🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮
🔮🔭
🔭
💎 تقویم نجومی 💎
یکشنبه 👈3 دی / جدی 1402
👈10 جمادی الثانی 1445👈24 دسامبر 2023
🏛 مناسبت های دینی و اسلامی.
⭐️ احکام دینی و اسلامی
❇️امروز روز خوبی برای همه امور خصوصا امور زیر است:
✅قرارداد و قولنامه نوشتن.
✅حسابرسی اموال.
✅مسافرت.
✅امور زراعی و کشاورزی.
✅و خرید و فروش خوب است.
👼 مناسب زایمان و نوزاد مبارک و روزی دار و با حیا و صبور خواهد بود.
🔭 احکام نجوم.
🌓 امروز تا ظهر :قمر در برج ثور است و از نظر نجومی برای امور زیر نیک است :
✳️خواستگاری عقد و عروسی.
✳️غرس اشجار.
✳️شرکت و امور مشارکتی.
✳️جابجایی و نقل و انتقال.
✳️آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✳️خرید طلا و جواهرات.
✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری.
✳️خرید ملک و خانه.
✳️افتتاحیه ها.
✳️و رفتن به تفریحات سالم خوب است.
🔵امور کتابت حرز و بستن و نماز آن خوب است.
🌗امروز از ظهر قمر در برج جوزا است و از نظر نجومی روز خوبی برای امور زیر هست:
✳️اغاز نگارش کتاب و پایان نامه و مقاله.
✳️خرید کالا و جنس.
✳️معامله املاک.
✳️مبادله اسناد.
✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری.
✳️تاسیس شرکت.
✳️و آغاز تحصیل و تدریس خوب است.
👩❤️👨مباشرت امشب:
فرزند حافظ قرآن گردد و برای سلامتی مفید است.
⚫️ اصلاح سر و صورت.
طبق روایات ، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ، باعث عزت و احترام می شود.
💉🌡حجامت خون دادن فصد و زالو انداختن #خون_دادن یا #حجامت #فصد#زالو انداختن در این روز، از ماه قمری،باعث درد و الم می شود.
😴 تعبیر خواب...
خواب و رویایی که امشب. (شبِ دو شنبه) دیده شود تعبیرش در ایه ی 11 سوره مبارکه "هود علیه السلام" است.
الا الذین صبروا و عملوا الصالحات..
و از مفهوم و معنای آن استفاده می شود که برای خواب بیننده کاری پیش آیدکه در نظر مردم مشکل باشد و لیکن چون صبر کند موجب نیکنامی و راحتی ایام عمرش می شود و چیزی همانند آن قیاس گردد...
کتاب تقویم همسران صفحه 115
💅 ناخن گرفتن
یکشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مبارک و مناسبی نیست و طبق روایات ممکن است موجب بی برکتی در زندگی گردد.
👕👚 دوخت و دوز
یکشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز مناسبی نیست . طبق روایات موجب غم واندوه و حزن شده و برای شخص، مبارک نخواهد بود( این حکم شامل خرید لباس نیست)
✴️️ وقت #استخاره در روز یکشنبه: از طلوع آفتاب تا ساعت ۱۲ و بعداز ساعت ۱۶ عصر تا مغرب.
❇️️ ذکر روز یکشنبه : یا ذالجلال والاکرام ۱۰۰ مرتبه
✳️️ ذکر بعد از نماز صبح ۴۸۹ مرتبه #یافتاح که موجب فتح و نصرت یافتن میگردد .
💠 ️روز یکشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_علی_علیه_السلام و #فاطمه_زهرا_سلام_الله_علیها . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
📚 منابع مطالب
کتاب تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
@taghvimehamsaran
با این دعا روز خود را شروع کنید
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨
🔭
🔮🔭
🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮
31.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دوســال گذشت
دردومــین سالگرد ارتحال ملکوتی استاد عــزیزم معلم علم واخلاق حاجیه خانم اکـــبری به سوگ نشسته ایم
برای شادی روحش سوره ای قرآن وصلواتی ختم بفرمایید
#تلنگر
از شیطان پرسیدند:
گمراه کردن شیعیان چه سودی دارد
گفت:
امام اینها که بیاید روزگار من سیاه خواهد شد،
گناه که میکنند امامشان دیرتر می آید
خدایا آنی کمتر از آنی مارا به خودمان
التماس دعای ظهور 🤲
🟣"اطلاعاتي كه دانستنش براي همه 🟣
🟣 ما كمك به حفظ سلامتي مي كند"🟣
✅ اگر مدام خسته هستيد؟
🌐آهن بدنتان كم است.
✅ اگر پوستتان ميخارد؟
🌐روي بدنتان كم است.
✅ اگر سرتان شوره ميزند؟
🌐ويتامين A بدنتان كم است.
✅ اگر مدام عفونت ميگيريد؟
🌐سلنیوم بدنتان كم است.
✅ اگر كمردرد و پا درد داريد؟
🌐ويتامين D بدنتان كم است
.
✅ اگر خشکی دور دهان و بيني دارید ؟
🌐یعنی ويتامين B12 شما كم است.
✅ اگر هوس شيريني كردهايد؟
🌐بدنتان كروم كم دارد .
