💥#خاطرات_شهدا💥
ساعت یک بامداد بود. صدای شُرشُر آب می آمد. توی تاریکی نفهمیدم کی است. یکی پای تانکر نشسته بود و یواش، طوری که کسی بیدار نشود، ظرف ها را می شست. جلوتر رفتم. حاجی بود.
#شهید_محمد_ابراهیم_همت
╭┅─────────┅╮
@amar_Karbala
╰┅─────────┅╯
┈••✾•🍃🥀🍃•✾••┈
💢خاطره ای از شهید فهمیده به نقل از معلم ایشان
🔹محمدحسين دو سال شاگردم بود. با شيوه اخلاق و كردار او تا حدود زيادی آشنا شديم ولی آن فكر و انديشه زيبايی كه داشت ما دقيقاً نمیدانستيم با اينكه معلم بوديم ولی او از نظرگاه سياسی و اجتماعی از ما جلوتر بود.
🔹من دبير حرفه و فن بودم. يكبار گفته بودم كه كاردستی درست كنند. ايشان وسايلی را كه مربوط به جبهه و جنگ بود درست كرده بود. ايشان قلم را زمين گذاشته و مسلسل بدست گرفتند. پاک كن را كنار گذاشتند و نارنجک را برداشتند و با آن ميهن را از لوث دشمن پاک كردند.امروز باید قلمها و پاکكنها را برداشت و راهش را ادامه داد برای پيروزی دين و كشورمان.
#شهیدمحمدحسینفهمیده
#سالروز_شهادت
#خاطرات_شهدا
@amar_Karbala
بخشندگی :
تیکه کلامش این بود:
خدا بزرگه میرسونه. . .
یه نیسان داشت که با اون روزیشو
در می آورد پشتِ دخلِ نان بربری
هم می رفت تا اگه مستمندی رو
میشناسه نان مجانی بهش بده...
عجیب دست و دلباز بود و اگه
مستمندی رو می دید هر چی داشت
بهش می بخشید، فکر نمی کرد
شاید یه ساعت بعد خودش بهش
نیاز پیدا کنه.گاهی یه روز کلی
با نیسانش کار می کرد اما روز بعد
پول بنزینشو از من میگرفت!!
ته و توی کارشو درمی آوردم
می فهمیدم کل پولو بخشیده...
- شهیدمجیدقربانی .
شادیروحشونصلوات
#خاطرات_شهدا
╽أللَّھمَ؏َـجـلْلوَلیڪْألْـفَـرج
🌱|@amar_Karbala