ا▪️┅═✧❁🍁❁✧═┅▪️
#یا_فاطمه_الزهرا_س
🍁عمریست رهین منت زهرائیم
🖤مشهور شده به عزت زهرائیم
🍁مُردیم اگر به قبر ما بنویسید
🖤ما پیر غلام حضرت زهرائیم
🥀يا فاطِمَةُ الزَّهْراَّءُ،
🕯يا بِنْتَ مُحَمَّدٍ،
🥀يا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُولِ،
🕯يا سَيِّدَتَنا وَمَوْلاتَنا،
🥀اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا
🕯وَتَوَسَّلْنا بِكِ اِلَى اللّهِ،
🥀وَقَدَّمْناكِ بَيْنَ يَدَىْ حاجاتِنا،
🕯يا وَجيهَةً عِنْدَ اللَهِ،
🥀اِشْفَعى لَنا عِنْدَ اللَهِ
🌹۱۸ نوع بهترین از منظر امیرالمومنین علی علیه السلام :
1) بهترین مال👇
🔹لَا مَالَ أَعْوَدُ مِنَ الْعَقْلِ
💢هيچ مال از خرد سودمندتر نيست
2) ترسناکترین تنهایی👇
🔹وَ لَا وَحْدَةَ أَوْحَشُ مِنَ الْعُجْبِ
💢و هيچ تنهايى ترسناكتر از خود پسنديدن
3) بهترین عقل👇
🔹وَ لَا عَقْلَ كَالتَّدْبِيرِ
💢و هيچ خرد چون تدبير انديشيدن
4) بهترین کرامت👇
🔹وَ لَا كَرَمَ كَالتَّقْوَى
💢و هيچ بزرگوارى چون تقوا و خود نگهداری نیست
5) بهترین همنشین👇
🔹وَ لَا قَرِينَ كَحُسْنِ الْخُلُقِ
💢و هيچ همنشين چون خوى نيكو
6) بهترین میراث👇
🔹وَ لَا مِيرَاثَ كَالْأَدَبِ
💢و هيچ ميراث چون ادب و فرهيخته شدن
7) بهترین رهبر👇
🔹وَ لَا قَائِدَ كَالتَّوْفِيقِ
💢و هيچ راهبر چون توفیق و با عنايت خدا همراه بودن
8) بهترین تجارت👇
🔹وَ لَا تِجَارَةَ كَالْعَمَلِ الصَّالِحِ
💢و هيچ تجارت چون كردار نيك ورزيدن
9) بهترین سود👇
🔹وَ لَا [زَرْعَ] رِبْحَ كَالثَّوَابِ
💢و هيچ سود چون ثواب اندوختن
10) بهترین ورع👇
🔹وَ لَا وَرَعَ كَالْوُقُوفِ عِنْدَ الشُّبْهَةِ
💢و هيچ پارسايى چون باز ايستادن هنگام ندانستن احكام
11) بهترین زهد👇
🔹وَ لَا زُهْدَ كَالزُّهْدِ فِي الْحَرَامِ
💢و هيچ زهد چون نخواستن حرام
12) بهترین دانش👇
🔹وَ لَا عِلْمَ كَالتَّفَكُّرِ
💢و هيچ دانش چون به تفكر پرداختن
13) بهترین عبادت👇
🔹وَ لَا عِبَادَةَ كَأَدَاءِ الْفَرَائِضِ
💢و هيچ عبادت چون واجبها را ادا ساختن
14) بهترین ایمان👇
🔹وَ لَا إِيمَانَ كَالْحَيَاءِ وَ الصَّبْرِ
💢و هيچ ايمان چون آزرم و شكيبايى
15) بهترین حسب👇
🔹وَ لَا حَسَبَ كَالتَّوَاضُعِ
💢و هيچ حسب چون فروتنى
16) بهترین شرف👇
🔹وَ لَا شَرَفَ كَالْعِلْمِ
💢و هيچ شرف چون دانايى
17) بهترین عزت👇
🔹وَ لَا عِزَّ كَالْحِلْمِ
💢و هيچ عزت چون بردبار بودن
18) بهترین پشتیبان👇
🔹وَ لَا مُظَاهَرَةَ أَوْثَقُ مِنَ الْمُشَاوَرَةِ،
💢و هيچ پشتيبان استوارتر از مشورت کردن نیست.
📗 نهج البلاغه ، حکمت ۱۱۳
📚کــانــال قــــرآنـــــ کتابـــــــ زندگــی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 سخنگوی شورای نگهبان پاسخ میدهد: قانون انتخابات درباره استفاده نامزدهای انتخابات مجلس از منابع و امکانات دولتی و عمومی برای تبلیغات انتخاباتی چه میگوید؟
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خروج ناو هواپیمابر آیزنهاور آمریکا از خلیج فارس
فرمانده نیروی دریایی سپاه: ناوگروه آیزنهاور کمتر از ۲۰ روز در خلیج فارس بود و اکنون از منطقه خارج شده است.
حضور این ناو تنها جنبهٔ تبلیغاتی دارد و هیچ خاصیت عملیاتی برای آنها ندارد چرا که رزمندگان نیروی دریایی سپاه هوشمندانه، روزانه و لحظهای تحرکات این ناوگروه را در سطح، بالای سطح و زیرسطح تحت نظر داشتهاند.
▶️فیلم روند خروج ناو هواپیما بر آیزنهاور از خلیج فارس تحت رصد قایق های تندرو و موشک انداز سپاه پاسداران انقلاب اسلامی با پوشش موشک های ساحل به دریا و پهپادهای رزمی شناسایی از تنگه هرمز و خلیج فارس
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️یمنیها تصاویری از هدف قرار دادن کشتیهای اسقاطیلی را منتشر کردند
اسرائیل: حماس توان رزمی خود را حفظ کرده است
سخنگوی ارتش رژیم صهیونیستی:
🔹از همان ابتدا گفتیم که نبرد ما، سخت و طولانی خواهد بود.
🔹حماس همچنان توانمندیهای رزمی و قدرت شلیک موشک را حفظ کرده است. متلاشی کردن حماس هم زمان و هم تلاش زیادی صرف خواهد کرد.
🔹ما بهای سنگینی پرداخت میکنیم، ولی اهدافمان مبنی بر از بین بردن حماس و بازگرداندن گروگانها ثابت است و گزینه دیگری وجود ندارد.
🔹از بد شانسی باید برای تحقق اهدافمان، خون (تلفات) پرداخت کنیم، مسئله هرگز آسان نخواهد بود.
هلاکت نظامیان صهیونیست در حمله مقاومت
سرایاالقدس:
🔹۳ خودروی نظامی دشمن را در محور بیت لاهیا در شمال نوار غزه با راکت تاندوم هدف قرار دادیم.
🔹رزمندگان ما دو نظامی تک تیرانداز دشمن را که در داخل یکی از منازل سنگر گرفته بودند، به هلاکت رساندند.
🔹یک یگان پیاده ارتش رژیم صهیونیستی را در اطراف صوفا رصد کرده و آنها را با خمپاره هدف قرار دادیم.
یمن: هیچ کشتی نمیتواند به اسرائیل نزدیک شود
سخنگوی نیروهای مسلح یمن:
نیروهای مسلح یمن عملیات نظامی را در دریای سرخ و با موشکهای زمین به دریا اجرا کردند.
سرنشینان این دوکشتی به درخواستها ما پاسخ ندادند در نتیجه مورد هدف ما قرارگرفتند.
هیچ کشتی اجازه نزدیک شدن به بنادر رژیم صهیونیستی را ندارد؛ در برخورد با هر کشتی که این دستورات را اجرا نکند درنگ نخواهیم کرد.
🔷 ارتش یمن، فعالیت غول کشتیرانی جهان در دریای سرخ را متوقف کرد
🔹شرکت «مرسک» اعلام کرد تمام فعالیتهای دریایی در دریای سرخ را پس از حملات پیدرپی نیروهای مسلح یمن به کشتیهای متعلق به این شرکت، موقتا متوقف میکند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👌فیلمی از تمرین تیراندازی انصارالله یمن
♦️داداشیها هیچ اعتقادی به اهداف فرضی و سیبل ندارن فقط واقعی کار میکنن :)
مدارس آلیانس پیشقراول صهیونیسم در ایران
صهیونیسم در مسیر توسعه خود به ایجاد سازمانها و تشکیلات مختلفی در سراسر جهان پرداخت که در قالبهای مختلف اقتصادی، فرهنگی، سیاسی و اجتماعی ظاهر شدند. یکی از این سازمانها مدارس «آلیانس اسرائیلی اونیورسال» بودند که کار خود را در اغلب نقاط جهان از جمله در ایران آغاز کردند. اما به نظر میرسد هرچند این نهادها هر کدام در ظاهر ماهیتی فرهنگی، اقتصادی یا اجتماعی داشتند و مثلا در قالب خیریه کار میکردند، اما در بطن هر یک از آنها اهداف سیاسی و توسعهطلبانه صهیونیسم خانه داشت.
مدارس آلیانس اسرائیلی ایران، مدارسی فرانسوی و شاخهای از آلیانس اسرائیلی اونیورسال بودند. این نهاد را آدولف کرمیو با همراهی چند روشنفکر یهودی با هدف مقابله با یهودستیزی در سراسر جهان، همدردی با یهودیان و رسیدگی به مشکلات آنان در 1860م در پاریس تشکیل دادند.
در اواخر قرن نوزدهم در ایران تقریبا حدود پنجاههزار یهودی در ایران زندگی میکردند که در سراسر ایران پراکنده بودند. به گفته دیولافوا، آنها وضعیت مناسبی نداشتند. شکلگیری شعبه آلیانس اسرائیلی در ایران، چند سال پیش از انقلاب مشروطه و در زمان مظفرالدینشاه به وقوع پیوست. با راهاندازی مدرسه تهران بهتدریج شعباتی در سایر شهرهای ایران نیز شکل گرفت.
به گفته کوهنکا، مؤسسات آلیانس در ایران برنامههای وزارت فرهنگ را اجرا و از این طریق اعتماد اولیای امور وزارت فرهنگ را جلب میکردند «و از این دوستی توانستند حداکثر استفاده را در بالا بردن سطح فرهنگ و تربیت فرزندان این آبوخاک ببرند». او میآورد که «اکثر دانشمندان، نویسندگان و رجال سیاسی و نظامی این کشور تحصیلکردگان مدارس آلیانس میباشند...». این اظهارات میتواند از میزان نفوذ آلیانس بر سران مملکت پرده بردارد. از سوی دیگر درحالیکه کوهنکا میگوید، این مؤسسات برنامههای وزارت فرهنگ را اجرا میکردند، اما گزارشهای وزارت معارف برخلاف ادعای کوهنکا میآورد این مؤسسات چندان توجهی به زبان فارسی و تاریخ و فرهنگ ایران نداشتند و برنامههای مدارس دولتی و آییننامههای وزارت معارف را پشت گوش میانداختند. بنابراین این مدارس برنامههای مستقل خود را داشتند که متناسب با اهداف اتحادیه جهانی یهود بود.
برای پی بردن به ماهیت و اهداف آلیانس میتوان به تفکرات کرمیو، رئیس آن، رجوع کرد. او که از یهودیان بنام فرانسه و اولین رئیس اتحادیه جهانی اسرائیل بود، نهتنها در پاسداری از منافع یهود فعال بود، بلکه برای کسب افتخار و عظمت یهود و اندیشههای یهودیت مبارزه میکرد. او در جایی گفته بود باید اعتراف کرد که تاکنون توجه چندانی به مسئله شرق نشده است. همین هم شد که در تأسیس مدارس آلیانس سراغ شرق هم آمد. طبق شواهد موجود تأسیس مدارس آلیانس در شمال آفریقا و شرق نتایج مهمی را برای یهودیان آن نواحی دربرداشت؛ چنانکه لوی مینویسد یهودیان این مناطق، آزادی، ثروت و حتی حیات خود را مدیون آلیانس هستند. بنابراین اتحادیه جهانی اسرائیلی آلیانس تأثیر عمدهای بر بهبود وضعیت یهودیان داشت و بر قدرت آنان افزود.
برخی منابع از این مدارس بهعنوان ابزار صهیونیسم در مسیر پایهگذاری دولت صهیونیستی یاد کردهاند: «یهودیان شرق بهویژه در جهان اسلام به ابزاری برای تشکیل یهود از طریق مدارس آلیانس و تبلیغات صهیونیست تبدیل شدند و بدین ترتیب هویت محلی خود را از دست داده و هویت جهانی یافتند که جوهر آن قطع ارتباط یهود با وطن خود و جذب آنها در میهنی جدید میباشد».
بنابراین کارکرد این مدارس زمینهسازی مشروعیت دولت صهیونیست بود. از سویی این مدارس با جذب کودکان مسلمان ایرانی آنها را با تعلیمات صهیونیستی آشنا میکردند بنابراین بر گستره حامیان خود میافزودند که تهدیدی برای جامعه اسلامی بود.
در نهایت بررسی مجموعه رویدادهای حول تأسیس مدارس آلیانس نشان میدهد این مدارس مادر تشکلهای صهیونیستی در جامعه یهود ایران بودند. به عبارتی این مدارس مبدأیی برای کار سازمانی و تشکیلاتی یهودیان شد و اتحاد میان آنان را رقم زد.
مدارس آلیانس در ایران همچون دیگر کشورها در راستای اهداف سیاسی و کلان صهیونیسم ایجاد شد و بیشتر پوششی برای پیگیری رویای تأسیس دولتی صهیونیستی در فلسطین بود. در واقع آنها از طریق این مدارس سعی میکردند آموزههای مورد نظر خود را ترویج و گسترش دهند و اذهان را برای اقدامات بعدی خود آماده کنند. این مدارس از سوی دیگر موجب سازماندهی و انسجام یهودیان شد و با ایجاد مبنای ذهنی مشترک، زمینه ایجاد تشکیلات بعدی یهود در ایران را فراهم کرد.
این اتحادیه تا سال 1357ش در ایران فعال بود و از طریق ارتباط با مرکزیت آن در فرانسه به مدت حدود هشتاد سال اهداف اتحادیه جهانی اسرائیلی مستقر در پاریس را در ایران تعقیب میکرد.
ژنرال مکینزی : برای پهپادها و موشک های ایران احترام زیادی قائلم.
فرمانده پیشین نیروهای آمریکایی در خاورمیانه: من شخصا، احترام زیادی برای برنامه پهپادی، موشک های کروز و بالستیک ایران قائلم. در یک دهه گذشته، آنها فداکاری های بزرگی برای سرپا کردن این سامانه ها انجام دادند. نظر شخصی من این است – و از طرف دولت آمریکا هم صحبت نمی کنم – که این توانمندی ها، جواهرات ارزشمند خزانه نظامی ایران هستند. به نظرم اهمیت این توانمندی ها، از برنامه هسته ای ایران کمتر نیست.
✍
میبینی ظریف جان
این یک فرمانده کارکشته امریکایی هست
حالا حالا مونده تا احمقی مثل تو بفهمن شهید حسن تهرانی مقدم چه فداکاریهایی انجام دادن برا این مملکت
امثال تو فقط خیانت درحق این ملتو بلدین و استاد کذب گویی هستین
یاد بگیر و احترام بزار برا این ارزشهای نظامی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⬛حضرت فاطمه زهرا (س) در آخرین روزهای عمر پر برکتش ضمن وصیّتی به اسماء فرمود:
🔆إنّی قَدِ اسْتَقْبَحْتُ ما یُصْنَعُ بِالنِّساءِ، إنّهُ یُطْرَحُ عَلیَ الْمَرْئَةِ الثَّوبَ فَیَصِفُها لِمَنْ رَاءی ، فَلا تَحْمِلینی عَلی سَریرٍ ظاهِرٍ، اُسْتُرینی، سَتَرَکِ اللّهُ مِنَ النّارِ.
📒(تهذیب الا حکام:ج1، ص429، کشف الغمّه:ج2، ص67، بحارالانوار:ج43، ص189، ح19)
🔆من بسیار زشت و زننده می دانم که جنازه زنان را پس از مرگ با انداختن پارچه ای روی بدنش تشییع می کنند. و افرادی اندام و حجم بدن او را مشاهده کرده و برای دیگران تعریف می نمایند. مرا بر تخت که اطرافش پوشیده نیست و مانع مشاهده دیگران نباشد قرار مده بلکه مرا با پوشش کامل تشییع کن ، خداوند تو را از آتش جهنّم مستور و محفوظ نماید.
تعجیل درفرج سلاله ی پاک حضرت زهرا صلوات
مزارشهید احمد علی نیری🥀
.او یکی ازشاگردان خاص ایت الله حق شناس بود.آن هنگام که این استاد برجسته اخلاق ،برای تشییع پیکر احمد علی🥀 به مسجد امین الدوله آمده بودند کرامات وخاطرات عجیبی از این بنده مخلص خدا بیان کرده ودر باره ایشان اظهار داشتند:
"آه آه ،آقا،در این تهران بگردید ببینید کسی مانند این احمد آقا پیدا می شود یا نه؟!"
ایشان در مجلسی که بعد از شهادت احمد علی🥀 داشتند بین دونماز ،سخنرانیشان را به این شهید بزرگوار 🥀اختصاص داده وبا آهی از حسرت که در فراق احمد بود بیان داشتند: "این شهید🥀 را دیشب در عالم رویا دیدم .از احمد پرسیدم چه خبر؟به من فرمود:تمام مطالبی که (از برزخ و...)می گویند حق است .از شب اول قبر وسوال و...اما من را بی حساب وکتاب بردند.رفقا ،ایت الله بروجردی حساب وکتاب داشتند .اما من نمی دانم این جوان چه کرده بود.چه کرد که به اینجا رسید!"
سپس در همان شب ایشان به همراه چند نفر از دوستان به سمت منزل احمد اقا 🥀که در ضلع شمالی مسجد امین الدوله در چهار راه مولوی بود رهسپار شدند.در منزل این شهید بزرگوار روبه برادرشان اظهار داشتند:
"من یک نیمه شب زودتر از ساعت نماز راهی مسجد شدم .به جز بنده وخادم مسجد ،این شهید 🥀بزرگوار هم کلید مسجد را داشت.به محض اینکه در را باز کردم دیدم شخصی در مسجد مشغول نماز است .دیدم که یک جوانی در حال سجده است .اما نه روی زمین !بلکه بین زمین وآسمان مشغول تسبیح حضرت حق است.جلوتر که رفتم دیدم احمدآقا🥀 است.بعد که نمازش تمام شد پیش من امد وگفت تا زنده ام به کسی حرفی نزنید..
بعد از تایید حضرت آقا بود که برخی از نزدیک ترین دوستان ایشان لب به سخن گشودند واز کرامات احمد آقا🥀 هر انچه که دیده بودند را نقل کردند...
شهید احمد علی نیری🥀 نشسته از چپ
دکتر محسن نوری یکی از همان دوستانی است که روزی در همان ایام کودکی به تحول عجیب معنوی احمد علی🥀 پی می برد و درصدد دانستن این تحولات عمیق روحی او برمی اید .ایشان خود در باره آن روز اینچنین روایت می کند:
"یک روز بهش گفتم من نمیدانم چرا توی این چند سال اخیر شما در معنویات رشد کردی .می خواست بحث را عوض کنداما سوالم را تکرار کردم . گفتم حتما علتی داره.گفت اگه طاقتش رو داری بشین تا برات بگم.
یه روز با رفقای محل وبچه های مسجد رفته بودیم دماوند. همه مشغول بازی بودند یکی از بزرگترها گفت احد آقا برو کتری روآب کن بیار... منم راه افتادم راه زیاد بود کم کم صدای آب به گوش رسید.از بین بوته ها به رودخانه نزدیک شدم.تا چشمم به رودخانه افتاد یه دفعه سرم را انداختم پایین و همان جا نشستم بدنم شروع کرد به لرزیدن نمیدانستم چه کار کنم . همان جا پشت درخت مخفی شدم ...می توانستم به راحتی گناه بزرگی انجام دهم. پشت ان درخت وکنار رودخانه چندین دخترجوان مشغول شنا بودن .همان جا خدا را صدا زدم و گفتم خدایا کمک کن. خدایا الان شیطان به شدت من را وسوسه میکند که من نگاه کنم هیچ کس هم متوجه نمی شوداما خدایا من به خاطر تو ازین گناه می گذرم.
کتری خالی را برداشتم از جایی دیگر آب تهیه کردم ورفتم پیش بچه ها ومشغول درست کردن آتش شدم.به سختی آتش را آماده کردم و خیلی دود توی چشمم رفت و اشکم جاری بودیادم افتاد حاج آقا گفته بود هرکس برای خداگریه کند خداوند او را خیلی دوست خواهد داشت . گفتم ازین به بعد برای خدا گریه میکنم حالم منقلب بود و از آن امتحان سخت کنار رودخانه هنوز دگرگون بودم واشک میریختم ومناجات می کردم
خیلی باتوجه گفتم یا الله یا الله... به محض تکرار این عبارات صدایی شنیدم که از همه طرف شنیده میشد به اطرافم نگاه کردم صدا از همه سنگریزه های بیابان و درختها و کوه می آمد!!! همه می گفتند سبوح القدوس و ربنا الملاکه والروح...
از آن موقع کم کم درهایی از عالم بالا به روی من باز شد..."
به نقل از دوستان
قنوت نماز شب
زندگی احمد 🥀مانند یک انسان عادی ادامه داشت، از همان دوران نوجوانی با بقیه ی همسالان خودش بازی می کرد، می گفت و می خندید. اما به یاد ندارم که از او مکروهی دیده باشم. تا چه برسد به اینکه گناه کبیره از او سر بزند. اما اگر مدتی با او رفیق می شدی، متوجه میشدی که او یکی از بندگان خالص درگاه خداست.
یکبار برنامه بسیج تا ساعت سه ادامه داشت. بعد احمد🥀 آهسته به شبستان مسجد رفت و مشغول نماز شب شد. من از دور او را نگاه می کردم. حالت او تغییر کرده بود. عبادت عاشقانه او بسیار عجیب بود. آنچه که ما از نماز بزرگان شنیده بودیم در وجود احمد آقا🥀 می دیدیم. قنوت نماز او طولانی شد. آنقدر که برای من سوال ایجاد کرد. یعنی چی شده؟! بعد از نماز به سراغش رفتم. از او پرسیدم: احمد آقا🥀 توی قنوت نماز چیزی شده بود؟ احمد🥀 همیشه در جواب هایش فکر می کرد. می خواست طبق معمول موضوع را عوض کند.
اما آنقدر اصرار کردم که مجبور شد حرف بزند: «در قنوت نماز بودم که گویی از فضای مسجد خارج شدم. نمی دانی چه خبر بود! آنچه که از زیبایی های بهشت و عذاب های جهنم گفته شده همه را دیدم! انبیا را دیدم که در کنار هم بودند و ...»
دو حاجت
احمدآقا 🥀به اسرار غيب دست پيدا كرده بود. يادم هست من يك حاجت مخفى بين خود و خدا داشتم و كسى هم خبر نداشت. يك روز احمدآقا 🥀گفت: «شما دو تا حاجت دارى كه اين دو حاجت را از خدا طلب كردى. اينكه خداوند اين دو حاجت را به شما بدهد موكول كرده به اينكه شما روز عاشورا كه شما مراقبه خوبى از اعمال و نفس خودت داشته باشى يا نه.» ايشان به من توصيه كردند: «اگر مى خواهى احتياط كرده باشى، يك روز قبل و بعد از عاشورا هم مراقبه خوبى از اعمالت داشته باش.» تا اينكه بعد از عاشورا احمدآقا 🥀را ديدم بهم گفت: «باريك الله وظيفه ات را خوب انجام دادى. خداوند يكى از اين حاجت ها را به تو خواهد داد.» چند روز بعد حاجت اول من روا شد.
