هدایت شده از بابی انت وامی یااباصالح المهدی
🍃🕊🍃
🕊
🕊زن، برای دست دادن
دستش را دراز کرد
و او دست خود را
روی سینه گذاشت...
🌸#عفاف و حجاب
🕊
🍃🕊🍃
خـبـر آمـد خبـری نیـست…
هنـوز از غـم دوری دلـدار بـسـوز…
بـایـد ایـن جـمعه بیایـد، بایـد!
مـن دگـر خسـته شـدم از شـایـد!
اللهُـــمَّ عَجِّــــــلْ لِوَلِیِّکَــــــ الْفَــــــــرَج
#امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🌷🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺#دکتر_رفیعی🌺
خاصیتهای اعجاب انگیز داشتن اخلاق خوب☺️
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲💚🤲
14.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یاحسین جان من به عشقِ کربلایت زنده ام
هم به عشقِ گنبد و گلدسته هایت زنده ام
از غم و شور عزایت سخت افتادم ز پا
من به لطفِ تربتِ دارالشفایت زنده ام
آگهی از حالِ من آقا که از شوقِ وصال
از نگاهِ مرقد و صحن و سرایت زنده ام
هر شبِ جمعه به یاد مرقد شش گوشه ات
یا به یمنِ روضه، با اشکِ عزایت زنده ام
روز و شب داغِ علمدارِ حرم سینه زنم
یاد سقای حرم زیرِ لوایت زنده ام
تا که عاشورا بیایم در میانِ قتلگه
همرهِ مادر بمیرم من برایت زنده ام
تا که اصغر تیر آمد بر گلوی نازکش
من برای ناله های بیصدایت….زنده ام
زنده ماندم تا که در پایین پایت جان دهم
گاه سر بر خاکِ قبرت گه به پایت…..زنده ام!
التماس_دعای_فرج🤲
🌹اَللّٰهُــمَّ عَجِّــلْ لِّوَلِیِــکَ الْفَــرَجـــ بِحَــقِّ حَضرَتِ زِیْنَـبِ کُبْــریٰ سَــلٰامُ الله عَلَیْهٰـــا🤲🌹
.
کتابپسرکفلافلفروش༆📕✦.
شهیدمحمدهادیذوالفقاری༆🌹✦.
#پـارت_ششم🌸/#پسرک_فلافل_فروش🥖
کار فرهنگی مسجد موسی ابن جعفر بسیار گسترده شده بود. سید علی مصطفوی برنامه های ورزشی و اردویی زیادی را ترتیب می داد. همیشه برای جلسات هیئت یا برنامه های اردویی فلافل می خرید. می گفت هم سالم است هم ارزان یک فلافل فروشی به نام جوادین در خیابان پشت مسجد بود که از آنجا خرید می کرد. شاگرد این فلافل فروشی یک پسر با ادب بود با یک نگاه میشد فهمید این پسر زمینه ی معنوی خوبی دارد. بارها با خود سید علی مصطفوی رفته بودیم سراغ این فلافل فروشی و با این جوان حرف می زدیم. سید علی می گفت این پسر باطن پاکی دارد، باید او را جذب مسجد کنیم. برای همین چند بار با او صحبت کرد و گفت که ما در مسجد چندین برنامه ی فرهنگی و ورزشی داریم اگر دوست داشتی بیا و توی این برنامه ها شرکت کن. حتی پیشنهاد کرد که اگر فرصت نداری در برنامه ی فوتبال بچه های مسجد شرکت کن آن پسرک هم لبخندی میزد و می گفت: چشم اگر فرصت شد، می یام.رفاقت ما با این پسر در حد سلام و علیک بود. تا اینکه یک شب مراسم یادواره ی شهدا در مسجد برگزار شد. این اولین یادواره ی شهدا بعد از پایان دوران دفاع مقدس بود. در پایان مراسم دیدم همان پسرک فلافل فروش انتهای مسجد نشسته به سید علی اشاره کردم و گفتم: رفیقت اومده مسجد. سید علی تا او را دید بلند شد و با گرمی از او استقبال کرد. بعد او را در جمع بچه های بسیج وارد کرد و گفت ایشان دوست صمیمی بنده است کهحاصل زحماتش را بارها نوش جان کرده اید خلاصه کلی گفتیم و خندیدیم بعد سید علی گفت: چی شد این طرفا اومدی؟! او هم با صداقتی که داشت گفت داشتم از جلوی مسجد رد می شدم که دیدم مراسم دارید. گفتم بیام ببینم چه خبره که شما رو دیدم. سید علی خندید و گفت: پس شهدا تو رو دعوت کردن. بعد با هم شروع کردیم به جمع آوری وسایل مراسم یک کلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود که این دوست جدید ما با تعجب به آن نگاه می کرد. سید علی گفت اگه دوست داری بگذار روی سرت او هم کلاه رو گذاشت روی سرش و گفت: به من می یاد؟ سید علی هم لبخندی زد و به شوخی گفت دیگه تموم شد، شهدا برای همیشه سرت کلاه گذاشتند! همه خندیدیم. اما واقعیت همانی بود که سید گفت. این پسر را گویی شهدا در همان مراسم انتخاب کردند.پسرک فلافل فروش همان هادی ذوالفقاری بود که سید علی مصطفوی او را جذب مسجد کرد و بعدها اسوه و الگوی بچه های مسجدی شد