آیت الله وحید نقل می کنند
در زمان میرزای شیرازی طلبه ای با لباس کهنه بر درخانه اش آمد و گفت میرزا را کار دارم
مردم گفتند میرزا بر مجتهدین وقت ندارد آن موقع تو آمده ای و میگویی میرزا را کار دارم؟
گفت عیبی ندارد من میروم اما به میرزا بگویید فلانی آمده بود
خبر به میرزا رسید
ناگهان میرزا با سروپای برهنه دوید و طلبه را درآغوش گرفت
دفتردار میرزا تعجب کرد. وقتی آن طلبه رفت میرزا گفت: دوست داشتم ثواب این همه مجتهد که تربیت کردم برای این طلبه باشد و ارزش یک کارش را به من بدهد. گفتند میرزا کار این طلبه مگر چه بوده
میرزا گفت: این طلبه به یکی از دهاتهای سنی نشین رفت و گفت بچه هایتان را بیاورید قرآن یاد می دهم بدون پول
سنی ها گفتند خوب است بدون پول است
این طلبه از اول که قرآن یاد این بچه ها میداد بذر محبت امیرالمؤمنین را در دل این بچه ها کاشت اینها بزرگ که شدند شیعه شدند و پدرانشان را به مذهب حق راهنمایی کردند
دیری نگذشت که این دهات تماما شیعه شد
این طلبه ۱۵سال شب ها بر در خانه ها می رفت و یواشکی نانی که ان ها بیرون می انداختند را می خورد ۱۵سال اینگونه زحمت کشید تا توانست یک روستا را شیعه کند. /آسد مهدی
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله:
إذا مُدِحَ الفاجِرُ اهتَزَّ العَرشُ و غَضِبَ الرَّبُّ
هرگاه بدكار ستوده شود، عرش بلرزد و پروردگار به خشم آيد
ميزان الحكمه جلد10 صفحه444
🍃 ذڪر نٻڪ❤️
@zekrenik
بالهای پرواز
پيامبر خدا صلى الله عليه و آله: إذا مُدِحَ الفاجِرُ اهتَزَّ العَرشُ و غَضِبَ الرَّبُّ هرگاه بدكار
یاد آخر حدیث کیف بکم اذا فسدت نساءکم افتادم
کلا ترک امربهمعروف ونهیازمنکر
خیلی خطریه 😐
دیروز رفتم ام آر آی بگیرم
بعد به دلایلی تذکر زبانی مستقیم ندادم
ولی از حجاب دو نفر تشکر کردم که یکیشون خییییییییییلی تعجب کرد یکیشونم تشکر کرد
یکی هم تلفنی با شخص ثالث حرف زدم شالشو سرش کرد
یکی هم همون با نگاه کردن به چادر و مقنعه ووو حجابشو بهتر کرد
برام جالب بود...
برگشتنی هم میخواستم به راننده تراکت بدم
که با خودم گفتم بذار اول تستش کنم ببینم فازش چیه
رادیوش روشن بود
درباره انقلاب اسلامی ایران میگفت
ازش اجازه گرفتم با هم صحبت کنیم
بعد بابت گرفتگی صدام عذرخواهی کردم بعد گفتم ببخشید شما اینایی که اینا تعریف میکنن از انقلاب ووو چیزی یادتون میاد؟ پیرمرد بود خب، از زمان مصدق رو یادش میومد
دیگه شروع کرد از مصدق و شاه وو تعریف کردن
میگفت ماه بود ماه
گفتم چیش خوب بود اون موقع ؟ فقط میگفت خوب بود و هی همونو تکرار میکرد
گفت بابات زندهست؟ برات تعریف نکرده؟ گفتم چند روزه فوت شده. چرا اتفاقا خدا رحمتشون کنه با رفتگان شما، خیلی تعریف میکردن اوضاع اصلا جالب نبوده
ادامه👇
بالهای پرواز
دیروز رفتم ام آر آی بگیرم بعد به دلایلی تذکر زبانی مستقیم ندادم ولی از حجاب دو نفر تشکر کردم که
بعد میخواست گفتگو رو به حاشیه ببره نذاشتم
بحثو نگهداشتم سر همین قضیه انقلاب
یه قدری بحث کردیم یادم نبود بگم بحرینیها شب خوابیدن صب پاشدن دیدن شاه ماهتون شهرشونو شوهر داده 😐😐
گفتم این همه پیشرفت توی بهداشت آموزش تکنولوژی امنیت ووو اینا رو مردم متاسفانه نمیبینن...
قدر نمیدونن
اون موقع پسردایی مرحوم مادرم با اینکه متمول هم بودن برای اینکه درس بخونن مجبور بودن پیاده تا مرکز استان برن
الان بعضی خانوادهها چند تا ماشین دارن
میگفت همین دیگه اختلاف طبقاتی درست کردن اینا
گفتم اتفاقا اینی که من میگم چند تا ماشین دارن از سطح متوسط و پایین جامعه هستن 😂 ینی اگه زمان شاه بود اینا نونم برای خوردن پیدا نمیکردن
میگفت عوضش مریضی زیاد شده سرطان ووو گفتم وقتی مردم گناه جدید میکنن خدا بیماری جدید میفرسته. نمیگم هر کی مریض میشه گناهکاره یا من بیگناهم، من خودمم دارم بررسی میکنم سرطان دارم یا نه، ولی در کل خدا سیستم خودشو داره. ولی بازم خداروشکر خیلی پیشرفت پزشکی داشتیم همین چند وقته جنین رو توی شکم مادرش جراحی کردن توی همین کشور خودمون
وووو
دیگه گفت ولش کن بحثشو نکن باز صدای رادیو رو زیاد کرد که اونم خداروشکر داشت از خوبیهای انقلاب ایران میگفت 😁😁😁😁
تراکتم بهش ندادم خداروشکر...اما حرف زدن باهاش برام سخت بود به خدا گفتم خدایا بخاطر تو میگم
باید بیشتر از آقای راجی بخونم.... بشنوم و بگم... یه سری از مخاطبا این مدلی هستن...