✅ اگر هوس شكلات كردهايد؟
🌐بدنتان منيزيم كم دارد.
✅ اگر هوس گوشت كردهايد؟
🌐بدن تان آهن و روي كم دارد.
✅ هویج خام را مانند آدامس بجوید
🌐 و استرس را از خود دور کنید.
✅ فلفل دلمه ای به دلیل داشتن اسید فولیک. 🌐برای جلوگیری از گرفتن رگ موثر است.
✅ سرکه در رفع جرم دندان و التهاب لثه
🌐 موثر است.
✅ قارچ بخورید زیرا، عامل پایین
🌐 آورنده ی چربی خون است.
✅ کدو سبز آسم را درمان می کند.
✅ اگر سرفه می کنید و گلو درد دارید
🌐 به سراغ لیمو ترش بروید.
✅ سیب زمینی تقویت کننده قلب،
🌐 محکم کننده لثه، مسکن درد زخم معده است
✅ پیاز خطر ابتلا به سرطان را کاهش می دهد.
✅ گل گاو زبان باعث کاهش تب در
🌐 بیماری های سرخک، آبله و کهیر می شود.
✅ گردو از لخته شدن خون جلوگیری می کند.
✅ پیازچه باعث کاهش قند خون
🌐و کلسترول بالا می شود.
✅ بامیه بهترین دارو دیابت است.
✅ ویتامین C موجود در جعفری افزایش
🌐 جذب آهن می شود.
✅ اگر سیاه دانه را کوبیده و با کمی
🌐سکنجبین میل کنید تب را برطرف میکند.
✅ پونه اشتها آور بوده و باعث سهولت
🌐 هضم و به درمان معده کمک می کند.
✅ کلم بروکلی، به دلیل داشتن کلیسم
🌐 فراوان باعث تقویت استخوانها میشود.
✅ انگور خون ساز بوده و به تصفیه
🌐 خون نیز کمک می کند.
✅ هل تقویت کننده قلب بوده و
🌐 سرما خوردگی را معالجه می کند.
✅ لوبیا چشم بلبلی کم چرب و بدون
🌐 کلسترول و حاوی سدیم است.
✅ مصرف زغال اخته باعث کاهش
🌐 چربی شکمی و کاهش کلسترول میشود.
✅ نخود فرنگی منبعی از فولیک اسید
🌐 و ویتامین B۶ است.
✅ گشنیز تشنگی را برطرف می کند و برای.
🌐دهان و دندان بسیار مفید است.
✅ کنجد برای رفع ناراحتی کیسه صفرا
🌐 مفید است.
✅ گوجه فرنگی بدن را در برابر امراض
🌐و بیماری های عفونی حفظ می کند.
✅ شنبلیله حاوی مقادیر زیادی فسفر
🌐 و ویتامین D می باشد.
✅ خوردن موز خطر مرگ در اثر سکته
🌐 مغزی را کاهش می دهد.
✅ پسته دارای کلسیم و فولات بوده
🌐 و به افرادی که در معرض پوکی
🌐 استخوان هستند توصیه می شود.
✅ بادام غنی ترین منبع غیر حیوانی
🌐 کلسیم است.
✅ شکلات برای سلامت قلب مفید بوده
🌐 و مانع لخته شدن خون می شود.
✅ افراد مبتلا به بیماری های کلیوی
🌐 و کیسه صفرا بادمجان مصرف کنند.
✅ روغن کنجد برای رفع تنگی نفس،
🌐 سرفه خشک و زخم ریه مفید است.
✅ اسفناج بهترین دارو برای کسانیکه
🌐 مبتلا به کم خونی هستند.
✅ کشک ضد عفونی کننده ی دستگاه
🌐 هاضمه (معده و روده) می باشد.
✅ مصرف تره تازه برای رفع چاقی
🌐 و تسکین درد مفاصل مفید است.
❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️❇️
هدایت شده از کانال اطلاع رسانی استاد ارجمند حاجیه خانم اکبری
✍ بسم الله الرحمن الرحیم
🍃 با سلام و دعای خیر
▪️خواندن زیارتنامه حضرت فاطمه الزهرا(س) در روز یکشنبه،
خدا می داند چه تأثیراتی دارد. هر چیزی برای دنیا و آخرتتان را بخواهید در این زیارت فاطمه الزهرا(س) به دست می آورید. مخصوصاً قبل از نماز صبحتان بخوانید که ساعت لیلة القدر است. بعد از مدتی مداومت میگویید که خدایا من را چه شده است من کدام مکتب و کلاس رفتم چقدر روحیه ام لطیف شده این از کجاست!؟ این از آن زیارت کوتاه فاطمه الزهرا(س) قبل از اذان صبح است.
زیارتنامه حضرت فاطمه الزهرا(س) در روز یکشنبه⬇️
«السَّلَامُ عَلَيْكِ يَا مُمْتَحَنَةُ، امْتَحَنَكِ الَّذِي خَلَقَكِ فَوَجَدَكِ لِمَا امْتَحَنَكِ صَابِرَةً، أَنَا لَكِ مُصَدِّقٌ، صَابِرٌ عَلَى مَا أَتَى بِهِ أَبُوكِ وصِيُّهُ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِمَا، وَ أَنَا أَسْأَلُكِ إِنْ كُنْتُ صَدَّقْتُكِ إِلَّا أَلْحَقْتِنِي بِتَصْدِيقِي لَهُمَا، لِتُسَرَّ نَفْسِي، فَاشْهَدِي أَنِّي طَاهِرٌ بِوَلَايَتِكِ، ولَايَةِ آلِ نَبِيِّكِ مُحَمَّدٍ صلى الله عليه وآله وسلم.»
