یاران امام زمان (عج)
🌸🍃 #عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت280 چشم هایش را بسته بود و ساعدش را روی پیشانیاش گذاشته بود. ن
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس
#پارت281
آرش با چشمهای به خون نشستهاش نگاهم کرد و گفت:–راحیل اگه مامانم خودش از تو در خواست کنه بمونی چی؟ قبول میکنی؟
–اون این کار رو نمیکنه آرش. اون من رو نمیخواد.
–نه، اون فقط توی شرایط بدی گیر کرده. مثل من. اون موقع ها کیارش رو با اون سر سختی راضیش کردم مامان که آسونتره.
–کیارش فرق داشت، بیماری قلبی نداشت. الان استرس و ناراحتی واسه مامانت خطرناکه...
–اگه خودش بیاد از تو در خواست کنه چی؟
–من به خاطر مامانت میخوام بکشم کنار. اگه اون واقعا از ته دل راضی باشه که من حرفی ندارم. یادت نیست چطوری به پام افتاده بود؟
–خب اگه بیاد بگه پشیمون شده چی؟
– اگه مادرت واقعا راضی باشه، دیگه توام باهاش درگیر نمیشی، کلا اوضاع فرق میکنه.
–واقعا راحیل؟
صدای زنگ موبایلش اجازه نداد جوابش را بدهم.
همین که شمارهی روی گوشیاش را دید گفت: مامانه، بالاخره زنگ زد.
–بله مامان.
صدای مادرش را کم و بیش از آن طرف میشنیدم. انگار موضوعی که فاطمه به من گفته بود را میگفت.
آرش گفت: –این فریدون دیگه خیلی پرو شده ها، اصلا به اون چه مربوطه. تصمیم با مژگانه نه اون.
شنیدم که مادر شوهرم گفت:–مژگانم حرف اونو میزنه.یعنی مژگان طرف برادرشه؟
مادر آرش گریه کرد و حرفی زد که نفهمیدم.
آرش پیاده شد و از ماشین فاصله گرفت.
از چرخاندن دستش در هوا فهمیدم که با عصبانیت حرف میزند.
بعد از چند دقیقه پشت فرمان نشست و عصبانی گفت:–باید زودتر خودم رو برسونم خونه.
با نگرانی پرسیدم:
– چی شده آرش؟
پایش را روی گاز گذاشت و گفت:
–فردا بچه از بیمارستان مرخصه، مژگان گفته بچه رو میبره خونهی مادرش. الانم داره وسایلش رو جمع میکنه بره.
–چرا؟سکوت کرد و حرفی نزد.
زمزمه وار گفت:–همش زیر سر این فریدونه، اون زیر گوش مژگان میخونه، نمیدونم چه نقشهایی داره.الانم خونمونه، میرم ببینم حرف حسابش چیه. اسم فریدون که میآمد زبانم بند میآمد. دیگر نتوانستم سوالی بپرسم. تا مرا رساند پیاده شدم.صدای جیغ لاستیکهای ماشینش با صدای خداحافظیمان در هم آمیخت.
دلم شور میزد.
به نظرم آرش تلاش بیهوده میکند. هنوز آدمهای اطرافش را نشناخته.
وارد خانه که شدم، اسرا و سعیده که انگار تازه از راه رسیده بودند به طرفم آمدند. بعد از سلام و احوالپرسی سرد و یخ وارد اتاق شدم، دیدم اتاق تمیز شده. روی تخت نشستم و روسریام را از سرم کشیدم. حولهام را که هنوز خیس بود برداشتم تا به حمام بروم. موهای دور گردنم اذیتم میکرد.
اسرا همین که خواست وارد اتاق شود با دیدنم هین بلندی کشید.
با ناراحتی گفت: –آفت زده به موهات؟ چرا اینطوری شدی؟
سعیده از سالن اسرا را صدا زد و من به طرف حمام رفتم. دوش مختصری گرفتم و شروع به خشک کردن موهایم کردم.
آنقدر کوتاه بودند که در عرض چند دقیقه شسته و خشک میشد.
سعیده با دیدن موهایم عکسالعمل خاصی نشان نداد. فقط گفت کمتر وقتت گرفته میشه برای مرتب کردنشون.
شام از گلویم پایین نرفت. نگران آرش بودم. با خودم فکر کردم احتمالا فاطمه آنجاست میتوانم از او خبری بگیرم.گوشی را برداشتم و شمارهاش را گرفتم.خیلی طول کشید تا جواب بدهد.
