eitaa logo
کانال امیرکیایی
1.1هزار دنبال‌کننده
1.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
63 فایل
مداح وسخنران اهلبیت دارای تحصیلات دانشگاهی وحوزوی بابیش از ۴۰سال خدمت درخانه اهلبیت (ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
*دعای گشایش رزق و روزی* *اَللّهُمَّ ارْزُقْنى مِنْ فَضْلِکَ الْواسِعِ الْحَلالِ الطَّیِّبِ رِزْقاً واسِعاً حَلالاً طَیِّباً بَلاغاً لِلدُّنْیا وَالاْخِرَهِ صَبّاً صَبّاً هَنیَّئاً مَری ئاً مِنْ غَیْرِ کَدٍّ وَلا مَنٍّ مِنْ اَحَدٍ مِنْ خَلْقِکَ اِلا سَعَهً مِنْ فَضْلِکَ الْواسِعِ فَاِنَّکَ قُلْتَ وَاسْئَلُوا اللَّهَ مِنْ فَضْلِهِ فَمِنْ فَضْلِکَ اَسْئَلُ وَ مِنْ عَطِیَّتِکَ اَسْئَلُ وَ مِنْ یَدِکَ الْمَلاْ اَسْئَلُ* ✨✨✨✨✨✨✨ *خلاصه تمام دعاهاکه مولاامیرالمومنین علی بن ابی طالب فرمودند:بهترین دعابرای هرروزمان* 💕🍃💕🍃💕🍃💕 *الحمدلله علی کل نعمه* *واسئل الله من کل خیر* *واستغفرالله من کل ذنب* *واعوذبالله من کل شر* 💕🍃💕🍃💕🍃💕 *اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،* *اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،* *اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینیِ .* 💕🍃💕🍃💕🍃💕 🌸 *دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان* *یا اَللَّهُ یا رَحْمن یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوبِ ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً* 🌷 أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج 🌷 💕🍃💕🍃💕🍃💕 *دعای چهارحمد* *بسم الله الرحمن الرحیم* *اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی عَرَّفَنی نَفسَهُ وَ لَم یَترُکنی عُمیانَ القَلب* *اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَنی مِن اُمَّةِ مُحَمَّدٍ صَلَّی الله ُ عَلَیهِ وَ آلِه* *اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی جَعَلَ رِزقی فی یَدِهِ وَ لَم یَجعَلهُ فی اَیدِی النّاس* *اَلحَمدُلِلّه ِ الَّذی سَتَرَ عُیُوبی عَورَتی وَ لَم یَفضَحنی بَینَ النّاسِ.* *خواص دعای چهارحمد* 💠از حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام مرویست💠 🌺 که هر کس از پیروان ما هر روز این چهار حمد را بخواند خداوند او را سه چیز کرامت فرماید: 🍀اول عمر طبیعی 🍀دوم مال و جمعیت بسیار 🍀سوم باایمان ازدنیارفتن وبی حساب داخل بهشت شدن 💕🍃💕🍃💕🍃💕 *الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی جَعَلَنَا مِنَ الْمُتَمَسِّکِینَ بِوِلاَیَةِ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ عَلیِّ بنِ أَبِی طالِب وَ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام* *اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم* ⭕️✦✧✾═✾🌹✾═✾✧✦⭕️
🍭 🍭 🍎🍓🍒نذر کرده 🍒🍓🍎 🎂 پدر و مادرم هر دو دوست داشتند که من قران یاد بگیرم مکتب خانه در کپرآباد بود معلم ما آقایی اصفهانی بود، که از بد روزگار، شیره ای بود به ما قرآن یاد میداد. پسرها خیلی مسخره اش می کردند خودش هم آدم سبُکی بود سر کلاس می‌گفت: ( الم تره....مرغ و کره...) منظورش این بود که باید علاوه بر پولی که خانواده هایتان برای یاد دادن قرآن می دهند از خانه هایتان نان و مرغ و هرچه که دستتان می رسد برای من بیاورید! بعد از مدتی که به مکتب‌خانه رفتم به سختی مریض شدم در آنجا انقدر حالم بد شد که رفتند و مادرم را خبر کردند او خودش را رساند و من را بغل کرد و برای همیشه از مکتب خانه برد و یاد گرفتن قرآن نیمه تمام ماند مدتی بعد ما از محله جمشید آباد به محله احمدآباد اثاث کشی کردیم تا ۱۴ سالگی که جعفر (بابای بچه ها) به خواستگاری ام آمد در همان خانه بودم ۱۴ سال و نیم داشتم که مستاجر خانه مادرم جعفر را معرفی کرد و به خواستگاری آمد و دل پدر و مادرم را به دست آورد آن زمان سن قانونی برای ازدواج ۱۵ سال بود جعفر ۶ ماه منتظر ماند تا من سن قانونی رسیده و توانستیم عقد کنیم خداوکیلی تا روز عقد نه جعفر را دیده بودن و نه میشناختمش او دوبار برای خواستگاری به خانه ما آمد ولی من در اتاقی دیگر بودم نشستن دختر در مجلس خواستگاری عیب و عار بود. زمان ما عروسی ها اینطوری بود همه ندیده و نشناخته زن و شوهر می‌شدند. چند ماه اول بعد از عروسی در یکی از اتاق های خانه مادرم ساکن بودیم. بعد از مدتی جعفر در ایستگاه ۶ آبادان در یک خانه کارگری اتاقی اجاره کرد. اوایل زندگی ماد شوهرم با ما زندگی می‌کرد. جعفر کارگر شرکت نفت بود ولی هنوز امتیاز کافی نداشت و باید چند سال کار می‌کرد تا به ما خانه شرکتی بدهند. چند سال در اتاق‌های اجاره ای زندگی کردیم مهران و مهرداد مهری و مینا و شهلا در خانه اجاره ای به دنیا آمدند. هر وقت حامله می شدم برای زایمان به خانه مادرم در احمدآباد می‌رفتیم. آنجا زایشگاه بچه‌هایم بود یک قابله خانگی به نام (جیران) می‌آمد و بچه را به دنیا می آورد. جیران میانسال بود و مثل مادرم فقط یک دختر داشت. خدا از همان یک دختر سیزده نوه به او داده بود. بابای مهران حسابی به جیران می رسید و هوای او را داشت بعد از فارغ شدن من به جز پول مقداری خرت و پرت مثل قند و شکر و چای پارچه به جیران هدیه می داد. 