گذشت تا ايام اربعين. ايشان مجددا به من گفت:«خداوند مي خواهد حاجت دوم شما را بدهد. منتهى منتظر است ببيند در اربعين چگونه از اعمالت مراقبت مى كنى. اما تو روز اربعين يك اشتباهى از من سر زد. شخصى شروع كرد به غيبت كردن و من آنجا وظيفه داشتم جلوى اين حركت زشت را بگيرم. اما بدليل ملاحظه اى كه داشتم چيزى نگفتم و ايستادم و حتى يك مقدارى هم خنديدم. خيلي سريع به خودم آمدم و متوجه اشتباهم شدم.
بعد از آن خيلى مراقب بودم تا ديگر اشتباهى در اعمالم نباشد. روز بعد اربعين هم مراقبت خوبى از اعمالم داشتم. بعد از اربعين خدمت احمدآقا 🥀رسيدم. از ايشان درباره ى خودم سوال كردم؟ گفت: «متاسفانه وضعيت خوبى نيست. شما نتوانستى در جلسه غيبت مراقبه خوبى داشته باشى.خدا آن حاجت را فعلا به شما نمى دهد.»
دعاى ندبه
نماز صبح را به جماعت در مسجد مى خواند. بعد از نماز صبح دعاى عهد را از حفظ مى خواند. او به ساحت نورانى امام زمان (عج) ♡ارادت ويزه اى داشت. كارهايى را كه باعث تقرب انسان به امام عصر (عج) ♡مى شود را هيچگاه ترك نمى كرد. برنامه دعاى ندبه را در مسجد راه اندازى كرد. اعلام كرد برنامه صبحانه هم داريم، استقبال بچه ها بيشتر هم شد.
حاجت گرفتن
من هشت سال پیش ازدواج کردم اما بچه دار نمی شدم. تا اینکه یه بار به توصیه ی بسیجیان قدیمی مسجد به سراغ مزار شهید نیری 🥀در بهشت زهرا رفتم. شنیده بودم که نزد خدا خیلی آبرو دارد برای همین گفتم: "من اعتقاد دارم شما زنده اید و به خواست خداوند می توانید گره از کار مردم باز کنید." بعد از او خواستم دعا کند که خدا به من هم فرزندی بدهد. بعد از آن ماجرا، خانم بنده باردار شد و چند روز قبل فرزندان دوقلوی من به دنیا آمدند.
دست بوسی امام زمان (عج)😭
یک بار با بچه ها ی مسجد و احمد آقا🥀 به زیارت قم و جمکران رفتیم. بعد از اقامه ی نماز، به ما گفتن برای خرید یک ساعت وقت دارید. ما راه افتادیم به سمت مغازه ها، یکدفعه دیدم احمد آقا🥀 از سمت پشت مسجد به سمت بیایان شروع به حرکت کرد! به یکی از رفقام گفتم: «احمد🥀 کجا می رود؟!» دنبالش راه افتادیم. آهسته شروع به تعقیبش کردیم. آن زمان مثل حالا نبود، حیاط آن بسیار کوچک و تاریک بود. احمد جایی رفت که اطرافش خیلی تاریک شد.
احمد 🥀متوجه شد دنبالش داریم می رویم. به ما گفت: «کار خوبی نکردید برگردید.» گفتیم: «نمی شه ما با شما رفیقیم. هر جا بری ما هم می آییم.» دو دفعه دیگه هم اصرار کرد برگردید. ولی ما همان جواب قبلی را دادیم. بعد نگاهش را به صورت ما انداخت و گفت: «طاقتش را دارید؟ می توانید با من بیایید!؟» ما که از همه ی احوالات احمد🥀 بی خبر بودیم گفتیم: «طاقت چی رو؟ مگه کجا می خوای بری؟»
نفسی کشید و گفت: «دارم میرم دست بوسی مولا♡.» باور کنید تا این حرف را زد زانوهای ما شل شد. ترسیده بودیم. من بدنم لرزید. احمد🥀این را گفت و برگشت و به راهش ادامه داد. همین طور که از ما دور می شد گفت: «اگه دوست دارید بیایید بسم الله.» نمی دانید چه حالی بود. شاید الان با خودم می گویم ای کاش می رفتی اما آن لحظه وحشت وجود ما را گرفته بود. با ترس و لرز برگشتیم. ساعتی بعد دیدیم احمد آقا🥀 از دور به سمت اتوبوس می آید. چهره اش برافروخته بود با کسی حرف نمی زد و سرجایش نشست. از آن روز سعی کردم بیشتر مراقب اعمالم باشم. بار دیگر شبیه همین ماجرا در حرم حضرت عبدالعظیم پیش آمد.
خبر از غيب
جمال محمدشاهی🥀 در جنگ شهید شده بود. مدتی ازش خبری نداشتیم. مادر جمال از همه بیشتر بی تابی می کرد. تا اینکه یه روز یکی از دوستان جمال خبر آورد جمال زخمی شده و زنده هست. رفتم مسجد احمد 🥀مشغول نوشتن پلاکارد شهید بود. گفتم: «احمد ننویس، جمال زنده هست.» احمد اصلا خوشحال نشد. احمد مشغول نوشتن ادامه پلاکارد شد. گفتم: «ننویس، جمال زنده هست.» سرش را بلند کرد و گفت: «من جمال شما را دیدم. توی بهشت بود. همان دو ماه پیش موقع عملیات شهید 🥀شده!» احمد از همه بچه ها خواست در مراسم شرکت کنند. بعدها گفت: «مولای ما امام زمان (عج) ♡در مراسم ختم جمال حضور داشته هست. به همین خاطر خواستم همه بچه ها شرکت کنند.»
یه نفر پسرش رفته بود جبهه، خیلی ها گفتند پسرت در جریان عملیات شهید🥀 شده است. حتی یه عده گفتن پیکر این شهید🥀 را دیده اند. یه بار در حضور احمد🥀 صحبت از پسرش شد. احمد با صراحت گفت پسرش شهید نشده و الان در زندان های عراق اسیر است! روزی می رسد که پسرش برمی گردد. پدرش حرف احمد 🥀را قبول داشت. بالاخره صدق حرف احمد در سال 1369 مشخص شد و آزاده سرافراز ابوالفضل میرزایی به وطن بازگشت.
یه بار به احمد آقا🥀 گفتم: «شما این مطالب را از کجا می دانید.» احمد آقا گفت: «تا می توانی گناه نکن، مراقب اعمالت باش. آن وقت خواهی دید که همه ی زمان و مکان در خدمت تو خواهند بود.» حتی احمد🥀 گفت: «خدا به من عمر افراد را نشان داده! خدا به من فیوضاتی که به افراد می شود را نشان داده!»
بعد ادامه داد: «بچه ها، حداقل سعی کنید سه روز از گناه پاک باشید. اگر سه روز مراقبه و محاسبه ی اعمال را انجام دهید حتما به شما عنایاتی می شود.» بچه ها از احمدآقا🥀 سوال کردند: «چی کار کنیم تا ما هم حسابی به خدا نزدیک شویم.» احمد آقا🥀 گفت: «چهل روز گناه نکنیم. مطمئن باشید گوش و چشم شما باز خواهد شد.» حتی یه دفعه به من گفت: «به این رفقای مسجد بگو دروغ نگویند. وقتی کلام دروغ از دهان کسی خارج می شود به قدری بوی گند در فضا منتشر می شود که اصلا تحمل آن را ندارم!»
بوی عطر😭
برای چهلم قبر احمدآقا🥀، رفتیم قطعه 24 بهشت زهرا تا تابلوی آلومینیومی و سنگ قبر مزار را که تحویل گرفته بودیم کار کنیم. کار نصب سنگ قبر تمام شد. برای اینکه تابلوی بالای مزار را نصب کنیم باید کمی از بالای قبر را گود می کردیم تا پایه های تابلو در زمین قرار گیرد. باران شدید شده بود. خاک آنجا هم سست شده بود. من روی زمین نشستم و با دست مشغول کندن شدم. گودال عمیقی شد. اما دیدم یه سنگ جلوی کار مرا گرفته. اینقدر فکرم مشغول بود که فکر نکردم گودال عمیقی درست شده و ممکن است به محل قبر برسم. دور سنگ را خالی کردم و آن را بیرون کشیدم.
یکدفعه دیدم زیر سنگ خالی شد! با تعجب دیدم سنگی که در دست من قرار دارد، سنگ بالای لحد هست و الان یک راه به داخل قبر ایجاد شده است. رنگ پریده بود، چرا من دقت نکردم. همین که خواستم سنگ را به سر جایش قرار دهم آن چنان بوی خوشی به مشامم خورد که تا امروز هنوز شبیه آن را حس نکرده ام! می خواستم همین طور سرم را داخل گودال نگه دارم. سرم را بالا گرفتم. بیرون گودال هیچ بوی عطری نبود. دوباره سرم را داخل قبر کردم. گویی یک شیشه عطر خوش بو را داخل قبر او خالی کرده اند. من اطمینان داشتم که پیکر احمدآقا🥀 مانند اولیاالله سالم و مطهر مانده است.
شفای مادر
من تا روزهای آخر همیشه با احمد آقا🥀 بودم. به یاد دارم یک روز از مریضی مادرم به احمد آقا 🥀شکایت کردم. گفتم: "هر کاری کردیم مادرم خوب نشده. دکترها جوابش کردن." و بعد گریه ام گرفت. احمد 🥀نگاه خاصی به چهره ام کرد و گفت: "ناراحت نباش، مادرت خوب میشه." فردای آن روز مادرم خوب شد! مادرم دیگر دچار بیماری نشد تا یک سال بعد. سال بعد و در روزهای آخری که با احمد آقا بودیم دوباره رفتم سراغ احمد آقا🥀. به خاطر مریضی مادرم ناراحت بودم. لبخندی زد و گفت: "خوب میشه ان شاءالله." و بعد مادرم به طرز عجیبی خوب شد.
یک سال از شهادت احمد آقا🥀 گذشت. دوباره مریضی مادرم برگشت. حال مادرم بسیار بدتر شده بود. این بار رفتم سراغ مزار احمد آقا🥀. گفتم: "احمد آقا🥀 فدات بشم. این بیماری مادر من شده یک سال یک سال! شما زنده ای و از همه چیز خبر داری. شما از خدا بخواه که این مریضی مادرم برای همیشه حل بشه." این را گفتم و احساس کردم که دوباره احمد آقا 🥀لبخندی زده و گفته خوب میشه ان شاءالله. مادرم فردای آن روز خوب شد. همه پزشکان از مادرم قطع امید کرده بودند اما با دعای احمد آقا🥀 مادرم شفا یافت. مادرم با گذشت سالها از آن ماجرا دیگر دچار مریضی نشد!
اعزام به جبهه
در خواب دیدم: "ستون نفرات رزمندگان از کنار یک باتلاق و در مسیر یک دشت در حرکت بود. شب بود و هوا بسیار تاریک. در جلوی ستون احمد آقا 🥀قرار داشت. همین طور که به آن ها نگاه می کردم یک باره یک گلوله خمپاره در کنار ستون منفجر شد! ترکش خمپاره فقط به یک نفر اصابت کرد. قلب احمدآقا 🥀مورد هدف قرار گرفت! بعد ایشان به سمت راست چرخید و کلماتی از زبانش خارج شد که من نفهمیدم چی می گوید. در آن لحظات احمد آقا🥀 جلوی چشمان من به شهادت🥀 رسید. و من حیرت زده از خواب پریدم. تا چند دقیقه بدنم می لرزید."
روز بعد احمد آقا 🥀را در مسجد دیدم. خواب را به احمد آقا 🥀گفتم. احمد🥀 لبخندی زد و گفت: "بهت خبر میدم که آیا خوابت رویای صادقانه بوده یا نه!" تا اینکه احمد 🥀یک شب به مسجد آمد و بعد از نماز همه ی ما را جمع کرد. از بچه ها حلالیت طلبید و خداحافظی کرد و گفت: "ان شاء الله فردا راهی جبهه هستم. این آخرین دیدار ما و شماست. من دیگر از جبهه برنمی گردم!" دست آخر هم به من نگاهی کرد و گفت: "خواب شما عین واقعیت بود."
شهادت🥀💔
بارانی از گلوله و خمپاره و نارنجک روی سر ما باریدن گرفت. ما به نزدیک پل مهم منطقه رسیدیم. به ما گفتن برگردید، گردان دیگری جایگزین می شود. همین طور که داشتیم برمی گشتم در کنار جاده پیکر یه شهید🥀 جلب توجه کرد! جلو رفتم. قدم هایم سست شد. کنار پیکرش نشستم. هنوز عینک بر چهره داشت. در زیر نور ماه خیلی نورانی تر شده بود. خودش بود برادر نیری🥀. یکی از بچه ها گفت: "وقتی برادر نیری🥀 گلوله خورد روی زمین افتاد. بعد بلند شد و دستش را روی سینه نهاد و گفت: السلام علیک یا اباعبدالله🥀... بعد روی زمین افتاد و رفت.
مادرش می گوید: "من از احمد🥀 بی خبر بودم و این بیخبری مرا نگران کرده بود. مرتب دعا می خواندم و یاد احمد🥀 بودم. تا اینکه یک شب در عالم خواب دیدم. کبوتری سفید روی شانه ی من نشست. بعد کبوتر دیگری در کنار او قرار گرفت و هر دو به سوی آسمان پر کشیدند. حیرت زده از خواب پریدم. نکند که این دومین پرنده، نشان از دومین شهید 🥀خانواده ی ماست!؟ اما نه، ان شاء الله احمد 🥀سالم برمی گردد."
دوباره خوابیدم. این بار چیز عجیب تری دیدم. این بار مطمئن شدم که دیگر پسرم را نخواهم دید. در عالم رویا مشاهده کردم که ملائکه ی خدا به زمین آمده بودند! هودج یا اتاقکی زیبا که در روزگار قدیم توسط پادشاهان از آن استفاده می شد در میان دستان ملائکه است. آنها نزدیک ما آمدند و پسرم احمدعلی 🥀را در آن سوار کردند. بعد هم همه ی ملائک به همراه احمد🥀 به آسمان ها رفتند.
یه بار مادر شهید جمال محمدشاهی،🥀 گفت خواب دیدم: "در عالم خواب به نماز جمعه ی تهران رفته بودیم. آنقدر جمعیت آمده بود که سابقه نداشت. بعد اعلام کردند که امام زمان (عج) تشریف آورده اند و می خواهند به پیکر یکی از شهدا🥀 نماز بخوانند! من با سختی جلو رفتم. وقتی خواستید نام شهید 🥀را بگویند خوب دقت کردم. از بلندگو اعلام کردند: «شهیداحمدعلی نیری🥀💔