eitaa logo
یاران امام زمان عجل‌الله
3.6هزار دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
20.8هزار ویدیو
17 فایل
راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم مدیر @Naim62 ( مدیر سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی👈 @Sirusohadi ))
مشاهده در ایتا
دانلود
این دعا را روزی [۲۰ مرتبه] بگویید روزی تان فراوان گشته و وسعت می یابد 💥لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَ اللَّهُ أَكْبَرُ وَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ كَثِيراً اللَّهُمَّ إِنِّي أَسْأَلُكَ مِنْ فَضْلِكَ وَ رَحْمَتِكَ‏ فَإِنَّهُ‏ لَا يَمْلِكُهُمَا أَحَدٌ غَيْرُكَ ‍ ‍ ━•⊰❀ 🌺 ❀⊱•━ ‍ ‍ ✾✾ ‍ ‍━•⊰❀ 🌺 ❀⊱•━ ‍ 📚جنة الامان( المصباح ) ج ۱ ص ۱۷۰
💚رسیدن به آرامش و صبر💚 یاد نمودن وجود خدا روزی ۸۸ مرتبه با نام حَلیم موجب آرامش و یافتن صبر در برابر مشکلات بزرگ است 📚 در محضر لاهوتیان ‍‍ ━•⊰❀ 🌺 ❀⊱•━ ✾. ‍━•⊰❀ 🌺 ❀⊱•━ ‍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
1_5187871917.mp3
11.2M
یا آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام وقت سلام ✋ امام_رئوف امام_رضایی_ام ┄┅┅┅┅❁🤍❁┅┅┅┅┄
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
روزی واعظی به مردمش می گفت: 🍃ای مردم! هر کس دعا را از روی اخلاص بگوید، می تواند از روی آب بگذرد، مانند کسی که در خشکی راه می‌رود. جوان ساده و پاکدل، که خانه اش در خارج از شهر بود و هر روز می بایست از رودخانه می گذشت، در پای منبر بود. چون این سخن از واعظ شنید، بسیار خوشحال شد. هنگام بازگشت به خانه، دعا گویان، پا بر آب نهاد و از رودخانه گذشت... روزهای بعد نیز کارش همین بود و در دل از واعظ بسیار سپاسگزاری می کرد. آرزو داشت که هدایت و ارشاد او را جبران کند. روزی واعظ را به منزل خویش دعوت کرد، تا از او به شایستگی پذیرایی کند. واعظ نیز دعوت جوان پاکدل را پذیرفت و با او به راه افتاد. چون به رودخانه رسیدند، جوان "دعا" گفت و پای بر آب نهاد و از روی آن گذشت، اما واعظ همچنان برجای خویش ایستاده بود و گام بر نمی داشت... جوان گفت: "ای بزرگوار! تو خود، این راه و روش را به ما آموختی و من از آن روز چنین می‌کنم، پس چرا اینک برجای خود ایستاده ای، دعا را بگو و از روی آب گذر کن!" واعظ، آهی کشید و گفت: حق، همان است که تو می گویی، اما دلی که تو داری، من ندارم. ‎
هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
💕زیبا ترین متن دنیا سر تا پایم را خلاصه کنند می شوم "مشتی خاک" که ممکن بود "خشتی" باشد در دیوار یک خانه یا "سنگی" در دامان یک کوه یا قدری "سنگ ریزه" در انتهای یک اقیانوس شاید "خاکی" از گلدان‌ یا حتی "غباری" بر پنجره اما مرا از این میان برگزیدند : برای" نهایت" برای" شرافت" برای" انسانیت" و پروردگارم بزرگوارانه اجازه ام داد برای : " نفس کشیدن " " دیدن " " شنیدن " " فهمیدن " و ارزنده ام کرد بابت نفسی که در من دمید من منتخب گشته ام : برای" قرب " برای" رجعت " برای" سعادت " من مشتی از خاکم که خدایم اجازه ام داده: به" انتخاب " به" تغییر " به" شوریدن " به" محبت " وای بر من اگر قدر ندانم…❤️❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💢پارت صدوهفت 💢تاوان یک گناه 💢ارسالی از اعضا(مهدا) فردا شد و سعید نیومد _رقیه خانم سعید نیومده امروز ؟؟ _نه دیشب سبحان رفت و بهش گفت شما مرخص هستید شاید تا ظهر که مرخص بشین بیاد _ان شاءالله ظهر شد مرخص شدم و سوار گاری شدیم بریم ده ولی چشم به جاده شدم و از سعید خبری نشد به ده رسیدیم با کمک رقیه خانم از گاری پیاده شدم _سلام خانم خوش آمدین نمی دونستم میایید وگرنه غذای براتون سوپ می پختم _ممنون نجمه دستت درد نکنه _خواهش خانم خوشحالم حالتون خوبه _تشکر نجمه جان با کمک رقیه خانم و نجمه رفتم تو توی اتاقم دشک پهن کردن نشستم _ممنون چای و میوه آوردن کلی سعید برام میوه آورده بود و پول داده بود که اگه چیزی خواستم بخرم _نجمه جان میشه حموم رو گرم کنی دلم می خواد برم حموم _خانم حالتون ممکنه بدتر بشه باشه چند روز دیگه برین رقیه خانم گفت _میگم اسکندر حموم رو آماده کنه خانم یه حموم برین شاید زودتر هم خوب بشین با نجمه رفتم حموم نجمه دوماهه حامله بود دلش پسر می خواست _نجمه ممنون که کمک کردی برم حموم _خواهش می کنم به بهانه شما من و دخترامم حموم کردیم رقیه و نجمه سر وقت داروهامو بهم میدادن وحالم روز به روز بهتر شد و دیگه حالا من و سعید بهم نامحرم شده بودیم زمستون داشت تموم میشد وبهار در راه بود _ امسال برف ها زودتر دارن آب میشن _اره خانم هوا کم کم داره گرم میشه _مریم خبری از بچه نیست ؟؟ از خجالت سرش رو پایین میندازه _پس رقیه خانم شیرینی بده عروست حامله س _اره مادر راست می گن ؟؟ سبحان میگه _شوخی می کنن مادر بچه کجا بود من نزدیک مریم میشم _مریم خودت بگو خبریه؟؟ _هنوز معلوم نیست رقیه خانم عروسش رو می بوسه _مبارک مادر مبارکه _مریم سربه سر مادر من نزار بعدأ شر میشه برات مریم طلفکی سرش رو پایین می ندازه و هیچی نمی گه از وقتی سعید رو دیدم دو ماه گذشت الآنم که بهاش نامحرم شدم ادامه دارد....
💢پارت صدوهشت 💢تاوان یک گناه 💢ارسالی از اعضا(مهدا) بهار میاد و مریم حامله س نجمه هم حالا داره می‌ره تو پنج ماه دو ماه و ده روزه که سعید رو ندیدم و ازش خبری ندارم رقیه خانم کله پاچه بار گذاشته دلم خیلی هوس کله پاچه کرده بود رفتم سمت مدبخت که یهو حالم بد شد _خانم چی شد ؟؟ جلو دماغم رو گرفتم و از مدبخت دور شدم سبحان لبخند زد و _هیچی خانم حامله س _این چه حرفه آقا سبحان رقیه خانم آمد جلو دستم رو گرفت _اره مادر حامله ای؟؟ رنگ پرید _یعنی میشه؟؟ نجمه آمد کنارم _اره خانم مبارکه ولی این خبر نباید به بیرون درز کنه وگرنه زبونم لال اون روز توی اتاق مریم همه کله پاچه خوردن من فقط تونستم نون و ماست بخورم یکی دو هفته که گذشت فهمیدم واقعا حامله ام همیشه سعید زودتر از خودم می فهمید سبحان برای سعید خبر پدر شدنش رو برده بود و بهش مشتلق داده بود و برای منم کلی پول و لباس و اینجور چیزا فرستاده بود اول بچه نجمه به دنیا میومد بعد بچه مریم ومن سعید تو نامه نوشته بود از اینکه من مادر بچه هستم خیلی خوشحالم اون روز هم خان فهمیده و نگذاشته بیاد بیمارستان و شانس آوردیم که من زود مرخص شدم ادامه دارد....