🌧🌈فرزند ششم ✨🌈 سر بچه ششم باردار بودم که یک خانه شرکتی دو اتاقه در ایستگاه ۴ فرح آباد، کوچه ده، پشت درمانگاه شرکت نفت به ما دادند. خانه ما نبش خیابان بود همه می دانستیم که قدمِ تو راهی خیر بوده که بعد از سالها از مستاجری و اثاث کشی نجات پیدا کردیم. از آن به بعد خانه ای مستقل دستمان بود و این آخر خوشبختی و راحتی برای خانواده ۸ نفره ما بود. مدتی بعد از اثاث کشی به خانه جدید، درد زایمان سراغم آمد. دو روز تمام درد کشیدم. جیران سواد درست و حسابی نداشت و کاری از دستش بر نمی آمد برای اولین بار، بعد از پنج زایمان طبیعی در خانه، من را به مطب خانم دکتر مهری بردند. آن زمان آبادان بود و یک خانم دکتر مهری مطب او در احمدآباد بود. من تا آن موقع خبر از دکتر و دَوا نداشتم. حامله می شدم و نه ماه تمام شب و روز کار می کردم نه دکتری نه دوایی تا روزی که وقتش می‌رسید. جیران می آمد و بچه را به دنیا می آورد و می رفت💝 ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🎊🎉 🎊🎉 ✈️فرزند ششم ✈️ بعد از دو روز تحمل درد و ناراحتی، خانم مهری آمپولی به من زد و به خانه برگشتم و با همان حال مشغول کارهای خانه شدم نزدیک اذان‌مغرب حالم به قدری بد شد که حتی نتوانستم خودم را به خانه مادرم برسانم. جعفر رفت و جیران را آورد. در غروب یک شب گرم خرداد ماه، برای ششمین بار مادر شدم. که خدا یک دختر قشنگ قسمت و نصیبم کرد جیران به نوبت او را در بغل بچه ها گذاشت و به هر کدامشان یک شکلات داد. پسر بزرگم مهران بیشتر از بقیه بچه ها ذوق خواهر کوچکش را داشت. هر کدام از بچه ها که به دنیا می آمدند، جعفر یا مادرم به نوبت برایشان اسم انتخاب می کردند. من هم این وسط مثل یک آدم هیچ کاره سکوت می کردم. جعفر بابای بچه بود حق پدری داشت. از طرفی مادرم هم یک عمر آرزوی مادر شدن داشت و همه دلخوشی زندگیش من و بچه هایم بودیم نمی‌توانستم دل مادرم را بشکنم او که خواهر و برادری نداشت. من را زود شوهر داد تا بتواند به جای بچه‌های نداشته اش، نوه هایش را بغل کند. جعفر هم به جز مادر و تنها خواهرش کسی را نداشت تقریباً هر دوی ما بی کس و کار بودیم و فامیل درست حسابی نداشتیم. جعفر اسم پسر اولم را مهران گذاشت او به اسم های اصیل ایرانی علاقه داشت. مادرم که طبعش را می‌دانست اسم پسر دومم را مهرداد گذاشت تا دامادش هم از این انتخاب راضی باشد و شانس اسم گذاری بچه ها را از او نگیرد. جعفر اسم دختر اول مرا مهری و مادرم اسم بعدی را مینا گذاشت. جعفر اسم پنجمین فرزندمان را شهلا و مادرم هم آخرین دخترم را میترا گذاشت. من نه خوب می گفتم و نه بد دخالتی نمی کردم. همیشه سعی می کردم کاری کنم که بین شوهرم و مادرم اختلاف و ناراحتی پیش نیاید. تنها راه برای سازش آنها گذشتن از حق خودم بود و بس. این روش همیشه ادامه داشت کم کم به نادیده گرفتن خودم در همه زندگی عادت کردم. مادرم اسم‌ میترا را برای دخترم انتخاب کرد اما بعدها که میترا بزرگ شد به اسمش اعتراض داشت بارها به مادرم می گفت :مادر بزرگ، اینم اسم بود برای من انتخاب کردی؟ اگه تو اون دنیا از شما بپرسن چرا اسم من رو میترا گذاشتی چه جوابی میدی؟ من دوست دارم اسمم زینب باشه می خوام مثل حضرت زینب باشم. زینب که به دنیا آمد سایه بابام هنوز روی سرم بود در همه سال‌هایی که در آبادان زندگی کردم او مثل پدر و حتی بهتر از پدر واقعی، به من و بچه هایم رسیدگی می کرد. او مرد مهربان و خداترسی بود و از ته دل دوستش داشتم. بعد از ازدواجم هر وقت به خانه مادرم می رفتم بابام به مادرم میگفت: کبری تو خونه شوهرش مجبور هرچی هست بخوره اما اینجا که میاد تو براش کباب درست کن تا قوّت بگیره. شاید کبری خجالت بکشه از شوهرش چیزی بخواد. اینجا که میاد هر چی خواست براش تهیه کن. ‌دور خانه های شرکتی شمشاد های سبز و بلندی بود. بابام هر وقت که به خانه ما می آمد در می زد و پشت شمشادها قایم می‌شد. در را که باز میکردیم می‌خندید و از پشت شمشاد ها خودش را نشان می‌داد همیشه پول خُرد در جیب هایش داشت و به دخترها سکه می‌داد. بابام که امید زندگی و تکیه گاه من بود، یک سال بعد از تولد زینب از دنیا رفت. مادرم به قولی که سالها قبل در نجف به بابام داده بود عمل کرد خانه اش را فروخت و با مقداری از پول فروش خانه جنازه بابای عزیزم را به نجف برد و در زمین وادی السلام دفن کرد. در سال ۴۷ یک نفر که کارش بردن اموات به عراق و خاکسپاری آنها در آنجا بود سه هزار تومان برای این کار از مادرم گرفت در بین آبادانی ها خیلی از مردها وصیت می‌کردند که بعد از مرگ در قبرستان وادی السلام قم یا نجف دفن شوند مادرم بعد از دفن بابام در نجف سه روز به نیابت از او به زیارت دوره ائمه رفت. تحمل غم مرگ بابام برای من سنگین بود پیش دکتر رفتم. ناراحتی اعصاب گرفته بودم و به تشخیص دکتر شروع کردم به خوردن قرص اعصاب. حال بدی داشتم. افسرده شده بودم. زینب یک ساله بود که یک روز سراغ قرص های من رفت و آن ها را خورد ادامه دارد.. 