بالهای پرواز
این یکی از مدلهامونه ☺️ اگه تو هم مثل من عاشقش شدی بهم خبر بده 😁 اینجا رنگستانِ منه😍👇👇👇 @momena
اگه کسی ازین مدل خوشش اومده بیاد پیوی الگوشو بگیره
امام حسین(ع):
ترس در مقابل دشمنان، از بدترین خصلتهای حکمرانان است.
(بحارالانوار، جلد ۴۴، صفحه ۱۸۹)
سالروز ولادت اباعبدالله، امام حسین(ع) و روز پاسدار مبارک.
🗣 علی بهادری جهرمی
@twtenghelabi
خوش به حال زمینی که قدم بر چشمانش میگذارید
خوش به حال آسمانی که شما را میبیند
خوش به حال بیابان که از من محرمتر است به شنیدن نجواهایتان
دلم برای شنیدن صوت انا القائمتان پر میکشد آقا...
#یُسرا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
♥️@amershavim♥️
با تپسی اومدم . راننده آدم محترمی بود. بعدم داشت پادکست زندگی پس از زندگی گوش میکرد وووو
ازش اجازه گرفتم درباره وصیت امام حسین علیه السلام باهاش صحبت کنم
صحبت کردیم
یه خلاصه از گزیده استفتائات براش گفتم بعدم تراکت بهش دادم ...
حالا منتظرم برم پیش دکتر تا ببینم معلوم میشه خوشخیمهیا چی؟☺️🌱
♥️@amershavim♥️
سه روز اول شعبان، زمین میزبان موهبت وجودِ سماواتیانِ عاشوراست ...
#شباهنگ
♥️@amershavim♥️
رفتم پارک. کنار ساختمون مدیریت پارک، یه نیمکت بود. دو تا دختر نشسته بودن روش. یکیشون شالش افتاده بود.
ناراحت شدم. استثنائا درب ساختمون مدیریت باز بود.
رفتم داخل. سلام دادم تا کسی جواب بده.
یه نفر از آبدارخانه اومد بیرون. جواب داد. پشت سرش گاز و ظرفشویی رو میدیدم. آب باز بود. داشت هدر میرفت. پرسیدم کسی هست؟ گفت بله بفرمایید در خدمتم. گفتم خب اون آب الان داره هدر میره؟ بنده خدا بستش. گفتم گازم داره هدر میره چیزی روش نیست. اهمیت نداد.
گفت امرتون؟ گفتم یه انتقاد و تشکر دارم.
ممنونم بابت رسیدگیهایی که به پارک میکنید. خیلی تمیزه همیشه.
خدا خیرتون بده.
منتها متاسفانه وضعیت حجاب توی پارک اصلا خوب نیست. ما تذکر مردمی خودمونو میدیم ولی راستش فضاسازی هم خیلی میتونه کمک کنه. چند تا بنر با جملات جدید و دلنشین و قانعکننده خیلی کمکه.
گفت بسیج چند روز از هفته میاد یه کارایی هم میکنن. ولی ما قبول داریم که کافی نیست. چشم ما هم از طرف شهرداری یه سری کارا انجام میدیم. ممنون از شما.
داشتیم صحبت میکردیم همون دختره کشف حجابه اومد تو، دنبال دستشویی میگشت. آقاهه بهش آدرس داد. خلاصه شاهد از غیب رسید
من فقط تونستم با یه نگاه ناراضی به دختره سرمو بندازم پایین...
از آقاهه شماره گرفتم که نمونه جملات مناسب بنر براش بفرستم اگه پسندیدن چاپ کنن.
دعا کنید خدا روزیم کنه.
بعدم رفتم پیش شهدای گمنام. نشستم به وصیت نوشتن. حالا نگران نشید. چون برای همه واجبه منم نوشتم. دوست داشتم خدا جونمو قبول کنه برای امربهمعروف و نهیازمنکر. ولی فقط تونستم ثلث اموال ناچیزمو وصیت کنم. کاش خدا خودمم قبول میکرد...
چند تا خانوم تکی تکی اومدن نشستن کنار شهدا فاتحه دادن. بهشون سلام کردم عیدو تبریک گفتم. التماس دعا گفتم. یکیشون پرسید شما طراحی میکنید؟
خندیدم. گفتم نه عزیز دلم. دارم وصیت مینویسم.
بعدم رفتم کنار شهدا بهشون گفتم دعا کنید بدون عمل خوب شم. دلم نمیخواد برم اتاق عمل. دوست ندارم از چادرم جدا بشم. دلم میخواد شهید بشم. با همین چادر خاکم کنن.
دیگه نمیدونم چیکار میکنن یا خدا چیکار میکنه...
ولی من از خدا راضیم. دلم میخواد اونم از من راضی باشه.
دعام کنید.
برگشتنی صدای اذان میومد. دقیقا جلوی دم مسجد بودم. منم که مشتاق مسجد
رفتم داخل ...
بعد از مسجد رفتم روسری مشکی گرفتم... امروز هفتم بابام بود
ولی نه توی مسجد شد تراکت بدم
نه کنار مزار شهدا یادم بود... از دستم رفت دیگه... حیف شد!