💢پارت صدونه 💢تاوان یک گناه 💢ارسالی از اعضا(مهدا) سعید نوشته بود خیلی دوستم داره بهتر از از اینکه من حامله ام کسی باخبر نشه تا ان شاءالله بچه به خیر و خوشی دنیا بیاد هر دو یا سه ماه برام پول می فرستادم بهار و فصل کشت کار شروع شده بود مامان و آبجی زهره و شوهرش وبچه هاشون آمدن دیدنم وقتی فهمیدن حامله ام کلی خوشحال شدن یک هفته موندن و باز رفتن تو این مدت خواهرام و شوهراشون و داداشام و زن داداشام و بچه هاشون آمدن دیدنم مامان هروقت وقت می کرد میومد کم کم شکم بزرگ و بزرگتر میشد سعید از ترس اینکه دوباره بچه مون رو از دست بدیم نجمه روزهای آخر بارداریش بود هوای مرداد گرم بود و نجمه زیاد نمی تونست بیرون بیاد حیدر خیلی هوا شو داشت این روزها چقدر دلم می خواست سعید کنارم باشه دوشب بعد نصف شب نجمه درد ش گرفت حیدر رقیه خانم رو خبر کرد و آقا سکندر رفت دنبال قابله با حیدر یک ربع بعد قابله آمد و رقیه خانم وسایل رو آماده کرد واب گرم کرد منم کاری از دستم بر نمیاد وضو گرفتم و شروع به نماز خوندن کردم ذکر گفتن صدای جیغ نجمه میومد و مریم هم و سبحان توی حیاط روی تخت نشسته بودن مریم با سبحان درباره دوماه دیگه حرف میزدن که قرار بود بچه شون دنیا بیاد صدای گریه نوزادی توی اتاق نجمه پیچید رفتم توی هال _ نجمه و بچه سالم هستند ؟؟حالشون خوبه ؟؟ حیدر رفته بود توی اتاق نجمه _ اره خداروشکر هر دوتا حالشون خوبه و سالم هستند یه پسر داره نجمه _ الحمدالله خداروشکر سبحان و مریم هم آمدن آقا اسکندر هم آمد بچه رو آوردن ببینیم یه پسر ماشاءالله سفید و تپل بود من و مریم رفتیم پیش نجمه خداروشکر حالش خوب بود و لبخند زد _ خداروشکر هر دوتا تون سالم هستید _ اره خداروشکر _ این شکم سومم بود زایمانم راحت تر بود البته از دعاهای شما هم بوده که کمتر درد کشیدم ممنون که برام دعا کردین _ خواهش می کنیم نجمه جان _ اسم پسرتون رو چی قراره بزارین ؟؟ حیدر و نجمه نگاهی به هم انداختند و گفتند _ اسم حسین رو انتخاب کردیم _ مبارک باشه اسم‌قشنگی هست _ ممنون خانم رفتیم بیرون تا نجمه استراحت کنه حیدر خیلی هوای نجمه رو داشت سبحان هم هوای مریم رو داشت اسنکدر و رقیه که عاشق و معشوق بودن باهم فقط من بودم که باید با یاد سعید روز و شبم رو سپری می کردم تنها دلش خوشیم این بود که مامان و خانواده م میان و بهم سر میزنند اخر شهریور مریم هم دم ظهر دردش گرفت و قابله رو خبر کردن تا بیاد سبحان خیلی ترسیده بود مریم دردش خیلی زیاد بود و مریم جیغ می کشید مردم به دادم برسید دیگه طاقت ندارم خدایا خودت به دادم برررررررس شکم اولش هم بود و تجربه ای هم نداشت براش سخت تر هم بود وای من حسابی می ترسیدم و همش ذکر می گفتم چون بعد مریم نوبت من بود خدا به دادم برسه حالم بد شد که نجمه برام آب قند آورد که یکم حالم بهتر شد _ خانم شما قبلاً دو بار تجربه داشتین نباید بترسید تازه اونها بدتر هم بوده این دفعه راحت تره ان شاءالله دست شو گرفتن گرفتم توی دستم تا آورم تر بشم و تسبیح رو از گردنم بیرون آوردم و شروع کردم به ذکر گفتن خداروشکر اذان مغرب بود صدای گریه بچه مریم و سبحان آمد _ خانم خداروشکر بچه مریم هم به دنیا آمد قبول باشه خانم _ ممنون قبول حق باشه خوشحال شدم تا آمدم پابشم نجمه دستم رو گرفت کمکم کردبلندبشم _ خانم یواش تر شما پا به ماه هستید باید هوای خودتون رو بیشتر داشته باشید _ هر دوتا حالشون خوبه سالم هستند؟؟ _ اره خداروشکر مریم وسبحان هم صاحب یه پسر شدن _ مبارک باشه ان شاءالله من هم صاحب یه پسر بشم مثل شما ها _ ان شاءالله خانم ادامه دارد....
1_963367963(2).mp3
8.65M
اگرهمگی یکدل ویک صدابرای ظهوردعاکنیم🌸 قطعاامرشریف ظهورمحقق خواهدشدقرائت هرشب دعای فرج به نیت ظهور.... رسم وفای هرشب بخوانیم دعای سلامت وفرج حضرت💌 🌺بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَٰنِ الرَّحِيمِ ☀️اِلـهي عَظُمَ الْبَلاءُ وَبَرِحَ الْخَفاءُ  وَانْكَشَفَ الْغِطاءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاءُوَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَيْكَ الْمُشْتَكى وَعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ اَللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد اُولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريباً كَلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ اِكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيان وَانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ؛يا مَوْلاناياصاحِبَ الزَّمانِ ؛الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ بِحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ دعای سلامتی آقاامام زمان عج بسم الله الرحمن الرحیم اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَةِ بنِ الحَسَن صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ فِی هَذِهِ السَّاعَةِ وَ فِی کُلِّ سَاعَةٍ وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً حَتَّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا