هدایت شده از معروفانه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپانه
اگه بین ۱۸ تا ۳۰ سالته (یا بیشتر و کمتر😜) حتما این کلیپو ببین!
بیا تسلیم سرنوشت نباشیم! سازنده ی سرنوشت مون باشیم 😍🧡
🧡 #معروفانه ای شو👇
@maroofane5
@maroofane5
🔰آیت الله حائری شیرازی🔰
نهی از منکر، دلت را زنده میکند
👌اساس ترقی معنوی، در#اضطرار است.
کاری باید کرد و صبری باید کرد تا در نتیجهٔ صبر، به حد اضطرار برسی.
✔️در حد اضطرار، مشمول «أمن یجیب المضطر» میشوی و این، اولِ زنده شدن دل است و اولِ حرکت است. خب شما میگویید وقتی که جبهه میرفتیم، در جبهه مضطر میشدیم، دلمان زنده میشد و آدم میشدیم؛
🔺 اما در پشت جبهه چه چیزی داریم؟
امر به معروف و نهی از منکر را دارید!
این چیزی است که آدم را مضطر میکند.
وقتی که امر به معروف کردی، #مسخرهات میکنند، و فشار استهزاء به جایی میرسد که مضطر میشوی.
وقتی مضطر شدی، دعایت مستجاب میشود.🤲
وقتی مضطر شدی، دلت زنده شده. وقتی دل زنده شد، انسان، آدم میشود.
👈امر به معروف و نهی از منکر، زمینهساز اضطرار دائم است.
💯 هر که بیشتر امر به معروف و نهی از منکر بکند، بیشتر اذیتش میکنند و بیشتر #رنجَش میدهند، لذا بیشتر #مضطر میشود.
امروز توی راسته بازار دم پاساژ فردوسی به یه خانم تراکت دادم ☺️✨
یک عالمه هم دور میدون امام دنبال یه زن و شوهر جوون رفتیم از پشت سر مثل این زوجهایی بودن که قراره آقاهه شهید شه😁
خواستیم تراکت بدیم . البته از مغازه ملچمولوچ دنبالشون بودیم😑 بهشون نمیرسیدیم
آخر خسته شدیم دیگه خانمه رو صدا زدم برگشت دیدم ای بابا... این همه آرایش چی میگه دیگه؟
گفتم ببخشید اشتباه گرفتم...
و رفتیم ...
🖤@amershavim🖤
دیروز از میدون حاج قاسم میرفتم سمت بلوار انقلاب
کنگاوریا میدونن به اونجا میگن خیابون ولاشجردیا
یه زوج نازی داشتن میرفتن
قدمامو تند کردم بهشون برسم تا تراکت بدم
رفتن اون سمت خیابون
منم رفتم اونطرف دنبالشون
میخواستن وارد یه فروشگاه بشن که دیگه خانومه رو صدا زدم آبجی آبجی
برگشت
شروع کردم احوالپرسی و تراکت دادن توضیح ووو
آقاشون اومد
همون لحظه که آقاشون اومد عمدا گفتم حتما خانوادگی شرکت کنید
بعدم همه توضیحاتو رو به خانومه گفتم
و بهشون گفتم اگه وصیت امام حسین علیه السلام رو نخوندین امشب حتما بخونید از نت جستجو کنید
بعدم از جفتشون تشکر کردم و رفتم...
وقتی ازشون دور میشدم توی دلم یه عالمه دعاشون کردم 🤗
🖤@amershavim🖤
کاش امام شهیدم امشب
من ناقابل را
پیشکش مقدم آقایم میکرد...
#یُسرا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#امام_کاظم
#شباهنگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رزق_معنوی🤩
#استوری
🎙 استاد شجاعی
❤️عاشق نباشی، عاقبت بخیر نمیشی ‼️
√ اهل چرتکه انداختن
اهل دو دوتا چهارتا
به هیچ وجه در دستگاه #امام_زمان علیه السلام جا ندارن!
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@aamerin_ir
بالهای پرواز
دنیاکم عندنا ... 😐 #سید_حسن_نصرالله @bagh_abrangi313
بیاین با هم اینو نگاه کنیم
توی این روز عزا
به جای این برادر و خواهرامونم عزاداری کنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این یکی از مدلهامونه ☺️
اگه تو هم مثل من عاشقش شدی
بهم خبر بده 😁
اینجا رنگستانِ منه😍👇👇👇
@momena
اینم منم🧕
👇👇👇👇👇👇👇👇
@RASTEGAR20
همشهریمون اینا با باقی خواهرام😍
دیروز رفتیم عیادت بابام. هنوزم حالش روبراه نیست.
بعد از عیادت بابامم رفتیم دکتر برای خودم. خییییییییییلی معطل شدیم.
یاد یه خوابی که قبلا دیده بودم افتادم. خیلی خندیدم.
البته خیلی چیزا دیدم. این قسمتش به دیروز مربوط میشد. توی خوابم بیمارستانهای بزرگ، خالی بودن. مریض نبود اصلا. مردم فقط برای شنیدن توصیههایی برای سلامتی میرفتن بیمارستان. عمر مردم طولانی بود. رباتها به قدری پیشرفته شده بودن که نمیشد فهمید آدمن یا ربات. و رباتها کارهای سختتر رو انجام میدادن. اونا در خدمت آدما بودن.
خیلی دنیای قشنگی بود... و خیلی چیزای دیگه...
بعد دیروز میدیدم یه کلینیک جوری پره که جای سوزن انداختن نیست. مقایسه میکردم بین اون دنیایی که توی خوابم دیدم با اونی که توی واقعیت میدیدم. واقعا خندهدار بود. درسته اون خواب بود. ولی برام واقعیتر از اینی بود که با چشمام میدیدم. حس میکردم این که داره اتفاق میفته نمایشه
این دنیا با همه سختیاش مثل یه تئاتره
واقعیت از یه جایی به بعد شروع میشه که همه منتظرش هستیم.
بالهای پرواز
همشهریمون اینا با باقی خواهرام😍 دیروز رفتیم عیادت بابام. هنوزم حالش روبراه نیست. بعد از عیادت با
داشتم سوره عادیات میخوندم. حس کردم منشی صدام زد. با تسبیح و گوشی دستم رفتم جلو ازش بپرسم مطمئن بشم.
اونجا یه دختر جوون بود. با یه شال آبی آسمانی و یه کت چهارخونه با رنگهای گرم گلبهی و کرمی و طوسی. شالش افتاده بود. موهای خرمایی روشنش معلوم بود کاملا.
بهش گفتم الهی دورت بگردم آبجی خوشگله، شالت افتاده.
یه نگاهی از گوشه چشم بهم انداخت. اهمیت نداد. با خودم گفتم سنش کمه. غرورش اجازه نمیده فوری گوش کنه
دیگه نگاش نکردم.
یه کم گذشت یه دختری مثل خواهرم نقاب داشت.
انقد ذوق کردم دیدمش. با لبخند بهش نگاه کردم. رو بهش گفتم چقد قشنگه که حجاب داری!
اون دختر شال آبی هم کنارمون بود.
دختر محجبه هم گفت ممنون حجاب شما هم قشنگه.
گفتم ممنونم ولی من اگه میگه قشنگه که حجاب داری، نه بخاطر رنگ و طرح و مدل ووو بخاطر این میگم که شما حرف خدا رو گوش میکنی اینه که قشنگه عزیز دلم
گفت آره... آره...
دختر جوونه که شال آبیش افتاده بود آروم دست برد شالشو سرش کرد.
بعد خواستم به دختر محجبه تراکت بدم. اما صلاح نمیدونستم اونجا و اون لحظه اینکارو بکنم. بهش شماره خودمو دادم خواهش کردم توی ایتا بهم پیام بده
دیگه توکل به خدا
انشاءالله که بفرسته.
با اینکه دکتر چیزای خوبی نگفت ولی من امیدم به خداست و هر چی بخواد انشاءالله با جون و دل قبول میکنم و پیشاپیش ازش ممنونم
ممنونم که دعامون میکنید
این خواهرای منو ببینید
یکیشون میدونم همشهری ماست
شهیده سیده طیبه زمانی♥️✨ خواهرش دبیر عربیمون بود. یه خواهرش هم معاون دبیرستانمون بود.
ازشون خواهش کردم دنبال منم بیان
انشاءالله بیان...
واقعا برام سخته بخاطر بیماری از دنیا برم
به خودم این رویا رو هدیه داده بودم که فدای امام زمان علیه السلام بشم.
این مهمترین خواهشم از خداست... اگر اینو از دست ندم انگار ازین دنیا، همه دنیا رو با خودم بردم...
بالهای پرواز
داشتم سوره عادیات میخوندم. حس کردم منشی صدام زد. با تسبیح و گوشی دستم رفتم جلو ازش بپرسم مطمئن بشم.
دعا کنید دختره پیام بده ☺️🌱