eitaa logo
امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)
234 دنبال‌کننده
369 عکس
99 ویدیو
21 فایل
وَ فِی مَدْحِ اللَّهِ تَعَالَى لَکَ غِنًى عَنْ مَدْحِ الْمَادِحِینَ وَ تَقْرِیظِ الْوَاصِفِینَ مدح خداى تعالى تو را بی نیاز کرد از مدح مدّاحان و ستایش وصف ‏کنندگان نام ما را بنویسید به ایوان نجف نشد از نام سگ کهف کتاب آلوده @alinejad
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌خـواهـم از کسی بسـرایم که آفتــاب حسـرت‌نشین سایـه‌ای از ذوالفـقار اوسـت آن رازگـونـه‌ای که به عالم هر آنچـه هست یا نیـسـت، یا همیشـه‌تـرین وامـدار اوسـت می‌خـواهم از کسی بسـرایم که اسـم نیست امّــا کلید گمشــده‌ی اســم اعظــم اســت آیینـه‌ای که هـر چـه بـر او خیـره می‌شـوم حس می‌کنـم که بینش و بینایی‌ام کم است می‌خـواهـم از کسی بسـرایـم کـه آگـهـم شایـسـته ســرودن آن قلــه نیســتـم خود اعـتـراف می‌کـنـم و غبـطـه می‌خـورم با اینکه شرحـه‌شرحـه ز شوقـش گریستــم میــلاد او بـرای مـن آغـاز خلـقت اســـت آغـــاز آفــرینــش ذرات منــجــلی آغـــاز آفــریـنــش شـورآفــریـن خــاک خاکی که جان گرفت و شد انسان و شد علی
حذيفة بن اسيد غفارى نقل می کند که رسول خدا (صلی الله علیه و آله) فرمودند: اى حذيفه به راستى حجت خدا بعد از من بر شما على بن ابى طالب است كفر به او كفر به خدا است، شرك به او شرك به خدا است، شك در او شك در خدا است و الحاد در او الحاد در خدا است، انكار او انكار خدا است ايمان به او ايمان به خدا است زيرا او برادر رسول خدا و وصى او و امام امت او و سرور و مولای آنها است و او حبل اللَّه المتين است و عروة الوثقائى كه هرگز نخواهد گسست‏ و دو گروه درباره او هلاك شوند و او تقصير ندارد؛ دوستان غلو كننده و افرادی که در حق او کوتاهی کنند. اى حذيفه از على جدا مشو كه از من جدا شده باشى و با او مخالفت مكن كه با من مخالف کرده باشى. على از من است و من از على هر كه او را به خشم آرد مرا به خشم آورده است و هر كه او را خشنود كند؛ مرا خشنود كرده است
راه علی علیه السلام نرسد اگر به علی کسی، به کجا رود؟ به کجا رسد؟ به خدا قسم که اگر کسی به علی رسد، به خدا رسد سوی انبیا، سوی اولیا، ز طریق حُبّ و ولا بیا که به جایی ار برسد کسی، ز طریق حُبّ و ولا رسد ز خودی برون ننهاده پا، نرسیده است به هیچ جا چو کسی ز راه علی رود سَرِ او به عرش علا رسد ز ره طلب به ولی برس، ز ره ولی به علی برس که به خضر تا نرسد کسی، نتوان به آب بقا رسد ز دَرِ علی به در دگر، تو نرو، که می ندهد ثمر نرسد کسی به علی اگر، به هدر رود، به هبا رسد درِ کس به غیر علی مزن، ره کس به جز ره او مَتَن که از این دَر و ره اگر کسی برسد به نور هدی رسد نبود چو غیر علیکسی، ز درش به عرش علا رسی که به اوج عزّت اگر کسی برسد، به فرّ هما رسد نه به کعبه رو، نه به دیر رو، نه به فکر رو، نه به سیر رو ز منیت ار گذرد کسی، ز ره علی به منا رسد به مروّت ار بنهی قدم، تو به مَروهای به خدا قسم به رَهِ علی ز صفا قدم، نهد ار کسی به صفا رسد به علی اگر تو یکی شوی، ز دَنَس رهی و زکی شوی به جز این اگر ملکی شوی، ملکیتت به خطا رسد تو شنیدهای به بقا اگر ز طریق فقر و فنا رسی ز علی رسد چو کسی اگر به طریق فقر و فنا رسد چو کسی مزکی و متّقی، شود از طریق علی شود ز طریق بندگی علی، کسی ار رسد، به تُقی رسد نه همی ز نادَ علی او شود آبگینه سینجلی ملکوت هم پی صیقلی ز غبار او به جلا رسد نرسد اگر که ز لافتی، به ثبوت نفی تو زاهدا نه ز «لم» رسد، نه ز «لو» رسد، نه ز «ما» رسد، نه ز «لا» رسد به مریض دل نرسد شفا ز دوای بوعلی از خدا مگر از محبّت مرتضی، مرض دلی به شفا رسد من «کبریایی» خسته را، بده ساقیا ز می ولا ز شرابِ حُبِّ علی مگر همه دردِ من به دوا رسد مفتون همدانی (کبریایی)