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🎊🎉 🎊 🎉 🌺🌺 زینب با خوردن قرص ها به تهوع افتاد. باباش سراسیمه او را به بیمارستان شرکت نفت رساند. دکتر معده زینب را شست وشو داد و او را در بخش کودکان بستری کرد. تا آن روز هیچ وقت چنين اتفاقی برای بچه های من نیفتاده بود. خوردن قرص های اعصاب، اولین خطری بود که زندگی زینب را تهدید کرد. شش ماه بعد از این ماجرا، زینب مریضی سختی گرفت که برای دومین بار در بیمارستان شرکت نفت بستری شد،پوست و استخوان شده بود. چشم ترس شده بودم. انگاریکی می خواست دخترم را از من بگیرد. بیمارستان شرکت قوانین سختی داشت. مديرهای بیمارستان اجازه نمی دادند کسی پیش مریضش بماند. حتی در بخش کودکان مادرها اجازه ماندن نداشتند. هر روز برای ملاقات زینب به بیمارستان می رفتم. قبل از تمام شدن ساعت ملاقات، بالای گهواره اش می نشستم و برایش لالایی می خواندم و گریه می کردم. بعد از مدتی زینب خوب شد و من هم کم کم به غم نبودن بابام عادت کردم. مادرم جای پدر و خواهر و برادرم را گرفت و خانه اش خانه امید من و بچه هایم بود. بعد از مرگ بابام، مادرم خانه ای در منطقه کارون خرید که چهار اتاق داشت و برای امرار معاش، سه اتاق را اجاره داد. هر هفته، یا مادرم به خانه ما می آمد یا ما به خانه او می رفتیم. هرچند وقت یک بار بابای مهران ما را به باشگاه شرکت نفت می برد. بچه ها خیلی ذوق می کردند و به آنها خوش میگذشت. باشگاه شرکت، سینما هم داشت. بلیط سینمایش دو ریال بود. ماهی یک بار به سینما می رفتیم. بابای مهران با پسرها ردیف جلو بودند و من و دخترها هم ردیف عقب پشت سر آنها می نشستیم و فیلم میدیدیم. همیشه چادر سرم بود و به هیچ عنوان حاضر نبودم چادرم را در بیاورم. پیش من چادر سرنکردن، گناه بزرگی بود. بابای بچه ها یک دختر عمه به نام بی بی جان» داشت. او در منطقه شیک و معروف بیمه زندگی می کرد. شوهرش از کارمندهای گرد بالای شرکت نفت بود. ما سالی یک بار برای عید دیدنی به خانه آنها می رفتیم و آنها هم در ایام تعطیلات عید یک بار به ما سر می زدند، تا سال بعد و عید بعد، هیچ رفت وآمدی نداشتیم. اولین بار که به خانه دختر عمه جعفر رفتیم، بچه ها قبل از وارد شدن به خانه طبق عادت همیشگی، کفش هایشان را درآوردند. بی بی جان بچه ها را صدا زد و گفت: «لازم نیست کفشاتون رو دربیارید، بچه ها با تعجب کفش هایشان را پا کردند و وارد خانه شدند. آن ها با کفش روی فرش ها و همه جای خانه راه می رفتند خانه پر بود از مبل و میز و صندلی، حتی در باغ خانه یک دست میز و صندلی حصیری بود. اولین باری که قرار بود آن ها خانه ما بیایند، جعفر از خجالت و رودرواسی با آنها، رفت و یک دست میز و صندلی فلزی اجاره خرید. او می گفت: «دخترعمه م و خونواده اش عادت ندارن روی زمين بشینن. تا مدت ها بعد ان میز و صندلی را داشتیم، ولی همیشه آن ها را تا می کردیم و کنار دیوار برای مهمان می گذاشتیم و خودمان مثل قبل روی زمین می نشستیم. در محله کارمندی شرکت نفت، کسی چادر سر نمی کرد. دختر عمه جعفر هم اهل حجاب نبود. هروقت می خواستیم به خانه بی بی جان برویم، همان سالی یک بار، جعفر به چادر من ایراد می گرفت. او توقع داشت چادرم را در بیاورم و مثل زن های منطقه کارمندی بشوم. یک روز آب پاکی را روی دستش ریختم و به او گفتم: «اگه یه میلیونم به من بدن، چادرم رو درنیارم. اگه فکر می کنی چادر من باعث کسر شأن تو میشه، خودت تنها برو خونه دختر عمه ت .) جعفر با دیدن جدّیت من بحث را تمام کرد و بعد از آن کاری به چادر من نداشت. ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این نسل ، سلام بلد نیست.‌..🙂🖐 🎙 ✅کانال امیرکیایی👇 ╔═🍃🌺🍃══════╗ http://eitaa.com/amirkiaei1 ╚══════🍃🌺🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
قبر اصلی آقا امام حسین علیه السلام و حضرت علی اکبر علیه السلام 😭 تقدیم به نگاه زیبا شما انشاالله روزی همه 🌷 🌷 التماس دعا از همه عزیزانی که فیلم رو دیدن شدیداََ التماس دعا دارم . -وصل http://eitaa.com/amirkiaei1
🔮 🔮 🎀🎀 💙 فرزند ششم ✈️ چند سال بعد از تولد زینب، خدا یک پسر به ما داد. بابای مهران اسمش را شهرام گذاشت. دخترها عاشق شهرام بودند. او سفید و تپل بود. خواهرهایش لحظه ای او را زمین نمی گذاشتند. قبل از تولد شهرام، ما به خانه ای در ایستگاه شش فرح آباد، نزدیک مسجد فرح آباد(قدس) رفتیم؛ یک خانه شرکتی سه اتاقه در ایستگاه شش، ردیف ۲۳۴. در آن خانه واقعا راحت بودیم. بچه ها پشت سر هم بودند و با هم بزرگ می شدند. من قبل از رسیدن به سی سالگی، هفت تا بچه داشتم. عشق می کردم وقتی بازی کردن و خوردن و خوابیدن و گریه ها و خنده های بچه هایم را می دیدم. خودم که خواهر و برادری نداشتم و وقتی می دیدم چهار تا دخترم با هم عروسک بازی می کنند، کیف می کردم. گاهی به آنها حسودی می کردم و حسرت می خوردم و پیش خودم میگفتم: «ای کاش فقط یه خواهر داشتم. خواهری که مونس و همدمم می شد. مادرم چرخ خیاطی دستی داشت. برای من و بچه ها لباس های راحتی می دوخت. برای چهار تا دخترم با یک رنگ، سری دوزی می کرد. بعدها مهری که خوش سلیقه بود، پارچه انتخاب می کرد و مادرم به سلیقه او لباس ها را می دوخت. مادرم خیلی به ما می رسید، هر چند روز یک بار به بازار لین یک احمدآباد می رفت و زنبیلش را پر از ماهی شوریده و میوه میکرد و به خانه ما می آورد. او لُر بختیاری بود و غیرت عجیبی داشت بدون نوه هایش، لقمه ای از گلویش پایین نمیرفت. جعفر پانزده روز یکبار از شرکت نفت حقوق می‌گرفت و آنرا دست من میداد باید برای دوهفته دخل و خرج خانه را میچرخاندم . از همین خرجی به مهران و مهرداد پول تو جیبی میدادم. آنها پسر بودند و به کوچه و خیابان می‌رفتند می ترسیدم خدایی نکرده کسی آنها را فریب بدهد و آنها را از راه به در کند. برای همین همیشه در جیبشان پول می‌گذاشتم. گاهی پس از یک هفته ، خرجی خانه تموم میشد و من می‌ماندم که به جعفر چه جوابی بدهم 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