❄️☀️❄️☀️❄️☀️❄️☀️❄️☀️
🍃 «الّلهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَج»
💫 شادی روح مطهر استاد حاجیه خانم اکبری(ره) صلوات
http://eitaa.com/zaynab72
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_بیست_و_پنجم
مدام زیر لب می گفت :« شکر که جور شد ، شکر که همونی که میخواستم شد ، شکر که همه چیز طبق میلم جلو می ره ، شکر ..»❤️
موقع امضای سند ازدواج دستم می لرزید، مگر تمامی داشت
شنیده بودم باید خیلی امضا بزنی ، ولی باورم نمی شد تا این حد
امضاها مثل هم در نمی آمد . زیر زیرکی می خندید :« چرا دستت می لرزه؟!
نگاه کن! همه امضاها کج و کوله شده !»😂
بعد از مراسم عقد رفتیم آرایشگاه ، قرار شد خودش بیاید دنبالم .
دهان خانواده اش باز مانده بود که چطور زیر بار رفته بیاید آتلیه اصلأ خوشش نمی آمد ، وقتی دید من دوست دارم ، کوتاه آمد 😁
ولی وقتی آمد آنجا ، قصه عوض شد .
سه چهار ساعت بیشتر نبود باهم محرم شده بودیم .
یخم باز نشده بود ، راحت نبودم ...
خانم عکاس برایش جالب بود که یک آدم مذهبی با آن ظاهر ، این قدر مسخره بازی در می آورد که در عکس ها بخندم 😂
همان شب رفتیم زیارت شهدای گمنام دانشگاه آزاد ..
پشت فرمان بلند بلند می خواند :« دست من و تو نیست اگر نوکرش شدیم / خیلی حسین زحمت مارا کشیده است!» 😍
کنار قبور شهدا شروع کرد به خواندن زیارت عاشورا و دعای توسل .
یاد روز هایی افتادم که با بچه ها می آمدیم اینجا و او همیشه خدا اینجا پلاس بود .
بودنش بساط شوخی را فراهم می کرد که« این بار اومده سراغ ارث پدرش!»😂
سفره خاطراتش را باز کرد که به این شهدا متوسل شده یکی را پیدا کنند که پای کارش باشد ..
حتی آمده و از آنها خواسته بود که بتوانند مرا راضی کنند به ازدواج 😕
می گفت قبل از اینکه قضیه ازدواج مطرح شود ، خیلی از دوستانش می آمدند و درباره من از او مشورت می خواستند
حتی به او گفته بود برایشان از من خواستگاری کند،
و غش غش میخندید که :«اگر میگفتم دختر مناسبی نیست بعدا به خودم میگفتند پس چرا خودت گرفتیش؟!😂
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_بیست_و_ششم
اگه هم می گفتم برای خودم می خوام که معلوم نبود تو بلهبگی!» 😂
حتی گفت :«اگه اسلام دست و پامو رو نبسته بود ، دلم می خواست شمارو یه کتک مفصل بزنم !»😅
آن کل کل های قبل ازدواج ، تبدیل شدند به شوخی و بذله گویی
آن شب ، هر چی شهید گمنام در شهر بود ، زیارت کردیم 😍
فردای عقد رفتیم خانه خاله مادرش
آنجا هم یک سر ماجرا وصل می شد به شهادت.
همسر شهید بود ، شهید موحدین
روز بعد از عقد نرفتم امتحان بدهم .
محمد حسین هم ظهرش امتحان داشت . با اعتماد به نفس ، درس نخوانده رفت سرجلسه 😐
قبل از امتحان نشسته بود پای یکی از رفقایش که کل درس را در ده دقیقه برایش بگوید...
جالب اینکه آن درس را پاس کرد
قبل از امتحان زنگ زد که «دارم میام ببینمت!»
گفتم :«برو امتحان بده که خراب نشه!»
پشت گوشی خندید که «اتفاقا میام که امتحانم خراب نشه!»😁
آمد
گوشه حیاط ایستاد ، چند دقیقه ای با هم صحبت کردیم .
دوباره این جمله را تکرار کرد : «تو همونی که دلم خواست ، کاش منم همونی بشم که تو دلت می خواد!» 🙃
رفت بعداز امتحان ، زود برگشت.
تولدش روز بعد از عقدمان بود💞
هدیه خریده بودم : پیراهن ، کمربند ، ادکلن . نمی دانم چقدر شد ، ولی به خاطر دارم چون می خواستم خیلی مایه بگذارم ، همه را مارک دار خریدم و جیبم خالی شد ...
بعد از ناهار ، یک دفعه با کیک و چند تا شمع رفتم داخل اتاق . شوکه شد خندید :«تولدمنه؟ تولد توئه ؟ اصلا کی به کیه؟😂
وقتی کادو را بهش دادم گفت :«چرا سه تا؟!»