بر سینه ام ولای تو تنزیل می شود هر سال من به نام تو تحویل می شود روی زمین که جای سخن گفتن از تو نیست در عرش از مقام تو تجلیل می شود وقتی سوال شد که خداوند شکل کیست آنجاست که جمال تو تمثیل می شود آقا کلام توست که در دست انبیاست تورات و گه زبور و گه انجیل می شود در عرش آن پرنده که پیغام وحی داشت با یک نگاه توست که جبریل می شود روز ولادتت به خدا شاهکار شد روز ظهور حضرت پروردگار شد
آقا ببین که شور تو با ما چه می کند با ما نه، با اهالی بالا چه می کند یا رب علی امام نماز فرشته هاست حالا میان مردم دنیا چه می کند در حیرت است دیده ی عالم که کبریا کی روی خاک آمده اینجا چه می کند امروز هر کسی که محب علی نشد بیچاره روز محشر کبری چه می کند شکر خدا که شیعه مرا آفریده است شکر خدا که فاطمه من را خریده است
شب همان شب که سفر مبداء دوران مي شد خط به خط باور تقويم مسلمان مي شد شب همان شب که جهاني نگران بود آن شب صحبت از جان پيمبر به ميان بود آن شب در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها باز هم چاره علي بود نه آن ديگرها مرد؛ مردي که کمر بسته به پيکار دگر بي زره آمده در معرکه يک بار دگر تا خود صبح خطر دور و برش مي رقصيد تيغ عريان شده بالاي سرش مي رقصيد مرد آن است که تا لحظه ي آخر مانده در شب خوف و خطر جاي پيمبر مانده گر چه باران به سبو بود و نفهميد کسي و محمد خود او بود و نفهميد کسي در شب فتنه شب فتنه شب خنجرها باز هم چاره علي بود نه آن ديگرها ديگراني که به هنگامه تمرّد کردند جان پيغمبر خود را سپر خود کردند بگذاريد بگويم چه غمي حاصل شد آيه ي ترس براي چه کسي نازل شد بگذاريد بگويم خطر عشق مکن جگر شير نداري سفر عشق مکن عنکبوت آيه اي از معجزه بر سر در دوخت تاري از رشته ايمان تو محکم تر دوخت از شب ترس و تباني چه بگويم ديگر؟! از فلاني و فلاني چه بگويم ديگر؟! يازده قرن به دل سوخته ام مي داني مُهر وحدت به لبم دوخته ام مي داني باز هم يک نفر از درد به من مي گويد من زبان دوختم و خواجه سخن مي گويد: "من که از آتش دل چون خُم مِي در جوشم مُهر بر لب زده خون مي خورم و خاموشم" طاقت آوردن اين درد نهان آسان نيست شِقْشقِيّه است و سخن گفتن از آن آسان نيست مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام چشم وا کن احد آيينه ي عبرت شد و رفت دشمن باخته بر جنگ مسلط شد و رفت آن که انگيزه اش از جنگ غنيمت باشد با خبر نيست که طاعت به اطاعت باشد داد و بيداد که در بطن طلا آهن بود چه بگويم که غنيمت رکب دشمن بود داد و بيداد برادر که برادر تنهاست جنگ را وا مگذاريد پيمبر تنهاست يک به يک در ملاء عام و نهاني رفتند همه دنبال فلاني و فلاني رفتند همه رفتند غمي نيست علي مي ماند جاي سالم به تنش نيست ولي مي ماند مرد مولاست که تا لحظه ي آخر مانده دشمن از کشتن او خسته شده درمانده در دل جنگ نه هر خار و خسي مي ماند جگر حمزه اگر داشت کسي مي ماند مرد آن است که سر تا به قدم غرق به خون آن چناني که علي از اُحد آمد