مادرم بین بچه‌ها فرق نمی گذاشت ولی به مهران و زینب وابسته تر بود. مهران نوه اولش بود و عزیزتر. زینب هم که مثل من عاشق خدا و پیغمبر بود همیشه کنار مادرم می نشست و قصه‌های قرآنی و امامی را با دقت گوش می‌کرد و لذت می‌برد. مادرم قصه و حکایت های زیادی بلد بود هر وقت به خانه ما می آمد زینب دور و برش می چرخید و با دقت به حرف‌هایش گوش می‌کرد. مادرم زینب را شبیه ترین نوه اش به من می دید برای همین به او علاقه زیادی داشت. بابای بچه ها ساعت ۵ صبح از خانه بیرون می رفت، بعد از ظهر برمی‌گشت روزهای پنج‌شنبه نیمروز بود ظهر از سرکار می‌آمد. در باغچه خانه گوجه و بامیه و سبزی می کاشت. زمستان و تابستان باغچه سبز بود و سبزی خوردن و خورشتی را از باغچه خانه برداشت می کردیم. حیاط خانه های شرکتی سیمانی بود با تابش آفتاب در طول روز آتش می شد روی زمین که راه میرفتیم کف پای ما حسابی می سوخت. تا بعد از به دنیا آمدن شهرام کولر نداشتیم، شبها در حیاط می‌خوابیدم جعفر بعد از ظهرها آب را توی حیاط باز می‌کرد و زیرِ در را می‌گرفت حیاط خانه تا نیم متر از دیوار پر از آب می‌شد این آب تا شب توی حیاط بود شب زیر در را برمی داشتیم و آب با فشار زیاد به کوچه سرازیر می‌شد با این کار حیاط سیمانی خانه خنک می شد و ما روی زمین زیر انداز می انداختیم و رختخواب پهن می کردیم هوا را نمی‌توانستیم خنک کنیم و مجبور بودیم با گرمای ۵۰ درجه در هوای آزاد بخوابیم اما زمین را می‌توانستیم برای خوابیدن قابل تحمل کنیم. خانه های شرکتی دوتا شیر آب داشت شیر آب شهری که برای خوردن و پخت و پز بود و شیر آب شرکتی که مخصوص شست‌وشوی حیاط و آبیاری باغچه و شمشادها بود گاهی که شیر آب شط را در حیاط باز میکردیم همراه آب یک عالمه گوش‌ماهی می‌آمد دخترها با ذوق و شوق گوش ماهی ها را جمع می کردند. بعد از ظهرها هر کاری میکردم بچه ها بخوابند خوابشان نمی‌برد و تا چشم من گرم میشد می‌رفتند و توی آب حیاط بازی می کردند... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شهرام چهارماهه بود که باباش رفته و یک تلویزیون قسطی خرید! به او گفتم: "مرد ما بیشتر از تلویزیون به کولر احتیاج داریم تلویزیون که واجب نبود" بابای مهران هم رفت و یک کولر گازی کوچک قسطی آورد با اینکه به خاطر خوابیدن زیر کولر گازی در هوای شرجی آبادان آسم گرفتم ولی بچه‌هایم از شر گرما و شرجی تابستان راحت شدند. عصر که می‌شد کوچه‌ها غوغای بچه‌های قد و نیم قد بود هر خانواده هفت، هشت تا بچه داشت. کوچه و خیابان محل بازی آنها بود ولی من به دخترها اجازه نمی‌دادم برای بازی به کوچه بروند می‌گفتم خودتون چهارتا هستید بشینید و با هم بازی کنید آنها هم داخل حیاط کنار باغچه می‌نشستند و خاله بازی می‌کردند مهری از همه بزرگتر و برای ایشان مثل مادر بود دمپخت گوجه درست می کرد و با هم می خوردند ریگ بازی می‌کردند و صدایشان در نمی‌آمد. بچه‌ها عروسک و اسباب بازی نداشتند. بودجه ما نمی رسید که وسایل گران بخریم دختر ها روی کاغذ، شکل عروسک را می‌کشیدند و رنگش می کردند خیلی از همسایه ها نمی دانستند که من ۴ تا دختر دارم بعضی وقت‌ها در رفت و آمدها زینب و شهلا را دیده بودند اما مینا و مهری غیر از مدرسه هیچ جا نمی رفتند هر روز از ایستگاه 6 به ایستگاه ۷ می‌رفتم بازار ایستگاه ۷ بازار پررونقی بود حقوق مان کارگری بود و زندگی ساده‌ای داشتیم اما سعی می کردم به بچه‌ها غذای خوب بدهم هر روز بازار می‌رفتم و زنبیل را پر می‌کردم از جنسهای تقریباً ارزان‌تر. چیزهایی می خریدم که در توانم بود زنبیل سنگین را روی دوشم می گذاشتم و به خانه برمی گشتم زمستان و تابستان این بارِ سنگین را هر روز کول می‌کردم سیر کردن شکم هفت بچه که شوخی نیست! هر روز جنس تازه می خریدم اما تا شب هرچه بود و نبود را می‌خوردند و شب بی قرار و گرسنه دنبال غذا یا هر چیزی برای خوردن بودند از صبح تا شب هفت نفرشان سرپا بودند و بازی می کردند آنها آرام نمی گرفتند و تند و تند گرسنه می شدند زینب بین بچه‌هایم از همه سازگارتر بود از هیچ چیز ایراد نمی‌گرفت، هر غذایی را می خورد، کمتر پیش می‌آمد که از من چیزی بخواهد. کلاس اول دبستان سرخک خیلی سختی گرفت... ادامه دارد... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌ 🌙 محبت به همسر عار نیستنکات دکتر عزیزی برای تعامل بین زن وشوهر 🥰🌺🌺♥️♥️
4_542955252865826894.mp3
1.02M
🌸 دعای مقاتل بن سلیمان - دعای سریع الاجابه 🌸 إِلَهِي كَيْفَ أَدْعُوكَ وَ أَنَا أَنَا وَ كَيْفَ أَقْطَعُ رَجَائِي مِنْكَ وَ أَنْتَ أَنْتَ إِلَهِي إِذَا لَمْ أَسْأَلْكَ فَتُعْطِيَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي أَسْأَلُهُ فَيُعْطِينِي إِلَهِي إِذَا لَمْ أَدْعُكَ [أَدْعُوكَ ] فَتَسْتَجِيبَ لِي فَمَنْ ذَا الَّذِي أَدْعُوهُ فَيَسْتَجِيبُ لِي إِلَهِي إِذَا لَمْ أَتَضَرَّعْ إِلَيْكَ فَتَرْحَمَنِي فَمَنْ ذَا الَّذِي أَتَضَرَّعُ إِلَيْهِ فَيَرْحَمُنِي إِلَهِي فَكَمَا فَلَقْتَ الْبَحْرَ لِمُوسَى عَلَيْهِ السَّلامُ وَ نَجَّيْتَهُ أَسْأَلُكَ أَنْ تُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ أَنْ تُنَجِّيَنِي مِمَّا أَنَا فِيهِ وَ تُفَرِّجَ عَنِّي فَرَجاً عَاجِلاً غَيْرَ آجِلٍ بِفَضْلِكَ وَ رَحْمَتِكَ يَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِينَ 🌺🌺🌺🌺🌺
       👇تقویم نجومی یکشنبه👇 👈 یکشنبه 👈 18 شهریور / سنبله 1403 👈4 ربیع الاول 1446 👈8 سپتامبر 2024 🏛 مناسبت های دینی و اسلامی. ⭐️ احکام دینی و اسلامی. 🚘مسافرت : مسافرت مکروه و حتما همراه صدقه و احتیاط لازم انجام گیرد. 👶زایمان خوب و نوزاد شایسته و محبوب است. 🔭 احکام نجوم. 🌓 امروز : قمر در برج عقرب است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است: ✳️استعمال دارو. ✳️مرهم گذاشتن بر زخم و دمل. ✳️استحمام. ✳️امور زراعی و کشاورزی. ✳️بذر پاشی کاشت و آبیاری. ✳️چاه کندن و انواع حفریات. ✳️درختکاری. ✳️خرید باغ و مزرعه و زمین کشاورزی. ✳️جراحی چشم. ✳️نیشتر زدن و بیرون آوردن دمل و چرک. ✳️کشیدن دندان. ✳️ مسهل خوردن. ✳️و از شیر گرفتن کودک نیک است. 📛ولی از امور اساسی و زیر بنایی مثل ازدواج معاملات کلان و مسافرت پرهیز شود. 📛بستن حرز برای اولین بار و نماز آن خوب نیست. 👩‍❤️‍👨مباشرت امشب: امشب قمر در عقرب و از مباشرت به قصد فرزند آوری احتیاط شود. ⚫️ اصلاح سر و صورت. طبق روایات ، (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث غم و اندوه می شود. 💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن یا #زالو انداختن در این روز، از ماه قمری باعث درد در سر می شود. 😴🙄 تعبیر خواب. خوابی که (شب دو شنبه) دیده شود تعبیرش طبق ایه ی 5 سوره مبارکه " مائده " است. الیوم احل لکم الطیبات... و مفهوم آن این است که منفعتی به خواب بیننده برسد و به شکلی خوشحال شود. ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید. 💅 ناخن گرفتن یکشنبه برای ، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد. 👕👚 دوخت و دوز یکشنبه برای بریدن و دوختن روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود‌( این حکم شامل خرید لباس نیست) ✴️️ وقت در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب. ❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام  ۱۰۰ مرتبه ✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . @taghvimehmsaran 💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به و . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد. 🌸بامید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
𑁍﷽𑁍 ذکری عجیب از قرآن کریم در برآمدن حاجات 🟩از امیرالمؤمنین علی علیه‌السّلام وارد شده است در برآمدن حاجات : ✍🏼هر که ↼شش آیه‌ اول سوره حدید و ↼سه آیه‌ آخر سوره حشر را بخواند، ↼سپس بگوید: ❴ یـٰا مَـنْ هُـوَ كَـذٰلِـکَ، اِفْـعَـلْ بـیٖ ❵ و حاجاتش را بخواهد ان‌شـاءالله حاجاتش برآورده می شود. 🟩 امیرالمؤمنین علی عليه‌السّلام می‌فرمايند: ≼ وَالله لَو دَعا بِها الشَّقی لَسَعد ≽ ↼به خدا سوگند اگـر شخص بدبخت ، خدا را به این آیات بخواند خوشبخت می‌شود. ؛𑁍شش آیه‌ اول سوره حدید بِسْم‌ِالله‌الرَّحْمَن‌ِالرَّحِيمِ سَـبّـَحَ لِلّٰـهِ مـٰا فِـۍٱݪــسّـَمـٰاوٰاتِ وَٱلْـاَرْضِ وَهُـوَ ٱلْـعَـزیٖـزُ ٱلْـحَكـیٖـمُ ﴿۱﴾ لَــهُۥ ❀ مُـلْـکُ ٱݪــسّـَمـٰاوٰاتِ وَٱلْـاَرْضِ يُـحْـیٖـیٖ وَ يُـمـیٖـتُ وَهُـوَ عَـلـیٰ کُـلِ‏ّ شَـیْءِِ قَـدیٖـرٌ ﴿۲﴾ هُـوَ ٱلْـاَوَّلُ وَٱلْـآخِـرُ وَٱݪــظّـٰاهِـرُ وَٱلْـبـٰاطِـنُ وَهُـوَ بِـکُـلِ‏ّ شَـیْءِِ عَـلـیٖـمٌ ﴿۳﴾ هُـوَ ٱݪّـَـذیٖ خَـلَـقَ ٱݪــسّـَمـٰاوٰاتِ وَٱلْـاَرْضِ فـیٖ سِـتّـَةِ اَيّـٰامِِ ثُـمَّ ٱسْـتَـویٰ عَـلـَـۍٱلْـعَـرْشِ يَـعْـلَـمُ مـٰا يَـلِـجُ فِـۍ ٱلْـاَرْضِ وَمـٰا يَـخْـرُجُ مِـنْـهـٰا وَمـٰا يَـنْـزِلُ مِـنَ ٱݪــسّـَمـٰآءِ وَمـٰا يَـعْـرُجُ فـیٖـهـٰا وَهُـوَ مَـعَـكُـمْ اَيْـنَ مـٰا كُـنْـتُـمْ وَٱللّٰـهُ بِـمـٰا تَـعْـمَـلُـونَ بَـصـیٖـرٌ ﴿۴﴾ لَــهُۥ ❀ مُـلْـکُ ٱݪــسّـَمـٰاوٰاتِ وَٱلْـاَرْضِ وَ اِلـَـۍٱللّٰـهِ تُـرْجَـعُ ٱلْـاُمُـورُ ﴿۵﴾ يُـولِـجُ ٱݪــلّـَيْـلَ فـِـۍٱݪــنّـَهـٰارِ وَ يُـولِـجُ ٱݪــنّـَهـٰارَ فـِـۍٱݪــلّـَيْـلِ وَ هُـوَ عَـلـیٖـمٌ بِـذٰاتِ ٱݪــصُّـدُورِ ﴿۶﴾ ؛𑁍سه آیه‌ آخر سوره حشر هُـوَ ٱللّٰـهُ ٱݪّـَـذیٖ لٰا اِلـٰهَ اِلّٰا هُـوَ عـٰالِـمُ ٱلْـغَـيْـبِ وَٱݪــشّـَهـٰادَةِ هُـوَ ٱݪــرَّحْـمٰـنُ ٱݪــرَّحـیٖـمُ﴿۲۲﴾ هُـوَ ٱللّٰـهُ ٱݪّـَـذیٖ لٰا اِلـٰهَ اِلّٰا هُـوَ ٱلْـمَـلِـکُ ٱلْـقُـدُّوسُ ٱݪــسَّـلَامُ ٱلْـمُـؤْمِـنُ ٱلْـمُـهَـيْـمِـنُ ٱلْـعَـزیٖـزُ ٱلْـجَـبّـٰارُ ٱلْـمُـتَـكَـبّـِرُ سُـبْـحـٰانَ ٱللّٰـهِ عَـمّـٰا يُـشْـرِكُـونَ ﴿۲۳﴾ هُـوَ ٱللّٰـهُ ٱلْـخـٰالِـقُ ٱلْـبـٰارِئُ ٱلْـمُـصَـوِّرُ لَـهُ ٱلْـاَسْـمـٰاءُ ٱلْـحُـسْـنـیٰ يُـسَـبّـِحُ لَــهُۥ ❀ مـٰا فِــۍٱݪــسّـَمـٰاوٰاتِ وَٱلْـاَرْضِ وَهُـوَ ٱلْـعَـزیٖـزُ ٱلْـحَكـیٖـمُ ﴿۲۴﴾ ↼سپس بگو ❴ یـٰا مَـنْ هُـوَ كَـذٰلِـکَ اِفْـعَـلْ بـیٖ ❵ و حاجت را بخواه. 𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍𑁍
🪔🍂﷽🍂🪔. ✅یکشنبه 👈 ۱۸ / شهریور ماه (۰۶) ١٤٠٣ 👈 ۰۴ /ربيع الاول (٠٣) ۱۴۴۶ 👈 ۰۸ / سپتامبر (۰۹) ۲۰۲۴ 💕💕💕💕💕💕💕 ✅ متعلق است به امام علی (ع) و فاطمه زهرا(س) 🔹 السَّلامُ علیکَ يَا اَبَا الْحَسَنِ يا اَميرَ الْمُؤْمِنينَ يا عَلِىَّ بْنَ أَبيطالِبٍ 🔹 السَّلامُ علیک یا فاطِمَةَ الزَّهْراَّءُ يا بِنْتَ مُحَمَّدٍ يا قُرَّةَ عَيْنِ الرَّسُول 💕💕💕💕💕💕 🌸🔶عهد ثابت یکشنبه ها🔶 *اذکار امروز* 1️⃣ ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام (100 مرتبه) 2️⃣ذکر بعد از نماز صبح (489مرتبه) که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد . 3️⃣ نعبد و ایاک نستعین (1000 مرتبه) 💐 عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج 💕💕💕💕💕💕 ⭐️⤵️سوره روز،،، ✨ سوره مبارکہ الرحمن✨ 🌟 این سوره دردل منافقان جای نمیگیرد ، درروز قیامت از الرحمن میپرسند چه کسی را شفاعت میکنی و او شافی کسیست که انرا خوانده باشد و اورا وارد بهشت میکند 💕💕💕💕💕💕 💦💠💦 ادعیه و زیارت روز،،، 🔹دعای_روز_یکشنبه 🔷 زیارت_عاشورا 🔹دعای_یستشیر 💕💕💕💕💕💕 🌸🍃نماز روز⤵️،،، 🍃نماز روز یکشنبہ↩️ هر کس بخواند چهار رکعت نماز بگذارد وبخواند در هررکعتی حمد وملک، مکان دهد خداوند اورا در بهشت در هرجا که بخواهد ماشاءلله لا حول ولا قوه الا بالله) ❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️❤️ *سلام به اباعبدالله الحسین(ع)* اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن 💕💕💕💕💕💕💕💕💕 *سلام به امام زمان (عج تعالی)* 👈ﺍﻟﺴﻼ‌ﻡ ﻋﻠﯿﮏَ ﯾﺎ ﺑﻘﯿﺔَ ﺍﻟﻠﻪِ السًّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمان السًّلامُ عَلَیْکَ یاخَلیفَهَ الرَّحمن السًّلامُ عَلَیْکَ یاشَریکَ القُرآن السًّلامُ عَلَیْکَ یاقاطِعَ البُرهان السًّلامُ عَلَیْکَ یااِمامَ الاِنْسِ والجانّ السًّلامُ عَلَیْک َو علی ابائِک الطّاهرین و رحمه الله وبرکاته *⭕️دعایی که در زمان غیبت بایدهر روز خوانده شود* اللهُمَّ عَرِّفنیِ نَفْسَکَ، فَاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفنی نَفْسَکَ لَمْ اَعرِفْ رَسُولَکَ،اَللهُمَّ عَرِّفنی رَسُولَکَ، فاِنَّکَ اِنْ لَمْ تُعَرِّفْنی رَسُولَکَ لَمْ اَعرِّفْ حُجَّتَکَ،اللهُمَّ عَرِّفنی حُجَّتکَ فَاِنَّکَ اِنْ لَْم تُعَرِّفنی حُجَّتکَ ضَلَلْتُ عَنْ دِینی *⭕دعای غریق⭕* دعای تثبیت ایمان دراخرالزمان این دعا را در قنوتهایتان بخوانید.... یا اَللَّهُ یا رَحْمن یا رَحِیمُ یا مُقَلِّبَ القُلُوب ثَبِّتْ قَلْبِیِ عَلی دِینک إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریبا 💐اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج💐 💕💕💕💕💕💕💕 اللَّهُمَّ اجْعَلْنِي فِي دِرْعِكَ الْحَصِينَةِ الَّتِي تَجْعَلُ فِيهَا مَنْ تُرِيدُ. (سه ‌مرتبه) خداوندا، مرا در زره نگهدارنده و قوی خود که هر کس را بخواهی در آن قرار می‌دهی قرار بده! 💕💕💕💕💕💕💕💕💕 ‫اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ و َآلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّل فَرَجَهم ‫1️⃣خدایا رنج و خستگی و بیماری را برما مسلط مگردان .‬ ‫2️⃣خدایا ریشه های طمع را در درون ما بخُشکان .‬ ‫3️⃣خدایا ما را از مغضوبین درگاه تو و از ضالّین و گمراهان قرار مده .‬ ‫4️⃣خدایا پیوند های دوستی بین ما را محکم تر بفرما .‬ ‫5️⃣خدایا ما را از اَصحابُ الجَنّة قرار بده .‬ ‫6️⃣خدایا ما را از اَصحابُ النّار قرار مده .‬ ‫7️⃣خدایا ما را از کسانی که قرآن از آنها در قیامت شکایت می کند قرار مده .‬ ‫8️⃣خدایا ما را از مُتعَلِّمین و مُعَلِّمین قرآنت قرار بده .‬ ‫9️⃣خدایا گناهانی را که سبب نیامدن باران می شود از ما دور بفرما .‬ ‫🔟خدایا گناهانی که موجب تعجیل در عقوبت و عذاب است از ما برطرف فرما .‬ ✋🤚 ✋🤚 ✋🤚
✍️ بسم الله الرحمن الرحیم 🍃 با سلام و دعای خیر 🔹 خواندن زیارت‌نامه حضرت فاطمه الزهرا(س) در روز یکشنبه، خدا می داند چه تأثیراتی دارد. هر چیزی برای دنیا و آخرتتان را بخواهید در این زیارت فاطمه الزهرا(س) به دست می آورید. مخصوصاً قبل از نماز صبح‌تان بخوانید که ساعت لیلة القدر است. بعد از مدتی مداومت می‌گویید که خدایا من را چه شده است من کدام مکتب و کلاس رفتم چقدر روحیه ام لطیف شده این از کجاست!؟ این از آن زیارت کوتاه فاطمه الزهرا(س) قبل از اذان صبح است. زیارت‌نامه حضرت فاطمه الزهرا(س) در روز یکشنبه⬇️ «السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ، امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً، أَنَا لَكِ مُصَدِّقٌ، صَابِرٌ عَلَى مَا أَتَى بِهِ أَبُوكِ وصِيُّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا، وَ أَنَا أَسْأَلُكِ إِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ إِلَّا أَلْحَقْتِنِي بِتَصْدِيقِي لَهُمَا، لِتُسَرَّ نَفْسِي، فَاشْهَدِي أَنِّي طَاهِرٌ بِوَلَايَتِكِ، ولَايَةِ آلِ نَبِيِّكِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وآله وسلم.» 🍃 «الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج» 💫 شادی روح مطهر استاد حاجیه خانم‌ اکبری(ره) صلوات http://eitaa.com/zaynab72
29.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‏شستشوی حرم وضریح وصحن امام حسین ع. پس از دو ماه حزن واندوه.. بسیار زیباست و اولین بار به این زیبایی دیده شده خیلی زیباست..
۱۸ 💠 اولین رجعت کننده 💢 اولین کسی که در دوران رجعت به دنیا باز می‌گردد، امام حسین علیه السلام است. این موضوع، در روایات فراوانی، از جمله در سخنان خود حضرت آمده است. علیه السلام می‌فرمایند: «من اولین کسی هستم که زمین بر او شکافته میشود.» (١) 💢 رجعت امام حسین، دارای برنامه‌های مشخصی است. یکی از فلسفه‌های رجعت، انتقام از دشمنانِ اولیاء خداست. 🔸امام صادق علیه السلام می‌فرمایند: «اولین کسی که به دنیا باز می‌گردد، حسین بن علی و یاران او، و یزید بن معاویه و یاران اوست. پس بدون کم و کاست آنها را به قتل می‌رساند.» (٢) 🔺 وقتی امامی از دنیا می‌رود، انجام امور [مربوط به تدفین] او با امام دیگری خواهد بود. یکی از وظایف امام حسین علیه السلام در دوران رجعت، غسل و تدفین حضرت حجت خواهد بود. 📚 ١-الخرائج و الجرائح ج٢ ص٨۴٨ ؛ ٢-تفسیر عیاشی ج۲ ص٢٨٢ اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج
نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها بسیار حاجت دهنده و مجرب برای تمام حوائج سنگین 🕊طریقه خواندن نماز استغاثه به حضرت زهرا؛ 💎مانند نماز صبح خوانده میشود در دورکعت و بعد از نماز سه بار می گویی ( الله اکبر )💫 و بعد تسبیحات حضرت زهرا ( سلام‌الله علیها) بگو و به سجده رفته و صد مرتبه بگو (یا مولاتی یا فاطمة اغیثینی)📿 و بعد سمت راست صورت خود را روی مهر گذاشته و صد مرتبه همین ذکر را می گوئی دوباره به سجده رفته صد مرتبه می گوئی و سپس طرف چپ را گذاشته و همبن ذکر را صد مرتبه می گویی و بعد به سجده رفته و صد و ده مرتبه این ذکر را می گویی.📿 که جمعا پانصد و ده مرتبه گفته می شود ┈••✾🍃🌹🍃✾••┈• اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ https://eitaa.com/zekrroozane
⚜نماز استغاثه به حضرت زهرا سلام الله علیها بسیار حاجت دهنده و مجرب برای تمام حوائج سنگین 🕊طریقه خواندن نماز استغاثه به حضرت زهرا؛ 💎مانند نماز صبح خوانده میشود در دورکعت و بعد از نماز سه بار می گویی ( الله اکبر )💫 و بعد تسبیحات حضرت زهرا ( سلام‌الله علیها) بگو و به سجده رفته و صد مرتبه بگو (یا مولاتی یا فاطمة اغیثینی)📿 و بعد سمت راست صورت خود را روی مهر گذاشته و صد مرتبه همین ذکر را می گوئی دوباره به سجده رفته صد مرتبه می گوئی و سپس طرف چپ را گذاشته و همبن ذکر را صد مرتبه می گویی و بعد به سجده رفته و صد و ده مرتبه این ذکر را می گویی.📿 که جمعا پانصد و ده مرتبه گفته می شود ┈••✾🍃🌹🍃✾••┈• اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ http://eitaa.com/amirkiaei1
🎊🎉 🎊 🎉 تمام بدنش له شده بود با همه دردی که داشت گریه نمی کرد. زینب را توی پتو پیچیدم و به درمانگاه بردم وقتی بلند شدم که او را به درمانگاه ببرم زودتر از من از جا بلند شد دکتر درمانگاه چند تا سوزن (آمپول) برایش نوشت موقع زدن سوزن ها مظلومانه دراز می کشید و سرش را روی پاهایم می‌گذاشت بدون هیچ گریه و اعتراضی درد را تحمل می‌کرد در مدتی که مریض بود دوای عطاری (اسپند) در آتش می ریختم و خانه را بو می دادم دکتر گفته بود که فقط عدس سبز آب پز بدون چاشنی و روغن به او بدهید چندین روز غذای زینب همین عدس سبز آب پز بود و بس. غذایش را می خورد و دم نمی زد به خاطر شدت مریضیش اصلاً خوابش نمی‌برد ولی صدایش در نمی آمد. زینب از همه بچه‌ها به خودم شبیه‌تر بود صبور اما زرنگ و فعال از بچگی به من در کارهای خانه کمک می‌کرد مثل خودم زیاد خواب میدید همه مردم خواب می بینند اما خواب در زندگی من و زینب نقش عجیبی داشت! انگار به یک جایی وصل بودیم زینب بیشتر از اینکه دنبال لباس و خوردن و بازی باشد دنبال نماز و روزه و قرآن بود! همیشه میگفتم از ۷ تا بچه جعفر، زینب سهم من است انگار قلبمان را با هم تقسیم کرده بودیم از بچگی دور و بر خودم می‌چرخید همه خواهر و برادرها و همسایه‌ها را دوست داشت و انگار چیزی به اسم بد جنسی و حسادت و خودخواهی را نمی‌شناخت حتی با آدم‌های خارج از خانه هم همینطور بود. ۴ یا ۵ سالش بود که اولین خواب عجیب زندگیش را دید... 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🎊🎉 🎊🎉 🔮🔮 از همان موقع فهمیدم که زینب هم مثل خودم اهل دل است. خواب دید که همه ستاره ها در آسمان به یک ستاره تعظیم می کنند وقتی از خواب بیدار شد، به من گفت: مامان من فهمیدم اون ستاره پرنور که همه به اون تعظیم می کردند کی بود. با تعجب پرسیدم: کی بود؟ گفت :حضرت زهرا بود. هنوز هم پس از سال ها وقتی به یاد آن خواب می‌افتم بدنم می لرزد. زینب از بچگی راحت حرف‌هایش را می‌زد و ارتباط محبت آمیزی با افراد خانه داشت با مهرداد خیلی جور بود برادرش اهل تئاتر و فوتبال بود و در شهر گروه نمایش داشت. زینب از کلاس سوم دبستان در خانه با او تمرین می‌کرد. مهرداد نقش مقابل خودش را به زینب می داد. او بیشتر بیرون از خانه بود، ولی مهران اهل مطالعه و اکثراً در خانه مشغول خواندن کتاب بود. مهران با پیک های کیهان بچه ها و کتابهایی که جمع کرد یک کتابخانه راه انداخت و چهار خواهرش را عضو کتابخانه کرد. ۲ ریال حق عضویت هم از آنها گرفت دخترها در کتابخانه مهران می‌نشستند و در سکوت و آرامش کتاب می‌خواندند بزرگتر که شدند مهران دخترها را نوبتی به سینما می‌برد. علاقه زینب به تئاتر و اجرای نمایش در مدرسه از همان بچگی که با مهرداد تمرین میکرد شکل گرفت بیشترین تفریح بچه ها رفتن به خانه مادرم بود و با هم بودنشان بچه ها مسافرت را خیلی دوست داشتند ولی وضعیت ما طوری نبود که سفر برویم. اول تابستان که می‌شد دوره می‌نشستند هر کدام نقشه رفتن به شهری را می‌کشیدند. از آن شهر حرف می‌زدند هر تابستان فقط حرف سفر بود و فکرش. تعداد مان زیاد بود و ماشین هم که نداشتیم برای همین حرف مسافرت به اندازه سفر رفتن برای بچه ها شیرین بود. بعد از ظهر های طولانی تابستان که هوا گرم بود و کسی نمی‌توانست از خانه بیرون برود دوره می‌نشستند از شهرهای شیراز و اصفهان و همدان حرف می‌زدند از باغ ارم شیراز و سی و سه پل اصفهان. هرکدام از بچه ها چیزهایی را که درباره آن شهر خوانده بود برای بقیه تعریف می‌کرد یا از روی همان مجله می خواند و عکس هایش را به بقیه نشان می‌داد. آنقدر از حرف زدن درباره آن شهر لذت می بردند که انگار به همان شهر سفر کردند. در باغ پشت خانه ایستگاه شش، یک درخت کُنار داشتیم که هر سال میوه می داد. بعد از ظهر های فصل بهار و تابستان دختر ها زیر درخت جمع می شدند. مهران و مهرداد روی پشت بام می رفتند و شاخه های بلند درخت را که تا آنجا کشیده بود تکان می‌دادند. کنارها که روی زمین می ریخت دختر ها جمع می کردند بعضی وقتا اندازه یک گونی کنار پر می‌شد من گونی پر از کنار را به بازار ایستگاه هفت می‌بردم و به زنهای فروشنده عرب می‌دادم و به جای آن میوه های دیگر می گرفتم. پسر های کوچک همسایه یواشکی روی پشت بام ما می آمدند تا کنار بچینند مهران و مهرداد دنبالشان می کردند و آنها را دور می کردند. مینا و مهری مدتی پول‌هایشان را جمع کردند و یک دوربین عکاسی خریدند. اولین بار دختر ها زیر درخت کنار عکس یادگاری گرفتند. چهارتایی با هم پول جمع کردند و برای من یک دست پارچ و لیوان سفالی خریدند زندگی ما کم و زیاد داشت اما با هم خوشبخت بودیم... ادامه دارد... 😍 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🔮💎 💎🔮 💌💌 بچه هایم همه سر به راه و درس خوان بودند اما زینب علاوه بر درس خواندن مومن هم بود همیشه دنبال کسانی بود که بتوانند در این راه کمکش کنند. در همسایگی ما در آبادان خانواده کریمی زندگی می کردند آنها متدین بودند. تنها خانه محله بود که پشت در پرده بزرگی داشت تا وقتی درِ خانه باز می شود داخل خانه پیدا نشود. زهرا خانم دختر بزرگ خانواده کریمی، برای دخترهای محل کلاس قرآن و احکام می گذاشت. مینا مهری و زینب به این کلاس‌ها می‌رفتند. مینا و مهری با اقدس کریمی همکلاس بودند و زینب با نرگس دوست بود. زهرا خانم سر کلاس به بچه ها می گفت: تو مسائل دینی باید از یه مجتهد تقلید کنید وگرنه اعمالتون مثل وضو و غسل قبول نیست. زهرا خانم از بین رساله ها رساله امام خمینی را به دختر ها معرفی کرد. ما تا آن زمان از این حرف ها سر در نمی آوردیم امام را هم نمیشناختیم. مینا و مهری به کتاب فروشی آقای جوکار در بازارچه ایستگاه شش رفتند تا رساله بخرند اما آقای جوکار به آنها گفت: رساله امام خمینی خطرناکه دنبالش نگردید وگرنه شما را می‌گیرند آقای جوکار رساله آقای خویی را به بچه‌ها داد. بعد از خرید رساله دخترها مقلد آقای خویی شدند زهرا خانم گفت: هیچ اشکالی نداره مهم اینه که شما احکام تون رو طبق تقلید از مجتهد انجام بدید. زینب به کلاس‌های قرآن خانه کریمی می‌رفت. کلاس چهارم دبستان بود صبح مدرسه می‌رفت و بعد از ظهرکلاس. یک روز ناراحت به خانه آمد و گفت: مامان من سر کلاس خوب قران‌خوندم به نرگس جایزه دادند اما به من جایزه ندادن. گفتم جایزه ای که دادن چی بود؟ جواب داد :یه بسته مداد رنگی. گفتم خودم برات هدیه میخرم من جایزه ات رو میدم روز بعد جایزه را خریدم و به زینب دادم و خیلی تشویقش کردم. وقتی زینب می‌نشست و قرآن می‌خواند یاد دوران بچگی خودم و رفتن به مکتب خانه می افتادم که به جایی نرسید زینب بعد از شرکت در کلاس‌های قرآن و ارتباط با دخترهای خانواده کریمی به حجاب علاقه‌مند شد. من و مادرم حجاب داشتیم ولی دخترها نه. البته خیلی ساده بودن و لباسهای پوشیده تنشان می کردند. زینب که کوچکترین دختر من بود و در همه کارها پیش قدم می‌شد اگر فکر می‌کرد کاری درست است انجامش می‌داد و کاری به اطرافیانش نداشت. یک روز کنارم نشست و گفت: مامان دلم میخواد با حجاب شم. از شنیدن این حرف خیلی خوشحال شدم غیر از این هم انتظار نداشتم. زینب نیمه دیگر من بود پس حتما در دلش به حجاب علاقه داشت مادرم هم که شنید خوشحال شد. ادامه دارد... ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
شھیدمھدی‌زین‌الدین یکی‌ازذکرهایی که مُدام زیر لب زمزمه می‌کرد این بود: 💠 اَللّهُمَّ‌ ولا‌تَکِلنی‌إلی‌نَفسی‌طَرفَةَ‌عَینٍ‌اَبداً ♥️ خـدایا حتی‌به اندازه چشم برهم زدنی مرا به حال خودم وامگذار..! بر روح نازنین شهید عزیزصلوات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا