eitaa logo
امیرالمؤمنین امام علی(علیه السلام)
234 دنبال‌کننده
369 عکس
99 ویدیو
21 فایل
وَ فِی مَدْحِ اللَّهِ تَعَالَى لَکَ غِنًى عَنْ مَدْحِ الْمَادِحِینَ وَ تَقْرِیظِ الْوَاصِفِینَ مدح خداى تعالى تو را بی نیاز کرد از مدح مدّاحان و ستایش وصف ‏کنندگان نام ما را بنویسید به ایوان نجف نشد از نام سگ کهف کتاب آلوده @alinejad
مشاهده در ایتا
دانلود
سه پیشگویی امیرالمؤمنین در جنگ نهروان در منابع تاریخی آمده است: امام علی(علیه السلام)، در بیان رویدادهای آینده جنگ با خوارج، به یارانش از وقوع سه واقعه خبر داد که یکی از آن عبور نکردن خوارج از نهر و دیگری باقی ماندن تنها ده نفر از خوارج و کشته شدن تنها ده نفر از یارانش و سوم حضور شخصی سیاه چهره در میان خوارج که یکی از دستانش همانند سر پستان گوسند است.  که در اینجا به هر یک از این سه واقعه اشاره می کنیم:  در کتاب ارشاد ـ به نقل از جُنْدَب بن عبد الله اَزْدى ـ آمده، که وی گفته است: در جنگ جَمَل و صِفّين با على(عليه السلام) همراه بودم و در نبرد با كسانى كه وى با ايشان جنگيد، ترديد نورزيدم. امّا وقتى در نهروان فرود آمديم، ترديد در من راه يافت و گفتم: قاريان و برگزيدگانِ خود را مى كشيم؟ اين، كارى بس گران است! تا اینکه از صف ها جدا شدم... – و دور از لشکر در سایه ای نشستم -  امير مؤمنان على(عليه السلام) نزد من آمد... در اين حال، سوارى پيش آمد كه در جستجوى امير مؤمنان(عليه السلام) بود. گفتم: اى امير مؤمنان! اين سوار تو را مى جويد. فرمود: «به وى اشاره كن - بیاید - !». اشاره كردم و آمد.  گفت: اى امير مؤمنان! آن جماعت از نهر عبور كردند. على(عليه السلام) فرمود: « نه! - هر گز عبور نخواهند کرد-». گفت: چرا؛ به خدا سوگند، عبور كردند. على(عليه السلام) فرمود: « نه! چنين نكرده اند». گفت: همانا كه چنين است. در اين حال، - شک من بیشتر شد-. باز شخص ديگرى آمد و گفت: اى امير مؤمنان! آنان- از پل - عبور كردند. على(عليه السلام) فرمود: « نه! عبور نكرده اند». گفت: به خدا سوگند، نزدت نيامدم، مگر آن گاه كه پرچم ها و بارها يشان را در آن سو ديدم. امیر مومنان على(عليه السلام) فرمود: « به خدا سوگند، آنان از نهر عبور نكرده اند و هرگز عبور نخواهند كرد و اين سوى آب، هلاك خواهند گشت. سوگند به آن كه دانه را شكافيد و جنبنده را آفريد، ايشان هرگز به اَثْلاث و قصر بَوازن نخواهند رسيد، جز آن كه خداوند، آنان را بكشد. و هر كه دروغ ببندد، ناكام است!»... آن گاه علی(عليه السلام) حرکت کرد و من هم با وى حرکت کردم...  با خود گفتم: بار خدايا! من با تو پيمانى مى سپارم كه روز قيامت، مرا از آن واخواست فرمايى: اگر آن جماعت از نهر عبور كرده باشند، من نخستين كسى خواهم بود كه با وى(علی(عليه السلام) )، بجنگم و نيزه را در چشم او فرو برم؛ و اگر عبور نكرده باشند، به كارزار و جنگ با وی برمی خيزم که او صادق است. چون به نزدیک خوارج رسيديم و پرچم ها و بارها را، چنان كه علی(علیه السلام) فرموده بود، يافتم. على(عليه السلام) پشت گردنم را گرفت و مرا مقدارى پيش رانْد.  آن گاه فرمود: «اى برادر اَزدى! آيا حقيقت برايت روشن شد؟». گفتم: آرى، اى امير مؤمنان! علی(علیه السلام) فرمود: «پس اين تو و اين دشمنت...»  آن گاه جوانی نزد علی(عليه السلام) آمد و گفت: اى اميرمؤمنان! من پيش تر در- مورد این جنگ - ، به ترديد افتادم؛ ولی اكنون نزد خدا و تو، توبه مى كنم پس از من درگذر – که تو را صادق یافتم-. على(عليه السلام) فرمود: «همانا خداوند است آن كه گناهان را مى آمرزد. پس از خدا غفران بخواه». (1)  و اما در مورد شخص سیاه چهره، ناقص دست و کشته های خوارج در کتاب مسند ابن حنبل و دیگر کتب روایی و تاریخی اهل سنت آمده است: آن گاه كه خوارج نهروان كشته شدند، ... گويا افراد از كشتن خوارج، اضطرابى در جان خويش احساس مى كردند. على(عليه السلام) فرمود: «اى مردم! همانا پيامبر خدا(صلی الله علیه و آله و سلم) با ما درباره اقوامى سخن گفت كه از دين، بيرون مى روند، همانند تيرى كه از هدف بيرون رود، و هرگز به آن باز نمى گردند... و نشانِ آن، اين است كه در ميان آنان، مردى است سياه با دستى ناقص كه يكى از دستانش همانند پستان زن(2) است؛ برآمدگىِ دستش به برآمدگى پستان زن شباهت دارد و پيرامونش هفت موى رُسته است. پس او را بجوييد، كه همانا من يقين دارم وى در ميان ايشان است». آن گاه خطاب به یارانش فرمود: «نظر اندازيد!» - تا او را بیابید-. یاران نظر انداختند و نشانى از آن مرد نيافتند. على(عليه السلام) فرمود: «باز گرديد و نظر اندازيد! به خدا سوگند، من نه دروغ گفته ام و نه به من دروغ گفته شده».  سپس تعداد بیشتری به جستجوی او پرداختند تا اینکه او را در گودالی کنار نهر يافتند او را بيرون آوردند و دست و چهره او را آن چنان که علی(عليه السلام) خبر داده بود مشاهده کردند. او را آوردند و در مقابل على(عليه السلام) گذاشتند. على(عليه السلام) تكبير برآورد و گفت: «الله اكبر! خدا و پيامبرش راست گفته اند».  آن گاه، كمانى... که به دست داشت در عضو ناقص آن مرد فرو برد و فرمود: «خدا و پيامبرش راست گفته اند». مردم، هم تكبير برآوردند و شادمان گشتند و آنچه احساس مى كردند، از ايشان رخت بر بست. مسعودی در مروج الذّهب می نویسد: از سپاه على(عليه السلام)، كسانى كه كشته شدند، نُ
ه تن بودند و از خوارج، جز ده تن زنده نماندند... در حالی که، ذو ثُدَيّه ناقصْ دست در ميانشان بود... و على(عليه السلام) فرمود: «الله اكبر! بر محمّد (صلى الله عليه وآله) دروغ نبستم. همانا اين، همان ناقصْ دستى است كه دستش استخوان ندارد و سر آن، برآمدگى اى همچون پستان زن است و هفت مو بر آن رُسته كه سرِ آنها خميده است».  