عَمـٰـارحَلَبْـ³¹³🦋
همین که تو هر روز در خیال منی
حال هر روز من خوب است...
اگه یه گره بزرگ به کارت افتاد ببر در خونه حضرت زهـــرا سلاماللهعلیها تا او گره رو وا کنه ؛ اگه هم گره ها و مشکلات کوچیک داشتید ؛ دست به دامن شهیدا بشید...!
_ شهید حاج حسین همدانی
سالروز شهادت ❤️🩹
زمانه عجیبی است!
برخی مردمان، امام گذشته را عاشقند،
نه امام حاضر را...میدانی چرا؟!
امام گذشته را هرگونه که بخواهند؛
تفسیر میکنند! اما امام حاضر را باید
فرمان برند!و کوفیان اینگونه عاشورا
را رقم زدند..
-شهیدسید مرتضی آوینی
- آیت اللّٰه تقوایی(ره) :
اگر بدترین حال را داشته باشید و درهر کجای عالم باشید ؛ و از ته قلب'امام رضا(ع)'را صدا بزنید :) به سراغتان می آید و گره گشایی میکند...:)))
اگرطالبشهادتی، بدونکهنمازخـوبـهاولوقت
باشه. وگرنههمهبلدناولکارهاشونوانجامبدن
بـعدنمازبخوانند!
#شهیدمحمدحسینمحمدخانی
#شهید_حمزه_جهاندیده که در دفاع
در مقابل حملات به شهرستان ماهشهر
به شهادت رسید؛
چه کوه هایی نذاشتن
رو سرِ این خونه خاکستر بباره🇮🇷
کم کم به سنگ سرد سیه می شود بدل
خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو ..
[ حجت الله العظمی،
مهدی فاطمه سلام الله . ]
یه دور تسبیحِ #مرگ_بر_آمریکا✊🏼
داشتیم می رفتیم سمتِ هلی کوپتر
تویِ مسیر آقا مهدی باکری
به دور تسبیحِ
#مرگ_بر_آمریکا گفت...
میگفت آقای مشکینی فرمودند:
ثوابِ گفتن مرگ بر آمریکا
کمتر از نماز نیست...
#شهیدمهدیباکری🍃
شھـادت🕊
معـطـل مـن و تـو نمـے مـانـد...❕
تـو اگـر "سـربـاز_خـدا" نشوے،
دیگرے مـے شـود...🌱
شھـادت را مـےدهنـد،
امـا بـہ اهـل درد...🥀
نـہ بے خیـال هـا
فقـط دم زدن از شھدا افتخـار نیسـت
بایـد زندگیمـان، حـرف هایمـان، نگـاہ هایمـان، لقمـہ هایمـان، رفاقتمـان، " #بوی_شھدا_را_بدهد"
#حوالی_شهادتت 🕊
#شهیدمحمدحسینمحمدخانے 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
نامِ زینبسلاماللهعلیها دلنشین و دلرباست ..
#شهید_محمد_حسین_محمدخانی
#میلاد_حضرت_زینب (س)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
زن اگه عقیله هاشمیه...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
💔
#عاشقانه_شهدایی
شب میلاد حضرت زینب مادرش زنگ زد برای قرار خواستگار. نمیدانم پافشاری هایش باد کله ام را خواباند یا تقدیرم؟
شاید هم دعاهایش
به دلم نشسته بود. با همان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد. از در حیاط که وارد خانه شد، با خاله ام از پنجره او را دیدیم. خاله ام خندید: «مرجان، این پسره چقدر شبیه شهداست!»
با خنده گفتم: «خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام»
خانوادهاش نشستند پیش مادر و پدرم. خانوادهها با چشم و ابرو به هم اشاره کردند که «این دو تا برن توی اتاق، حرفاشون رو بزنن!»
با آدمی که تا دیروز مثل کارد و پنیر بودیم، حالا باید با هم می نشستیم برای آیندهمان حرف میزدیم.
تا وارد شد، نگاهی انداخت به سرتاپای اتاقم و گفت: «چقدر آینه! از بس خودتون رو می بینین این قدر اعتماد به نفستون رفته بالا دیگه!»
نشست رو برویم. خندید و گفت: «دیدید آخر به دلتون نشستم!»
زبانم بند آمده بود من همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش می دادم، حالا انگار لال شده بودم.
خودش جواب خودش را داد: «رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمی گید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِپاک که دیگه به یادتون نیفتم. نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت: "اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن." نظرم عوض شده. دو دهه دیگر دخیل بستم که برام خیر بشید!»
📚قصه دلبری
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
انتشار بمناسبت #میلاد_حضرت_زینب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
#استوری
آرزوم اینه که آقا...
#شهید_محمدحسین_محمدخانی