eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🍃هم شهر کرده هم ایمان‌مان. کار به جایی رسیده تنها می‌گیرد و تنها گریه می‌کند. را ابن خناس ها کرده‌اند و تحویلش داده اند. . 🍂کار کشیده به کشیدن از سر ناموس‌مان. بر گردید تا از کشیدن پاره نشده. . 🍃ما نه نه زمان فقط شما را می‌خواهد تا پشت را محکم بگیرید تا کمر خم نکند تا کار به پسرش نرسد. . 🍃بشکن خمار مستی.... . ✍نویسنده: . 🍃به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد: ۹ شهریور ۱۳۳۳ . 📅تاریخ شهادت: ۷ مهر ۱۳۶۰ . 📅تاریخ انتشار: ۹ شهریور ۱۳۹۹ . 🥀مزار:  بهشت زهرا(س) .قطعه ۲۴. رديف ۹۸. شماره ۴۴ .
🍂ماشین منفجر شد. بوی می آمد و گوشت که در آتش آب می شد . هوا، هوای بود.جلوتر که رفت فهمید و شهید شده اند 😔 . 🍂مداح بود. در دلش روضه ی می خواند. پتو را پهن کرد.بدن و سوخته دوستانش را جمع کرد. بویید و بوسید و ریخت .نمیدانم از دلتنگی هایش گفت یا قول گرفت تا سفارشش را به بکنند . امان از لحظه ای که خواست بلند شود .روضه ها به کمکش آمدند. ...کمرش شکست😞 . 🍂چه شد آن روز. اشک و مرهم دل داغدار ها شد. دلش تاب نیاورد. سه روز بعد خودش هم به جمع پیوست🕊 . 🍂رفت پیش ارباب با همان لبخند همیشگی اش .مراسم اش روضه بود.یکی از لب های خشکیده می خواند یکی از بدن اربا اربا علی اکبر.ودرون قبر ارام خوابیده بود . حسین بر روی سینه کشیده بود، بر گردن انداخته بود و کسی برایش سینه می زد... از تا زینب صدا می زد حسین دست و پا می زد ، زینب صدا می زد حسین... عده ای اشک ،گریه می کردند و عده ای خون. آسمان هم گریه می کرد.آرام، آرام 😭 . .... در این پر از غریبی خسته ام از خودم، دستم را بگیر، کم آورده ام😞 . ✍نویسنده : . 💔به مناسبت سالروز شهادت قمری . 📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ . 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴. حلب سوریه . 📅تاریخ انتشار: ۲۲ شهریورماه ۱۳۹۹ . 🥀مزار : بهشت زهرا.قطعه ۵۳ .
🍃ناله جامانده ها به گوش می رسد .حسرت بر دلشان و بغض دلتنگی بر گلویشان مهمان شده است. شهادت را هنوز باور نکرده اند و جای خالی تلنگر دل های شکسته است.اشک می ریزند و میان هق هق هایشان ، دعای روسفیدی می کنند😔 . 🍂دلتنگی های همسر روح الله از پشت گوشی و حرف های همسفر زندگی اش برای آرام کردنش قصه هرروز است.عملیات تمام شده و روح الله بار سفر برای بازگشت بسته است🌱 . 🍃دقایق آخر است و فرمانده گردان امام حسین آرزوی شهادت را تا می کند و در چمدان امید می گذارد برای بازگشت مجدد به سرزمینی که برای آرزویش آمین می گوید. را میگویم.مدافعی که میخواهد قبل از رفتن ،امانتی های لشکر را تحویل دهد مبادا مدیون شود🌿 . 🍃قدم بر می دارند برای برگشت اما دل کندن از سرزمینی که صدای از آن به گوش می رسد سخت است. سنگینی دل کندن همچون وزنه ای به پایشان زنجیر شده است.هوای دلشان ابری شده و برای آرزوی چندسالشان می خوانند.به قول روح الله اگر خدا بخواهد جلوی مقر هم شهادت روزی می شود❣ . 🍂دعایشان مستجاب شد.ماشین منفجر شد ، بوی می آمد و . روضه در دلشان زمزمه میشد. بقیه که آمدند به یاد ناله کردند. از روضه علمدار گفت و دست های قطع شده. خواند و به رسم تکه های بدن را روی پتو جمع کرد.امان از دل عمار و روضه 😞 . 🍂حرف از که می شود دل می لرزد و چشم بر جای خالی می بارد.او هم سوخت.در شب جمعه ای، شد . حال، دست قطع شده و انگشترش، روضه روزهای بدون او شده است😭 شکر خدا مونده توی دستت شکر خدا که اونطرف‌ها نیست . ✍نویسنده: . 🕊به مناسبت سالروز شهادت و . 📅تاریخ شهادت: ۱۳ آبان ۱۳۹۴ . 📅تاریخ انتشار : ۱۳ آبان ۱۳۹۹ .
🍃هنوز هم هایی هستند که مرام و معرفتشان🌴 زمینه ای شد برای ِ زمان شدنشان.‍ ‍ . 🍃آن ها که معتقدند کار خیر را خوب است ببیند .همان هایی که ثابت کردند اگر برای خدا باشی، خریدارت می شود. . مثل که اقتدا به (ع) کرد و برای دفاع از راهی شد. . 🍃مدافـــــعی که به سبب دعای خیر مادرش ، ها شد..همان ســـــرداری که نامش بر سردرِ دلـها خودنمایی می کند و داغ شهادتش ، داغترین خبر های جهان است.😥 . 🍃خوش به حالت، دوشادوش فرمانده راهی بزم شدی. . 🍃 پاداش راهی که انتخاب کردی، مُهر شهـادتی بود که بر شناسنامه ات زده شد😔 . 🍃چقدر خاطر را می خواستی که مانند پسرش و همچون مادرش بال و پر سوختـه در آغوشش آرام گرفتی.😓 . 🍃مشتاق بودی اماچه کسی می دانست روی دست هزاران عاشق ، دوراهی نصیبت می شود و پس از آن به زیارت و می روی. . 🍃 به کشورت برگشتی و میزبانت شد😓 . 🍃منتظرِ خوبی بودی که با بغــضِ بر پیکر مطهرت خوانده شد و پس از آن در (ع)آرام گرفتی.🌹 . 🍃چه زیبا -بخیر شدی .شاید هم از دعای پـــدری بود که این روزها عده ای کوردل دلش را به درد آورده است.😔 . 🍂راستی عجب دارد تازه که باقی روزهای زندگی اش را به یادِ دوماه با توبودن ،با و آه دل باید سپری کند.😭 . ✍️به قلم . به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد: ۱۳۷۱/۴/۳۰ . 📆تاریخ شهادت:۱۳۹۸/۱۰/۱۳ . 📅تاریخ انتشار: ۱۳۹۹/۱۰/۱۳ . ❣️محل شهادت: عراق . 🥀محل دفن: شبستان حرم حضرت عبدالعظیم حسنی(ع) .
🍂قلم در دست میگیرم تا بنویسم از تو، تویی که حضورت، زندگی را به لحظه ها تزریق میکرد...! 🍂دست بوسِ بودی و سجده گاهت، خاکِ پای بی بی سه ساله ای که برخلاف سن کمش، گره های بزرگ باز میکند. 🍂التماس های در گوش زمان مانده، آن روزها که پیاده به سمت حضرت عشق میرفتی. با تو جمله ے_گر دخترکی پیش پدر ناز کند_مجسم شده است. تا بوده، تو، سر به دیوار میگذاشتی و زار میزدی، چند صباحیست دیوار هیئت به عکس تو تکیه کرده...!! 🍂کتیبه ها با ذکر حسینت زار میزنند، رفتنت توان از جانها گرفته...! چه که علیِ سه ساله رابه یاد تو به آغوش میکشد، چه رفقایت که سر به دیوار گذاشته و به گوشه ای خیره میشوند...!😞 🍂انگار موروثی است. روزی مادری بین در و دیوار و حالا هم پسری میان شعله ها... و چه بهارت خزان شده! جسمی سوخته... تنی ... امان از دلِ زینب😭 🍂ماهرچه شد، ز تنت جمع کرده ایم وای بر دلمان، چقدر کم شدی امید. بوی دنیا نمیداد که اگر میداد انتخاب مادر نمیشدی با پروازی ویژه به وقت ... 🍂پروازت سوزِ بهمن را با قلب مادرت شرمنده کرد... با این خبر موهای مادر شد؛ حواست هست؟😔 🍂از همان روز که رفتی، زمستان آمد بعد تو و چه فرقی دارند؟! راستی امید، امیدی به دل هایمان هست؟ به زندگیهایمان؟🥺 🍂با این اوضاع، آرزوی میکنیم خنده دار نیست؟ کن... امیدواریم به اجابتش... "ولاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللهِ اَمواتا بَل اَحیاءُ عِندَرَبِهِم یُرزَقون" اینچنین است که حضورت حس میشود... ✍نویسنده: 🕊به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۲ دی ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت: ۲۴ بهمن ۱۳۹۴.زاهدان 📅تاریخ انتشار :۲۴ بهمن ۱۳۹۹ 🥀محل دفن: گلزارشهدا اصفهان
🍃ای شهید... در خاکریز های ، خدا را شناختی، برایش مناجات کردی،‌ ناله سردادی و شدی. هنوز سوز صدا و مداحی هایت در گوش همرزمانت به یادگار مانده است. برایمان بخوان. مدتی است محرومیم از دعای پنجشنبه شب های مسجد😔 🍃با سوز دلت بخوان، مدتی است خودمان را گم کرده ایم. نادما منکسرا را برایمان کن که شاید از این خواب ناز غفلت بیدار شویم. 🍃هرکس از توحرفی زد از عشقت به حضرت مادر گفت. روضه بخوان. برایمان از بگو شاید از آتشی که برای خودمان ساخته ایم خلاصی یابیم. بگو چه گذشت بین در و دیوار، شاید دلمان لرزید و اشکمان جاری شد. از میخ در هم بگو. شاید در به رویمان باز شد😭 🍃از وصیت مادر به دختر و بگو، شاید کبوتر دلمان پرکشید سوی . اما از بازوی کبود نگو، میدانی که ختم می شود به گریه های علی. صبرِ چاه را نداریم که در مقابل دل داغدار و اشک های تاب بیاریم.. 🍃نمی دانم در جبهه، چگونه عاشق شدید که شهادتتان همچون اهل بیت بود، یکی بی سر، یکی با دست های قلم شده، یکی و یکی با پهلوی شکسته و همچون خودت😞 🍃 در سنگرِ مناجاتت، روضه ی مادر را میخواندی که خمپاره، بازویت را کبود کرد و پهلویت را شکافت و تو بازهم به اقتدا کردی. 🍃این پایان ندارد.... سنگ مزارت و ذکر یا زهرایی که روی آن حک شده، نشانه ای است برای هر که دلش گره بخورد به حضرت مادر. فاتحه ای برای تو بخواند و حاجت بگیرد. راستی شنیده ام جوانان به واسطه تو می شوند. شاید هم اولین قدم برای ، خوشبختی است. سفارشمان را به مادر پهلو شکسته بکن❤️ 🌺شهادتت مبارک فرمانده. 🕊به مناسب سالروز ✍️نویسنده : 📆تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳ 📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه 📅تاریخ انتشار : ۴ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار : اصفهان
‍ 🍃 در دومین روز از اردیبهشت و سومین روز از ماه ، مصادف با تولد (ع) به دنیا چشم گشود و سفر به زمین را آغاز کرد. 🍃به احترام و اشتیاق خانواده اش برای فرزند صالح، در دفتر تقدیر، نام حسین مشتاقی برایش قلم خورد. 🍃 مادر، حسین را نذر کرده بود. آرزویش این بود که در لباس پاسداری او را ببیند و حسین آرزوی مادر را به حقیقت تبدیل کرد. 🍃سرباز امام زمان(ع) وقتی ندای را از حرم عمه سادات شنید، با جان و دل گفت. 🍃مهمانی عشق را با دعای مادر دعوت شد اما، چشم های منتظر مادر سبب شد که بدون برگرد. دلش بی قرار رفتن بود. اندکی بعد بازهم دعوت شد به از حرم عمه سادات. 🍃اشک های مادرِ قرآن به دست، دل بی قرار پدر، نگرانی های شریک زندگی اش و چشم های معصوم کودکانش، شاهد لحظه خداحافظی اش بودند. 🍃او با پرواز به مقصد سوریه برای زیارت حضرت زینب و نوکری اش راهی شد. عمه سادات باز هم نوکر خرید و بزم عشق با یک ماموریت آن هم در منطقه ای به نام مهیا شد. 🍃خانطومان جایی است که در آن رزمندگان با وضوی خون، نماز شهادت می خوانند. سرزمینی که دیدن پیکرهای ، روضه ارباب را تداعی می کند و اشک های رزمندگان، حکایت از جاماندن دوستان شهیدشان است. 🍃در خان طومان همچون ، با تعداد کم مقاومت کردند و حسین مشتاقی همچون ارباب شد و به آرزویش رسید. شاید هم هایش او را به ارباب رساند. 🍃امروز شانزدهمین روز از ماه اردیبهشت است و ، کوله پشتی ایمان بر دوش، با عطر شهادت زمین را می گوید. ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲ اردیبهشت ۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵.خانطومان 📅تاریخ انتشار : ۱۶ اردیبهشت ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : شهر نکار #استوری_شهدایی