خیلی آرام سلام کرد و گفت:
–راحیل اگه بدونی چی شد؟–چی شده فاطمه؟ یه کم بلند تر حرف بزن.
صدای بسته شدن در اتاق را شنیدم. فاطمه گفت:
– نمیدونی چه قشقرقی به پا شد.
مثل این که آرش به مامانش زنگ زده گفته بیاد خونه شما و با مامانت و تو صحبت کنه و راضیتون کنه.
زن دایی هم همینو به مژگان گفت. از همون موقع پچ پچهای این خواهر و برادرم شروع شد.
امدیم خونه فریدون همون حرفهایی که به مژگان گفته بود رو به زن دایی گفت. زن دایی اولش خواست با زبون درستش کنه ولی این فریدون کوتا نیومد و به مژگان گفت، وسایلت رو جمع کن بریم.خلاصه این کشمکش و حرف و سخنها اونقدر طول کشید که آرش خودش رو رسوند و با فریدون حرفشون شد و بعدشم کتک کاری.
خلاصه زن دایی حالش بد شد تا این که اینا همدیگه رو ول کردن.–وای یعنی دوباره قلبش؟
–نمیدونم، از این قرص زیر زبونیا گذاشتن بهتر شد. الانم حالش خوبه. –یعنی الان فریدون اونجاست؟–نه فریدون و مژگان رفتن.
زن دایی هم نشسته داره گریه میکنه.
–آرش کجاست؟–از اون موقع رفته تو اتاقش.
آن شب با تمام فکر و خیالهایم، گذشت.
همین طور دو شب بعد از آن. نه خبری از آرش شد و نه مادرش. باز طاقت نیاوردم پیامی برای فاطمه فرستادم تا دوباره خبر بگیرم. جواب داد به شهرشان برگشته، فقط میداند که هنوز مژگان برنگشته و بچه را هم به خانهی مادر خودش برده است.
صبح زود بعد از صبحانه، سوگند تماس گرفت و گفت کارشان زیاد شده اگر میتوانم یک سری به آنجا بزنم.
تا عصر در خانهی سوگند بودم. حسابی کمرم و گردنم درد گرفته بود. ولی سرم گرم بود. سعی میکردم به اتفاقهای اخیر فکر نکنم. گرچه غیر ممکن بود.موقع برگشت مادرزنگ زد و گفت، قرار است مهمان بیاید زودتر خودم را به خانه برسانم.
یاران امام زمان (عج)
#عبور_از_سیم_خار_دار_نفس #پارت281 آرش با چشمهای به خون نشستهاش نگاهم کرد و گفت:–راحیل اگه مامانم خ
سلام دوستان ظهرتون بخیر اینم چندتا پارت خـدمت شماها
اذان_به _افق_دلها🕌
♥️اللهُ اَکبَر
♥️اللهُ اَکبَر
♥️الله اَکبَر
♥️الله اَکبَر
♥️اَشهَدُاَنلااِلهَاِلَّاالله
♥️اَشهَدُاَنلااِلهَاِلَّاالله
♥️اَشهَدُاَنَّمُحَمَّداًرَسولُالله
♥️اَشهَدُانمُحَمَّداًرَسولُالله
♥️اَشهَدُاَنَّعَلِیَّاًوَلِیُّالله
♥️اَشهَدُاَنَّعَلِیَّاًوَلِیُّالله
♥️حَیَّعَلَیالصَّلاه
♥️حَیَّعَلَیالصَّلاه
♥️حَیَّعَلَیالفَلاح
♥️حَیَّعَلَیالفَلاح
♥️حَیَّعَلَیخَیرِالعَمَل
♥️حَیَّعَلَیخَیرِالعَمَل
♥️اللهُاَکبَر
♥️اللهُاَکبَر
♥️لَااِلهَاِلَّاالله
♥️لَااِلهَاِلَّاالله
عاشقان وقت نماز است اذان میگوید
نمازاولوقت
بهتریندعادرلحظاتاستجابتدعا
🤲 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم و اهلک اعدائهم اجمعین 🤲
🌺💐🌺💐🌺💐🌺
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
سلام مهربان پدرم، یا صاحب الزمان ❤️
چقدر دلم برایتان تنگ شده است.
چقدر جانم برای دیدارتان به لب رسیده است.
چقدر چشمم در انتظارتان به راه خشکیده است.
چقدر بی شما تنهایم ...
چقدر بی شما آواره ام ...