خندیدم که «دوست داشتم!»
نگاهی به مارک پیراهن انداخت، طوری که توی ذوقم نزده باشد ، به شوخی گفت :«اگه ساده ترم میخریدی به جایی برنمی خورد !»😊
یکی پیس از ادکلن را زد کف دستش ، معلوم بود خیلی از بویش خوشش آمده:«لازم نکرده فرانسوی باشه .. مهم اینه که خوشبو باشه!»
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_بیستوهفتم
برای کمربند چرم دو رو هم حرفی نزد .
آخر سر خندید که «بهتر نبود خشکه حساب میکردی می دادم هیئت ؟»🙃
سرجلسه امتحان ، بچه ها با چشم و ابرو به من تبریک می گفتند .
صبرشان نبود بیاییم بیرون تا ببینند با چه کسی ازدواج کرده ام ....
جیغی کشیدند ، شبیه همان جیغ خودم وقتی که خانم ابویی گفت :« محمد خانی آمده خواستگاری ات!»
گفتند :«مارو دست انداختی ؟»
هرچه قسم و آیه خوردم ، باورشان نشد . 😁
به من زنگ زد آمده نزدیک دانشگاه .
پشت سرم آمدند که ببینند راست می گویم یا شوخی میکنم 😂
نزدیک در دانشگاه گفتم :« ایناها! باور کردین؟اون جا منتظرمه!»
گفتند :« نه !تا سوار موتورش نشی ، باور نمیکنیم!»
وقتی نشستم پشت موتورش پرسید :
« این همه لشکر کشی برای چیه؟»🤔
همین طوری که به چشم های بابا قوری بچه ها می خندیدم ، گفتم :«اومدن ببینن واقعا تو شوهرمی یا نه!»😂
البته آن موتور تریل معروفش را نداشت .
کلا آن موتور وقف هیئت بود . عاشق موتور سواری بودم ، ولی بلد نبودم چطور باید با حجاب کامل بشینم روی موتور
خانم های هیئت یادم دادند😅
راستش تا قبل از ازدواج سوار نشده بودم . فقط چند بار با اصرار ، دایی ام مجبور شدم بشینم ترک موتور ، همین ...
باهم رفتیم خانه دانشجویی اش در یک زیر زمینی که باور نمی کردی خانه دانشجویی باشد ، بیشتر به حسینه ای نقلی شبیه بود ..
ولی از حق نگذریم ، خیلی کثیف بود
آنقدر آنجا هیئت گرفته بودند و غذا پخته بودند که از درو دیوارش لکه و چرک می بارید..
تازه می گفت :«به خاطر تو اینجا رو تمیز کرده م!»😐
گوشه یکی از اتاق ها ، یک عالمه جوراب تلنبار شده بود...
معلوم نبود کدام لنگه برای کدام است ، فکر کنم اشتراکی میپوشیدند
اتاق ها پر بود از کتیبه های محرم و عکس شهدا .
از این کارش خوشم می آمد ☺️
بابت شکل و شمایل و متن کارت عروسی ، خیلی پایین کرد .
خیلی از کارت ها را دیدیم . پسندش نمی شد ..
نهایتا رسید به یک جمله از حضرت آقا با دستخط خودشان...🍃
#رمان_شهید_محمد_خانی
┈┄┅═✾•••✾═┅
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_بیستوهشتم
بسم الله الرحمن الرحیم
همسری شما جوانان عزیزم را که پیوند دل ها و جسم ها و سرنوشت هاست ، صمیمانه به همه شما فرزندان عزیزم تبریک می گویم .
سید علی خامنه ای
دستخط را دانلود کرد و ریخت روی گوشی ❤️
انتخابمان برای مغازه دار جالب بود .
گفت :« من به رهبر ارادت دارم ، ولی تا به حال ندیدم کسی خط ایشون رو داخل کارت عروسی ش چاپ کنه!»☺️
از طرفی هم پافشاری می کرد که از متن های حاضر ، یکی را انتخاب کنیم .
اما محمد حسین در این کارها سر رشته داشت، به طرف قبولاند که می شود در فتوشاپ ، این کارت را با این مشخصات ، طراحی و چاپ کرد .
قضاوت دیگران هم درباره کارت متفاوت بود .
بعضی ها می گفتند قشنگ است ، بعضی ها هم خوششان نیامد .☺️
نمی دانم کسی بعد از ما از این نوع کارت استفاده کرد یا نه ، ولی بابش باز شد تا چند نفر از بچه های فامیل عقدشان را داخل امام زاده برگزار کنند😁
از همان اول با اسباب و اثاثیه زیاد موافق نبود .
می گفت :«این همه تیر و تخته به چه کارمون میاد؟
از هر دردی سخنی گفتم و چند تا منبر رفتم برایش تا راضی اش کنم.
موقع خرید حلقه پایش را کرده بود در یک کفش که بجایش انگشتر عقیق بخریم. باز باید میز مذاکره تشکیل میدادیم و آقا را قانع می کردیم😬
بهش گفتم:« انگشتر عقیق باشه برای بعد الان باید حلقه بخریم»
حلقه را خرید، ولی اولین بار که رفتیم مشهد ، انگشتر عقیقی انتخاب کرد و دادیم همانجا برایش ساختند.
کاری به رسم و رسوم نداشت هرچه دلش میگفت همان راه را میرفت😊
از حرکات و سکنات خانوادهاش کاملا مشخص بود هنوز در حیرت اند که آیا این همان محمد حسینی است که هزار رقم شرط و شروط داشت؟
روزی موقع خریدن جهیزیه ،خانم فروشنده به عکس صفحه گوشیم اشاره کردند و پرسید این عکس کدوم شهیده خندیدم که این هنوز شهید نشده و شوهرمه😂
کمکم با رفت و آمد و بگو و بخند هایش توجه همه را جلب کرد.
آدم یخی نبود سریع با همه گرم میگرفت و سر رفاقت باز میکرد.
با مادربزرگم هم اخت شد و برو و بیا پیدا کرد.
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_بیست_و_نهم
چند وقت یکبار یکی دوشب در خانه اش می ماندیم.
با آن خانه انس پیداکرده بود ، خانه ای قدیمی با سقف های ضربی .
زیاد می رفت به گوسفندهایشان سر می زد .
طوری شده بود که خیلی از جوان ها فامیل می آمدند پیشش برای مشاوره ازدواج ، بعضی شان می خندیدند که «زیر لیسانس حرف بزن بفهمیم چی میگی!»😂
دختر خاله ام می گفت:
«الان داره خودش رو رحیم پور ازغدی می بینه !»
من هم مسخره اش می کردم :«ازغدی می شناسی؟! ایشون محمد حسین شونه !»😂
خداییش قلمبه سلمبه حرف می زد ، ولی آخر حرف هایش به این می رسید که «طرف به دلت نشسته یا نه؟»😉
زیاد هم ازدواج خودمان را مثال می زد.
یک ماه بعد از عقد ، جور شد رفتیم حج عمره .
سفرمان همزمان شد با ماه رمضان .
برای اینکه بتوانیم روزه بگیریم ، عمره رایک ماهه به جا آوردیم .
کاروان یک دست نبود ، پیر و جوان و زن و مرد .
ما جزو جوان تر های جمع به حساب می آمدیم .
با کارهایی که محمد حسین انجام می داد ، باز مثل گاوپیشانی سفید دیده می شدیم .
از بس برایم وسواس به خرج می داد 😄
در مدینه گیر داده بودم که کوچه بنی هاشم را پیدا کنم.
بلد نبود ، به استاد تاریخ دانشگاهمان زنگ زدم و از او سوال کردم .
از باب جبرئیل تا بقیعو قشنگ توضیح داد که حد و حریم کوچه ازکجا تا کجاست..
هر وقت می رفتیم ، عرب ها آنجا خوابیده یا نشسته بودند ..
زیاد روضه می خواند ، گاهی وسط روضه ها شرطه های (پلیس های ) سعودی می آمدند و اعتراض می کردند 😐
کتاب دستش نمی گرفت ، از حفظ می خواند .
هر وقت ماموران سعودی مزاحم می شدند ، وسط روضه می گفت :«بر شما لعنت !» چند بارهم در مسجد الحرام نزدیک بود دستگیرش کنند .
با وهابی ها کل کل می کرد ، خوشم می آمد این ها از رو بروند ...
از طرفی می دانستم اگر نصیحتش بکنم که بی خیال این ها شو ، تاثیری ندارد.
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_سی_ام
دوتایی بار اولمان بود می رفتیم مکه.
می دانستیم اولین بار که نگاهمـان به خانه کعبه بیفتد، سه حاجت شرعی ما برآورده می شود.
همـان استاد تاریخ گفت:((قبل از دیدن خانه کعبه، اول سجده کنید.
بعد که تقاضای خودتان را از خدا خواستید، سراز سجده بردارید!))
زودترازمن سرش رو آورد بالا.
به من گفت:((توی مسجدباش! بـگو خدایا کل زندگی و همه چیزم رو خرج خودت کن، خرج امام حسین کن!))☺️
وقتی نگاهم به خانه کعبه افتادگفت:(( ببین خداهم مشکی پوش حسینه!))
خیلی منقلب شدم.
حرف هایش آدم رابه هم می ریخت ..
کل طواف را بازمزمه روضه انجام
می داد، طوری که بقیه به هوای روضه هایش می سوختند.
درسعی صفا و مروه دعاها که تمام می شد، روضه می خواند.
دعای جوشن می خواند یامناجات امیرالمومنین و من همراهی اش می کردم.
بهش گفتم:((باید بگیم خوش به حالت هاجر!
اون قدر که رفتی و اومدی، بلاخره آب برای اسماعیلت پیداشد،
کاش برای رباب هم آب پیدا می شد!))
انگار آتشش زدم، بلندبلند شروع به گریه کردن😔
موقعی که برای غار حرا از کوه می رفتیم بالا خسته شدم،نیمه های راه بریده بودم
ودم به دقیقه می نشستم.
شروع کرد مسخره
کردن که:((چه زود پیرشدی! یا داری تنبلی می کنی؟))😂
بهش گفتم:((من باپای خودم میام، هروقتم بخوام می شینم.
بمیرم برای اسرای کربلا، مردای نامحرم بهشون می خندیدن!))💔
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
@zekrroozane ذڪـر روزانہ - حدیث کساء . (علی فانی).mp3
7.52M
صوتی حدیث کساء🌹
متن حدیث کساء
🍃🌷🍃🌻🍃🌷🍃
✅ لطفا کلیک کنید👇👇
👈متن حدیث کساء 👉
🍃🌷🍃🌻🍃🌷🍃
⏰Time=15:33
این صوت حدیث کساء را در خانه با صدای بلند پخش کنید تا ملائک در خانه هایتان مهمان شوند.....
🔰آیت الله #بهاالدینی:
بهترین راه برای رهایـی از مشکلات و رسیدن به حاجات چهار چیز است:
✨نذرکردن گوسفند
♦️برای فقراء
✨خواندن حدیث کساء
♦️بطور پی در پی
✨پرداخت صدقه
✨ختم صلوات
🌸🍃🌺🍃🌸
حدیث شریف کساء یکی از فضائل اهل بیت علیهم السّلام و افتخار تشیّع است.
🍃🌷🍃🌻🍃🌷🍃
اَلٰا بِـذِڪْرِٱݪلّٰـهِ تَـطْـمَـئِـنُّ ٱلْـقُـلُـوبُ
🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮
🔮🔭
🔭
💎 تقویم نجومی 💎
✴️ دوشنبه 👈4 دی / جدی 1402
👈11 جمادی الثانی 1445👈25 دسامبر 2023
🕌 مناسبت های دینی و اسلامی.
🌹ولادت حضرت عیسی مسیح علیه السلام.
🌙⭐️ امور دینی و اسلامی.
❇️امروز روز خوبی برای امور زیر است:
✅شروع به کار و کسب.
✅آغاز بنایی و خشت بنا نهادن.
✅قرض و وام دادن و گرفتن.
✅خرید و فروش.
✅و امور زراعی و کشاورزی خوب است.
🚘 سفر: مسافرت مکروه و در صورت ضرورت همراه صدقه باشد.
🤕 مریض مراقبت بیشتری نیاز دارد.(منظوری مریضی است که امروز مریضیش شروع شود).
👶زایمان مناسب و نوزاد هرگز در زندگی فقیر نخواهد شد.
🔭 احکام و اختیارات نجومی.
🌓 امروز قمر در برج جوزا و از نظر نجومی مناسب برای امور زیر است:
✳️آغاز نگارش کتاب و پایان نامه و مقاله.
✳️خرید کالا.
✳️معامله املاک.
✳️مبادله اسناد و قولنامه.
✳️ارسال کالاهای تجاری به مشتری.
✳️تاسیس شرکت.
✳️و آغاز تحصیل و تدریس نیک است.
.
🟣 امور مربوط به نوشتن ادعیه و حرز و نماز و بستن آن خوب است.
👩❤️👨 مباشرت و مجامعت:
مباشرت امشب:فرزند دهانی خوشبو خواهد داشت و خیلی سخاوتمند است.
💇♂ اصلاح سر و صورت:
طبق روایات، #اصلاح_مو (سر و صورت) در این روز از ماه قمری ،باعث غم و اندوه می شود.
🔴 حجامت:
#خون_دادن یا #حجامت در این روز از ماه قمری ، باعث خبط دماغ می شود.
🔵ناخن گرفتن:
دوشنبه برای #گرفتن_ناخن، روز مناسبی است و برکات خوبی از جمله قاری و حافظ قران گردد.
👕دوخت و دوز لباس:
دوشنبه برای بریدن و دوختن #لباس_نو روز بسیار مناسبی است و آن لباس موجب برکت میشود.
✴️️ استخاره:
وقت #استخاره در روز دوشنبه: از طلوع فجر تا طلوع آفتاب و بعداز ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۲ ظهر و از ساعت ۱۶ عصر تا عشای آخر( وقت خوابیدن).
✳️ ذکر روز دوشنبه : یا قاضی الحاجات ۱۰۰ مرتبه.
✳️ ذکر بعد از نماز صبح ۱۲۹ مرتبه #یا لطیف که موجب یافتن مال کثیر میگردد.
💠 ️روز دوشنبه طبق روایات متعلق است به #حضرت_امام_حسن_علیه_السلام و #امام_حسین_علیه_السلام . سفارش شده تا اعمال نیک و خیر خود را در این روز به پیشگاه مقدس ایشان هدیه کنیم تا ثواب دوچندان نصیبمان گردد.
😴😴 تعبیر خواب
تعبیر خوابی که امشب شبِ سه شنبه دیده شود طبق ایه ی 12 سوره مبارکه "یوسف" علیه السلام است.
ارسله معنا غدا یرتع و یلعب...
و از معنای آن استفاده می شود که عزیزی از خواب بیننده دور افتد و عاقبت آن دور افتاده خیر و نیک باشد ان شاءالله. و شما مطلب خود را در این مضامین قیاس کنید
🌸زندگیتون مهدوی 🌸
🌸به امید پرورش نسلی مهدوی ان شاءالله🌸
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
🌸زندگیتون مهدوی
📚 منابع مطالب
کتاب تقویم همسران
نوشته ی حبیب الله تقیان
@taghvimehamsaran
با این دعا روز خود را شروع کنید
🌟بسم الله الرحمن الرحیم🌟
✨ *اللّهُمَّ اِنّی اَسأَلُکَ یا قَریبَ الفَتحِ وَ الفَرَجَ یا رَبَّ الفَتحِ وَ الفَرَج یا اِلهَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ عَجِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ سَهِّلِ الفَتحَ وَ الفَرَجَ یا فَتّاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا مِفتاحَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا* *فارِجَ الفَتحِ وَالفَرَجِ یا صانِعَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا غافِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا رازِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا خالِقَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ یا صابِرَالفَتحِ وَ الفَرَجِ یا ساتِرَ الفَتحِ وَ الفَرَجِ وَاجعَل لَنا مِن اُمُورِنا فَرَجاً* *وَمَخرَجاً اِیّاکَ نَعبُدُ وَ اِیّاکَ نَستَعینَ بِرحمتک یا اَرحَمَ الرّاحمینَ✨
🔭
🔮🔭
🔭🔮🔭🔮🔭🔮🔭🔮
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_سی_و_یکم
بدبادلش بازی کردم.
نشست، سرش را زیر انداخت و روضه خوانی اش گل کرد ..
درطواف، دست هایش را برایم سپر می کرد که به کسی نخورم😁
باآب و تاب دور و برم راخالی می کرد تا بتوانم حجرالاسود راببوسم.
کمک دست بقیه هم بود .
مادر شهیدی با دخترش آمده بود طواف و کارهای دیگر برایش مشکل بود.
دخترش هم توانایی بعضی کارها را نداشت.
خیلی هوایشان را داشت. از کمک برای انجام طواف گرفته تا عکس گرفتن از مادر دختر ..
یک بار وسط طواف مستحبی، شک کردم چرا همه دارند مارو نگاه می کنند، مگرظاهر یا پوششمان اشکالی دارد؟!🤔
یکی از خانم های داخل کاروان بعداز غذا، من را کشیدکنار وگفت:((صدقه بذار کنار.. اینحا بین خانما صحبت ازتو و شوهرته که مثه پروانه دورت می چرخه!))
از این نصیحت های مادرانه کرد و خندید وگفت:((اینکه می گن خدا در تخته رو به هم چفت می کنه، نمونه ش شمایین!))😅
دائم با دوربینش چیلیک چیلیک عکس می گرفت.
بهش اعتراض می کردم:((اومدی زیارت یا عکس بگیری؟..))😐
یک انگشتر عقیق مستطیل شکل هم داشت که روی آن حک شده بور:((یازهرا)).
درمکه هدیه داد به شعیه ای یمنی ...
وقتی برگشتیم ، گفت:((دیگه دوست ندارم بیام مکه ،باشه تا از دست سعودی ها آزاد بشه!))
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_سی_و_دوم
کلا ن تنها مکه یا جاهای دیگر ، در خانه هم در صورتی همکاری می کرد که وصل شود به اهل بیت امام حسین (ع) .
یکی از چیزهایی که باعث شد از تنفر به بی تفاوتی برسم و بعد بهش عشق و علاقه پیدا کنم ، همین کارهایش بود 😅
دیدم دیوانه وار هیئتی است .
همه دوست دارند در هیئت شرکت کنند ، ولی اینکه چقدر مایه بگذارند ، مهم است ...
اولین حقوقی که از سپاه گرفت ، ۲۵۰هزار تومن بود .
رفت با همه آن کتیبه خرید برای هیئت .
از پرده فروشی ، ریش ریش های پایین پرده را خرید و به کتیبه ها دوخت و همه را وقف هیئت کرد .
پاتوقش پاساژ مهستان بود .
روی شعر پیداکن برای امام حسین (ع) خیلی وقت می گذاشت .
شعارش این بود :« ترک محرمات ، رعایت واجبات و توسل به اهل بیت (ع) .»🌿
موقع توسل ، شعر و روضه می خواند . گاهی واگویه می کرد .
اگر دونفری بودیم که بلند بلند با امام حسین (ع) صحبت می کرد ، اگر کسی هم دور و برمان نشسته بود ، با نجوا توسلش را جلو می برد ..
عاشق روضه های حاج منصور بود ، ولی درسبک سینه زنی ، بیشتر از حاج محمود کریمی خوشش می آمد .
نهم فروردین سال نود ، در تالار نور شهرک شهید محلاتی عروسی گرفتیم و ساکن تهران شدیم .
خانواده ها پول گذاشتند روی هم و خانه خوب خریدند.
با اینکه وضع مالی اش چنان تعریفی نداشت ، کلا آدم دست و دلبازی بود 🙃
اهل پس انداز و این چیزها نبود ، حتی بهش فکر نمی کرد و موقع خرید اگر از کارت بانکی استفاده میکرد رسید نمی گرفت و برایش عجیب بود که ملت
می ایستند تا رسید خرید شان رانگاه کنند ..
می خواست خانه را عوض کند ، ولی می گفت :
«زیر بار قرض و وام نمی رم !»
حتی به این فکر افتاده بود پژویی را که پدرم به ما هدیه داده بود با یک سوزوکی عوض کند ، وقتی دید پولش نمی رسد بی خیال شد .
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_سی_و_سوم
محدودیت مالی نداشت .
وقتی حقوق می گرفت ، مقداری بابت ایاب و ذهاب و بنزینش برمی داشت و کارت را می داد به من .
اما قبول نمی کردم . می گفت :
« تو منی ، من توام . فرقی نمی کنه !»☺️
البته من بیشتر دوست داشتم از جیپ پدرم خرج کنم و دلم نمی آمد از پول او خرید کنم 😅
از وقتی مجرد بودم کارتی داشتم که پدرم برایم پول واریز می کرد .
بعد ازدواج همان روال ادامه داشت ..
خیلی ها ایراد می گرفتند که به فکر جمع کردن نیست و شم اقتصادی ندارد .
اما هیچ وقت پیش نیامد به دلیل بی پولی به مشکل بخوریم .
از وضعیت اقتصادی اش با خبر بودم ، برای همین قید بعضی از تقاضا ها را می زدم .
. جشن تولد و سالگرد ازدواج و این مراسم رسمی ها نمی گرفتیم ، اما بین خودمان شاد بودیم 😍
سرمان می رفت ، هیئتمان نمی رفت : رایة العباس چیذر ، دعای کمیل حاج منصور در شاه عبد العظیم (ع) ، غروب جمه ها هم می رفتیم طرف خیابون پیروزی هیئت گودال قتلگاه .
حتی تنظیم می کردیم شب های عید در هیئتی که برنامه دارد ، سالمان را تحویل کنیم 😍
به غیر از روضه هایی که اتفاقی به تورمان می خورد ، این سه تا هیئت را مقید بودیم .
حاج منصور را خیلی دوست داشت ، تا اسمش می آمد می گفت :
«اعلی الله مقامه و عظم شانه .»
ردخور نداشت شب های جمعه نرویم شاه عبد العظیم (ع) ، برنامه ثابت هفتگی مان بود .
حاج منصور آنجا دو سه ساعت قبل از نماز صبح ، دعای کمیل می خواند .
نماز صبح را که می خواندیم می رفتیم کله پاچه می خوردیم.
تا قبل از ازدواج به کله پاچه لب نزده بودم 😬
کل خانواده می نشستند و به به و چه چه می کردند ، دیگه کله پاچه را که بار می گذاشتند ، عق می زدم و از بویش حالم بد می شد .
تا همه ظرف هایش را نمی شستند ، به حالت طبیعی بر نمی گشتم 😖
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_سی_و_چهارم
دوسه هفته می رفتم و فقط تماشایش می کردم ، چنان با ولع میخورد، که انگار از قحطی برگشته 😐
با اصرارش حاضر شدم فقط یه لقمه امتحان کنم ، مزه اش که رفت زیر زبانم ، کله پاچه خور حرفه ای شدم .
به هر کس می گفتم کله پاچه خوردم و خیلی خوشمزه بود و پشیمان هستم که چرا تا به حال نخورده ام ، باور نمی کرد .
می گفتند :« تو؟ تو با این همه ادا و اطوار ؟» 😑
قبل از ازدواج خیلی پاستوریزه بودم ، همه چیز باید تمیز می بود ، سرم می رفت ، دهن زده کسی را نمی خوردم .
بعد از ازدواج به خاطر حشر و نشر با محمد حسین خیلی تغییر کردم .
کله پاچه که به سبد غذایی ام اضافه شد هیچ ، دهنی اقا رو هم میخوردم😐
اگر سردردی ، مریضی یا هر مشکلی داشتیم ، معتقد بودیم برویم هیئت خوب می شویم..
می گفت :« می شه توشه تموم عمر و تموم سالت رو در هیئت ببندی !»
در محرم بعضی ها یک هیئت که بروند می گویند بس است ، ولی او از این هیئت بیرون می آمد می رفت هیئت بعدی😂
یک سال روز عاشورا از شدت عزاداری ، چند بار آمپول دگزا زد .
بهش می گفتم :« این آمپول ضرر داره !»
ولی او کار خودش را می کرد .
آخر سر که دیدم حریف نیستم ، به پدر و مادرم گفتم :« شما بهش بگین!»
ولی باز گوشش یه این حرفا بدهکار نبود . خیلی به هم ریخته می شد .
ترجیح می دادم بیشتر در هیئت باشد تا در خانه، هم برای خودش بهتر بود ، و هم برای بقیه .
می دانستم دست خودش نیست ، بیشتر وقت ها با سر و صورت زخم و زیلی از هیئت می آمد بیرون.
هر وقت روضه ها اوج می گرفت و سنگین می شد ، دلم هری می ریخت 😢
دلشوره می افتاد به جانم که الان آن طرف خودش را می زند ، معمولا شالش را می انداخت روی سرش که کسی اثر لطمه زنی هایش را نبیند ، مادرم می گفت :
« هروقت از هیئت برمی گرده ، مثل گلیه که شکفته !»
داخل ماشین مداحی می گذاشت .
با مداح همراهی می کرد و یک وقت هایی پشت فرمان سینه می زد.
شیشه ها را می داد بالا ، صدا را زیاد می کرد ، آن قدر که صدای زنگ گوشیمان را نمی شنیدیم😅
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