eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱در اولین روزِ ماه ِ ، صدای گریه در خانه ی می‌پیچد. 😍 . 🌱نفس های حبس شده آزاد و شادمانی در چهره ی تک تک حاضران نمایان می شود. بعد از چند ماه ، فرزند ِخود را در آغوش می‌گیرد.🌺 . 🌱پدرش (ع) نام جدش (ص) را بر روی او میگذارد.🌸 . 🌱 پنجمین خورشید در طلوع و نورش بر کوچه های بی جان این شهر می تابد و مردم به یمن قدمش جان تازه می گیرند.❤️ . 🌱مدینه «باقرالعلوم» است.فرزندی از نسل رسول الله و کرار ، کسی که آمده تا با نور ، دل سیاه و تاریک را بشکافد و به برکت علمش شاگردانی در مکتب خود تربیت کند که ادامه دهنده راهش باشند .📚 . 🌱همانگونه که خطاب به فرمود:" در ، فرزندی از فرزندان حسنم را می بینی که همنام من است و را می شکافد."📝 . ✍️نویسنده: . 💐به مناسبت ولادت (ع) . تاریخ انتشار طرح: ۱۳۹۸/۱۲/۰۵ .
🍀و ، دل‌های سیــ🖤ــاه را از عطشی که قدرت به آنها داده سیراب می‌کند و کسی خون نخواهد داد جز آنها که در اقلیت‌اند یا تفکرشان متغایر است، با صاحبان . . 🍀خشم، گلوگاه در بزنگاه و تکبر. و نسبت به کسانی که آنقدر وقیح‌اند که شنیدن و علایق‌شان گردن های آنها را متورم خواهد کرد. . ☘این قانون بشری است، آنگاه بوجود آمد که فرمود: می‌خواهم بشری خلق کنم از گِل و ملائکه گفتند بارالها می‌خواهی بشری بیافرینی که در زمین به ستم بگردد و بریزد و بستاند؟ . 🍀حال آنکه خدا در آن وادی، محمد و ۱۳ نور سُلب پاکش را می‌دید. آن زمان که قابیل دست بر کشتن زد مُرد، گرچه آدم هنوز زنده بود. . ☘محمد رحمت و ۱۳ انوار وجودی‌اش آمدند تا یاد بدهند، دین احترام به تمام سلیقه‌هاست. . 🍀دین گوش دادن به تمام سخن‌هاست و هیچ جنگی را خود شروع نکرده است، مگر آنکه اولین را برداشت. . ☘ پسر دخت هم میان لشکر، بانگ بلند کرد مرا با شما کاری نیست، بگذارید برگردم به هرجایی که شما بگویید، فقط اعتقادم را رها کنید و خونم را نریزید. . 🍀حال، شده داغ روی ، زخم روی ، شلاق روی ، هندی که در طول تاریخ یا افراط کرده یا تفریط، یا در بوده یا در ، که دشمن به خوردش داده، اما اینک دست به کشتن کسانی زده است که در احترام به عقاید، شده حتی یک قدم هم جلوتر می‌روند و پیغمبری هستند که اول گوش می‌داد، حرف می‌زد و به هر عقیده‌ای که بدون تعصب و کینه بود می‌گذاشت. . ☘اَللّـهُمَّ اِنّا نَشْكُو اِلَيْكَ فَقْدَ نَبِيِّنا صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَآلِهِ، وَغَيْبَةَ وَلِيِّنا، وَكَثْرَةَ عَدُوِّنا، وَقِلَّةَ عَدَدِنا، وَشِدّةَ الْفِتَنِ بِنا...... . . ✍ نویسنده: .