🍃ای شهید... در خاکریز های ، خدا را شناختی، برایش مناجات کردی،‌ ناله سردادی و شدی. هنوز سوز صدا و مداحی هایت در گوش همرزمانت به یادگار مانده است. برایمان بخوان. مدتی است محرومیم از دعای پنجشنبه شب های مسجد😔 🍃با سوز دلت بخوان، مدتی است خودمان را گم کرده ایم. نادما منکسرا را برایمان کن که شاید از این خواب ناز غفلت بیدار شویم. 🍃هرکس از توحرفی زد از عشقت به حضرت مادر گفت. روضه بخوان. برایمان از بگو شاید از آتشی که برای خودمان ساخته ایم خلاصی یابیم. بگو چه گذشت بین در و دیوار، شاید دلمان لرزید و اشکمان جاری شد. از میخ در هم بگو. شاید در به رویمان باز شد😭 🍃از وصیت مادر به دختر و بگو، شاید کبوتر دلمان پرکشید سوی . اما از بازوی کبود نگو، میدانی که ختم می شود به گریه های علی. صبرِ چاه را نداریم که در مقابل دل داغدار و اشک های تاب بیاریم.. 🍃نمی دانم در جبهه، چگونه عاشق شدید که شهادتتان همچون اهل بیت بود، یکی بی سر، یکی با دست های قلم شده، یکی و یکی با پهلوی شکسته و همچون خودت😞 🍃 در سنگرِ مناجاتت، روضه ی مادر را میخواندی که خمپاره، بازویت را کبود کرد و پهلویت را شکافت و تو بازهم به اقتدا کردی. 🍃این پایان ندارد.... سنگ مزارت و ذکر یا زهرایی که روی آن حک شده، نشانه ای است برای هر که دلش گره بخورد به حضرت مادر. فاتحه ای برای تو بخواند و حاجت بگیرد. راستی شنیده ام جوانان به واسطه تو می شوند. شاید هم اولین قدم برای ، خوشبختی است. سفارشمان را به مادر پهلو شکسته بکن❤️ ♡تولدت مبارک فرمانده♡ 🌺به مناسب سالروز ✍️نویسنده : 📅تاریخ تولد : ۲۳ تیر ۱۳۴۳ 📅تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶. بانه 📅تاریخ انتشار : ۲۲ تیر ۱۴۰۰ 🥀مزار : اصفهان
🍂ماشین منفجر شد. بوی می آمد و گوشت که در آتش آب می شد . هوا، هوای بود.جلوتر که رفت فهمید و شهید شده اند 😔 🍂مداح بود. در دلش روضه ی می خواند. پتو را پهن کرد ، بدن و سوخته دوستانش را جمع کرد. بویید و بوسید و ریخت .نمیدانم از دلتنگی هایش گفت یا قول گرفت تا سفارشش را به بکنند . امان از لحظه ای که خواست بلند شود ، روضه ها به کمکش آمدند. ...کمرش شکست😞 🍂چه شد آن روز. اشک و مرهم دل داغدار ها شد. دلش تاب نیاورد. سه روز بعد خودش هم به جمع پیوست🕊 🍂رفت پیش ارباب با همان لبخند همیشگی اش .مراسم اش روضه بود.یکی از لب های خشکیده می خواند یکی از بدن اربا اربا علی اکبر.درون قبر ارام خوابیده بود . حسین بر روی سینه کشیده بود، بر گردن انداخته بود و کسی برایش سینه می زد... از تا زینب صدا می زد حسین دست و پا می زد ، زینب صدا می زد حسین... عده ای اشک ،گریه می کردند و عده ای خون. آسمان هم گریه می کرد ؛ آرام، آرام 😭 .... خسته ام از خودم، دستم را بگیر، کم آورده ام😞 ✍نویسنده : 💔به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد : ۹ تیر ۱۳۶۴ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ آبان ۱۳۹۴. حلب سوریه 📅تاریخ انتشار: ۱۵ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار : بهشت زهرا.قطعه ۵۳
