eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃آخرین روز سال ۹۳ بود. مردم روز شماری می‌کردند تا تحویل شود و سال جدیدی را شروع کنند؛ سالی جدید و زیبا. . 🍃این سال برای همه یکسان بود به‌جز علیرضا. علیرضا سال جدید زندگی‌اش را با مُهر شهادتش تمام کرد و پرکشید تا سال نو را کنار بگذراند. . 🍃بیایید بار دیگر ببینیم، بخوانیم و بدانیم، از شهیدی که جوشان اشکش ز و (ع) بود. . 🍃ذکر لبانش که با نام (ع) جان می‌گرفت. روح پریشانش که با پرفروغی روح فاطمه(س) آرام می شد، و آن خوش‌رویی عمیقش که نشان‌ها از الگویش اکرم(ص) را در میان می‌گذاشت. . 🍃شهیدی که شهادتش با رنگ نوشته و تقدیرش با سرنوشتی همچون رقم خورد. مردی که از همان خردسالی‌اش با رفاقتی عمیق داشت و همیشه به مهمانی‌شان می‌رفت. مهمانی‌ای که ارمغانش آرامی و سوغاتش تجربه و زندگی‌شان بود. . 🍃هر گاه که خواستم زندگی‌اش را بخوانم، هایم بر گونه هایم هجرت می‌کردند.😢 اشک هایی گرم و مزاحم که باعث می‌شد عکس رخسار پر فروغش را تار ببینم.😣 هرسخنم با او، با این جمله شروع می‌شد، بارالها تا چه حد می‌توان خوب بود؟ تا چه حد می‌توان شهــ🥀ــادت بود؟ تا چه حد می‌توان لحظه‌شماری کرد برای رسیدن به ؟ 🍃او در نهایت به معشوقش رسید، و چه بسیار معشوق زیبایی😍 . ▪️مردان خدا پرده پندار دریدند ▪️یعنی همه جا غیرِ خدا هیچ ندیدند . به مناسبت سالروز شهادت . ✍نویسنده: . 📆 تاریخ تولد : ۵مرداد ۱۳۶۶ . 📆 تاریخ شهادت : ۲۹اسفند ۱۳۹۳ سوریه شیخ هلال . 📆 زمان انتشار طرح: ۲۸ اسفند ۱۳۹۸ . 🥀مزار : گلزار شهدای نجف اباد .
🍃پسرک سینه اش را سپر کرده و با غرور متنی که حاصل نگارش خویش بود میخواند، دلتنگی نفسش را تنگ میکند ولی از تک و تا نمی‌افتد. جای خالی که با تصویرش پر شده بغض را تا چشمانش بالا می‌آورد ولی باز هم از نطق کردن نمی‌ایستد. 🍃هرچه باشد پسر همان پدر است، پسر مهدی ناظری. همان که زاده بهار بود و در بهار هم جاودانه شد، هم جسم و هم جانش. جسمش در دل و جانش در آسمان. مهدی همانی بود که در رویای خویش سوار بر ذوالجناح در گودی قتلگاه می‌جنگید وَ همین شد مجوز حضورش در کربلای شام که نمایانگر ظلمی عظیم بود. 🍃پس ساکت ننشست و راهی شد تا خودش رنگ حقیقت به آن رویا بزند، رفتنی همراه با عطر . رفتنی که فقط خبرش آمد! پیکری در کار نبود و همین دو طفل چشم به راه را خون به جگر میکرد. 🍃در نهایت چهار سال و چهار ماه چشم انتظاری حاصلش شد بازگشت پدری خوابیده در تابوت و چندی بعد منزلگاه آخر که سنگ سرد و حکاکی شده، نشانی‌‌اش بود. 🍃سنگی که زین پس باید دلتنگی های زینب را به جان بخرد، بغض نهان در گلوی را تماشاگر باشد و مأمن شود برای درد و دل های زنانه ای از جنس فراق یار. ✨سالگرد شهادتت مبارک ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣۶۴ 📅تاریخ شهادت : ٢۰ خرداد ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۱٩ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : خوزستان_گلزار شهدای اندیشمک
🍃شهیدان را شهیدان میشناسند! از همان اول بینشان است که میشود راه سعادتمندیشان و ختم میشود به بهترین مرگ ها؛ آن هم در جوار سیده زینب(س)♡ 🍃راه شهادت هم از رفاقت گذشت! آن هنگامی که ؛ شهید خوش محمدی شهر را با عِطر پیکرش گلگون کرد، سوگند یاد کردی که انتقامِ خون بی گناه برادر همرزمت را بگیری و اینگونه شد که جانانه تلاش کردی تا به زمین بزنی جسم نامردانِ زمانه را... 🍃همان هایی که روزگاران قدیم؛ در کوچه پس کوچه های مدینه به آتش کشیدند خانه ی را و سوزاندند معجر زهرایِ مرضیه را. لبخند زینت همیشگی صورتِ دلنشینت بود، روی گشاده ای که داشتی بذر امید را در دل همگان میکاشت و همان ها بود که روز تشییع، همگان آمده بودند تا وداع کنند با آن جسم مقدسِ مدافع... 🍃لحظه ی اخر همچون نگران معجر دختران بودی؛ از صمیم قلب بر زبان آوردی که همچون خانومِ صبور کربلا باشید و مبادا لحظه ای حجاب شما تَرَک بردارد. آنقدر نام خواهر را ورد زبانت کردی تا مولایمان امیرالمومنین(ع) رخصت داد تا نامه اعمالت مزین شود به مهر شهادت و به نام مبارکِ عمه ی سادات. این نامِ آسمانی مبارکت باشد، شیعه ی با علی(ع)♡ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣۵۱ 📅تاریخ شهادت : ٢۰ خرداد ۱٣٩٧ 📅تاریخ انتشار : ۱٩ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : روستای نوده
🍃سوز سرمای آن سالهای تبریز از لابه ‌لای پنجره در خانه رخنه میکرد و بچه‌ای که تازه بدنیا آمده بود به خود می‌پیچید. صدای نفس‌های پسرک لپ قرمزی سکوت اتاق را در هم میشکست و مادر سراسیمه او را در آغوش میگرفت، پدر نامش را در گوشهایش زمزمه کرد، محمد رضا. روی طاقچه عکس عموی شهیدش نمایان بود گویی کسی مسیر شهادت را برای یکی دیگر از اعضای این خانواده چراغانی کرده بود. 🍃پدر هر غروب می‌نشست و در باب فرزند فاطمه(س) مداحی می کرد و صدایش قلب طفل‌های خانه را نوازش میکرد. بعدها محمد رضا که های پدر را نقش قلبش کرده بود زمزمه میکرد و دوستانش را برای آماده کردن هییت هایی در همان حوالی فرا میخواند. 🍃 خواندن را هم آموخت و در مسابقات شرکت کرد، او را با مداحی ها و قرآن خواندن هایش میشناختند. سالها بعد در فتنه سال88 خوش درخشید و از حریم انقلاب دفاع کرد. دیگر محمدرضا آنقدر بزرگ شده بود که در سرزمین شام شهادت را جستجو میکرد اما در سرزمینی دیگر منتظر او بودند، جایی حوالی خانه خدا. 🍃در راه مداحی هایش دل همه را می‌سوزاند، مانند پدرش میخواند و خود برای اشک می‌ریخت. آری محمد رضا همراه دوستانش به سفری رفت که به قول خودش (س) پایش را امضا زده بود. حالا دیگر حاج محمد رضا صدایش می‌زدند ، بالهایش را گشود و در آن فاجعه تلخ منا به سوی پروردگار رهسپار شد. ✍نویسنده: 🌸 🌸 📅تاریخ تولد : ۱۵ اسفند ۱٣۵٩ 📅تاریخ شهادت : ٢ مهر ۱٣٩۴ 📅تاریخ انتشار : ۴ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : جده 🥀مزار شهید : وادی رحمت تبریز