🍃از چه بنویسم در وصف تو؟ . 🍂از تولدت که تنها مولود هستی؟ . 🍃از ایمانت که اولین نفر بودی به دین روی آوردی؟ . 🍂از که را به همسری برگزیدی؟ . 🍃از عدالتت که ذره‌ای بین برادرت و دیگر مردم فرق نگذاشتی؟ . 🍂از قضاوتت که عمر و عثمان دیگر مردم را برای نزد تو می فرستادند؟ . 🍃از که سر در فرو می‌بردی؟ . 🍂از انفاق و که سه شب غذایت را به فقیر و و اسیر دادی؟ . 🍃از کودکی‌ات که در دامان (ص) بزرگ شدی؟ . 🍂از و که را کردی؟ . 🍃از که در خوابیدی؟ . 🍂از که ۲۴ سال برای حفظ اسلام، کردی و در خانه ماندی؟ . 🍃از چه بگویم؟ 🍂چگونه بگویم؟ 🍃اصلاً مگر میشود بگویم؟ 🍂تو وصف ناشدنی هستی... 🍃تو پدر جهانیان هستی... 🍂بی شک، تاریخ همه وجودت را حس کرده است که روز ولادت تو را، روز پدر نامیده است. 🍃سایه‌ات مستدام ای پـــ☀️ــدر . به مناسبت ولادت مولود کعبه، . ✍نویسنده: .
🍃این بار تاریخ به رسیده است تا شروعی دیگر را رقم بزند. تاریخی که شروعش و آغازش نزول است. . 🍃محمد نقطه ثقل تاریخ است، آنگاه که در دست هایش می‌زند و می‌گوید: « اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّكَ الَّذِي خَلَقَ » . 🍃محمد فریادگر و است، آنگاه که دختران را زنده به گور می‌کردند. . 🍃محمد محوریت طلب انسان است، آنگاه که بر خصم یهود فرورفته بود. . 🍃(ص) آغازی دیگر را در تاریخ رقم زد، آغازی سراسر نور و امید. نوری که از بدو تولد و حتی پیش‌تر، قصد خاموشی‌اش را کرده بود. . ☘ نگار من به مکتب نرفت و خط ننوشت ☘ به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد . 🍃تو فصل پنجم پیامبران اولوالعزمی؛ 🍃آمدی تا زِ تو جان بگیرد. 🍃آمدی تا زِ جــ🌎ـهـان رخت ببندد. 🍃آمدی تا مردم سرزمینت بشوی. 🍃آمدی تا بساط را بر هم زنی. 🍃آمدی تا را در بشر شکوفا کنی. 🍃آمدی تا را بر جهان بگسترانی.☀️ . 🍃باید خبر بعثت تو را به گوش و آدم برسانیم، تا همه بدانند تو نقطه شروع تاریخی دگر هستی. . 🍃اکنون پس از چند صد سال، ، نقطه ثقلی دگر شد برای جهان اسلام، و این بار به روشناییِ این تواریخ افزود. . ای محمد! پیامبری‌ات مبارکــــ . به مناسبت . ✍نویسنده: .
🍃چند ساعتی می‌شد که حالِ بدِ مادر، بدتر شده بود و ؛ساکت تر از همیشه گوشه ای از اتاق کِز کرده بود. . 🍂زانُوانِ کوچکش را در بغل می‌فشرد و چشم هایش مدام پر و خالی می‌شد. . 🍃مادر گاهی چشمانش را باز می‌کرد و با بی حالی را صدا می‌زد و اسما سراسیمه کنار بانو می‌نشست تا هرآنچه می‌خواهند،مهیا کند. . 🍂بار آخر گوشه چشمی به زهرای کوچک می‌انداخت و در گوش اسما صحبت می‌کرد.آنقدر گفت و گفت تا قطره اشکی از چشمانِ اسما بر تار و پود بستر فرو رفت. . 🍃بعد از سفارشاتِ لازم، فاطمه را صدا زد و دخترک با بغضی که می‌گرفت کنار نشست. . 🍂خدیجه آرام تن نحیف دخترکش را در آغوش کشید و با خود فکر کرد، گل که تابِ فشار و دیوار ندارد؛چطور بدن نحیف دخترکش پشت در تحمل خواهد کرد؟ و همین بهانه ای شد تا دخترک را محکم به خود بفشارد. . 🍃فاطمه اما احساس عجیبی داشت.غمی بزرگ کوچکش را می‌فشرد.سرش بی‌حرکت ماند و این یعنی سینه مادر تکان نمی‌خورد.!😥😔 . 🍂از آغوش مادر بیرون آمد و خیره به اسما که هق هق خود را خفه می‌کرد پرسید: اسما؛ مادرم دیگر بیدار نمی‌شود؟ و مبهوت به سمتِ اتاقی که پدر در آن می‌خواند،قدم برداشت. درآغوش پدر پنهان شد...