🍃می گویند خدا را آفرید که گوشه ای از وجود خودش بر روی زمین باشد تا وقتی بنده ای را به زمین و اهلش هدیه کرد، او را به رسم امانت به آغوش مادر بسپارد.اصلا واقعی همان محبت عزلت نشین دل مادرهاست. 🍃مسعود عسگری درآغوش پر مهر مادری بزرگ شد که آرزوهای بسیاری برای پسرش داشت.دوست داشت او را در لباس ببیند و هروقت برق چشمانش خبر از آرزویش داشت، مسعود می گفت: "هروقت زمانش رسید خودم می گویم." 🍃مادر در ندایی از دل پسر برای دیدن دامادی اش و پسرش در انتظار ندایی از اهل برای رسیدن به . 🍃مقدمات را فراهم کرد و راهی سوریه شد. بی قراری مادرش شروع و هر بار با برگشتنش قرار به دل بی قرار برمی گشت. در هر وداع او را امیدوار می کرد به دیدن دوباره اش اما آخرین بار گفت منتظرش نباشد. دل مادر کاسه آبی شد که از چشمانش ریخت و راه پسرش شد. 🍃 قلب مادر در تلاطم دریای نگرانی بی تاب و مسعود قدم به قدم به شهادت نزدیک تر شد. بدن مسعود با برخورد توپ تکه تکه شد. آنطرف حس مادری کار دست مادرش داد و اوهم تکه تکه ترک خورد و شکست.چشم پسر فدا شد و مادر به در خشک شد.دستش قطع شد و مادر دست شست از برگشتنش.پاهای مسعود قطع شد و زانوان مادر لرزید.. 🍃خدا امانتی اش را پس گرفت و صبر را به دل داغدار مادر عطا کرد.خبر شهادت را که شنید محکم ایستاد. در مراسم با دیدن بدن فرزندش به یاد جوان اشک ریخت و با دیدن دست جدا شده مسعود به یاد کربلا ناله زد. 🍃آرزوی دامادی اش بر دل ماند .اما داغ سنگین نشسته بر قلب مادر به بهای عاقبت بخیری فرزندش آرام شد... ✍نویسنده: 🍃به مناسبت سالروز شهادت 📅تاریخ تولد: ۸ شهریور ۱۳۶۹ 📅تاریخ شهادت: ۲۱ آبان ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار: ۲۰ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت: حلب_سوریه 🥀مزار شهید: بهشت زهرا
🍃اسماعیل، ابراهیم‌وار برخاست و درونش اسماعیل خویش را قربانی کرد تا به برسد... 🍃از همان اوایل بهار زندگانی، تمامِ آنچه را به وابسته بود در قربانگاه الهی ذبح کرد دست و دلش را از دنیا شست، سر بر سودای نهاد و راهی دفاع از شد. 🍃می‌گفت در مرحله اول باید بجنگیم نه اینکه شویم. باید دفاع کنیم. هرچند شهادت از همه چیز بهتر است، اگر قرار است بمیریم، خدا مرگ‌مان را در قرار بدهد. 🍃 اسماعیل بی‌هیچ رفت و از سیم خاردارهای دنیا عبور کرد تا در سیم خاردار اسیر نشود... 🍃۲۹ برگ از دفتر آبان ۹۸ می‌گذشت، هوای را داشت گویی می‌دانست چند لحظه‌ای بعد به استقبالش خواهد آمد... روضه را که گوش داد لباس خاکی‌اش را به تن کرد، چند لحظه بعد در حالی که به مقرشان می‌رفتند، یک لحظه زمین و آسمان آتش شد، زده بودند. اسماعیل دست و پایش بر اثر اصابت موشک قطع شده بود هنوز قلبش داشت تا اینکه داعش بالای سر اسماعیل می‌رسد پیکرش را می‌کنند. جانش را درمی‌آورند، چاقو می‌زنند و نگاه قلبش را برای همیشه خاموش می‌کنند. 🍃اما این حرامی‌های دست‌بردار نبودند، به و پلاکش هم رحم نمی‌کنند آنها را هم می‌برند و اینگونه می‌شود که اسماعیل، همچون مولایش حسین دعوت حق را می‌گوید... ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۲ دی ۱۳۵۲ 📅تاریخ شهادت : ۲۹ آبان ۱۳۹۸ 📅تاریخ انتشار : ۲۹ آبان ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : لرستان، خرم آباد، آرامستان صالحین 🕊محل شهادت : سوریه