eitaa logo
یاران امام زمان (عج)
3.6هزار دنبال‌کننده
24.9هزار عکس
21.2هزار ویدیو
20 فایل
راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم مدیر @Naim62 ( مدیر سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی👈 @Sirusohadi ))
مشاهده در ایتا
دانلود
سرگذشت بانوی دوم 👈قسمت شصت و هفتم احمد با تعجب گفت: -حامله ای؟ لپهام از خجالت گل انداخت و گفتم: -گفتم که مطمئن نیستم...فقط چند روزه حالم روبراه نیست... احمد شیرین رو بغل کرد و گفت: -شریفه جان شیرین هنوز از اب و گل در نیومده ... با دلخوری به احمد نگاه کردم و گفتم: -میگی چیکار کنم؟اصلا مگه من مقصرم؟ احمد شیرین رو به روی کولش گذاشت و گفت: -حالا معلومم نیست حامله باشی...شاید غذا بهت نساخته... خودم میدونستم حامله ام...گُر گرفتنهای سر صبحم خبر از یک تو راهی جدید رو میداد... به احمد نگاهی کردم و گفتم: -فردا میرم پیش ننه حیدر...اون مشخص میکنه حامله ام یا نه... ننه حیدر نبضم رو گرفت و گفت: -بله...حامله ای... تعجب نکردم ...چون میدونستم حس و حال بدم از چه قراره... به ننه حیدر نگاهی انداختم و گفتم: -به کسی چیزی نگو...نکنه باد خبر به گوش طلعت و عمه های شوهرم برسونه!!! ادامه دارد...
*دعـــــــــــای فـــــــــــــرج* 💚 بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم اِلهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.️ 💝💝💝دعــای ســـلامتی 💝💝امــام زمــــان(عج)* 💝"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا" ‍ 🌹 ‍‍‍‍‍‍‍‍ ঊঈ🌺🍃ঊঈঊ ═‎✧❁°°❁✧═‎ ঊঊঈ🍃🌺ঊঈ
جبرئیل آسیاب گردان خانه حضرت فاطمه زهرا امام محمّد باقر علیه السلام فرمودند: پیامبر خدا صلی الله علیه و آله سلمان را نزد حضرت فاطمه علیها السلام فرستاد. سلمان می‌گوید: من بر درب خانه ایستادم و سلام کردم. شنیدم که حضرت فاطمه علیها السلام در داخل خانه مشغول تلاوت قرآن است و آسیاب در حیاط می‌چرخید در حالی که کسی آن را نمی چرخانید. سلمان گوید: نزد رسول خدا صلی الله علیه و آله نشستم و گفتم: ای رسول خدا صلی الله علیه و آله امر عظیمی مشاهده نمودم. پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: ای سلمان بازگو آنچه را که دیده ای و شنیده ای. سلمان گفت: به در خانۀ دخترت فاطمه علیها السلام رفتم و بر او سلام کردم و شنیدم فاطمه علیها السلام قرآن می‌خواند و آسیاب در بیرون خانه می‌چرخید در حالی که کسی کنار آن نبود. پیامبر خدا صلی الله علیه و آله تبسّمی کرد و فرمود: ای سلمان! خداوند متعال، قلب و اعضای دخترم فاطمه را تا سر استخوانهایش سرشار از ایمان نموده است. وی خود را برای عبادت پروردگار فارغ نمود؛ خداوند جبرئیل را مأمور نموده تا آسیاب را بگرداند. خداوند کارهای دنیا و آخرت فاطمه علیها السلام را کفایت نموده است. 📚مناقب آل أبی طالب، ابن شهر آشوب، ج۳، ص۱۱۶؛
8.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💫🌟✨ 🌟🌕 ✨ 💫یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم 💫دولت صحبت آن مونس جان ما را بس ✨ 🌟✨ 💫🌟✨ https://eitaa.com/amamzaman3138
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بهشت مشتاق دیدار چهار زن برگزیده عالم .mp3
1.99M
🔷: بهشت مشتاق دیدار چهار زن برگزیده عالم 🎤حجت‌الاسلام حاج شیخ مهدی فهامی جمعه ۰۲_۰۹_۱۴۰۳ در 🍃مهدیه بزرگ اصفهان 🍃
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۲۱ 🚥 از گاز آشک‌ آور ، گازهای سمی‌ ، گاز اعصاب ، 🚥 گاز خفه‌ کننده ، تفنگهای دوربین دار ، 🚥 گلوله‌های ساچمه‌ای و انفجاری ، مسلسل ، 🚥 انواع سلاح‌های سبک دستی‌ ، 🚥 نارنجک دستی‌ ، بمب‌های آتش‌ زا و... 🚥 استفاده کردند تا رودی از خون جاری کنند . 🚥 منازل سعودی اطراف آن منطقه ، 🚥 حاضر نشدند به ما کمک کند 🚥 مردم ، در می زدند و کمک می خواستند 🚥 اما آنان با سنگدلی ، فقط تماشا می کردند . 🚥 جنازه ها ، پشت درهای خانه ها ، 🚥 تلمبار شده بود . 🚥 ناگهان فلسطینی ها ، لبنانی ها و سوری ها ، 🚥 درهای خانه خود را ، به روی ما باز کردند 🚥 عده ای موفق شدند 🚥 خود را داخل خانه های آنها بیاندازند . 🚥 اما بقیه در آن ازدحام ، 🚥 به هم گره خورده و خفه شدند 🚥 هیچ راه فراری نداشتند 🚥 من هم توسط محافظینم نجات پیدا کردم 🚥 و مرا در خانه یک فلسطینی پناه دادند 🚥 با چشمانی اشکبار ، از پشت پنجره ، 🚥 به حجاج مظلومی که غرق خون بودند ، 🚥 نگاه می کردم 🚥 نامردان ، نه به زنان رحم می کردند 🚥 نه به کودکان و نه به پیران ... 🚥 بر سر حجاج بی گناه ، 🚥 قطعات بزرگ و کوچک شیشه می ریختند 🚥 شیشه ها نیز روی سرشان می شکست 🚥 و در بدن و پای حجاج فرو می رفت 🚥 بعد از آن ، 🚥 آب جوش و داغ ، بر سرشان ریختند 🚥 سپس قطعات بزرگ یخ ، 🚥 و شن و ماسه و قطعات بزرگ سنگ ، 🚥 بطری و تکه های سیمانی ، 🚥 از ساختمان‌های مرتفع اطراف ، 🚥 بر سر و شانه و پشت مردم بی گناه ، 🚥 پرتاب می کردند . 🚥 و مردم یکی یکی ، شهید می شدند . 🚥 دیگر طاقت نیاوردم 🚥 چشمم پر از اشک شده بود 🚥 خواستم به کمک مردم بروم 🚥 ولی محافظینم نگذاشتند 🚥 ناگهان دیدم با چماق و باطوم الکتریکی ، 🚥 و‌ با میله‌های آهنی و چوب‌های میخ ‌دار ‌، 🚥 به جان حجاج افتادند . 🚥 صدای جیغ و فریادشان ، تا عرش خدا رسید 🚥 من نیز نشستم 🚥 و زار و زار ، بر مظلومیت شیعه گریه کردم . 🚥 با اذان مغرب ، اوضاع آرام شد . 🚥 بعد از نماز مغرب و عشا 🚥 برای شهدای برائت از مشرکین ، 🚥 روضه خواندیم و گریه کردیم . 