برداشت های نادرست از احکام
💬 جواب سلام پیامکی
برخی از افراد گمان می کنند دادن جواب سلامی که در پیامک نوشته می شود، واجب نیست، در حالی که برخی از مراجع، جواب سلام در پیامک و یا بصورت چت در فضای مجازی را لازم می دانند!
💢نظر مراجع
🔷آیت الله مکارم: بنابراحتیاط واجب، باید به سلام نامه و پیامک پاسخ داد و در صورتیکه محذور و مفسده ای نباشد، پاسخ این سلام، فوری است.
🔷آیتالله خامنهای: جوابِ سلام، جز در ملاقات حضوری، مکالمه تلفنی و مانند آن، واجب نیست.
🔷آیت الله سیستانی: جواب سلام کتبی چه به صورت(چت) زنده و غیر آن(پیامک) ، واجب نیست.
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
احکام آنلاین📚
╭┅────────┅╮
@ahkam_onlinee
╰┅────────┅╯
🔸 ایستادن بعد از رکوع
✅ نمازگزار باید بعد از تمام شدن ذکر رکوع بایستد و پس از آرام گرفتن بدن به سجده برود و اگر عمداً پیش از ایستادن، یا پیش از آرام گرفتن بدن به سجده برود، نمازش باطل است.
🔺 رساله نماز و روزه، مسأله ۲۳۲
#احکام
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
احکام آنلاین📚
╭┅────────┅╮
@ahkam_onlinee
╰┅────────┅╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰احڪــ🔎ــام نجاساتــ🔴ــ
⬅️حکم طهارت یا نجاست خون موجود در مرغ و گوشت🥩🍖
⁉️آیا خونی که بعد از ذبح حیوان در بدن او باقی میماند، نجس است؟🧐
✅ پیشنهاد دانلود👌
#ستاد_ترویج_احکام
💠 #استاد_وحیدپور
#احکام_نجاسات
#ذبح_شرعی
#خون
#خون_حیوانات
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
احکام آنلاین📚
╭┅────────┅╮
@ahkam_onlinee
╰┅────────┅╯
◾️ برخی از مستحبات قرائت نماز:👇
۱- مستحب است در رکعت اول نماز پیش از خواندن حمد بگوید «اَعُوذُ بِاللهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجیْم»
۲- مستحب است در رکعت اول و دوم نماز ظهر و عصر «بِسْمِ اللهِ الرَّحْمنِ الرَّحیم» را بلند بگوید.
۳- مستحب است پس از قرائت سوره حمد، چه در جماعت و چه در فرادی و چه امام باشد یا مأموم، بگوید: «اَلحَمْدُ لِلهِ رَبِّ العالَمیْنَ»
۴- مستحب است پس از قرائت سوره «قُلْ هُوَ اللهُ اَحَدٌ» یک یا دو یا سه مرتبه بگوید: «کَذلِکَ اللهُ رَبِّی»
۵- مستحب است در رکعت سوم و چهارم بعد از تسبیحات، استغفار کند، مثلاً بگوید: «اَسْتَغْفِرُ اللهَ رَبِّی وَ اَتُوْبُ اِلَیْهِ» یا بگوید: «اَللّهُمَّ اغْفِرْلِی».
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
احکام آنلاین📚
╭┅────────┅╮
@ahkam_onlinee
╰┅────────┅╯
برداشت های نادرست از احکام
نماز خواندن پشت به ضریح معصومین (ع)
برخی افراد، هنگام نمازخواندن در حرم معصومین (ع)، جلوتر از قبر امام (ع) و پشت به ضریح، به نماز میایستند؛ در حالی که بعضی مراجع این کار را جایز ندانستهاند و برخی، این عمل را موجب بطلان نماز می دانند.
✅نظر مراجع:
🔹آیت الله خامنه ای: نمازگزار باید در هنگام نماز جلوتر از قبر پیغمبر(ص) و امام(ع) نایستد.
🔸آیت الله مکارم : شايسته است انسان رعايت ادب کند و جلوتر از قبر پيغمبر(صلى الله عليه وآله) و امام(عليه السلام)، نماز نخواند و در صورتى که نماز خواندن هتک و بى احترامى باشد حرام است و نماز هم اشکال دارد، در غير اين صورت نماز باطل نيست.
🔹آیت الله بهجت: اگر بىاحترامى باشد، جايز نيست و در صورتى که بىادبى نسبت به آنها نباشد بنابر اظهر مکروه است، ولى احتياط مستحب آن است که به طور کلى از اين کار مخصوصا از جلوتر ايستادن اجتناب شود.
🔸آیت الله سیستانی: پشت کردن به قبر پیامبر(صلی الله علیه وآله) و ائمه اطهار(علیهم السلام) در صورتیکه بیاحترامی و هتک حرمت به آنان محسوب شود، در نماز و غیر نماز حرام است و امّا چنانچه به دلیل فاصله زیاد یا وجود مانع مثل دیوار هتک و توهین محسوب نشود، اشکال ندارد؛ البتّه فاصله شدن صندوق شریف و پارچهای که روی آن انداختهاند یا ضریح مطهّر، برای برطرف شدن بی ادبی، کافی نیست؛ ولی در هر دو حال اگر قصد قربت حاصل شود، نماز صحیح است.
✾•┈┈••✦❀✦••┈┈•✾
احکام آنلاین📚
╭┅────────┅╮
@ahkam_onlinee
╰┅────────┅╯
...سر سفره که نشست گفت: «آخرین صبحونه رو با من نمیخوری؟!»؛ با بغض گفتم: «چرا اینطور میگی؟ مگه اولین باره میری مأموریت؟!» گفت: «کاش میشـد صداتو ضبط میکردم با خودم میبردم که دلم کمتر تنگت بشه». گفتم: «قرار گذاشتیم هر کجا که تونستی زنگ بزنی، من هر روز منتظر تماست میمونم، منو بیخبر نذار».
با هر جان کندنی که بود برایش قرآن گرفتم تا راهیش کنم، لحظه آخر به حمید گفتم: «حمید تو رو به همون حضرت زینب(س) هرکجا تونستی تماس بگیر». گفت: «جور باشه حتماً بهت زنگ میزنم، فقط یه چیزی، از سوریه که تماس گرفتم چطوری بگم دوستت دارم؟ اونجا بقیه هم کنارم هستن، اگه صدای منو بشنون از خجالت آب میشم»؛ به حمید گفتم: «پشت گوشی به جای دوستت دارم بگو یادت باشه! من منظورت رو میفهمم». از پیشنهادم خوشش آمده بود، پلهها را که پایین میرفت برایم دست تکان میداد و با همان صدای دلنشینش چندباری بلند بلند گفت: «یادت باشه! یادت باشه!» لبخندی زدم و گفتم: «یادم هست! یادم هست.»...
#کتاب_خوب_بخوانیم
برشی از کتاب
#یادت_باشه📚
زندگینامه شهید
حمید سیاهکالی
❤️#هر_روز_با_یاد_شهداء
❤️#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل هفتم : بیا در جمع یاران یار باشیم
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_پنج
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
خوشش می آمد می گفت نوشته هایت هر چند کوتاه است اما تمام خستگی را از تنم بیرون می برد به من می گفت :«یک روز با این نوشته ها
غافل گیرت می کنم»،
برای شرکت در دوره یک روزه باید به تهران می رفتم برای ناهار حمید لوبیاپلو درست کردم و بعد در یادداشتی برایش نوشتم: «حمید عزیزم سلام، امروز می رم تهران برای غروب بر می گردم وقتی داری غذا رو گرم می کنی مراقب خودت باش، سلام منوحسابی به خودت برسون!»
یادداشت را روی در یخچال چسباندم و از خانه بیرون زدم، دوره زودتر از زمان بندی اعلام شده تمام شد ساعت حوالی شش بود که داخل کوچه ،بودم بچه ها داخل کوچه فوتبال بازی می کردند پیرمرد مسن همسایه هم مثل همیشه، صندلی گذاشته بود و جلوی در نشسته بود ،از کنارش که می خواستم رد بشوم یاد حرف حمید افتادم و با او سلام و احوال پرسی کردم پیش خودم گفتم:« حتماً الآن حميد خوابیده »،برای همین زنگ در را نزدم، کلید انداختم و آمدم بالا، در را که باز کردم عینهو دودکش کارخانه دود بود که زد توی صورتم ،داشتم خفه می شدم ،چشم چشم را نمی دید ،چون پاییز بود هوا زود تاریک می شد، تنها چیزی که می دیدم نور کامپیوتر داخل اتاق بود.
وقتی داخل اتاق شدم حمید را دیدم که بی هوا پشت کامپیوتر نشسته بود، من را که دید سرش را بلند کرد و تازه متوجه این همه دود شد
🌕🌑🌕🌑🌕⚫️🟡
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل هفتم : بیا در جمع یاران یار باشیم
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_شش
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
گفتم:« حمید اینجا چه خبره؟ حواست کجاست آقا؟ این دود برای چیه؟ غذا خوردی؟»،گفت :«نه غذا نخوردم»،بعد یکهو با گفتن اینکه وای غذا سوخت دوید سمت آشپزخانه از ساعت دو و نیم که حمید آمده بود اجاق گاز را روشن کرده بود تا غذا گرم بشود، بعد رفته بود سر کامپیوتر و پروژه دانشگاهش آن قدر غرق کار شده بود که فراموش کرده بود اجاق گاز را روشن کرده است، غذا که جزغاله شده بود هیچ قابلمه هم سوخته بود شانس آورده بودیم خانه آتش نگرفته بود، می دانستم چون غذا لوبیاپلو بود فراموش کرده وگرنه اگر فسنجان بود مهلت نمی داد غذاگرم بشود، همان جا سر اجاق گاز میخورد!
پاییز سال ۹۳ هر دو دانشگاه می رفتیم معمولاً عصرها حمید پشت کامپیوتر می نشست و دنبال مقاله و تحقیق و کارهای دانشگاهش بود نیم ساعتی بود که حمید پشت سیستم نشسته بود داخل اتاق رفتم و کمی اذیتش کردم نیم ساعت بعد دوباره رفتم داخل اتاق و این بار چشمهایش را بستم گفتم :«کافیه حمید بیا بشین پیش من این طوری ادامه بدی خسته میشی»، می خواستم با شوخی و خنده درس خواندن را برایش آسان کنم. من هم که پشت کامپیوتر می نشستم همین ماجرا تکرار می شد حمید هر نیم ساعت از داخل پذیرایی صدایم می کرد:«عزیزم بیا میوه بخوریم دلم برات تنگ شده»، کمی که معطل می کردم می آمد کامپیوتر
🌕🌑🌕🌑🌕⚫️🟡
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._
فصل هفتم : بیا در جمع یاران یار باشیم
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هفت
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
را خاموش می کرد، دنبالش می کردم می رفت داخل راهرو قایم می شد، گفت :«خب
من چه کار کنم؟ هر چی صدات می کنم ، میگم دلم تنگ شده نمیای !».
حمید ترم های آخر رشته حسابداری مالی بود، درس های هم را تقریباً حفظ بودیم حمید به کتاب ها و درس های من علاقه داشت و گاهی از اوقات جزوات من را مطالعه می کرد من هم در درس ریاضی سر رشته داشتم گاهی از اوقات معادلات امتحانی را حل می کرد و به من نشان می داد تا آنها را با هم چک کنیم.
موضوع پروژه پایان ترمش در خصوص نقش خصوصی سازی در حسابرسی های مالی بود بعضی از هم دانشگاهی هایش با دادن مبالغی پروژه های آماده را کپی برداری می کردند نمره ای می گرفتند و تمام می شد ولی حمید روی تک تک صفحات پروژه اش تحقیق و جستجو
کرد.
چون دوره پایان نامه نویسی را گذرانده بودم تا جایی که می توانستم به او کمک کردم ،بین خودمان تقسیم کار کرده بودیم کارهای میدانی و تحقیق و پرسشنامه ها با حمید و کار تایپ و دسته بندی و مرتب کردن موضوعات با من بود بعد از تلاش شبانه روزی وقتی کار تمام شد ماحصل کار را به استاد خودمان نشان دادم اشکالات کار را گرفتیم حمید پروژه را با نمره بیست دفاع کرد نمره ای که واقعاً حقیقی بود. فردای روزی که حمید از پروژه اش دفاع کرد هر دوی ما سرما خورده
🌕🌑🌕🌑🌕⚫️🟡
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._
فصل هفتم : بیا در جمع یاران یار باشیم
#قسمت_صد_و_پنجاه_و_هشت
🌕🌑🌕🌑🌕🌑🌕
بودیم،
آب ریزش بینی و سرفه عجیبی یقه ما را گرفته بود دکتر برایمان نسخه پیچید داروها را که گرفتیم سوار تاکسی شدیم که به خانه برویم راننده نوار روضه گذاشته بود، ما هم که حالمان خوب نبود، دائم یا سرفه می کردیم یا بینی خودمان را بالا می کشیدیم، راننده فکر کرده بود با صدای روضه ای که پخش می شود گریه می کنیم!
سر کوچه که رسیدیم حمید دست کرد توی جیب تا کرایه بدهد راننده گفت: «آ سید! مشخصه شما و حاج خانم حسابی اهل روضه هستین، کرایه نمی خوادبدین، فقط ما رو دعا كنين»، حتى توقف نکرد که ما حرفی بزنیم بعد هم گازش را گرفت و رفت، من و حمید نشستیم کنار جدول نیم ساعتی خندیدیم نمی توانستیم جلوی خنده خودمان را بگیریم حمید به شوخی می گفت: «عه حاج خانم کمتر گریه کن!» تا این را می گفت یاد حرف راننده می افتادیم می زدیم زیر خنده، رفتار و ظاهر حمید طوری بود که خیلی ها مثل این راننده فکر می کردند طلبه است یا «آسید»،صدایش می کردند البته حمید همیشه به من می گفت من ،سیدم چون از طرف مادر بزرگ پدری نسب حمید به
سادات می رسید.
سه چهار ماه آخر سال ۹۳ برادرزاده های حمید یکی یکی به دنیا آمدند کوثر دختر حسن آقابرادر بزرگتر حمید هشتم آذر،
نرگس دختر
سعید
آقا برادر دوقلوی حمید بیست و دوم آذر درست شب اربعین ،
محمدرضا پسر حسین آقا هم هفتم اسفند به دنیا آمدند.
🌕🌑🌕🌑🌕⚫️🟡
#رمان_شهدایی
#هر_روز_با_یاد_شهداء
#شادی_روح_شهدا_صلوات
_._._._._🌷♡🌷_._._._._