آن گاه مردم به بازويش نگريستند و گوشتى متراكم بر شانه اش ديدند، همانند پستان زن، كه موهاى سياهى بر آن رُسته بود. که هر گاه آن قطعه گوشت را مى كشيدى، كِش مى آمد و به كف دست ديگرش مى رسيد و وقتى رهايش مى كردى به طرف شانه اش بر مى گشت. پس على(عليه السلام) خم شد و سجده شکر گذاشت. در تاريخ الطبرى ـ به نقل از عبد الملك بن ابى حرّه ـ هم آمده است: على(عليه السلام) در جستجوى ذو ثُدَيّه برآمد و همراهش ابو جبره سليمان بن ثُمامه حنفى و ريّان بن صبرة بن هوذه بودند. پس رَيّان بن صبرة بن هوذه، ذو ثُدَيّه را در شكافى همراه با چهل يا پنجاه كشته يافت. چون بيرون آورده شد، على(عليه السلام) به بازويش نگريست و ديد كه گوشتى متراكم همانند پستان زن، بر شانه اوست كه برآمدگى اى دارد و بر آن موهاى سياهى رُسته است، كه وقتى آن را مى كِشند، كشيده مى شود و به درازاى دست ديگرش مى رسد و وقتى رها مى شود، به طرف شانه اش بر مى گردد، همانند پستان زن! چون برون آورده شد، على(عليه السلام) فرمود: « الله اكبر! به خدا سوگند، نه دروغ گفتم و نه به من دروغ گفته شده. هَلا! به خدا سوگند، اگر نبود كه دست از عمل مى كشيديد، به شما خبر مى دادم كه خداوند بر زبان پيامبرش چه جارى فرمود درباره كسى كه با آنان، بينش مندانه و با شناختِ حقّى كه بر آنيم، بجنگد».(3).(4) 🔽🔽🔽🔽🔽🔽🔽🔽 پی نوشت: (1). الإرشاد، ج 1، ص 317؛ إعلام الورى، ج 1، ص 339؛ الكافي، ج 1، ص 345، ح 2؛ المناقب لابن شهر آشوب، ج 2، ص 268؛ المعجم الأوسط، ج 4، ص 227، ح 4051؛ الكامل في التاريخ، ج 2 ص 405؛ الكامل للمبرّد، ج 3، ص 1105؛ مروج الذهب، ج 2، ص 416؛ نهج البلاغة، الخطبة 59؛ كشف الغمّة، ج 1، ص 267؛ المناقب لابن شهر آشوب، ج 2، ص 263؛ إعلام الورى، ج 1، ص 338؛ شرح نهج البلاغة، ج 2، ص 271؛ بحار الأنوار، ج 33، ص 348، ح 587. (2). در کتاب صحیح مسلم، ج2، ص 749، ح 157؛ نقل شده، که دست او شبیه پستان گوسفند است. (3). مسند ابن حنبل، ج 1، ص 191، ح 672 و ص 230، ح 848؛ البداية والنهاية، ج 7، ص 294؛ تاريخ بغداد، ج 1، ص 199، ح 38 و ج 10، ص 305، الرقم 5453 و ج 7، ص 237، الرقم 3729،؛ صحيح مسلم، ج 2، ص 749، ح 157؛ مروج الذهب، ج 2، ص 417؛ سنن أبي داوود، ج 4، ص 244، ح 4768 و ص 245، ح 4769؛ تاريخ الطبري، ج 5، ص 88؛ المحاسن والمساوی، ص 385؛ كشف الغمّة، ج 1 ، ص 267؛ الكامل في التاريخ، ج 2، ص 407. (4). گرد آوری از: دانش نامه امیرالمؤمنین، محمّد محمّدی ری شهری، سازمان چاپ و نشر دار الحدیث، قم، 1386هـ ش، چاپ اوّل، ج6، ص 455-495.
امروز که گذشت سالروز فتح بود
این مظـهـر داور است، کعبه! ایـن روح مطـهـر است کعبه در مصحـف سینه‌اش نگه‌کن قـــرآن پیمبــر اسـت کعبه بــازوی ورا ببــوس امشـب این است کعبه
امام باقر (علیه السلام) سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ قَوْلِ اَللَّهِ تَعَالَى قُلْ إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ فَقَالَ إِنَّمَا أَعِظُكُمْ بِوَلاَيَةِ عَلِيٍّ (علیه السلام) هِيَ اَلْوَاحِدَةُ اَلَّتِي قَالَ اَللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى إِنَّما أَعِظُكُمْ بِواحِدَةٍ . ابو حمزه گويد: از امام باقر عليه السلام قول خداي تعالي را: «بگو شما را فقط يك اندرز ميدهم »پرسيدم، فرمود: يعني تنها شما را بولايت علي عليه السلام اندرز ميدهم، ولايت علي همان يك اندرزي است كه خداي تبارك و تعالي ميفرمايد: «فقط يك اندرز بشما ميدهم».
پیامبرخدا (صلی‌‌الله‌‌علیه‌‌وآله) درباره امام على (علیه‌السلام) فرمودند: «يا ايها الناس، امتحنوا أولادكم بحبه، فان عليّا لايدعو إلى ضلالة و لا يبعد عن هدى، فمن أحبه فهو منكم، و من أبغضه فليس منكم. اى مردم! فرزندان خود را با محبّت على بیازمایید؛ زیرا على هرگز به گمراهى فرا نمی‌خواند و از راه راست، دور نمی‌شود. پس، هر یک از فرزندان شما على را دوست داشت، از شماست و هر کدام او را دشمن داشت، از شما نیست.»
«ابن قتیبه» که خود در زمره منحرفینی است که نسبت به امیر المؤمنین علیه السلام سخنان منکر و شنیعی را مطرح می‌سازد، با  اعتراف به غلو و افراط نواصب در دشمنی با حضرت می‌گوید: بسیاری از محدثان از روایت فضائـل علـی بن ابی طالـب علیه السلام  اجتناب کرده اند. مشخصات کتاب: نام کتاب: الاختلاف فی اللفظ و الرد علی الجهمیه و المشبهه تألیف: ابن قتیبه دینوری تحقیق: محمد بن زاهد الکوثری ناشر: المکتبه الأزهریه للتراث سال چاپ: ۱۴۲۲ هـ ق
دفاعِ حیرت‌انگیز «دارمیه‌ حجونیّه سلام الله علیها» از حضرت امیرالمؤمنین صلوات الله علیه شخصیتی بنامِ «دارمیه حجونیّه» داریم، وقتی معاویه برای حج آمده بود گفت این شخص را پیدا کنید تا ببینیم آیا او زنده است یا مرده، او را پیدا کردند، معاویه گفت: آیا می‌دانی تو را برای چه صدا کردم؟ جناب دارمیه حجونیّه سلام الله علیها فرمود: «لا یَعْلَمُ الْغَیْبَ إِلَّا اللَّه»[۹] کسی بجز خدای متعال غیب نمی‌داند، معاویه ملعون گفت: تو را صدا کردم که ببینم چرا با من دشمن هستی و با علی دوست؟! چرا در راهِ او خدمت می‌کنی و با من دشمنی؟ مگر من با تو چکار کرده‌ام؟ جناب دارمیه حجونیّه سلام الله علیها فرمود: عفو کن، رها کن، سؤالِ دیگری بپرس، گفت: نه! نمی‌شود. گفت: حال که مرا مجبور می‌کنی صحبت می‌کنم. چرا من حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را دوست دارم؟ «إِنِّی أَحْبَبْتُ عَلِیّاً عَلَى عَدْلِهِ فِی اَلرَّعِیَّهِ» ایشان عادل بودند «وَ قِسْمَتِهِ بِالسَّوِیَّهِ» ایشان بینِ من و دخترِ خود در تقسیمِ بیت المال فرق نمی‌گذاشت. «وَ أُبْغِضُکَ عَلَى قِتَالِکَ مَنْ هُوَ أَوْلَى مِنْکَ» برای این با تو دشمن هستم که بر علیهِ امامِ خودت شوریدی، یعنی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه، «وَالَیْتُ عَلِیّاً عَلَى حُبِّهِ لِلْمَسَاکِینِ» من حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه را دوست دارم چون ایشان مساکین را دوست داشتند، ما را دوست داشتند، شما چه زمانی ما را آدم حساب کردید؟ «وَ إعطَائِهِ أهلَ السَّبیل»، کسانی که در راه مانده بودند و کسی به این‌ها توجّه نداشت و آشنا و فامیلی نداشتند از حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه ناامید نبودند، «فِقهِه فِی الدّین وَ إعظَامِهِ لِأهلِ الدّین» زمانِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه دینداران محترم بودند، نه اینطور مثلِ زمانِ تو که بنی‌امیّه را بر سرِ ما سوار کرده‌ای. زمانِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه انسانیت، اخلاق و خوبی‌ها حاکم بود. «ما عَقَدَ لَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ مِنَ اَلْوَلاَیَهِ» من از حضرت رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلّم شنیدم «مَن کُنتُ مَولاه فَعَلی مَولاه». گفتنِ این حرف‌ها خیلی هزینه داشت… «وَ عَادَیْتُکَ عَلَى إرادَتُکَ الدُّنیا» من از تو بیزارم، چون تو دنیادوست هستی، خون‌ریز هستی، تو تفرقه‌افکن هستی. معاویه یک جسارتِ بدی به او کرد، جناب دارمیه حجونیّه سلام الله علیها فرمودند: این حرف‌ها را در دورانِ جاهلیّت در موردِ مادرِ تو می‌گفتند! یعنی حضرت فاطمه بنت اسد سلام الله علیها کجا و شما کجا؟ شما خانوادگی اینطور بودید! ما که خانواده‌ی شما را می‌شناسیم. معاویه گفت: آیا علی را دیده بودی و کلامِ او را شنیده بودی؟ فرمود: بلی! ایشان با ما بودند، مثلِ ما بودند، مثلِ تو نبودند که تو در قصر باشی و دستِ ما به تو نرسد، وقتی حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه سخن می‌گفتند دل‌ها روشن می‌شد. معاویه گفت: اگر حاجتی داری بگو، گفت: صد شترِ سرخ‌مو و هزار گوسفند می‌خواهم، معاویه گفت: این همه را برای چه می‌خواهی؟ فرمود: می‌خواهم به صغیر و کبیر پول بدهم تا من هم آدم‌حسابی بشوم! یعنی تو چیزی نداری، تو فقط پول داری، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه خصالِ حمیده داشتند، تو فقط پول و زور داری، معاویه گفت: اگر این‌هایی را که خواستی به تو بدهم من هم همان جایگاهی که علی در ذهنِ تو دارد پیدا می‌کنم؟ جناب دارمیه حجونیّه سلام الله علیها فرمودند: سبحان الله! ما که با پول با حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه معامله نکرده‌ایم! معاویه گفت: می‌دانی که اگر علی بود حتّی یک مورد از این‌ها که خواستی هم به تو نمی‌داد، جناب دارمیه حجونیّه سلام الله علیها فرمودند: بله! نه اینکه یک مورد هم نمی‌دادند، بلکه یک تار موی پشم پوستِ گوسفندی را هم به من نمی‌دادند، حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه مالِ مردم‌خور نبودند که بیت المال را همینطور برای جمع کردنِ اطرافیان خرج کنند! معاویه ملعون در یک حادثه‌ی شبیه به این گفت: می‌دانی که تو در خونِ همه‌ی کسانی که علی کشته است شریک هستی، تو جزوِ سربازانِ او هستی، می‌دانی که چطور سربازانِ او را تحریک کرده‌ای! همینکه این را گفت جناب دارمیه حجونیّه سلام الله علیها فرمودند: «أحسَن اللهُ بشَارَتَک»، من خودم را کوچکتر از آن می‌دانستم که سربازِ حضرت امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب صلوات الله علیه باشم، حال که تو اعتراف می‌کنی من سربازِ ایشان هستم، بهتر از این نمی‌شد به من بشارت بدهی! ......................................... بحار الأنوار الجامعه لدرر أخبار الأئمه الأطهار علیهم السلام، جلد ۳۳ ، صفحه ۲۶۰
علم کتاب نزد کیست؟ حدثنا محمد بن الحسین و یعقوب بن یزید عن ابن ابی عمیر عن برید بن معاویة قال قلت لابی جعفر (علیه‌السّلام) "قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب"↑ رعد/سوره۱۳، آیه۴۳.      قال ایانا عنی و علی اولنا و افضلنا و خیرنا بعد النبی صلی الله علیه و آله؛ برید بن معاویه گفته است: به امام باقر (علیه‌السّلام) عرض کردیم: آیه‌ای «بگو خدا و کسی که علم کتاب نزد اوست، برای گواهی میان من و شما کافی است» را عرض کردم، فرمود: مقصود ما اهل بیت هستیم و علی بعد از پیغمبر (صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم) اول ما و افضل ما و بهتر ما خاندان ا ست". .↑ حلی، حسن بن سلیمان، مختصر بصائر الدرجات، ص۱۰۹.    
تهدّمت والله ارکانَ الهُدی
🔰شیر بیشه توحید و تربیت یافته رسول خدا 🔺آیت الله وحید خراسانی: اگر در ميدان جنگ قدم زد تاريخ مانندش دلاورى نديد كه زرهش پشت نداشته باشد، و در يك شب پانصد و بيست و سه تكبير بگويد و به هر تكبيرى دشمنى را به خاك بيفكند[1] و همان شب (ليلة الهرير) هم ما بين دو صف به نماز شب بايستد و با اين كه تيرها از راست و چپ مى باريد و در برابرش به زمين مى ريخت[2] بدون كمترين اضطرابى مانند اوقات ديگر از انجام وظايف بندگى غافل نشود، و مانند فارس يل عمرو بن عبدود را بر خاك بيفكند كه عامه و خاصه از رسول خدا صلى الله عليه وآله وسلم روايت كردند كه فرمود: لمبارزة على بن ابى طالب لعمرو بن عبدود يوم الخندق افضل من عمل امتى الى يوم القيامة[3] و روز فتح خيبر بطل يهود مرحب را به يك شمشير دو نيمه كند، و بعد از آن به هفتاد سوار حمله نمايد و آنها را از پاى در آورد كه مسلمانان و يهوديان متحير شوند.[4] و اين شجاعت را با خوف و خشيتى جمع كند كه با حضور وقت نماز رنگ رخسارش دگرگون مى شد و لرزه بر اندامش مى افتاد، مى گفتند چه شده كه چنين حالتى دست داده؟ مى فرمود: وقت امانتى رسيده كه بر آسمان و زمين و كوه ها عرضه شد و از تحملش إبا كردند و انسان آن امانت را برداشت.[5] 🔸كسى كه روز در ميدان جنگ از هيبتش لرزه بر اندام دلاوران مى افتاد، شب در محراب عبادت مانند مار گزيده به خود مى پيچيد و با چشم گريان مى گفت: اى دنيا! اى دنيا! آيا متعرض من شدى؟! آيا به من اشتياق پيدا كردى؟! هيهات! هيهات! غير مرا مغرور كن، مرا به تو نيازى نيست، من تو را سه طلاقه كردم... آه! از كمى توشه و دورى راه.[6]  🔸در كدام امت و ملت شجاعتى ديده شده توأم با چنين سخاوتى كه در ميدان جنگ در حال محاربه با مشركى بود، مشرك گفت: يا ابن ابى طالب هبنى سيفك. شمشير را به جانب او افكند، مشرك گفت: عجبا! اى پسر ابى طالب، در چنين وقتى شمشير خود را به من مى دهى؟ فرمود: تو دست سؤال به سوى من دراز كردى و رد سائل از كرم نيست، آن مشرك خود را به زمين افكند و گفت: اين سيره اهل دين است، قدمش را بوسيد و مسلمان شد.[7]  1⃣مناقب آل ابى طالب ج۲ ص۸۴ 2⃣بحار الانوار ج۴۱ ص۱۷ 3⃣بحار الانوار ج۴۱ ص۹۶ 4⃣بحار الانوار ج۴۲ ص۳۳ 5⃣بحار الانوار ج۴۱ ص۱۷ 6⃣بحار الانوار ج۴۱ ص۱۲۱ 7⃣بحار الانوار ج۴۱ ص۳۲