😔 . 🍃حضورفاطمه،در آغوش پدر،بند از دلِ پاره کرد و دریافت یارِ باوفای روز و شبهای بندگی اش به دیدارِ شتافته. . را در عبای خود پیچید...عبایی که شبهای بسیار،عطر نماز شب هایش را به آغوش کشیده بود. . 🍂جانش را که میانِ خاک میگذاشت،تمامِ لحظاتِ بودن خدیجه (س) را مرور می‌کرد؛ "بزرگ بانویی که تمامِ مال و ثروت خود را برای و در راهِ خدا هدیه کرده بود. بانویی که مادرِ فاطمه بود و تاوانِ عشقِ بی نظیرش به (ص) تنهایی و سختی کشیدن در شعب ابی طالب شد." و حالا رسول الله به سختی دلِ از جانِ خود می‌کَند...💔😔 . 🍃به خانه که باز می‌گشت با خود اندیشید؛زین پس دنیا بدونِ خدیجه(ص) همچون گور؛سرد و تاریک خواهد بود. و پیامبر از دلبرش،تنها را به یادگار داشت که عجیب گرما بخشِ قلبِ خسته پدر بود❤ . 🍂محمد(ص) همراهِ خدیجه(س) نیمی از و و را به آغوش خاک سپرده بود💔😔 . جانسوز ؛حضرت خدیجه (س) تسلیت🖤 . ✍نویسنده:
؟ ▪️جهل بهتر است از  ادعای فهم و دانایی. غریب کویر جهل است.جهل امت پسر عمّ‌اش . ‌. ▪️جَهل و ما اَدْراکَ جَهل؟ نادانی است که لگد بر در خانه می زند و آتش پشت در می‌افروزد و حکایتی می شود میخ در. ‌‌‌‌‌‌‌بعد از ۲۵ سال بیعت آن هم نه از روی فهم بلکه به اجبار که کسی نیست و همه امتحان پس داده اند و مردود، راهی دیار مکافاتشان شده اند. ‌. ▪️جَهل و ما اَدْراکَ جَهْل؟ جهل مصیبت می آفریند از اول خلقت تا آخر؛ آنگاه که حضرت آدم از جهل خود پنداشت که رنگ دوستی دارد اما حسرتِ آنگاه که شیطان در حسابرسی برایمان خواهد گفت من فقط گفتم و او از جهل اش پنداشت که راست می‌شِنوَد. . ▪️امّت جنگ‌ها و غزوه‌ها مصیبت آفرید. آفرید برای تمام تاریخ که از مناره‌ها بانگ بر می آید. روزی که جایز نبود سکوت اختیار کرده و حکایت میخ ودر و دیوار برای علی شروع شد. . ▪️میخ؛ مسئله لاینحل است. آن شبی هم که علی‌ با دهان سوی می رفت میخ در خانهِ دخترش بر دامن پیراهنش دست گرفت تا مانع شود اما جلوی رفتنش را فقط برای مدتی گرفت. . ▪️میخ در هم آن زمان از جهل بیرون آمده بود و از کرده ۳۰ سال پیش خود خجالت کشیده بود .دامن علی را می گرفت که اندکی از شرم  و سرخی رنگ خونی که سال‌ها با خود داشت کم کند اما دریغ علی دیگر بند دنیا نبود؛ ۳۰ ساله‌ی  در وجودش شعله می‌کشید خود را از میخ آزاد کرد و راه محراب را با وقار در پیش گرفت. . ▪️می‌دانست لحظاتی نخواهد گذشت که این مسیر را بر می گردداما با تفاوت بسیار. تفاوتش ای بودکه بعد از رویش را قرمز کرده بود و با پای خودش بر نخواهد گشت و دست بر شانه و و عباس و تکیه بر دیوار راه تا خانه را کم می کرد. . ▪️دیوار هم از جهل ۳۰ سال پیش خود شرمنده و به علی کمک می کرد تا طاقتش تمام نشود و به منزل برسد و نشوند مثل آن زمان که شاخه یاس‌اش را کنار دیوار دید چشم‌اش نبندد و رو از دیوار رو برنگرداند. . ▪️اما هیچ انسانی پشیمان نشد و آنقدر امّت اسلام در جهل غرق بود که وقتی خبر پرکشیدن علی در کوفه پیچید در همان شهر گفتند مگر علی میخواند که در محراب خورده؟؟؟ . ▪️با جهل از تاریخ تا حال آمده ایم و را  از جهل خویش هرروز می گریانیم. امت جهل که بویی از و پیغمبرش نبرده اید اما مثل چپاول اش را خوب می دانید. از جانب خودم می گویم من از جهل خسته ام  و می خواهم بانگ دم آخرم این باشد. . ✍نویسنده: .
🍃روضه‌ها جمع شده‌اند در و این دم آخری که وقت گرفتن کارنامه نوکری‌مان شده بر دل ما می‌تازند.... تکه جگرهای ، خون دل ، عطش اباالحسن همه و همه🖤 . 🍂اما وای، غافل از تاریخی هستیم که در این روزا آتش آن جرقه خورده و دارد گُر می‌گیرد، دیری نپاید که مهمان کوچه است و صورتش کبود💔 . 🍃نمی‌خواهم مشکی‌ام را در بیاورم چون می‌دانم تا نودو‌پنچ روز هرروز درد می‌کشد و زار می‌زند😔 🍂امام غریبم، همه از هم غریبی را به ارث برده‌اید، همه .... لعنت ب کوچه و طناب و شمشیر و خلافت لعنت لعنت😞 . 🍃روضه می‌خوانم، بسوزد جگرم روی خاک حجره فرش‌ها را کنار زده بودی و مثل جد غریب روی خاک پا می‌کشیدی، آمد سرت را به دامن گرفت تا کمی از غربتت کم شود اما 😭 . 🍂حتما انتظار دارید بگویم سر روی بود و کسی سرش را به دامن نداشت، آری همین بود اما هم سرش در دامن فرزندش بود که جان داد کجا؟ سر بابا را به دامن گرفت و همراه با پدر جان داد، شاید حسین تا جان نداده باشد چرا که از بعد رقیه دیگر سر نخواند😓 . 🍃یابن شبیب جد ما را غریب گیر آوردند..... بشکن سبوی باده را.... مزد نوکری نمی‌خواهم سوز بده بر جگرم تا پاره کنم...... . ✍نویسنده : . .... .
🍀شهر را بوی پر کرد وقتی قنداقه ات را به آغوش پدر دادند. و مقدر بود که وارث علم باشی🍃 . 🍀هر چه در زمان علی_علیه‌السلام_ خفقان شیعه را به انزوا برده بود، میلاد تو بالی شد برای پریدنش و نسیمِ تولدت جانی دوباره بر کالبد دمید🕊 . 🍀از بدو تولد شما بود که خودمان را شناختیم و مریدانِ علی میدانی برای عرض اندام یافتند. اصلا وجود شما؛علم را در سرتاسر عالم گستراند🙂 . 🍀نامِ مبارکتان که بر زبان جاری است؛ تمام حواس‌ها معطوف هزاران عالِمی می‌شود که را به جهان عرضه کردند و شما راهی شدید برای . . 🍀وجودتان، دم مسیحایی بود بر جانِ مرده شهر که ای اهل عالم؛ آمده است.وارث علم نبی(ص) بیایید و قطره ای از دریای وجودش را به کام بکشید و علم را توشه کنید بیایید و هوای را تنفس کنید که او پسری است از دامانِ آل‌الله_علیه‌السلام_ و او رئیسِ است. . 🍀آقای من؛ شما متولد شدی تا ما خودمان را بشناسیم و نام شیعه در تمام عالم طنین انداز شود🍃 شما آمدی تا فخرِ جهانِ شوی و ما عاشقانه پای مکتبتان دل به و دهیم😊 . 🍀میلادتان بر تمام عالم؛ و بر تمامِ جهانِ شیعه مبارک💚 . _علیه‌السلام_ : اذا أراد الله بعبد خيرا فقهه في الدين . چون خدا خير بنده اي خواهد ، او را در دين دانشمند كند . (اصول كافي ، ج 1 ، ص 39) . ✍نویسنده: . 💐به مناسبت سالروز «ع» . 📅تاریخ انتشار : ۱۳ آبان ۱۳۹۹ .
معبود من به نام تو و با یاد تو 🍃 عزم نگارش کرده ام , میخواهم برای کسی بنگارم که اقیانوس وجودش پر از حب و دوستی به خدا و اولیایش بوده و خورشید درونش را به انوار الهی مزین کرده بود. . 🍃کسی که به گمانم عطر نامش میتواند مشفی التیاب های به کوخ نشسته ی وجودی باشد که خود را سالیان سال است در تُنگ کوچک دنیا به دراورده است . . 🍃پاسدار ۲۷ساله ای که در طول گامهای زندگیش جز درستی و پاکی چیزی به نظر نمیرسد.غنچه ای که با تابش آفتاب الهی در تهران شکوفا شد و به اوج کمالش رسید به گونه ای که رایحه اش را میتوان حتی آن سوی مرزها حس کرد . . 🍃غنچه ای که شد خانواده اش که با عِطر محمدیش فضای خانواده را معطر مینمود. راهش را بدرستی شناخته بود , خالصانه برای محبوبش قدم بر میداشت و روز به روز روح بزرگش را بزرگتر میساخت . . 🍃اعتقادش بر این بود که هرچه از می‌خواهید فقط از باب اول وقت وارد شوید.و باور داشت برای هم طلب دعای خیر کنیم، چرا که دعا در حق برادر و خواهر دینی زودتر به می‌رسد. . 🍃آری .من مطمئنم محمد خود را از همین نمازها و دعاها گرفت که این گونه میشود،روح بلندش را در راه از حریم آل الله به اوج انتهایش میرساند . 🍃شهید محمد کامران در دی ماه ۱۳۹۶ خود را به آغوش محبوب آسمانیش رساند. شاد و راهش پر رهرو . ✍نویسنده: . 🕊به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد: ۹ اردیبهشت ۱۳۶۷ . 📆تاریخ شهادت : ۲۳ دی ۱۳۹۴ . 📆تاریخ انتشار : ۲۳ دی ۱۳۹۹ . 🥀مزار: بهشت زهرا .
🍃می گویند سحرها مناجات های را خدا خوب خریداری میکند♡ . 🍃گویی همه چیز از همان سحرهایی شروع شد که اشک هایش میان را دست های نوازشگر خدا پاک کرد و به او وعده داد که به زودی خریدارش میشود🙃 . 🍃گویا زمزمه های های سحرگاهی اش فرشتگان را نیز بی تاب کرده بود و سفارشش را نزد کرده بودند❣ . 🍃اخر میدانی، شب همه ارباب را رها کردند اما شب عاشورا را آغاز شهادتش دانست. عهد بست، وفا کرد و چشم هایش را به روی دنیا بست و عاشقانه به سمت روانه شد🕊 . ✍نویسنده : . 🌺به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد : ۲۴ دی ۱۳۶۷ . 📅تاریخ شهادت : ۸ مهر ۱۳۹۶ . 📅تاریخ انتشار : ۲۳ دی ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : بهشت رضای مشهد .
‍ 🍃چند ساعتی می‌شد که حالِ بدِ مادر، بدتر شده بود و فاطمه، ساکت تر از همیشه گوشه ای از اتاق کِز کرده بود. زانُوانِ کوچکش را در بغل می‌فشرد و چشم هایش مدام پر و خالی می‌شد😓 🍃مادر گاهی چشمانش را باز می‌کرد و با بی حالی را صدا می‌زد و اسما سراسیمه کنار بانو می‌نشست تا هرآنچه می‌خواهند، مهیا کند. 🍃بار آخر گوشه چشمی به زهرای کوچک می‌انداخت و در گوش اسما صحبت می‌کرد. آنقدر گفت و گفت تا قطره اشکی از چشمانِ اسما بر تار و پود بستر فرو رفت. بعد از سفارشاتِ لازم، فاطمه را صدا زد و دخترک با بغضی که می‌گرفت کنار نشست🥺 🍃خدیجه آرام تن نحیف دخترکش را در آغوش کشید و با خود فکر کرد، گل که تابِ فشار ندارد، چطور بدن نحیف دخترکش پشت در تحمل خواهد کرد؟ و همین بهانه ای شد تا دخترک را محکم به خود بفشارد. 🍃فاطمه اما احساس عجیبی داشت. غمی بزرگ کوچکش را می‌فشرد. سرش بی‌حرکت ماند و این یعنی سینه مادر تکان نمی‌خورد.!😞 🍃از آغوش مادر بیرون آمد و خیره به اسما که هق هق خود را خفه می‌کرد پرسید : اسما، مادرم دیگر بیدار نمی‌شود؟ و مبهوت به سمتِ اتاقی که پدر در آن می‌خواند، قدم برداشت. درآغوش پدر پنهان شد... 🍃حضورفاطمه، در آغوش پدر، بند از دلِ پاره کرد و دریافت یارِ باوفای روز و شبهای بندگی اش به دیدارِ شتافته. را در عبای خود پیچید. عبایی که شبهای بسیار، عطر نماز شب هایش را به آغوش کشیده بود😭 🍃جانش را که میانِ خاک میگذاشت، تمامِ لحظاتِ بودن خدیجه(س) را مرور می‌کرد، "بزرگ بانویی که تمامِ مال و ثروت خود را برای و در راهِ خدا هدیه کرده بود. بانویی که مادرِ فاطمه بود و تاوانِ عشقِ بی نظیرش به (ص) تنهایی و سختی کشیدن در شعب ابی طالب شد." و حالا رسول الله به سختی دلِ از جانِ خود می‌کَند...💔 🍃به خانه که باز می‌گشت با خود اندیشید، زین پس بدونِ خدیجه(ص) همچون گور، سرد و تاریک خواهد بود. و پیامبر از دلبرش، تنها را به یادگار داشت که عجیب گرما بخشِ قلبِ خسته پدر بود... 🍃محمد(ص) همراهِ خدیجه(س) نیمی از و قلب و جانش را به آغوش خاک سپرده بود. 🥀به مناسبت سالروز جانسوز اُمُ المومنین؛ (س) ✍نویسنده : 📅تاریخ انتشار : ۲ اردیبهشت ۱۴۰۰
🍃می گویند سحرها مناجات های را خدا خوب خریداری میکند♡ 🍃گویی همه چیز از همان سحرهایی شروع شد که اشک هایش میان را دست های نوازشگر خدا پاک کرد و به او وعده داد که به زودی خریدارش میشود🙃 🍃گویا زمزمه های های سحرگاهی اش فرشتگان را نیز بی تاب کرده بود و سفارشش را نزد کرده بودند❣ 🍃اخر میدانی، شب همه ارباب را رها کردند اما شب عاشورا را آغاز شهادتش دانست. عهد بست، وفا کرد و چشم هایش را به روی دنیا بست و عاشقانه به سمت روانه شد🕊 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۴ دی ۱۳۶۷ 📅تاریخ شهادت : ۸ مهر ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ۸ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : بهشت رضای مشهد
♡شهید محمد رضا زارعی♡ 🍃شهید آبان سال ۱۳۲۶ در شهرستان ساوه روستای طاهره خاتون دنیا آمد. تحصیلاتش را تا مقطع دوم متوسطه رشته طبیعی در ساوه گذراند سپس وارد کادر با عنوان ستوان یکم شد. سال ۵۲ ازدواج کرد. خداوند به او دو پسر و یک دختر هدیه داد. 🍃در اوایل حمله صدام به مرزها، شهید محمد در شهر دزفول با سمت گروهان از لشکر ۲۱ حمزه با دشمن به نبرد پرداخت. ولی مدت نبرد او به دوازده روز نرسید 🍃شهید محمد تاریخ ۵۹.۷.۱۱ در شهر به شهادت رسید. شهید محمد در همان اوایل جنگ وصیتنامه پر محتوایی از خود به جا گذاشته است؛ توصیه ام به پدر و مادر و همسر و فرزندانم: در مقابل مشکلات زندگی و پایدار باشید. در مقابله با دشمن سستی از خود نشان ندهید. همواره پیرو راه حق و عزیز باشید که راه انبیا است. از همسرم میخواهم فرزندانم را خوب تربیت کند و به جامعه تحویل نماید تا راه مرا ادامه دهند... ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ آبان ۱۳۲۶ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ مهر ۱۳۵۹ 📅تاریخ انتشار : ۱۱ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : دزفول 🕊محل شهادت : ساوه
🍃شب بود صدای خنده های گوش دنیا را کر کرده بود و هر دفعه  بلند تر و بلند تر میخندید چون از سر و کول بابا بالا میرفت چون دردانه بابا آیت بود و هر کاری میکرد بابا با روی خندان و آغوشی گشاده از آن اسقبال میکرد😌 🍃بابا آیت هم چون فقط موقع بدنیا آمدن پیش محمد نبود لبخند میزد و مثل بچه ها همبازی محمد میشد. بود بساط خنده و شادی کسی چه میدانست فردا چه در انتظارشان است... 🍃صبح باز هم مثل همیشه آرام و گزیده قدم برمیداشت که نکند محمد بیدار شود و بیقراری کند برای با رفتن، در را آرام پشت سرش بست و نفسی با اطمینان خاطر کشید. این آخرین باری بود که بابا از گریه نکردن محمد اطمینان داشت. فردا پس‌فردا و هر روز بعد از آن روز محمد بیقرار تر برای بابایی که دیگر هیچ وقت به خانه بر نمیگردد😔 🍃در پاسگاه آرام ترین و ترین فرد شناخته میشد. به گونه ایی که شاکی هم از آرامش اون آرام میشد، گوش شنوای همه بود از کوچک تا بزرگ برایش فرقی نداشت کسی که در مقابل من است کیست و یا چه مقام و مناسبی دارد، همیشه در کردن از بقیه پیشی میگرفت. 🍃دلسوز همه بود همین هم باعث شد که آن روز با شنیدن صدای نحیف و رنجور پشت تلفن سریع خود را به آدرس مورد نظر برساند و ناجوانمردانه از میان ما برود. و حالا مایی که دنیایمان پر است از جوان مرد هایی که به جرم مجری قانون بودن میشوند💔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۸ شهریور ۱۳۶۰ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ مهر ۱۳۹۳ 📅تاریخ انتشار : ۱۶ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سیستان و بلوچستان 🥀مزار شهید : گلزار شهدای شهر رونیز
🍀شهر را بوی پر کرد وقتی قنداقه ات را به آغوش پدر دادند. و مقدر بود که وارث علم باشی☺️ 🍀هر چه در زمان علی (علیه‌السلام) خفقان شیعه را به انزوا برده بود، میلاد تو بالی شد برای پریدنش و نسیمِ تولدت جانی دوباره بر کالبد دمید. 🍀از بدو تولد شما بود که خودمان را شناختیم و مریدانِ علی میدانی برای عرض اندام یافتند. اصلا وجود شما؛ علم را در سرتاسر عالم گستراند🙂 🍀نامِ مبارکتان که بر زبان جاری است؛ تمام حواس‌ها معطوف هزاران عالِمی می‌شود که را به جهان عرضه کردند و شما راهی شدید برای . 🍀وجودتان، دم مسیحایی بود بر جانِ مرده شهر که ای اهل عالم؛ آمده است. وارث علم نبی(ص)،بیایید و قطره ای از دریای وجودش را به کام بکشید و علم را توشه کنید، بیایید و هوای را تنفس کنید که او پسری است از دامانِ آل‌الله(علیه‌السلام) و او رئیسِ است. 🍀آقای من؛ شما متولد شدی تا ما خودمان را بشناسیم و نام شیعه در تمام عالم طنین انداز شود. شما آمدی تا فخرِ جهانِ شوی و ما عاشقانه پای مکتبتان دل به و تعلم دهیم😊 🍀میلادتان بر تمام عالم؛ و بر تمامِ جهانِ شیعه مبارک💚 قال صادق (علیه‌السلام) : اذا أراد الله بعبد خيرا فقهه في الدين. چون خدا خير بنده اي خواهد ، او را در دين دانشمند كند. (اصول كافي ، ج 1 ، ص 39) ✍نویسنده : 💐به مناسبت سالروز «ع» 📅تاریخ انتشار : ۲ آبان ۱۴۰۰
🍃چندبار دیگر تقویم را چک می‌کنم، درست بود! انگار ذهنم درست می‌گفت او فرزند بود! سندش جمعه پنجم اسفند بود. مصادف با شب رسول اکرم خانواده احمدی جوان، صاحب طفلی شدند. پدر خانواده بنا بر حدیث و اینکه عید مبعث بود نامش را محمد گذاشت. و از اینجا روزگارِ آغاز می‌شود. 🍃سال‌ها با عجله جلو می‌روند و را با خود می‌برند. بزرگ می‌شود، مرد می‌شود و خودش را وقف کار می‌کند. از تکریم خانواده تا شب‌های که برنامه مفصلی داشتند. محمد همه جوره ایستاده بود، بی‌هیچ گله و شکایتی، فقط برای ! و خدا چه زیبا آنها که از مال‌ها و جان‌ها و می‌گذرند را مژده داده... 🍃محمد هم در این محفل راه داشت. زمانی پرونده‌اش تکمیل شد که هوای در سرش افتاد. نمی‌شد کنترلش کرد. مدام از شرایط آنجا می‌گفت، را می‌خواست! مادر که راضی شد از پی آن برآمد که حلالیت بگیرد. همه می‌دانستند که قرار نیست هر رفتی برگشتی داشته باشد ولی که این قاعده و قانون‌ها سرش نمی‌شد... 🍃حلال کردند و فهمیدند بار دیگر او را به اسم محمد احمدی جوان نمی‌بینند بلکه پیکری خوابیده در را با نام می‌بینند. و قصه در سوریه همین‌گونه رقم خورد. شب جمعه همزمان با تاسوعای حسینی وقت بود. باز هم ! 🍃رزق‌هایی که از این شب‌ها به دستش می‌رسید تمامی نداشت! حالا رزق در این شب و مناسبتی که همیشه برایش از جان مایه می‌گذاشت نصیبش شده بود. چند روز در بستر خوابید و درد کشید، دقیق نمی‌دانم. ولی خوب می‌دانم شب جمعه بود که جام را به کامش ریختند و سند پرواز را به نامش زدند. و امروز سالی است که از پروازش می‌گذرد و امشب نیز شب جمعه‌ است. در شب زیارتی یادمان باش برادر... ♡ ♡ ✍نویسنده : 🥀به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۵ اسفند ۱۳۶۸ 📅تاریخ شهادت : ۱۳ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۲ آذر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : شهرستان تنگستان 🕊محل شهادت : سوریه
♡بسم رب الشهید♡ 🍃تک فرزند بود و دردانه‌ی پدر و مادر. دلش گیر جهاد اطراف (س) بود طوری‌که حتی تک فرزند بودن و تنها بودن پدر و مادر هم نتوانسته بود شوق او را برای رفتن کم کند. اصرارهایش برای رفتن تمامی نداشت، از طرفی هم کسی از آرزوی او باخبر نبود و همه خیال می‌کردند او یک است که مسئول گروه جهادی است. 🍃اما منتظر بودن را در عمل معنا کرد و با رجز "بابی انت و امی یا اباعبدالله" رضایت نامه رفتن را گرفت و خود را به کاروان عمه‌ی سادات رساند. در نبودنش جای خالی‌اش حس می‌شد و گوشه به گوشه‌ی شهر دلتنگ فعالیت‌های محمد بود. 🍃فعالیت‌هایی که همه‌شان سرچشمه‌اش شیرپاک مادر و نان حلال پدر است. شهید هادی‌نژاد زنی است که سخنانش در روز تشییع پیکر دردانه پسرش خود رجزی بود برای تمامِ . پای صحبت‌های مادرش که می‌نشینی از خوابش برایت تعریف می‌کند؛ همانی که حضرت زینب(س) آمده بود و محمد را از مادرش طلب کرده بود. چند روز بعد پسرش هوای رفتن کرده و مادر نیز با ذکر (س) بساط رفتنش را مهیا می‌کند. 🍃محمد به آرزویش رسید، هم شد و هم شهید. به دوستان پیوست و افتخار فدایی دادن در راه خدا را نصیب پدر و مادرش کرد. جوانِ کشور حسینی‌وار زندگی کرد و حسینی‌وار نیز به استقبال شهادت رفت؛ یعنی حقیقتِ "اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد و مماتی ممات محمدِِ و آل محمد". امروز سالروز اوست و همه ما محتاج نیم‌نگاهی از قافله‌ی شهداییم، ادرکنی ایها الشهید💔 ✍نویسنده : 🌷به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ آذر ۱۳۶۳ 📅تاریخ شهادت : ۱۷ آذر ۱۳۹۴ 📅تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب، سوریه 🥀مزار شهید : خوزستان، گلزار شهدای آغاجری