eitaa logo
عَمـ؁‌ٰـارحَلَبْـ³¹³؁‌🦋
81 دنبال‌کننده
815 عکس
398 ویدیو
4 فایل
-بسم الله- اگر‌تو‌هر‌کاری‌حکمت‌خدا‌رو‌،در‌نظر‌بگیریم دیگه‌ناراحت‌نمیشیم... "شهید‌محمد‌حسین‌محمد‌خانی" 《همتِ‌حاج‌قاسم》 کپی!؟ اصلا‌واجبه...
مشاهده در ایتا
دانلود
اگرطالب‌شهادتی‌، بدون‌که‌نماز‌خـوبـه‌اول‌وقت‌ باشه. وگرنه‌همه‌بلدن‌اول‌کارهاشونو‌انجام‌بدن‌ بـعد‌نماز‌بخوانند!
شهادتت مبارک با معرفت💚✨
شهادت‌ هنرِ مردان خداست✨💚
که در دفاع در مقابل حملات به شهرستان ماهشهر به شهادت رسید؛ چه کوه هایی نذاشتن رو سرِ این خونه خاکستر بباره🇮🇷
بسم رب آرام دل مهدی 💚✨
چقدر کم سعادتم که اینجا کم فعالیت میکنم🚶‍♀
دلم که نه جانم برای،حاج عمار تنگ شده.💔
کم کم به سنگ سرد سیه می شود بدل خورشید هم نچرخد اگر در مدار تو .. [ حجت الله العظمی، مهدی فاطمه سلام الله . ]
بسم‌ࢪب‌الشـঌـدآءوالصدیقین
صلی‌الله علیک یا ابا عبدالله
یه دور تسبیحِ ✊🏼 داشتیم می رفتیم سمتِ هلی کوپتر تویِ مسیر آقا مهدی باکری به دور تسبیحِ گفت... می‌گفت آقای مشکینی فرمودند: ثوابِ گفتن مرگ بر آمریکا کمتر از نماز نیست... 🍃
شھـادت🕊 معـطـل مـن و تـو نمـے مـانـد...❕ تـو اگـر "سـربـاز_خـدا" نشوے، دیگرے مـے شـود...🌱 شھـادت را مـےدهنـد، امـا بـہ اهـل درد...🥀 نـہ بے خیـال هـا فقـط دم زدن از شھدا افتخـار نیسـت بایـد زندگیمـان، حـرف هایمـان، نگـاہ هایمـان، لقمـہ هایمـان، رفاقتمـان، " " 🕊 🌹
💔 ‌ شب میلاد حضرت زینب مادرش زنگ زد برای قرار خواستگار. نمی‌دانم پافشاری هایش باد کله ام را خواباند یا تقدیرم؟ شاید هم دعاهایش به دلم نشسته بود. با همان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد. از در حیاط که وارد خانه شد، با خاله ام از پنجره او را دیدیم. خاله ام خندید: «مرجان، این پسره چقدر شبیه شهداست!» با خنده گفتم: «خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام» خانواده‌اش نشستند پیش مادر و پدرم. خانواده‌ها با چشم و ابرو به هم اشاره کردند که «این دو تا برن توی اتاق، حرفاشون رو بزنن!» با آدمی که تا دیروز مثل کارد و پنیر بودیم، حالا باید با هم می نشستیم برای آینده‌مان حرف می‌زدیم. تا وارد شد، نگاهی انداخت به سرتاپای اتاقم و گفت: «چقدر آینه! از بس خودتون رو می بینین این قدر اعتماد به نفستون رفته بالا دیگه!» ‌ نشست رو برویم. خندید و گفت: «دیدید آخر به دلتون نشستم!» زبانم بند آمده بود من همیشه حاضر جواب بودم و پنج تا روی حرفش می گذاشتم و تحویلش می دادم، حالا انگار لال شده بودم. خودش جواب خودش را داد: «رفتم مشهد، یه دهه متوسل شدم. گفتم حالا که بله نمی گید، امام رضا از توی دلم بیرونتون کنه، پاکِ‌پاک که دیگه به یادتون نیفتم. نشسته بودم گوشه رواق که سخنران گفت: "اینجا جاییه که می تونن چیزی رو که خیر نیست، خیر کنن و بهتون بدن." نظرم عوض شده. دو دهه دیگر دخیل بستم که برام خیر بشید!» 📚قصه دلبری انتشار بمناسبت ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
از خدا می خواهم که این عبد حقیر سر تا پا تقصیر را در روز حَشر،از متصلان به رشته‌ی چادر حضرت زهرا(سلام‌الله‌علیها) قرار دهد...