چقدر بی شما بی دلخوشی ام ...
چقدر بی شما بال و پربُریده ام ...
چقدر بدون شما رمضان غربت دارد ....
آه پدر ... شما بگویید این روزهای طولانی و پرشمار فراق را چه کنم؟
شما بگویید این ماه ها و سالهای پرتکرار بی کسی را چقدر تاب بیاورم؟
شما بگویید اینهمه ندیدن روی ماهتان را، اینهمه نشنیدن صدای گرمتان را، اینهمه نبوییدن عطر ملیحتان را چه کنم؟
... کاش می آمدید پدر ...
هر لحظه حضورتان را حس میکنم
قلبم گواهی میدهد ظهور نزدیک است 🤲
ألـلَّـھُـمَــ ؏َـجِّـلْ لِوَلـیِـڪْ ألْـفَـرَج
┅┅✿❀🌼❀✿┅┅
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
▫️مولاي غمديدهاي داريم كه قرنهاست اسير زندان غيبت است، قرنهاست!!!
▪️خود ما هم حسابي اسيريم، اسير دنيا، دست به گريبان هواهاي نفس و...
▫️بزرگترين گرفتاريمان هم محروميت از آن يادگار پيامبر است،
محروميت از عدالت جهانگسترش
از شنيدن كلام روحبخشش
از چشيدن نگاه مهربانش، از...
▪️چه بايد كرد؟
نه دل به حال او ميسوزانيم!
نه غصه خودمان را ميخوريم!
▫️اگر راهي پيش رويمان نبود؛ ميگفتيم چه كنيم كه علاجي نيست، راه نجاتي نيست!
▪️حال آنكه اين بزرگترين درد عالم درماني بسيار ساده و شدني دارد. درماني كه به لطف خدا از هر پير و جواني، از هر مرد و زني برميآيد و آن هم؛
🤲دعا بر تعجيل فرج است.
▫️بيجهت نيست كه مولا برايمان پيغام فرستادهاند كه:
براي فرج من زياد دعا كنيد اين باعث گشايش شما هم هست.
▪️بياييد براي آن مظلوم كاري كنيم، بياييد بيش از اين شرمنده از كوتاهيمان نسبت به آن جانشين خدا در زمين نباشيم...
فرج امام زمان صلوات
✧✾═══✾🌸✾═══✾✧
#ألـلَّـھُـمَــ_عجِّـلْ_لِوَلـیِـڪْ_ألْـفَـرج
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
ای بهترین بهانه خلقت ظهور کن
صحن نگاه چشم مرا پر ز نور کن
آقا بیا و با قدمی گرم و مهربان
قلب خراب و سرد مرا گرم شور کن
صبر و قرار رفته ز دلهای عاشقان
با دست عشق آتش دل را صبور کن
وقتی بسان خورشید، از گوشه ای برآیی
روشن شود جهانی، وقتی که تو بیایی
فرج امام زمان صلوات
✧✾═══✾🌸✾═══✾✧
#ألـلَّـھُـمَــ_عجِّـلْ_لِوَلـیِـڪْ_ألْـفَـرَج
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
از مجنون پرسیدند وصال را دوست داری یا فراق را ؟
گفت فراق را ....
چونکه در فراق امید وصال هست در وصال بیم فراق!....
#مولانا
🌿
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
🖤 امام حسین علیه السلام فرمودند:
▪️ای بندگان خدا
خود را مشغول و سرگرم دنیا
و بازیهای آن قرار مدهید
▪️همانا در قبر
خانه ای است که تنها عمل صالح
در آن مفید و نجاتبخش است
📓 نهج الشهاده ، ص۴۷
🖤 رسول اکرم
🖤 صلی الله علیه و آله فرمودند :
▪️روز قيامت مردی می آيد
در حالی كه نيكی هايش
مانند ابر متراكم
يا مانند كوه های استوار است
▪️پس می گويد : پروردگارا!
اين نيكی ها كجا برای من است
(چه کرده ام که این نیکی ها
برای من ثبت شده است؟)
در حالی كه من آنها را انجام ندادهام؟
🖤 خداوند می فرمايد :
اين علمی است كه آن را به مردم آموختی
و بعد از تو بدان عمل نمودند
📓 بصائر الدرجات ، ص ۵
16.31M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔅 کلام ماندگار محمد بن بَشیر حَضرَمی یکی از یاران امام حسین علیهالسلام...
#محرم
#امام_حسین علیه السلام
#کلیپ_سخنرانی