eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.2هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃می گویند عشق حسین سن و سال نمی شناسد. از همان کودکی آرام آرام روح و جسمت را دربر می گیرد. غلامِ حسین می شوی و روزهای محرم... 🍃امیر کاظم زاده از همان کودکی عشق اهل بیت مخصوصا بر دلش جوانه زده بود. با شروع با بچه ها محله را سیاهپوش می کردند. سنج و طبل می خریدند و برای می کردند. 🍃لحظه به لحظه با عشق امام حسین قد کشید و بزرگ شد و با پیوستن به سبزپوشان سپاه راهش را استوار کرد. مدتی بعد به درخواست مادر کرد و حاصل ازدواجش فرزندی شد که نذر حضرت محمد بود و پس از نوشتن نام هایی که امانت سپردند به صفحه های ، طاها قسمتشان شد و نام عزیز دل پدر شد محمد طاها. 🍃عشق به شهادت در دلش هر لحظه می تپید. در تشییع از همه میخواست برای شهادتش دعا کنند و معتقد بود که در باغ شهادت هنوز هم باز است. مدتی بعد که خبر دفاع از را شنید به عشق اباعبدالله راهی شد. مقصد را نگفت فقط از ماموریتی گفت که ممکن است ۴۵ روز طول بکشد. 🍃مادر با محمد طاها شش ماهه بدرقه کرد پسرش را به امید دیدار دوباره. اما شاید محمد طاها میدانست که اخرین دیدار با پدر است که بیقراری کرد و چشم های پدر هر چند قدم یکبار، فرزند شش ماهه اش را میدید و دل کندن را تمرین می کرد. شاید هم به یاد ارباب بغض می کرد و استوارتر قدم بر میداشت. 🍃مدتی بعد در باغ شهادت باز شد و خودروی پر از مهمات بهانه و تیر عدو سبب خیر تا فرنانده این بار در میان شعله های آتش به باغ آرزویش برسد. سه روز در محاصره در میان شعله های آتش سوخت. از امیر اربا اربا چیزی نمی توان گفت اما مادر هنوز هم منتظر است تا قامت تک پسرش را بعد از خداحافظی آخر ببیند. حال، محمد طاهای شش ماهه مردِ کوچک خانه شده و دلتنگی هایش را با قاب پدر شریک می شود .دست می کشد بر عکس و از حسرت هایش می گوید. از دیدن روی پدر و یک سفر با پدر آن هم به مقصد ... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ شهریور ۱٣۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ خرداد ۱٣٩٢ 📅تاریخ انتشار : ۱۲ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : دمشق 🥀مزار شهید : بهشت زهرا سلام الله علیها
🍃زائر همیشگی بود. در سال چند بار دلش را برمیداشت و راهی می شد. به قول خودش امام رضا بسیاری از دردهایش را دوا کرده بود. به گمانم آرزوی شهادت را گره زده بود به شبکه های شاید هم روبروی گنبد طلا با اشک چشم عاقبت بخیری را آرزو کرده بود. 🍃هرچه بود امام رضا براتش را داد و راه صد ساله را یک شبه طی کرد.در وصیت نامه اش نوشته:« صدای هل من ناصر ینصرنی از جانب شنیده می شود و گویا تاریخ همچنان تکرار شدنی است اما این بار کور خوانده اند. آن تعرضی که در به مولایم و اهل بیتش کردند این بار تکرار نخواهد شد....》 🍃در آغوش با دنیا و تعلقاتش خداحافظی کرد و راهی شد، در ماه مهمانی خدا با زبان روزه و لب های تشنه دعوت شد به رزق شهادت. در اولین شب قدر که همه برای فرق شکافته علی گریه می کنند و برای خودشان طلب ، شهادتش ثبت شد و در دومین شب قدر عاقبت بخیری اش امضا... 🍃آری او راه صد ساله را یک شبه طی کرد و ما هنوز قدرِ قدرهایمان را نمی دانیم و العفو هایمان را به بدهکاریم... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٣۰ شهریور ۱٣۶۶ 📅تاریخ شهادت : ۱٣ خرداد ۱٣٩٧ 📅تاریخ انتشار : ۱۳ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀مزار شهید : گلزار شهدای فسا
‍ 🕊 بِسمِ اللهِ الرَّحمنِ الرَّحیم اِنّا لله وَ اِنّا اِلَیهِ راجِعون روح بلند پیشوای مسلمانان و رهبر آزادگان جهان، به ملکوت اعلاء پیوست." ▪️جهان تیره شد. جریانِ شریانِ درخت به احترام ایستاد. چشم ها جوشیدند و زمین، درد را در آغوش کشید.‌دیوارِ بغضِ مردان فرو ریخت و ترنم زنان به آسمان برخاست. پدر رفته بود. نبود. پدر... آه، پدر. ▪️پدری که مرد بود و پیر غلام (ع). پدری که لحن راه گشایَش مرهم خسته دلی های بود. پدری که در میان ظلمت و رِخوت، ره می نمود به طالبان حقیقت. پدری که جان در ره احیای اذهان نهاده بود. پدری پر مهر که خیال لبخندش، برانگیزنده ی جوانان دلداده در ستیزی پررنج و بی عدل بود. ▪️پدر رفته بود. پدر نبود. اما ای پرارج به یادگار نهاده بود که دستاور جهد و جوش و خروش او و مریدان مخلصش بود. "جریان یافتن در مداری بایسته و حاکمیت اسلامی حقیقی" آری! این است ارثیه ی پرارج آن پدر پرمهر؛ و کنون بر ماست، پاس داری و نگاه داری اش. ▪️آری! بر ماست، گوش سپاری به نوای که برخاسته از سخنِ دلِ . 🕊به مناسبت سالروز (ره)🖤 ✍نویسنده : 📅تاریخ انتشار : ۱۳ خرداد ۱۴۰۰
🍃باز یه خبر رسید از روضه، بی بی یه گل رو چید از ، باز یه پرید از روضه😥 🍃نمی‌شود از تو گفت. از تویی که اندک زمانی‌است از پروازت می‌گذرد و ما همه در بهت که چه شد؟ به راستی تو پر کشیدی؟! 🍃اما تقدیر همین است که درست زمانی که ما درگیرِ هیچ و پوچِ دنیا بودیم، تو پرستو شدی در آغوشِ آسمان. بود و همه جا پر از عِطر حسین و تو چه خوش درخشیدی که ارباب میزبانت شده. 🍃پایِ حرم یه یاس پرپر پیشِ نگاهِ بنت الحیدر رفت و رسید به ارباب آخر این گل هم به قربونِ 💔 🍃ما داغ از نبود رفیق و بچه ها، مبهوت از نبود ، تو که اربا اربا به آغوش حسین بال گشودی؛ به رسم مادرت زهرا، کودکانت را به آغوش بکش. 🍃در شبِ سالروزِ رحلت حضرت (رحمته الله‌علیه) تو نیز به ملکوت پیوستی و این مهر تاییدی است که "سرنوشت فرزندان ، چیزی جز شهادت نیست" 🍃کمین دشمن بهانه بود! تو آماده بودی که دیشب از خاک به آغوش زهرا_سلام‌الله‌علیها_ بروی. و در کنارِ مادرت این شب جمعه را راهیِ باشی. 🍃حالا در آغوشِ فرمانده ات استراحت کن. شبیه همان عکس معروف که در آن جلسه، مثل در آغوش ح.ا.ج ق.ا.س.م گرفته ای. شما عادت دارید استراحت را به بعد از شهادت موکول کنید؛ درست مثل فرمانده‌تان. نوشِ جان، شیرینیِ شهدِ شهادت حاج حسن🕊 🍃خونِ گلوش هنوز هم گرمه! ما دلمون به چی سرگرمه؟! ✨ ✍نویسنده: 🥀به مناسبت 📅تاریخ شهادت : ۱٣ خرداد ۱۴۰۰ 📅تاریخ انتشار : ۱۴ خرداد ۱۴۰۰
"نرخ رفتن به سوریه چند است قدر دل کندن از دو فرزند است" 🍃شنیده ایم دختران بابایی اند؛ اصلا تکیه گاهشان شانه های محکم پدرانشان است و زمانی که دلگیر میشوند؛ سر بر آنان فرو آورده و در آغوش آرام میگیرند. 🍃دختران شما را که دیگر نگویم. هنگام رفتن دست هایشان را گره زده بودند به پاهای پدر که مبادا روزی حسرت این آغوش بر دل کوچکشان بماند. طاقت نداشتی جسارت را به سه ساله ی ببینی و هر چه داشتی جا گذاشتی و تنها با دلی بیقرار از سه ساله ی خودت گذشتی و روانه ی حرم رقیه ی ارباب شدی. 🍃برای رفتنت اما کسب اجازه لازم بود. پدرت راضی نبود و همین تورا بیتاب تر کرده بود. دختر شش ساله ات وقتی فهمید برای نذری که به سوریه داشتی؛ از اسلامشهر تا را پیاده رفتی، با شیرین زبانی پدربزرگ را راضی کرد و نوای رفتنِ تورا به دلش انداخت. 🍃رضایت مادر را نیز به ائمه سپردی و چه خوب ممکن کردند آرزوی ناممکنِ همیشگی ات را. راهی شدی و مادرت تنها پسرش را نذر پیکر بی کفن فاطمه(س)کرد به جبران روزهایی که در نبود تا یاریش کند. نهایت داستان ات شد شهادت🕊 🍃حوالیِ افطار و لحظات زیبای میهمانی خدا ؛ در یازدهم ماه مبارک رمضان؛ روسفید شدی و همنشین همیشگیِ سفره ی خدا. و این است عاقبت . ✍️نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٨ دی ۱٣۵٩ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ خرداد ۱٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ۱۵ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حماء_سوریه
🍃قدم به حرم گذاشتی. میدانستی حاجتت را باید از این خانومِ مطهر بگیری و او را میان خود و خدا واسطه قرار دهی. خواهر شاه خراسان؛ مادری میکند برای نوکرهایش و میداند زواری که می آیند همه عاشق و دلباخته ی برادر غریبش هستند. 🍃همانجا اذن دفاع از حرم را از خواهر ابالجواد گرفتی و همسرت نیز عهد بست تا بیقراری نکند. میان دلنوشته اش می گوید که فدای توسل جمکرانی ات بشود؛ فدای همان امامی که غایب است و پدرت تورا نذر او کرده بود. 🍃نامت را هم به همین سبب نهادند تا تورا فدایی راه عزیز نرجس خاتون(س) بکنند. یقین دارم که تو خود نیز پسرانت را فدایی این راه میکنی تا آن ها نیز قدم بر جای بگذارند و راه حسینی وار زیستن را ادامه دهند. 🍃روانه ی شدی تا نگذاری حریم عباس بن علی خدشه دار شود و غیرتت محال بود طاقت بیاورد؛ محال بود بی تفاوت باشی و همین بود که دعوت را لبیک گفتی و دلاورانه میان میدان نبرد کردی. تمام وجودت بود و نگران تنهایی نایب بودی؛ خود سرباز او بودی و فرزندانت را نیز سفارش کردی تا مبادا لحظه ای از یاریش دست بردارند. 🍃 مادرت بیقراری میکند از فرط دلتنگی اما میداند نهایت این راه ختم میشود به نگاه رضایتمندانه دختر پیامبر(ص) و سعی میکند با شنیدن صدایت هایش را سرپوش بگذارد هرچند هنوز هم حسرت یک خداحافظی با پیکرت بر دلش مانده. 🍃حرف زدن آسان است ؛ نوشتن آسان است اما عمل؛ مرد میخواهد. مردی استوار همچون تو، همچون تمامی که نوای "نحن صامدون" آنها لرزه بر اندام دشمن می‌ اندازد. قدم هایمان را استوار کنید؛ دعایمان کنید تا برسیم به قافله ی و در زیر این علم جان بدهیم برای دست بی جان کربلا. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ آبان ۱٣۶٢ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ خرداد ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۶ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : قم_گلزار شهدای علی بن جعفر علیه سلام
🍃پسرک سینه اش را سپر کرده و با غرور متنی که حاصل نگارش خویش بود میخواند، دلتنگی نفسش را تنگ میکند ولی از تک و تا نمی‌افتد. جای خالی که با تصویرش پر شده بغض را تا چشمانش بالا می‌آورد ولی باز هم از نطق کردن نمی‌ایستد. 🍃هرچه باشد پسر همان پدر است، پسر مهدی ناظری. همان که زاده بهار بود و در بهار هم جاودانه شد، هم جسم و هم جانش. جسمش در دل و جانش در آسمان. مهدی همانی بود که در رویای خویش سوار بر ذوالجناح در گودی قتلگاه می‌جنگید وَ همین شد مجوز حضورش در کربلای شام که نمایانگر ظلمی عظیم بود. 🍃پس ساکت ننشست و راهی شد تا خودش رنگ حقیقت به آن رویا بزند، رفتنی همراه با عطر . رفتنی که فقط خبرش آمد! پیکری در کار نبود و همین دو طفل چشم به راه را خون به جگر میکرد. 🍃در نهایت چهار سال و چهار ماه چشم انتظاری حاصلش شد بازگشت پدری خوابیده در تابوت و چندی بعد منزلگاه آخر که سنگ سرد و حکاکی شده، نشانی‌‌اش بود. 🍃سنگی که زین پس باید دلتنگی های زینب را به جان بخرد، بغض نهان در گلوی را تماشاگر باشد و مأمن شود برای درد و دل های زنانه ای از جنس فراق یار. ✨سالگرد شهادتت مبارک ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱٣۶۴ 📅تاریخ شهادت : ٢۰ خرداد ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۱٩ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : خوزستان_گلزار شهدای اندیشمک
🍃به تابلوی خانوادگیش که جلوی چشمانم خودنمایی میکند دقیق میشوم. همسرش زهرا، دخترانش ثنا و حنانه و قاب عکسی که میان این سه جا خوش کرده. تابلو ناقص بود، را کم داشت... 🍃پدری که دستش را دور گردن ثنا حلقه کند و حنانه را در آغوش پر مهرش بگیرد. این صحنه ناب بر دل دخترانش ماند اما بر دل حنانه که فقط عطر تن پدر را در خاطر داشت این حسرت عظیم تر و عمیق تر جلوه می‌نمود. 🍃قصه پدری که در این تابلوی خانوادگی فقط قاب عکسش بود از آذر شصت و پنج در خانه ای سازمانی آغاز شد. فرزند سوم خانواده، حیدر؛ که به قول خودش با همه اعضای فرق داشت! 🍃از آزمون الهی تا میدان عمل که هنگام حقیقت یافتن شعار بود، حیدر متفاوت عمل کرد و در تمامشان خوش درخشید. ولی در میدان خوش تر. دلاورانه جنگید و حیدرگونه جام شهادت نوشید. 🍃و من به این می‌اندیشم که گاهی اسم ها گویای سرنوشت صاحبانشان هستند. و این از خود گذشتن ها مقدمه امنیتی است که به قیمت نبودن یک پدر و یا محقق می‌شود. ✨سالگرد شهادتت مبارک ♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢۶ آذر ۱٣۶۵ 📅تاریخ شهادت : ٢۱ خرداد ۱٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ٢۰ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حماه_سوریه 🥀مزار شهید : کرج_گلزار شهدای ملارد
«به نام خدا» 🍃اول مرداد ۱۳۵۸ خانه آقای عسگری، عطرآگین شد به حضور فرزندی هم‌نام مولای غریبش. در خانواده‌ای بزرگ شد که فرهنگ ایثار و از زمان انقلاب و جنگ در آن تبلور داشته و نهال غیرت و شجاعت، به درختی تبدیل شده.  🍃سال ۷۶ مسیرِ عشق او را وارد سپاه کرد. پوشیدن لباس سبز پاسداری مقدمه‌ای شد برای غیرت مردانه‌اش. قریب به ۱۰ سال بعد نیز به یکی از زیباترین سنت‌های پیامبر(ص) جامه عمل پوشاند و همسری فاطمی برگزید. 🍃 اما حکایتش فرق دارد. عشق حسین(ع) و اهل بیتش را که در دل داشته باشی، کوه هم نمی‌تواند در برابرت قد علم کند. و او عاشق بود. و دیوانه حسین. مرد بود و روی خواهر اربابش غیرت داشت. تاب دیدن جسارت به حریم حرم را نداشت. ساکش را بست و راهی دیار عاشقان بی ادعا شد. 🍃در پایان، آخرین صفحه دفتر زندگی‌اش در رمضان سال ۹۵ با لبانی تشنه رقم خورد و خانواده‌هایی از برکت حضورش محروم شدند. 🍃شرمنده‌ایم.. شرمنده نازنین فاطمه‌هایی که طعم آغوش برایشان بیش از یک آرزو نیست. شرمنده همسرانی که در قاب عکس‌های زندگی‌شان جای شوهرانشان خالیست. شرمنده مادرانی که نوازش های پر مهرشان بر صورت‌ پسرانشان جایش با سنگ‌های سرد عوض شده. 🍃امان از دل مادران و همسران و فرزندانی که چون خانواده مهدی عسگری، قطعه سنگی نیز نصیبشان نشده..!🥀 ✍نویسنده : به مناسبت سالروز شهادت 📅تـاریخ تـولـد : ۱ مرداد ۱۳۵۸ 📅تـاریخ شـهادت : ۲۷ خرداد ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۲۶ خرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت:سوریه 🥀جاویدالاثر
✦به نام خداوند مردان جنگ 🍃سخت است بخواهی از مرام و مسلک شهدایی بگویی که توفیق درک حضورشان را نداشته‌ای. از همان‌هایی که مرگ در مقابلشان سر تعظیم فرود می‌آورد. با همه این سختی‌ها در دست می‌گیرم تا بگویم از شهیدی دیگر که پرپر شد تا و انقلاب پرپر نشوند. 🍃در سال ۴۲ و در بلندترین شب سال، پسری هم‌نام سلطان غریب خراسان پا به عرصه وجود گذاشت. از همان کودکی برای کمتر شدن فقر خانواده، در کنار پدر و مادر به کشاورزی پرداخت. در ده سالگی به مکتب رفت تا آیه های سراسر نور را بیاموزد. شب‌ها درس می‌خواند و روزها نجاری می‌کرد. 🍃دوران نوجوانی‌اش با روزهای پایانی حکومت طاغوت گره خورده بود و او هم که از سلاله پاکان بود به جمع انقلابیون اضافه شد. حضور در جبهه‌های نبرد را از وظایف هر انسان توانمند می‌دانست، به همین دلیل عزمش را جزم کرد و راهی شد. 🍃وقتی امام(ره) فرمودند باید کنند، با گوش جان امر ایشان را اطاعت کرد و به این سنت با عظمت پیامبر(ص) جامه عمل پوشاند. زیبایی اسلام ناب محمدی را که ببینی، پاک ایزدی رسوخ کرده در قلبت و عروج عاشقانه و عارفانه دوستانت را که ببینی، از همه چیز دل می‌کَنی تا بروی به آنجا که "او" به انتظار نشسته.♥ 🍃 هم همین‌ها را دیده بود، لمس کرده بود و با تمام وجود شیرینی این عشق را چشیده بود که تنها نه روز بعد از ازدواجش بازهم راهی شد. یکسال بعد، خداوند دختری به او عطا کرد که نامش را گذاشتند. چه کسی می‌دانست سرنوشت او نیز همچون سه ساله اباعبدالله رقم می‌خورد؟ 🍃چندی بعد در منطقه ماهوت شیمیایی شد و دو فرزند بعدی‌اش را به دلیل عوارض این بیماری در شش ماهگی از دست داد. اجر مجاهدت های خالصانه‌اش را، خدا در تیرماه سال ۶۶، هنگامی که در حال حمل مهمات بود، با اصابت خمپاره به ماشینشان به او عطا کرد. 🍃در این سفری که از فرش تا عرش بود، دو نفر دیگر که یک‌نفر از آنها کسی بود که باهم پیمان بسته بودند، او را همراهی کردند. و دخترکش، چون سه ساله حسرت یک آغوش دیگر تا ابد بر دلش ماند...😔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱ دی ۱٣۴٢ 📅تاریخ شهادت : ٨ تیر ۱٣۶۶ 📅تاریخ انتشار : ۸ تیر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : عملیات نصر 🥀مزار شهید : گرگان
"میخواهم برایت از حسرت به زبان راندن کلمه ی بگویم " 🍃مگر نمیشنوی؟! صدای دخترکی که چندین سال است بابای خود را ندیده و در حسرت آغوش پدریش عکس مرحم دل مجروحش شده است. دختری که پدر است. دختری که به قول خودش از وقتی که پدر رفت او و خواهرش را به همراه برد😞 🍃دخترها خوب میدانند که دلتنگی برای پدر چگونه است. اما نه، با وجود همه ی دلتنگی ها، دختران چنین پدرانی وار زندگی میکنند و همچنان به وجود پدرشان افتخار میکنند🌹 🍃آرامش کنونی ما مدیون پدر دخترانی است که از خودشان گذشتند تا نگذارند دری آتش بگیرد و پهلوی بشکند و پدری شکافته شود و جگر برادری در تشت بریزد و سر برادر دیگر به روی نیزه رود و خواهری به در بیاید😭 🍃آری ، به همراه برادرش مجتبی را بر ماندن ترجیح دادند چرا که روح بلند و ملکوتیشان نتوانست در این دنیای خاکی بماند🕊 🍃 مصطفی و مجتبی، دو ستاره ی به نور حق پیوسته ی خانواده ی بختی بودند که در طول حیاتشان حسین وار زیستند این را میشود از سخنان به تصویر کشیده ی اطرافیان حس کرد. 🍃به قول " کسی میتواند در پای بمیرد که پیش از آن زند گی در پیش چشمهای وی باشد." 🍃شهدا این گونه بودند ... آیا ما نیز این گونه ایم؟😔 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز شهدای مدافع حرم و 📅تولد مجتبی : ۱۲ فروردین ۱۳۶۷ 📅 تولد مصطفی : ۵ مرداد ۱۳۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۲۲ تیر ۱۳۹۴. تدمر سوریه 📅تاریخ انتشار : ۲۱ تیر ۱۴۰۰ 🥀مزار : بهشت رضا
‍ ♡شهید عباس دوران... 🍃می توان گفت عباسِ دوران خودش بوده است. زیرا پیرو حرف برای دفاع از کشور و ایستادن در مقابل ، جانش را هم فدا کرده است. 🍃عاشق همسر و فرزندش بوده است اما در لا به لای هایش که برای همسرش مکتوب کرده است، جمله ای زیبا خودنمایی می کند."جنگ جنگ است و زن و بچه هم سرش نمی شود." 🍃او، قهرمانی است که در طول دو سال جنگ بیش از ۱۲۰ پرواز موفق داشته است. 🍃در آخرین پروازش که هدف بمباران پایگاه هوایی الدوره بوده است. پس از انجام عملیات برای نقض ادعای دشمن مبنی بر امن بودن منطقه و برگزاری ، به سوی هتل محل برگزاری کنفرانس حرکت کرده و با اصابت به هتل، مانع از برگزاری اجلاس می شود و شهد نصیبش می گردد. 🍃این روزها، به شهید دوران هایی نیاز دارد تا دفاع کنند از خاک میهن و در مقابل دشمن قد علم کنند. 🍃نیاز دارد به جنسی از این شهید که خود را بداند در مقابل هزینه ای که برای تحصیلش از خرج شده است. 🍃این روزها نیاز داریم به قهرمانانی چون او که تمام زندگیشان را فدای حرف های امام و کنند. 🍃حال از او نامی جاویدان مانده است و همسرش که دلتنگی هایش را می کند و پسرش که از پدر چیزی به یاد ندارد جز که بعد از ۲۰ سال انتظار برگشت و تشیبع شد. حال او برای جبران تمام سال هایی که از نعمت محروم بوده، نام فرزندش را نهاده است. ☆باشد که راهشان باشیم☆ ✍نویسنده : 🍂به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد :۲۰ مهر ۱۳۲۹.شیراز 📅تاریخ شهادت : ۳۰ تیر ۱۳۶۱.بغداد 📅تاریخ انتشار : ۲۹ تیر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : شیراز 
‍ 🍃 روزبه‌روز قد میکشند، بزرگ می‌شوند، بهانه می‌گیرند و وقتی کسی پاسخگوی بهانه‌هایشان نیست، در خود فرو می‌روند و نگاه می‌کنند خود و اطراف‌شان را که بقیه در نبود چه می‌کنند، راه هموار می‌کنند یا سنگ‌های کنار جاده را وسط راه هل می‌دهند. 🍃 ترکش‌ها و آهن‌ها را درون جسم خود جای دادند، که میان راه نماند و سر جلوی احدی نکنیم تا سنگ از میان راه برداریم. 🍃کار به خود نداشته باشید با یک چشم درشت کردن دشمن، زهره می‌ترکانند، ما مسئول اهداف و آرمان‌های خود هستیم که در گرو رفتار ماست، مبادا از یادمان برود😔 🍃۱۰ سال بی‌پدر و بی‌همسر زندگی کردن حرف صد من یک غاز نیست، تنهایی حتی یک روز هم روان را زیر و رو می‌کند پس بدانیم تا چه حد 🥺 🍃 آیا با این رویه که همه ما در پیش گرفته‌ایم باقی خواهد ماند که ما جواب خون پدر‌های آرمیتاها را پس بدهیم؟!😓 ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ 📅تاریخ شهادت : ۱ مرداد ۱۳۹۰ 📅تاریخ انتشار : ۱ مرداد ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : آبدانان
«به نام خدا» 🍃اول مرداد ۱۳۵۸ خانه آقای عسگری، عطرآگین شد به حضور فرزندی هم‌نام مولای غریبش. در خانواده‌ای بزرگ شد که فرهنگ ایثار و از زمان انقلاب و جنگ در آن تبلور داشته و نهال غیرت و شجاعت، به درختی تبدیل شده.  🍃سال ۷۶ مسیرِ عشق او را وارد سپاه کرد. پوشیدن لباس سبز پاسداری مقدمه‌ای شد برای غیرت مردانه‌اش. قریب به ۱۰ سال بعد نیز به یکی از زیباترین سنت‌های پیامبر(ص) جامه عمل پوشاند و همسری فاطمی برگزید. 🍃 اما حکایتش فرق دارد. عشق حسین(ع) و اهل بیتش را که در دل داشته باشی، کوه هم نمی‌تواند در برابرت قد علم کند. و او عاشق بود. و دیوانه حسین. مرد بود و روی خواهر اربابش غیرت داشت. تاب دیدن جسارت به حریم حرم را نداشت. ساکش را بست و راهی دیار عاشقان بی ادعا شد. 🍃در پایان، آخرین صفحه دفتر زندگی‌اش در رمضان سال ۹۵ با لبانی تشنه رقم خورد و خانواده‌هایی از برکت حضورش محروم شدند. 🍃شرمنده‌ایم.. شرمنده نازنین فاطمه‌هایی که طعم آغوش برایشان بیش از یک آرزو نیست. شرمنده همسرانی که در قاب عکس‌های زندگی‌شان جای شوهرانشان خالیست. شرمنده مادرانی که نوازش های پر مهرشان بر صورت‌ پسرانشان جایش با سنگ‌های سرد عوض شده. 🍃امان از دل مادران و همسران و فرزندانی که چون خانواده مهدی عسگری، قطعه سنگی نیز نصیبشان نشده..!🥀 ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تـاریخ تـولـد : ۱ مرداد ۱۳۵۸ 📅تـاریخ شـهادت : ۲۷ خرداد ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۱ مرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه 🥀جاویدالاثر
✨بسم ربّ الحسین(ع)... 🍃عاشق که باشی، دلت که بی‌قرار وصال باشد، لایق که باشی، معراجت می‌شود زادگاهت. فقط کافیست درست عمل کنی، آنوقت شهادت خودش کوچه پس کوچه‌های شهر را به دنبالت می‌آید. در امن‌ترین جای جهان هم که باشی، تو را پیدا می‌کند و در آغوش میکشد. 🍃عشق عمیقش به تک دخترکش، نازگل، زبان‌زد خاص و عام بود. شاید به همین دلیل هم بود که بعد از رفتن ، دختر را مدتی افسرده کرد. عاشقانه ‌های یک دختر ۵ ساله چقدر شیرین می‌تواند باشد. مخصوصا آن‌هنگام که نام پدر را به زبان می‌آورَد. 🍃اما تا کی؟ تا کجا؟ تا چه حد؟ تا حدی که درخت این عشق، در برابر عشق قد علم نکند. 🍃به گفته همسرش یک‌سال پایانی عمرش دگرگون شده بود. و یقین، در چشم‌هایش موج می‌زدند و صبر دلش را چون کوه استوار کرده بود. از رشادت‌های همسران به همسرش می‌گفت، گویا می‌دانست به زودی قطار زندگی‌اش به ایستگاه شهادت می‌رسد. 🍃مرداد سال ۹۸، همراه دوستش در تعقیب و گریز ضد انقلاب بودند که ماشینشان به درّه‌ای سقوط کردو شهادت جواد دوستش را در آغوش گرفت🥀 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ فروردین ۱٣۶۰ 📅تاریخ شهادت : ٢٢ مرداد ۱٣٩٨ 📅تاریخ انتشار : ٢۲ مرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : شهرستان سرو آباد، اورامان 🥀مزار شهید : کردستان، شهرستان قروه، روستای قزلجه کند
▪️حسین علی هایش را دانه به دانه به میدان فرستاد تا بدانند سرباز دین است نه بنده . اما حسین یک علی را باقی گذاشت تا همان دینی که برایش همه خون هایش را به قربانگاه کشاند و هدایت گر داشته باشد. ▪️از سوال کردند یابن رسول الله چرا اینقدر بی‌تابی می‌کنید مگر در خاندان شما وجود نداشته گفتند: چرا وجود داشته اما نه....😭 ▪️ خون دل‌هایی که علی پسر حسین خورد از جسارت و اسارت شعله‌ایی را فروزان کرده که تا و قیامت لا بارد ابدا... ▪️ خون دل‌ها خورد علی‌بن‌حسین تا ناله‌ی غریبش در تن و جان ما بنشیند و ما را در غم خود کند😞 ▪️ در امام غریبم همین بس در دعا می‌کرد تا بگوید آنچه امت رسول‌الله باید بداند، از خفقان همین را فهمیدم که عارفی باید در به مهر راز بگوید. 🕊شهادت تسلیت🖤 ✍نویسنده: تاریخ انتشار : ۳۰ شهریور ۱۴۰۰
▪️حسین علی هایش را دانه به دانه به میدان فرستاد تا بدانند سرباز دین است نه بنده . اما حسین یک علی را باقی گذاشت تا همان دینی که برایش همه خون هایش را به قربانگاه کشاند و هدایت گر داشته باشد. ▪️از سوال کردند یابن رسول الله چرا اینقدر بی‌تابی می‌کنید مگر در خاندان شما وجود نداشته گفتند: چرا وجود داشته اما نه....😭 ▪️ خون دل‌هایی که علی پسر حسین خورد از جسارت و اسارت شعله‌ایی را فروزان کرده که تا و قیامت لا بارد ابدا... ▪️ خون دل‌ها خورد علی‌بن‌حسین تا ناله‌ی غریبش در تن و جان ما بنشیند و ما را در غم خود کند😞 ▪️ در امام غریبم همین بس در دعا می‌کرد تا بگوید آنچه امت رسول‌الله باید بداند، از خفقان همین را فهمیدم که عارفی باید در به مهر راز بگوید. 🕊شهادت تسلیت🖤 (به روایتی) ✍نویسنده: تاریخ انتشار : ۱۲ شهریور ۱۴۰۰
🍃می گویند عشق حسین سن و سال نمی شناسد. از همان کودکی آرام آرام روح و جسمت را دربر می گیرد. غلامِ حسین می شوی و روزهای محرم... 🍃امیر کاظم زاده از همان کودکی عشق اهل بیت مخصوصا بر دلش جوانه زده بود. با شروع با بچه ها محله را سیاهپوش می کردند. سنج و طبل می خریدند و برای عزاداری می کردند. 🍃لحظه به لحظه با عشق امام حسین قد کشید و بزرگ شد و با پیوستن به سبزپوشان س.پاه راهش را استوار کرد. مدتی بعد به درخواست مادر کرد و حاصل ازدواجش فرزندی شد که نذر حضرت محمد بود و پس از نوشتن نام هایی که امانت سپردند به صفحه های ، طاها قسمتشان شد و نام عزیز دل پدر شد . 🍃عشق به شهادت در دلش هر لحظه می تپید. در تشییع از همه میخواست برای شهادتش دعا کنند و معتقد بود که در باغ شهادت هنوز هم باز است. مدتی بعد که خبر دفاع از را شنید به عشق اباعبدالله راهی شد. مقصد را نگفت فقط از ماموریتی گفت که ممکن است ۴۵ روز طول بکشد. 🍃مادر با محمد طاها شش ماهه بدرقه کرد پسرش را به امید دیدار دوباره. اما شاید محمد طاها میدانست که اخرین دیدار با پدر است که بیقراری کرد و چشم های پدر هر چند قدم یکبار، فرزند شش ماهه اش را میدید و دل کندن را تمرین می کرد. شاید هم به یاد ارباب بغض می کرد و استوارتر قدم بر میداشت. 🍃مدتی بعد در باغ شهادت باز شد و خودروی پر از مهمات بهانه و تیر عدو سبب خیر تا فرنانده این بار در میان شعله های آتش به باغ آرزویش برسد. سه روز در محاصره در میان شعله های آتش سوخت. از امیر اربا اربا چیزی نمی توان گفت اما مادر هنوز هم منتظر است تا قامت تک پسرش را بعد از خداحافظی آخر ببیند. حال، محمد طاهای شش ماهه مردِ کوچک خانه شده و دلتنگی هایش را با قاب پدر شریک می شود .دست می کشد بر عکس و از حسرت هایش می گوید. از دیدن روی پدر و یک سفر با پدر آن هم به مقصد ... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۱۴ شهریور ۱٣۶۱ 📅تاریخ شهادت : ۱۱ خرداد ۱٣٩٢ 📅تاریخ انتشار : ۱۳ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : دمشق 🥀مزار شهید : بهشت زهرا سلام الله علیها
🍃چشم های یک دختر هرروز صبح به امید دیدن تکیه گاه زندگی اش باز می شود اما آنانی که یک تصویر کوچک در گوشه ذهنشان از به جا مانده و در دنیای بدون او می خواهند نفس بکشند و زندگی کنند، غم بزرگی را به جان می خرند. به گمانم غم بزرگتر وقتی است که جاده انتظار مقابل چشم های دختری باشد و فقط خبر مفقود شدن امید زندگیش را بشنود😓 🍃شاید دعاهای و خواهرش سبب شد تا بعد از چند سال انتظار پیکر پدرش برگردد و کمی طعم آرامش را بچشند. یک سنگ مزار با نام مامن دلتنگی های زهرا و مادرش شد... 🍃فکر می کرد پایان سختی هاست اما هرکه در این بزم مقرب تراست جام بیشترش می دهند. شاید هرگز در رویاهایش به این باور نرسیده بود که پایان زندگی اش با همسرش در یک تابوت و یک پرچم سه رنگ که گوشه ای از آن نام نوشته شده خلاصه شود اما عمر زندگی مشترکش با محمد حسین مرادی هفت سال بیشتر نشد😔 🍃دل نگرانی هایش برای شریک زندگی اش که راهی دفاع از حرم شده بود بی دلیل نبود. آخر محمد حسین رفته و همان روزها دخیل بسته بود به حرم تا نامه عاقبت بخیری اش امضاشود. 🍃اصلا خودش رفته بود پرچم حرم را عوض کرده بود. و مگر می شود خواهر کسی را دست خالی از حرم برگرداند. شاید مادر ارباب هم برایش مادری کرده بود که همچون او بازو و پهلویش مجروح شد و پس از چند روز شهد نصیبش شد💔 🍃حال یک زهرا مانده و یک دنیا ... گاهی با دو رکعت نماز کنار مزار پدر دلش را آرام می کند و گاهی با یک سوره یس کنار مزار همسرش...آقا محمد حسین تولدت مبارک باشد. مبارک زهرایت... ♡برایمان دعا کن♡ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۰ شهریور ۱۳۶۰ 📅تاریخ شهادت : ۲۸ آبان ۱۳۹۲ 📅تاریخ انتشار : ۲۱ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سوریه، حرم بی بی زینب(س) 🥀مزار شهید : گلزار شهدای امام زاده علی اکبر چیذر
🍃شب بود صدای خنده های گوش دنیا را کر کرده بود و هر دفعه  بلند تر و بلند تر میخندید چون از سر و کول بابا بالا میرفت چون دردانه بابا آیت بود و هر کاری میکرد بابا با روی خندان و آغوشی گشاده از آن اسقبال میکرد😌 🍃بابا آیت هم چون فقط موقع بدنیا آمدن پیش محمد نبود لبخند میزد و مثل بچه ها همبازی محمد میشد. بود بساط خنده و شادی کسی چه میدانست فردا چه در انتظارشان است... 🍃صبح باز هم مثل همیشه آرام و گزیده قدم برمیداشت که نکند محمد بیدار شود و بیقراری کند برای با رفتن، در را آرام پشت سرش بست و نفسی با اطمینان خاطر کشید. این آخرین باری بود که بابا از گریه نکردن محمد اطمینان داشت. فردا پس‌فردا و هر روز بعد از آن روز محمد بیقرار تر برای بابایی که دیگر هیچ وقت به خانه بر نمیگردد😔 🍃در پاسگاه آرام ترین و ترین فرد شناخته میشد. به گونه ایی که شاکی هم از آرامش اون آرام میشد، گوش شنوای همه بود از کوچک تا بزرگ برایش فرقی نداشت کسی که در مقابل من است کیست و یا چه مقام و مناسبی دارد، همیشه در کردن از بقیه پیشی میگرفت. 🍃دلسوز همه بود همین هم باعث شد که آن روز با شنیدن صدای نحیف و رنجور پشت تلفن سریع خود را به آدرس مورد نظر برساند و ناجوانمردانه از میان ما برود. و حالا مایی که دنیایمان پر است از جوان مرد هایی که به جرم مجری قانون بودن میشوند💔 ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲۸ شهریور ۱۳۶۰ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ مهر ۱۳۹۳ 📅تاریخ انتشار : ۱۶ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : سیستان و بلوچستان 🥀مزار شهید : گلزار شهدای شهر رونیز
🍂دوستی واژه گرمی است که ، خون ایمان به رگش میریزد و حال تصور کن این پیوند بین تو رفیق اسمانی‌ات برقرار شود. حتی تصورش هم زیباست، حقیقتش که جای خود را دارد! 🍂امروز قرار است ما خون را به رگ های دوستی با رفیقی عزیز بریزیم و را احیا کنیم. و آن رفیق عزیز یزدان احمد نژاد است. که در آخرین روز فروردین در کیاشهر متولد شد. 🍂در بستر پرورش یافت و با راه امام تا منتهی الیه آرزویش رفت. شنیده‌ بودم پیش از رفتنش خانه ای را بنا کرد که سقف بالای سر والدینش باشد هنوز ریز کاری های خانه مانده بود که او رفت، خیالش از بابت آسایش و مادر راحت شد و با فراغ بال برای تحقق هایش رفت... 🍂او جنگ را عاشورایی دوباره وَ پیرخمین را که در این معرکه تنها بود و باید به ندایش لبیک میگفت معنا کرد. به سوی میدان شتافت و برای آزادی میهنش جنگید، برای و سربلندی‌اش. و آخر کار مهر شهادت بر شناسنامه‌اش نشست و مزد جهادش را گرفت... ✨سالگرد شهادتت مبارک ♥️ ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٣۰ فروردین ۱٣۴٣ 📅تاریخ شهادت : ۱٨ مهر ۱٣۶۶ 📅تاریخ انتشار : ۱۸ مهر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : خرم اباد لرستان
‍ ♡شهید عباس دوران... 🍃می توان گفت عباسِ دوران خودش بوده است. زیرا پیرو حرف برای دفاع از کشور و ایستادن در مقابل ، جانش را هم فدا کرده است. 🍃عاشق همسر و فرزندش بوده است اما در لا به لای هایش که برای همسرش مکتوب کرده است، جمله ای زیبا خودنمایی می کند."جنگ جنگ است و زن و بچه هم سرش نمی شود." 🍃او، قهرمانی است که در طول دو سال جنگ بیش از ۱۲۰ پرواز موفق داشته است. در آخرین پروازش که هدف بمباران پایگاه هوایی الدوره بوده است. پس از انجام عملیات برای نقض ادعای دشمن مبنی بر امن بودن منطقه و برگزاری کنفرانس سران غیرمتعهدها، به سوی هتل محل برگزاری کنفرانس حرکت کرده و با اصابت به هتل، مانع از برگزاری اجلاس می شود و شهد نصیبش می گردد. 🍃این روزها، به شهید دوران هایی نیاز دارد تا دفاع کنند از خاک میهن و در مقابل دشمن قد علم کنند. نیاز دارد به جنسی از این شهید که خود را بداند در مقابل هزینه ای که برای تحصیلش از خرج شده است. این روزها نیاز داریم به قهرمانانی چون او که تمام زندگیشان را فدای حرف های امام و کنند. 🍃حال از او نامی جاویدان مانده است و همسرش که دلتنگی هایش را می کند و پسرش که از پدر چیزی به یاد ندارد جز که بعد از ۲۰ سال انتظار برگشت و تشیبع شد. حال او برای جبران تمام سال هایی که از نعمت محروم بوده، نام فرزندش را نهاده است. ☆باشد که پیرو راهشان باشیم☆ ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد :۲۰ مهر ۱۳۲۹.شیراز 📅تاریخ شهادت : ۳۰ تیر ۱۳۶۱ 📅تاریخ انتشار : ۱۹ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : شیراز  🕊محل شهادت : بغداد
🍃روز به روز غرق می شویم در و تعلقاتش، آنقدر سرگرم که فراموش می کنیم در دنیا مسافریم و آخرِ هر دل بستن، دل کندن است... 🍃پویا ایزدی، مسافر دنیا بودن را خوب فهمید و رفت. برید از دل بستگی هایی که به دنیا وابسته اش کرده بودند. شهدا را واسطه قرار داد تا بتواند بگذرد حتی از و دخترش... 🍃داستانِ بابایی بودن دختر ها را همه بلدند. بگذریم از وداع ریحانه با پدرش. از دل برای بی تابی فرزندش. اما خداراشکر اگر بابا شد، مادری هست که او را در آغوش بگیرد. نه خار مغیلان هست که پاهایش را زخم کند و نه که در آن سیلی بخورد. اما امان از که لالاییِ هرشب دختران شهداست و شهادتِ پدر، تنها قصه ای است که هیچ وقت تکراری نمی شود. 🍃به قول : « عصر بود، موشک که خورد، از روی تانک پرت شد پایین. درست مثل (ع)، از روی مرکب.....» 🍃عشاق دارند یکی یکی به قافله شهدا ملحق می شوند. ایزدی، حججی سردار دل ها ... ایم در دنیا. زمین گیر شده، نفس کم آورده ایم از این همه گناه. کاش را یاد بگیریم... ✍نویسنده : 🕊به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد  : ۱ شهریور ۱۳۶۲ 📅تاریخ شهادت : ۱ آبان ۱۳۹۴ 📆تاریخ انتشار: ۳۰ مهر ۱۴۰۰ 🥀مزار شهید : اصفهان 🕊محل شهادت : حلب سوریه
🍃در اولین روزهای مهر، خداوند مهر را به دل خانواده اش انداخت و پدر در صفحه اول قرآن نوشت محمدعلی در روز دوم مهرماه به دنیا آمد. 🍃در کانون گرم خانواده و با مهر بزرگ شد. مدتی به تحصیل علم پرداخت اما برای کمک به پدر تحصیل را رها و خدمت به خانواده را سرمشق زندگی اش کرد. به سنت عمل و ازدواج کرد و خداوند فرزندی به او عطا کرد. 🍃پس از آن به خدمت سربازی رفت. چندماه بعد با حمله رژیم به مرزهای جنوبی رفت و پس از رشادت های فراوان در برگ ریزان آبان ماه شهد شیرین نصیبش شد و تقدیر با قلم سرنوشت در دفتر روزگار نوشت محمدعلی در دومین ماه پاییز عاقبت بخیر شد. 🍃سه ماه پس از شهادتش دخترش به دنیا آمد و حسرت دیدار و محبتش نه تتها بر دل دختر بلکه بر دل روزگار ماند. ✍نویسنده : 🌹به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ۲ مهر ۱۳۳۹ 📆تاریخ شهادت : ۳ آبان ۱۳۵۹ 📅تاریخ انتشار : ۴ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : آبادان 🥀مزار شهید : دزفول
✨یا ارحم الراحمین 🍃نه نظامی بود، نه س.پ.ا.ه.ی! تراشکار ساده ای که دل در گرو عشقِ اولاد داشت. دل را تراشکاری کرده و قصری ساخته بود بهر خاندانِ محمد(ص). در یکی از شب های مهتابیِ خدا به سمت همسرش رو کرد و از بی تفاوت بودنش نسبت به حرم و اوضاع گله کرد. همان شب گلچین شد! لباس رزم پوشید و عزم جهاد کرد. به که رسید آرام گرفت؛ نفس میکشید و هر نفس، راه قلبش را طی میکرد؛ به جانش مینشست و جگر سوخته از فراقش را تسکین میداد. 🍃به همه گفته بود در آشپزخانه کار میکند تا مبادا دل نگران شوند، اما خانواده اش نیز میدانستند حمیدرضا آدمِ یکجا نشستن نبود. همین هم شد، رفت و آمد هایش زیاد شد و سیمش به آن بالایی وصل تر. لباس تک سایز ، در تن حمیدرضا جای گرفت و مهر به پیشانی اش خورد... 🍃 سه ماه دیگر قرار بود برای دومین بار پدر شود اما میان سیم های خاردار نفسش اسیر نشد و کودک ندیده اش را به سه ساله ی سپرد. پس از شهادت به خواب مادرش رفته و گفته بود: "فرزندم را به شما میسپارم، مواظبش باشید." از آن پس بود که مادربزرگ یادگار پسرش را همنام کرد تا او هم افتخاری شود پیشکش عمه ی سادات(س) ... 🍃بار آخری هم که به حلنا، دختر بچه اش، زنگ زده بود قول داده بود؛ حال هر که برایش عروسک میخرد چشم برهم میگذارد و با ناز دخترانه اش میگوید: "من نمی خوام بابام قول داده وقتی برگرده برام عروسک میاره". صبور باش حلنا! با حمیدرضا برادرت، راه پدر را در پیش بگیر و منتظر روزی بمان که پدر دست در دست (عج) به برمیخزد. صبور باش دختر جان، پدرت در راه است... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٧ اسفند ۱٣۶۵ 📅تاریخ شهادت : ٣ آبان ۱٣٩٣ 📅تاریخ انتشار : ۴ آبان ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : کربلا 🥀مزار شهید : بهشت زهرا