بيرون مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام مي رسد قصه به آن جا که علي دل تنگ است مي فروشد زرهي را که رفيق جنگ است چه نيازي دگر اين مرد به جوشن دارد اِن يَکاد از نفس فاطمه بر تن دارد کوچه آذين شده در همهمه آرام آرام تا قدم رنجه کند فاطمه آرام آرام فاطمه فاطمه با رايحه ي گل آمد ناگهان شعر حماسي به تغزّل آمد مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام مي رسد قصه به آن جا که جهان زيبا شد با جهاز شتران کوه اُحد بر پا شد و از آن آينه با آينه بالا مي رفت دست در دست خودش يک تنه بالا مي رفت تا که از غار حرا بعثت ديگر آرد پيش چشم همه از دامنه بالا مي رفت تا شهادت بدهد عشق ولي الله است پله در پله از آن ماذنه بالا مي رفت پيش چشم همه دست پسر بنت اسد بين دست پسر آمنه بالا مي رفت گفت: اين بار به پايان سفر مي گويم «بارها گفته ام و بار دگر مي گويم» راز خلقت همه پنهان شده در عين علي ست کهکشان ها نخي از وصله ي نعلين علي ست گفت ساقيِ من اين مرد و سبويم دستش بگذاريد که يک شمّه بگويم، دستش هر چه در عالم بالاست تصرف کرده شب معراج به من سيب تعارف کرده گفتني ها همگي گفته شد آن جا اما واژه در واژه شنيدند صدا را اما... سوخت در آتش و بر آتش خود دامن زد آن که فهميد و خودش را به نفهميدن زد مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام شهر اين بار کمر بسته به انکار علي ريسمان هم گره انداخته در کار علي بگذاريد نگويم که اُحد مي لرزد در و ديوار ازين قصه به خود مي لرزد مي رود قصه ي ما سوي سرانجام آرام دفتر قصه ورق مي خورد آرام آرام مي نويسم که "شب تار سحر مي گردد" يک نفر مانده ازين قوم که برمي گردد
مصرع ناقص من کاش که کامل می شد شعر در وصف تو از سوی تو نازل می شد شعر در شأن تو شرمنده به همراهم نیست واژه در دست من آنگونه که می خواهم نیست من که حیران تو حیران توام می دانم نه فقط من که در این دایره سرگردانم همه ی عالم و آدم به تو می اندیشد شک ندارم که خدا هم به تو می اندیشد کعبه از راز جهان راز خدا آگاه است راز ایجاز خدا نقطه ی بسم الله است کعبه افتاده به پایت سر راهت سرمست «پیرهن چاک و غزل خوان و صراحی در دست» کعبه وقتی که در آغوش خودش یوسف دید خود زلیخا شد و خود پیرهن صبر درید کعبه بر سینه ی خود نام تو ای مرد نوشت قلم خواجه ی شیراز کم آورد، نوشت: «ناگهان پرده برانداخته ای یعنی چه مست از خانه برون تاخته ای یعنی چه» راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید «ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید می رسد دست شکوه تو به سقف ملکوت ای که فتح ملکوت است برای تو هبوط نه فقط دست زمین از تو تو را می خواهد سالیانی ست که معراج خدا می خواهد- زیر پای تو به زانوی ادب بنشیند لحظه ای جای یتیمان عرب بنشیند دم به دم عمر تو تلمیح خدا بود علی رقص شمشیر تو تفریح خدا بود علی وای اگر تیغ دو دم را به کمر می بستی وای اگر پارچه ی زرد به سر می بستی در هوا تیغ دو دم نعره ی هو هو می زد نعره ی حیدریِ «أینَ تَفرو» می زد بار دیگر سپر و تیغ و علم را بردار پا در این دایره بگذار عدم را بردار بعد از آن روز که در کعبه پدیدار شدی یازده مرتبه در آینه تکرار شدی راز خلقت همه پنهان شده در عین علی ست کهکشان ها نخی از وصله ی نعلین علی ست روز و شب از تو قضا از تو قدر می گوید «ها علیٌ بشرٌ کیفَ بَشر» می گوید.
نغمۀ «یا هو»ست به هر موی من  پر شده عالم ز«هوالهو»ی من  روی من از چار طرف سوی حق  دیدۀ حق از همه سو سوی من  تا که دمم هست دم از او زنم  بـانگ هوالحی و هوالهو زنم  ****  قبضۀ خاکی بُدم آدم شدم  روح شدم نور شدم دم شدم  خیل ملک نیز مرا سجده کرد  از همه سو قبله عالم شدم عالم را برای من آفرید مرا برای خویشتن آفرید   ****  ذکر دلم مدح و ثنای علی است  حال خوشم حال و هوای علی است  ذات الهی که مرا خلق کرد  هر چه به من داد، ولای علی است  خلوت من جلوت من با علی است  دار و ندارم همه یک یا علی است  ****  کیست علی؟ آنکه ندانند کیست  کیست علی؟ آنکه خدا هست و نیست  علی، علی، علی که پیش از مکان  به ظل غیب لامکان داشت زیست  لحم و دم و جانِ محمّد علی است  تمـام قـرآن محمّد علی است  ****  کیست علی؟ بر همه عالم امیر  کیست علی؟ رفیق پیر فقیر  امـام یـازده امـام همـام  سراج سیزده سراج المنیر  مغز علی و دگران پوستند  تمـام انبیـا علی دوستنـد  ****  امیرمؤمنین عالم علی است  حقیقت رسول خاتم علی است  کعبه علی، قبله علی، حج علی  ذکر علی، حمد علی، دم علی است  علی بود احمد و احمد علی است  تمـام اسـلامِ محمّد علی است  ****  کسی که خون عَمرو جاری کند  رسـول را یکتنه یـاری کند  امیر مرحب کُش خیبر شکن  دیده کسی یتیم داری کند؟  خاک کجا و مظهر هو کجا؟!  تنور پیرزن کجا، او کجا؟!  ****  وای به من، من و ثنای علی  عفـو کند مـرا خدای علی  جهان چه قابل که فدایش شود  فاطمه گـردیـده فدای علی  آینۀ روی خدا چهر اوست  دین تمام انبیا مهر اوست  ****  کیست علی؟ معلم جبرئیل  کیست علی؟ پیر هزاران خلیل  کیست علی؟ امیر، خیرالامیر  کیست علی؟ وکیل نعم الوکیل  کیست عـلی؟ تمـام آیین من  عقل من و عشق من و دین من  ****  پاک سرشتم که سرشتم علی است  مرغ بهشتم که بهشتم علی است  «میثم» بی دست و زبانم، ولی  هر چه که در نخل نوشتم علی است  گو که در آرند ز تن پوستم  تـا ابـدالـدهر علی دوستم  غلامرضا سازگار                                                                                                                                                               
سلام این داستان حاصل چندین ساعت مطالعه و تحقیق و نگارش است. تقدیم به پیشگاه امیرالمومنین(ع) و اصحاب با وفای حضرت *اصل داستان بر اساس برش هایی از کتاب وقعه الصفین نگاشته شده است
خدا نوشت از او خالی است دنیایم کجاست آینه‌ای تا کند تماشایم برای خلوت خود دوست، دوست می‌خواهم در این هزاره غم چاره اوست می‌خواهم که خمره خمره ایجاد را به کاسه کنم خودم خدایی خود را در او خلاصه کنم می‌آفرینمش اینسان به خود اشاره کنم به هر چه می‌نگرم خویش را نظاره کنم به قصد خلقت عالم قلم گرفت آنگاه گذاشت نقطه باء را و گفت بسم‌الله به نقطه خیره شد و چیز دیگری ننوشت بر آن تکامل بی‌حد فراتری ننوشت به نقطه خیره شد و نقطه جان گرفت از او در این معاشقه کم‌کم زبان گرفت از او به نقطه گفت که تو جوهر صدای منی خوشا به حال من آری که تو برای منی به نقطه گفت که ‌ای آرزوی غائب من خوش آمدی به من ‌ای مظهرالعجایب من به نقطه خیره شد و گفت این چقدر من است به نقطه گفت که هنگامه علی شدن است بسنده کرد به یک نقطه از علی فرمود که این هم از سر عالم زیاد خواهد بود سلیقه داشته آری، سلیقه داشته است خدا تخلص خود را علی گذاشته است خدا به خلقت ایجاز خویش مایل شد تمام گستره کائنات ساحل شد خدا به حوصله برداشت مشتی از آن گل جمال شکل گرفت و کمال کامل شد نیافرید خدا چیز دیگری گویا غرض وجود یدالله بود و حاصل شد اضافه آمد از آن گل کمی که بعد از آن هر آنچه خلق شد از ما بقیه آن گل شد جهان به چشم علی استخوان خوکی بود که صبح نوزدهم جان گرفت قاتل شد ولی تمام نشد مرتضی دوباره تپید به سینه‌ی من و ما رفت و نام او دل شد علی به جلوه‌ی دیگر به جلوه‌ی کلمه کلام شد به زبان رسول نازل شد صدای او شب معراج را تکان می‌داد شهود رتبه‌ی او سخت بود؛ مشکل شد علی به جلوه‌ی دیگر به کربلا آمد علم به دوش گرفت و ابوالفضائل شد چگونه دم بزنم از تو از خصائل تو که مانده‌ام به مدیح ابوالفضائل تو کسی که بر شب صفّین چیره شد قمر است برای روز مبادا ذخیره شد قمر است اجازه داد بیفتد در آب تصویرش که قطره قطره‌ی دریا شود نمک‌گیرش به آب بوسه بزن آب را معطّر کن فرات تشنه‌ی لب‌های توست لب تر کن فرات موج زد و کائنات می‌خندید که او به وسوسه‌های فرات می‌خندید میان آبم و در آب آتش افروزم که دارم از خنکای فرات می‌سوزم صدای آب مبادا مرا به گوش آید  که خون مادرم امّ البنین به جوش آید اگرچه آب ندارم هنوز سقّایم  به من سراب تعارف مکن که دریایم پناه عالم و آدم منم به هنگامه برای علقمه آورده‌ام امان‌نامه سید حمیدرضا برقعی