🚥 هوا مهتابی بود 🚥 و کوچه پر از جنازه و خون بود 🚥 شیعیان ، بیرون آمدند 🚥 و با کمک هم ، جنازه ها را جمع کردیم 🚥 چند نفر از سفارت ایران آمدند 🚥 و پیگیری این اتفاق شدند . 🚥 که ناگهان یادم آمد ، مناظره دارم 🚥 به سرعت خودم را به مسجد الحرام رساندم 🚥 به خدا توکل کردم 🚥 و به سمت مناظره ، راه افتادم . 🚥 جمعیت انبوهی دم در منتظر من بودند . 🚥 صدای مردم را می شنیدم که می گفتند : 🗣 شیعه آمد ، شیعه آمد 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرف
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚 قسمت ۲۲ 🚥 جمعیت ، چند برابر جلسه قبل بود . 🚥 مردم برای من کوچه ای باز کردند 🚥 و از بین آنها عبور می کردم 🚥 صدای شادی و تعجب مردم را می شنیدم 🚥 یکی می گفت : شیعه این است ؟! 🚥 یکی می گفت : ماشالله خیلی جوان است 🚥 یکی می گفت : ندیدی آن شب چکار کرد 🚥 یکی می گفت : خیلی مودبانه راه می رود 🚥 یکی می گفت : از علمای ما عالم تر است 🚥 یکی می گفت : مطمئن بودم که می آید 🚥 یکی می گفت : چرا صورتش زخمی شده ؟ 🚥 و ... 🚥 وارد مجلس که شدم 🚥 خواستم مثل جلسه قبل ، 🚥 پایین مجلس بنشینم 🚥 ولی این بار نگذاشتند و با احترام ، 🚥 مرا به بالای مجلس راهنمایی کردند . 🚥 از علما و پیرمردهای جلسه قبل ، 🚥 فقط دو نفر حاضر بودند 🚥 و حدود بیست نفر دیگر ، جدید بودند 🚥 یکی از آنها ، 🚥 که قیافه عربی و علمایی نداشت ، گفت : 🔥 استاد اجازه می دهید 🔥 اولین سوال را من بپرسم ؟! 🚥 حس عجیب و غریبی به او داشتم 🚥 نمیدانم چرا ... ولی انگار از او تنفر داشتم ، 🚥 یه حسی به من می گفت 🚥 قبلا او را ، در یک جایی دیدم 🚥 با این حال ، معمولی گفتم : بفرمائید ... 🔥 گفت : 🔥 آیا شما می توانید فقط از آیات قرآن کریم 🔥 امامت را ، برای ما ثابت کنید ؟! 🔥 کجای قرآن ، خدا گفته ، 🔥 بعد از پیامبر ، از امام اطاعت کنید ؟! 🚥 نگاهی به او کردم و گفتم : 🇮🇷 سوال شما از رأس باطله 🇮🇷 چون سوال شما دوتا قید داره 🇮🇷 اول اینکه خدا باید گفته باشد 🇮🇷 که بعد از پیامبر ، از امام اطاعت کنید 🇮🇷 دوم اینکه ، فقط در قرآن گفته باشد 🇮🇷 درست فهمیدم ؟ 🔥 گفت : بله 🇮🇷 گفتم : این نوع سوال کردن ها ، 🇮🇷 مثل این می ماند که بگوئید 🇮🇷 نظر فلان مرجع درباره فلان حکم چیست ؟ 🇮🇷 و از او بخواهید 🇮🇷 که فقط از یک کتاب ، نظرش را در بیاورد 🇮🇷 به نظر شما این نوع سوالها درست است ؟! 🌟 برخی علمای حاضر در جلسه گفتند : 💎 نه درست نیست حق با شماست . 🚥 اما او با اصرار می گفت : 🔥 نه ! فقط باید از قرآن ثابت کنی ؟ 💥 ادامه دارد ... ✍ نویسنده : حامد طرفی
10.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌕 🌊⚡️ 💫گر چه شب تاریک است دل قوی دار ⛅️ سحر نزدیک است! ؟ 🌨 🌊✨💫 https://eitaa.com/amamzaman3138
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا