هدایت شده از بیسیمچی
┄═══✧❁﷽❁✧══┅┄
★#سوگوار_مولایمان_حسین_علیه_السلامیم
🇮🇷#طرح_مشترک_400_گروه_ولایی
🇮🇷#عمـــــاریون_رهبــــریم
─┅═༅●❥︎🕋❥︎●༅┅┅─
🔍☆◁#کنفــــــــرانــــــس
📖☆◁#جهاد_تبیین_جوانان_حسینی
📖☆◁#روزهشتم_کاروان_کربلا
📖☆◁#حضرت_علی_اکبر_علیه_السلام
─┅═༅●❥︎🕋❥︎●༅┅┅─
◁جناب استاد #بـــابـــایی
۞◁سوال
🆔 @ilyan313
🗓تاریخ#سه شنبه 1402/05/03
⏰ساعت:19/00
🔮گفتمان#اتحاد_ملی_عمـــاریون
🆔 @ammareyon
🆔 @bisimchee1400
🚫#کپی برداری از #نام #ابتکارات #طراحی و#تنظیمات کنفرانس ها و#گپشن ها و#بنرهای_اتحادیه_عماریون
بدون اجازه و به هر نحوی
#شرعا_جایز_نیست و#حق_الناسه
─═┅═༅𖣔🌺𖣔༅══┅─
🔮#اتحادیه_عماریون
─┅═══✿❥︎🕋🕋❥︎✿═══┅─
❖◁#حوادث_روز_هشتــم_محــرم
۞◁(1)..#فرمان جدید عبیدالله: با دریافت نامه ی جدید یزید و دادن اختیارات کامل به عبیدالله
★ •خوارزمی• در مقتل الحسین و °خیابانی° در وقایع الایام نوشته اند كه در روز هشتم محرم امام حسین علیه السلام و اصحابش از تشنگی سخت آزرده خاطر شده بودند؛ بنابراین امام علیه السلام كلنگی برداشت و در پشت خیمه ها به فاصله نوزده گام به طرف قبله، زمین را كَند، آبی گوارا بیرون آمد و همه نوشیدند و مشكها را پر كردند، سپس آن آب ناپدید شد و دیگر نشانی از آن دیده نشد.
❏ هنگامی كه خبر این ماجرا به عبیداللّه بن زیاد رسید، پیكی نزد عمر بن سعد فرستاد كه: به من خبر رسیده است كه حسین چاه ميكَند و آب بدست ميآورد.
✪ به محض اینكه این نامه به تو رسید، بیش از پیش مراقبت كن كه دست آنها به آب نرسد و كار را بر حسین علیهالسلام و یارانش سخت بگیر. عمر بن سعد دستور وی را عمل نمود.
─┅═══༅𖣔6⃣0⃣𖣔༅═══┅─
─┅════✿🍃🕋🕋🍃✿════┅─
۞◁(2)..#در این روز •یزید بن حصین همدانی• از امام علیه السلام اجازه گرفت تا با عمر بن سعد گفتگو كند. حضرت اجازه داد و او بدون آنكه سلام كند بر عمر بن سعد وارد شد؛ عمر بن سعد گفت: ای مرد همدانی! چه چیز تو را از سلام كردن به من بازداشته است؟ مگر من مسلمان نیستم؟
❥︎ یزیدبن حصین گفت اگر تو خود را مسلمان ميپنداری پس چرا بر عترت پیامبر شوریده و تصمیم به كشتن آنها گرفتهای و آب فرات را كه حتی حیوانات این وادی از آن مينوشند از آنان مضایقه ميكنی؟
❍ عمر بن سعد سر به زیر انداخت و گفت: ای همدانی! من ميدانم كه آزار دادن به این خاندان حرام است، من در لحظات حسّاسی قرار گرفتهام و نميدانم باید چه كنم؛ آیا حكومت ری را رها كنم، حكومتی كه در اشتیاقش ميسوزم؟ و یا دستانم به خون حسین آلوده گردد، در حالی كه ميدانم كیفر این كار، آتش است؟ ای مرد همدانی! حكومت ری به منزله نور چشمان من است و من در خود نميبینم كه بتوانم از آن گذشت كنم.
❀ یزید بن حصین همدانی بازگشت و ماجرا را به عرض امام علیه السلام رساند و گفت.. عمر بن سعد حاضر شده است شما را در برابر حكومت ری به قتل برساند.
─┅════༅𖣔6⃣1⃣𖣔༅════┅─
─┅═════✿❥︎🕋🕋❥︎✿═════┅─
۞◁(3)..#امام علیه السلام مردی از یاران خود بنام "عمرو بن قرظة" را نزد ابن سعد فرستاد و از او خواست تا شب هنگام در فاصله دو سپاه با هم ملاقاتی داشته باشند.
❖ شب هنگام امام حسین علیه السلام با ۲۰ نفر و عمر بن سعد با ۲۰ نفر در محل موعود حاضر شدند. امام حسین علیه السلام به همراهان خود دستور داد تا برگردند و فقط برادر خود "عباس" و فرزندش "علي اكبر" را نزد خود نگاه داشت. عمر بن سعد نیز فرزندش "حفص" و غلامش را نگه داشت و بقیه را مرخص كرد.
❏ در این ملاقات عمر بن سعد هر بار در برابر سؤال امام علیه السلام كه فرمود.. آیا ميخواهی با من مقاتله كنی؟ عذری آورد. یك بار گفت.. ميترسم خانه ام را خراب كنند!
★ امام علیه السلام فرمود...من خانه ات را مي سازم . ابن سعد گفت .. ميترسم اموال و املاكم را بگیرند! فرمود ... من بهتر از آن را به تو خواهم داد ، از اموالی كه در حجاز دارم. عمر بن سعد گفت .. من در كوفه بر جان افراد خانوادهام از خشم ابن زیاد بیمناكم و ميترسم آنها را از دم شمشیر بگذراند.
♢ حضرت هنگامی كه مشاهده كرد عمر بن سعد از تصمیم خود باز نمي گردد ، از جای برخاست در حالی كه ميفرمود... تو را چه ميشود ؟ خداوند جانت را در بسترت بگیرد و تو را در قیامت نیامرزد . به خدا سوگند ! من ميدانم كه از گندم عراق نخواهی خورد! ابن سعد با تمسخر گفت .. جو ما را بس است.
─┅════༅𖣔6⃣2⃣𖣔༅════┅─
─┅════✿🍃🕋🕋🍃✿════┅─
۞◁(4)..#پس از این ماجرا ، عمر بن سعد نامه ای به عبیداللّه نوشت و ضمن آن پیشنهاد كرد كه حسین علیه السلام را رها كنند ؛ چرا كه خودش گفته است كه یا به حجاز برميگردم یا به مملكت دیگری ميروم.
❥︎ عبیداللّه در حضور یاران خود نامه ابن سعد را خواند ، و گفت این نامه گواه اندرزگویی عمر سعد است به امیر خویش. من آن را می پذیرم
❍ شمر گفت.. حسین اکنون در سرزمین تو و کنار توست. آیا از او می پذیری که از اینجا برود. به خدا سوگند اگر برود دیگر به او دست نمی یابی. آنگاه او قوی و تو ضعیف خواهی بود. با بازگشت حسین موافقت نکن باید او و یارانش تسلیم حکم تو شوند. پس از تسلیم، هر گونه خواهی می توانی رفتار کنی ..ببخشی یا بکشی
❀ عبیدالله نامه ای نوشت و به شمر ذی الجوشن سپرد تا به کربلا برساند...در نامه نوشته شده بود: باری، تو را نفرستاده ام تا شانه از زیر کار خالی کنی. تو به آرامش و صلح و آسایش دل بسته ای. اگر حسین و یارانش تسلیم شدند آنها را نزد من بفرست و گرنه، بر آنها حمله ور شو پس از قتل آنان، اعضای بدنشان را قطعه قطعه کن.
♢ پس از کشتن حسین بر سینه و پشت وی اسب بتاز که وی ناسپاس و سرکش و گستاخ و بیدادگر است. اگر به دستور من عمل کردی پاداش فرمانبر مطیع را دریافت خواهی کرد و اگر چنین نمی کنی، سپاه را به شمر بن ذی الجوشن بسپار که فرمان لازم را به او داده ایم.
✪ عبیدالله زیاد به شمر گفته بود اگر عمر سعد پذیرفت که با حسین بجنگد مطیع او باش وگرنه، گردنش را بزن و سرش را به کوفه بفرست و خود فرماندهی سپاه را عهده دار باش.
─┅════༅𖣔6⃣3⃣𖣔༅════┅─
─┅═══✿❥︎🕋🕋❥︎✿═══┅─
۞◁(5)..#آوردن_آب از فرات
❖ به هر حال هر لحظه تب عطش در خیمهها افزون میشد. امام علیه السلام برادر خود عباس بن علی بن ابی طالب را فراخواند و به او مأموریت داد تا همراه سی نفر سواره و بیست نفر پیاده جهت تدارک آب برای خیمهها حرکت کند در حالی که بیست مشک با خود داشتند.
❏ آنان شبانه حرکت کردند تا به نزدیکی شط فرات رسیدند در حالی که نافع بن هلال پیشاپیش ایشان با پرچم مخصوص حرکت میکرد. ..عمر بن حجّاج پرسید..کیستی؟! ...نافع بن هلال خود را معرّفی کرد
★ ابن حجّاج گفت.. ای برادر! خوش آمدی، علت آمدنت به این جا چیست؟نافع گفت.. آمدهام تا از این آب که ما را از آن محروم کردهاند، بنوشم. ...نافع به یاران گفت: مشک هایتان را پر کنید. پیاده ها مشک ها را پر کردند.
♢ عمروبن حجّاج حمله کرد. جنگی کوتاه در گرفت. در حال جنگ، پیادگان مشک ها را پُر کردند. چند تن از نگاهبانان کشته شدند و از یاران امام کسی شهید نشد. رزم ابوالفضل العباس در این نبرد کوتاه یاران را سرشار شجاعت کرد.
✪ برخی گفته اند لقب °سقایت° از این لحظه به ابوالفضل العباس داده شد..پس از اینکه آب به خیمه ها رسید سهم هیچکس بیش از یک بار نوشیدن نشد.
─┅═══༅𖣔6⃣4⃣𖣔༅═══┅─
─┅══✿🍃🕋🕋🍃✿══┅─
۞◁(6)..#در_پايان روز هشتم، حضرت سكينه علیه السلام فرزند اباعبدالله الحسين علیه السلام ميگويد
❥︎ مهتاب فضاي خيمه امام را روشن كرده بود ديدم پدرم ميان جمعيت ايستاده و خطاب به ياران و همراهان ميفرمايد...
❍ اي مردم! هر كدام از شما كه ميتواند بر تيزي شمشير و ضربات نيزهها صبر كند، با ما قيام نمايد وگرنه از ميان ما برود و خود را نجات دهد.
❀ سخنان امام به پايان نرسيده بود كه ياران همگي صدا زدند سوگند به خدا چنين نخواهيم كرد، بلكه جان، مال، زن و فرزندان خود را فداي تو خواهيم كرد.
─┅═══༅𖣔6⃣5⃣𖣔༅═══┅─
─┅═══✿❥︎🕋🕋❥︎✿═══┅─
۞◁(7)..#حضرت_علی_اکبر_پاره_تن_سیدالشهدا
❖ على اكبر علیه السلام ، بزرگ ترین پسر امام حسین علیه السلام بود كه از نظر صورت و سیرت و سخن گفتن، به حدّى شبیه پیامبر خدا صلى الله علیه و آله بود كه هر كس شوق دیدار پیامبر صلى الله علیه و آله را داشت، به او مى نگریست، چنان كه پدر بزرگوارش، طبق نقلى، هنگام رفتن وى به میدان نبرد، فرمود
❏ خداوندا ! گواه باش كه جوانى براى جنگ با آنان مى رود كه شبیه ترینِ مردم به پیامبرت از جهت صورت و سیرت و سخن گفتن است و ما هرگاه مشتاق دیدار پیامبر تو مى شدیم، به او نگاه مى كردیم .
★ على اكبر علیه السلام در واقعه عاشورا، از اركان سپاه امام علیه السلام به شمار مى رفت. تأكید او بر حق مدارى و دفاع از حق تا ایثار جان، هنگام شنیدن خبر به شهادت رسیدن خود در مسیر كربلا از پدر بزرگوارش، اذان گفتن براى اقامه جماعت به امامت حسین علیه السلام در جریان برخورد سپاه حُر با كاروان امام علیه السلام
♢◁{1}.. بر عهده گرفتن مسئولیت آب رسانى به خیمه ها در شب عاشورا و همچنین داوطلب شدن ایشان براى شهادت پیش از دیگر بنى هاشم، بنا بر نقل مشهور،
♢◁{2} .. از ویژگى هاى این فرزند برومند سیّدالشهدا علیه السلام است.
─┅═══༅𖣔6⃣6⃣𖣔༅═══┅─
─┅══✿🍃🕋🕋🍃✿══┅─
❥︎◁در زیارت ناحیه مقدّسه، خطاب به او آمده است.. السَّلامُ عَلَیكَ یا أوَّلَ قَتیلٍ مِن نَسلِ خَیرِ سَلیلٍ مِن سُلالَةِ إبراهیمَ الخَلیلِ، صَلَّى اللّه ُ عَلَیكَ و عَلى أبیكَ، إذ قالَ فیكَ : قَتَلَ اللّه ُ قَوما قَتَلوكَ ، یا بُنَیَّ ما أجرَأَهُم عَلَى الرَّحمنِ وعَلَى انتِهاكِ حُرمَةِ الرَّسولِ ! عَلَى الدُّنیا بَعدَكَ العَفا
❍ سلام بر تو ، اى نخستین كُشته از تبار بهترین بازمانده از نسلِ ابراهیم خلیل ! درود خدا بر تو و بر پدرت، آن گاه كه در باره ات فرمود..خدا ، بكُشد آن گروهى را كه تو را كُشت . پسرم ! چه جرئتى بر خداى مهربان كردند. و چه جسارتى در هتكِ حرمت پیامبر ! پس از تو ، خاك بر سرِ دنیا !!
❀◁#چگونگی_شهادت_علی _کبر علیه السلام
♢ شیخ صدوق ره به نقل از امام زین العابدین علیهم السلام می نویسد: هنگامى كه على اكبر علیه السلام براى مبارزه به سوى دشمن رفت، چشمان حسین علیه السلام، گریان شد و گفت..
✪ اللّهُمَّ كُن أنتَ الشَّهیدَ عَلَیهِم، فَقَد بَرَزَ إلَیهِمُ ابنُ رَسولِكَ، وأشبَهُ النّاسِ وَجهاً وسَمتاً بِهِ...خدایا ! تو بر ایشان گواه باش ، كه فرزند پیامبرت و شبیه ترینِ مردم به او در صورت و سیرت ، به سوى آنان مى رود.
─┅═══༅𖣔6⃣7⃣𖣔༅═══┅─
─┅═════✿❥︎🕋🕋❥︎✿═════┅─
❖◁در این باره سید بن طاووس ره در °الملهوف° می نویسد..على اكبر علیه السلام كه از زیباروى ترین و خوش خوترینِ مردم بود، بیرون آمد و از پدر، اجازه نبرد خواست . امام علیه السلام به او اجازه داد. سپس ، مأیوسانه به او نگریست و سرش را پایین انداخت و گریست .
❏ سپس گفت...خدایا ! گواه باش . جوانى به نبرد آنها مى رود كه از نظر صورت و سیرت و سخن گفتن ، شبیه ترینِ مردم به پیامبر توست و ما هر گاه مشتاق پیامبرت مى شدیم، به او مى نگریستیم . سپس، بانگ برآورد و فرمود... اى پسر سعد! خداوند، رَحِمت را قطع كند، همان گونه كه رَحِم مرا قطع كردى.
★ علی اکبر علیه السلام به میدان رفت و جنگ نمایانی کرد. آن گاه، ده تن از آنان را كُشت و سپس به نزد پدرش باز گشت و گفت: اى پدر ! تشنه ام. حسین علیه السلام فرمود..شكیبایى كن، پسر عزیزم! جدّت با كاسه اى پُر به تو مى نوشانَد.. او باز گشت و جنگید و 44 تن از دشمنان را كُشت
♢ تاریخ الطبرى به نقل از ابو مِخنَف می نویسد.. زُهَیر بن عبد الرحمان برایم نقل كرد كه ...مُرّة بن مُنقِذ بن نُعمان عبدى لیثى، او را دید و گفت.. گناهان عرب بر دوش من، اگر بر من بگذرد و چنین كند و من، پدرش را به عزایش ننشانم !
✪ على اكبر علیه السلام ، با شمشیرش به دشمن حمله مى بُرد كه بر مُرّة بن مُنقِذ گذشت . او نیزه اى به على اكبر علیه السلام زد و او •بر زمین• افتاد
─┅════༅𖣔6⃣8⃣𖣔༅════┅─
─┅════✿🍃🕋🕋🍃✿════┅─
❥︎◁على اكبر علیه السلام، ندا داد. اى پدر ! سلام بر تو ! این، جدّم است كه به تو سلام مى رساند و مى فرماید...زودتر ، به سوى ما بیا
❍ دشمن، گِردش را گرفتند و با شمشیرهایشان، او را تكّه تكّه كردند
همچنین سلیمان بن ابى راشد، از حُمَید بن مسلم اَزْدى برایم نقل كرد كه .
❀ در روز عاشورا، به گوش خود شنیدم كه حسین علیه السلام مى گوید.. خدا، بكشد كسانى را كه تو را كشتند، اى پسر عزیزم! چه گستاخ بودند در برابر •خداى• رحمان و بر هتك حرمتِ پیامبر! دنیا، پس از تو ویران باد!
♢ حضرت زینب دوان دوان آمد تا خود را بر روى •پیكر• على اكبر علیه السلام انداخت. حسین علیه السلام نزد او آمد و دستش را گرفت و او را به خیمه، باز گردانْد.
✪ سپس، حسین علیه السلام به پسرش روى آورد و جوانان •خاندان• او نیز همراهش آمدند. حسین علیه السلام فرمود...برادرتان را ببرید
♤ آنان، او را از آن جایى كه بر زمین افتاده بود ، بُردند و در خیمه اى نهادند كه جلوى آن مى جنگیدند.
اللّهــمَّعَجِّـــلْلِوَلِیِّک الفَــرَج
پــــایـــــان قسمت هشتم
─┅════༅𖣔6⃣9⃣𖣔༅════┅─
هدایت شده از بیسیمچی
┄═══✧❁﷽❁✧══┅┄
★#سوگوار_مولایمان_حسین_علیه_السلامیم
🇮🇷#طرح_مشترک_400_گروه_ولایی
🇮🇷#عمـــــاریون_رهبــــریم
─┅═༅●❥︎🕋❥︎●༅┅┅─
🔍☆◁#کنفــــــــرانــــــس
📖☆◁#جهاد_تبیین_حسینی_می مانیم
📖☆◁#روزنهم_کاروان_کربلا
📖☆◁#پرچمدار_باوفا_حضرت
#ابوالفضل_العباس_علیه_السلام
─┅═༅●❥︎🕋❥︎●༅┅┅─
◁جناب استاد #بـــابـــایی
۞◁سوال
🆔 @ilyan313
🗓تاریخ#چهارشنبه 1402/05/04
⏰ساعت:19/00
🔮گفتمان#اتحاد_ملی_عمـــاریون
🆔 @ammareyon
🆔 @bisimchee1400
🚫#کپی برداری از #نام #ابتکارات #طراحی و#تنظیمات کنفرانس ها و#گپشن ها و#بنرهای_اتحادیه_عماریون
بدون اجازه و به هر نحوی
#شرعا_جایز_نیست و#حق_الناسه
─═┅═༅𖣔🌺𖣔༅══┅─
🔮#اتحادیه_عماریون
─┅═════✿❥︎🕋🕋❥︎✿═════┅─
۞◁(10)..#منـــــزل_خُزَیمِیه
❖ در روز هجدهم ذی الحجه سال ۶۰ قمری،
امام حسین علیه السلام به منزل •خُزَیمِیه• رسیدند و یک شب و یک روز در این منزل ماندند.
❏ °خُزَیمِیه° نام یکى از منزلگاه هاى بین راه مکه و کوفه °نزدیک کوفه° است ، که در آن چاهها و آبها و درختان و منازلى بوده است ؛ این نام، منسوب به •خزیمة بن خازم• است و براى کسى که از کوفه به مکه رود، پس از منزل «زرود» قرار دارد.
★ در این منزل بود که حضرت زینب کبرى سلام الله علیها صداى هاتفى را شنید که مضمونش این بود که این کاروان به سوى مرگ مىرود.
─┅════༅𖣔7⃣0⃣𖣔༅════┅─
─┅══✿🍃🕋🕋🍃✿══┅─
❥︎◁#وقایع_روز_نهـم_ماه_محـرم_الحــرام
(1)..#ورود_شمر_به_کربلا_و_نامه_ابن_زیاد_برای_عمر_بن_سعد
❀ در روز نهم محرم الحرام سال 61 هجرى قمرى، شمربن ذي الجوشن، با چهار هزار نفر همراه با نامهاي از ابن زياد به عمر بن سعد مبني بر جنگيدن با امام حسين علیه السلام و قتل ايشان، وارد كربلا شد. شمر هنگام ورود به کربلا نامه را به عمر بن سعد رسانید .این زیاد به عمربن سعد نوشت ..اگر حسین کشته شد.اسب بر سینه وپشتش بتازنید
❍ ابن سعد به شمر گفت.. واى بر تو! خدا خانهات را خراب کند، چه پیام زشت و ننگینى براى من آوردهاى! به خدا سوگند که تو عبیدالله را از قبول آنچه من براى او نوشته بودم باز داشتى و کار را خراب کردى، من امیدوار بودم که این کار به صلح تمام شود، به خدا سوگند حسین تسلیم نخواهد شد زیرا روح پدرش در کالبد اوست.
✪ شمر به او گفت.. بگو بدانم چه خواهى کرد؟! آیا فرمان امیر را اطاعت کرده و با دشمنش خواهى جنگید و یا کناره خواهى گرفت و من مسؤلیت لشکر را به عهده خواهم داشت?
♢ عمربن سعد گفت.. امیرى لشکر را به تو واگذار نمىکنم و در تو این شایستگى را نمىبینم، و من خود این کار را به پایان مىرسانم، تو امیر پیاده نظام باش.و بالاخره عمربن سعد شامگاه روز پنجشنبه نهم محرم الحرام خود را براى جنگ آماده کرد
─┅═══༅𖣔7⃣1⃣𖣔༅═══┅─
─┅═══✿❥︎🕋🕋❥︎✿═══┅─
◁(2)..#آمدن_امان_نامه_برای_فرزندان_ام_البنین_علیه_السلام
❖ شمر كه با قصد جنگ وارد كربلا شده بود، از عبیداللّه بن زیاد امان نامهای برای خواهرزادگان خود و از جمله حضرت عباس علیه السلام گرفته بود كه در این روز آن لعین خود را نزدیک خیام با جلالت حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام رسانید وبانگ برآورد..”أین بنو اختنا“: “پسران خواهر ما کجایند“؟ولی آن بزرگواران جواب ندادند
❏ امام حسین علیه السلام فرمودند...جواب او را بدهید اگر چه فاسق است.حضرت عباس علیه السلام در جواب فرمودند...چه می گویی؟شمر گفت..من از جانب امیر برای شما امان نامه آورده ام. شما خود را به خاطر حسین علیه السلام به کشتن ندهید.
★ حضرت عباس علیه السلام با صدای بلند فرمود..”لعنت خدا بر تو وامیر تو •و برامان تو • باد . ما را امان میدهید در حالیکه پسر رسول خدا را امان نباشد“؟!
◁(3)..#اعلان_جنگ
✪ پس از رد امان نامه، عمربن سعد فریاد زد که: اى لشکر خدا! سوار شوید و شاد باشید که به بهشت مىروید!! و سواره نظام لشکر بعد از نماز عصر عازم جنگ شد.
♢ در این هنگام زینب کبرى شیون کنان به نزد برادر آمد و گفت... اى برادر! این فریاد و هیاهو را نمىشنوى که هر لحظه به ما نزدیکتر می شود؟!
● امام حسین علیه السلام سر برداشت و فرمود... خواهرم! رسول خدا را همین حال در خواب دیدم، به من فرمود.. تو به نزد ما می آیى.
─┅═══༅𖣔7⃣2⃣𖣔༅═══┅─
─┅════✿🍃🕋🕋🍃✿════┅─
❥︎◁زینب از شنیدن این سخنان چنان بیتاب شد که بى اختیار محکم به صورت خود زد و بناى بیقرارى نهاد.امام فرمود.. اى خواهر! چاى شیون نیست، خاموش باش، خدا تو را مشمول رحمت خود گرداند.
❍ در این اثنا حضرت عباس بن على آمد و به امام علیه السلام عرض کرد... اى برادر! این سپاه دشمن است که تا نزدیکى خیمه ها آمده است!..امام حسین علیه السلام فرمود... ای عباس! جانم فدای تو باد، بر اسب خود سوار شو و از آنان بپرس كه چه قصدی دارند؟
❀ حضرت عباس علیه السلام رفت و خبر آورد که اینان میگویند. . یا حکم امیر را بپذیرید یا آماده جنگ شوید.
◁(4)..#درخواست_تأخیر_جنگ_از_سوی_امام_حسین_علیه_السلام
✪ امام حسین علیه السلام به عباس فرمودند.. اگر میتوانی آنها را متقاعد کن که جنگ را تا فردا به تأخیر بیندازند و امشب را مهلت دهند تا ما با خدای خود راز و نیاز کنیم و به درگاهش نماز بگذاریم. خدای متعال میداند که من بخاطر او نماز و تلاوت قرآن را دوست دارم.
♢ حضرت عباس علیه السلام نزد سپاهیان دشمن بازگشت و از آنان مهلت خواست. عمر بن سعد در موافقت با این درخواست تردید داشت، عاقبت فرستاده عمر بن سعد نزد عباس علیه السلام آمد و گفت.. ما به شما تا فردا مهلت میدهیم، اگر تسلیم شدید شما را به عبیداللّه میسپاریم وگرنه دست از شما برنخواهیم داشت.
─┅════༅𖣔7⃣3⃣𖣔༅════┅─
─┅═════✿❥︎🕋🕋❥︎✿═════┅─
◁(5)..#خطابه_امام_حسین_علیه_السلام_برای_اصحابش
❖ در عصر این روز امام حسین علیه السلام در جمع یاران خطبه ای قرائت فرمودند، و اصحاب اعلام وفاداری نمودند.
❏ امام در آغاز شب در جمع یاران حاضر شد و به سخن پرداخت. نخست حمد و ثنای خدای را به جای آورد و ذات احدیت را در تنگی و سختی درود گفت. چنانچه در آسایش و رفاه خدایرا میستود. و به نعمتهایی چند از نعمتهایی الهی اشاره کرد و خدایرا شکر و سپاس گفت و از خدا خواست او و یارانش را در زمرهی شاکرین قرار دهد.
★ سپس خطاب به یاران فرمود... من یارانی باوفاتر از یاران خود سراغ ندارم. و اهل بیتی را بهتر و برتر از اهل بیت خود نمی شناسم. خدای به همگی پاداشی نیکو عطا فرماید. واضح است که فردا ما را با این مردم، روزی خونین خواهد بود.
♢ من بیعتم را از شما برداشتم و به شما اجازه میدهم تا از سیاهی شب استفاده نموده و از این محل دور شوید. و هر کدام از شما دست یک تن از اهل بیت مرا گرفته و در روستاها و شهرها پراکنده شوید، تا خداوند فرج خود را برای شما مقرر فرماید، این مردم، مرا میخواهند و چون بر من دست یابند با شما کاری ندارند.
─┅════༅𖣔7⃣4⃣𖣔༅════┅─
─┅════✿🍃🕋🕋🍃✿════┅─
◁(6)..#اعلام_وفاداری_یاران
❥︎◁ پس از سخنان حضرت سیدالشهدا اصحاب و یاران حضرت به سخن ایستادند و ابراز وفاداری به حضرت نمودند.خاندان امام به تبعیت از عباس گفتند. برویم و از تو دست برداریم؟ برای اینکه بعد از تو زنده بمانیم خدا نکند که هرگز چنین روزی را ببینیم.
❍ مسلم بن عوسجه گفت.. بخدا سوگند این نیزه را در سینهی آنها فرو برم و تا دستهی این شمشیر در دست من است بر آنها حمله کنم، و اگر سلاحی نداشته باشم که با آن بجنگم، سنگ برداشته و به طرف آنان پرتاب کنم.
❀ بخدا قسم اگر بدانم که کشته میشوم و بعد زنده میشوم سپس مرا میسوزانند و دیگر بار زنده میگردم و سپس در زیر سم اسبان بدنم درهم کوبیده میشود و تا هفتاد مرتبه این کار را در حق من روا میدارند، هرگز از تو جدا نگردم تا در خدمت تو به استقبال مرگ بشتابم .
♢ زهیر این مهمان تازه وارد به سخن ایستاد و گفت.. به خدا سوگند دوست دارم کشته شوم باز زنده شوم و سپس کشته شوم تا هزار مرتبه. تا خدا تو و اهل بیت تو را از کشته شدن در امان دارد.. منازل خود را در بهشت مشاهده کنید
✪ از امام علی بن الحسین علیه السلام نقل شده که فرمودند..چون پدرم به اصحاب فرمودند.. که من بیعت خود را از شما برداشتم و شما آزاد هستید، اصحاب و یاران آن حضرت بر فداکاری و وفاداری خود تا مرز شهادت، در کنار امام پافشاری نمودند.
♤ امام در حق آنها دعا کرده و فرمودند..سرهای خود را بلند کنید و جایگاه خود را ببینید! یاران و اصحاب امام نظر کرده و جایگاه و مقام خود را در بهشت مشاهده کردند و امام منزلت رفیع هر کدام را به آنان نشان میداد.
─┅════༅𖣔7⃣5⃣𖣔༅════┅─
─┅═══✿❥︎🕋🕋❥︎✿═══┅─
◁(7)..#تاسوعا_روز_حضرت_عباس_علیه_السلام
❖◁نامگذاری روز تاسوعا به نام حضرت عباس علیه السلام منشاء روایی ندارد. این نامگذاری به عرف و سنت مردم بر میگردد، مردم برای احترام به ابوالفضل علیه السلام ، از روز تاسوعا به عنوان روز حضرت عباس یاد میکنند. هرچند که ایشان نیز همچون دیگر یاران حضرت در روز عاشورا به شهادت رسیدهاند.
❏ در روز عاشورا چون تشنگی بر حسین و یاران او سخت گشت، کودکان به امام علیه السلام شکوِه آوردند و از فرط عطش مینالیدند. عباس بن علی علیه السلام هنگامی که تنهایی امام حسین علیه السلام را مشاهده کرد، نزد او رفت و گفت..آیا رخصت میدهی تا به میدان روم؟
★ امام حسین علیه السلام گریه شدیدی کرد و آن گاه فرمود...ای برادر! تو پرچمدار من هستی. عباس گفت...سینهام تنگ شده و از زندگی خسته شدهام. میخواهم از این منافقان خونخواهی کنم.
♢ امام حسین علیه السلام فرمود..برای این کودکان کمی آب مهیا کن. عباس به میدان رفت و سپاه کوفه را موعظه کرد و آنها را از عذاب خدا ترساند، ولی اثر نکرد. از این رو برگشت و ماجرا را به برادر گفت
✪ وقتی فریاد العطش کودکان را شنید، مشک و نیزه خود را بر گرفت و بر اسب سوار شد و به سوی فرات رفت. چهار هزار نفر از سپاه دشمن که بر فرات گمارده شده بودند او را محاصره کردند و هدف تیر قرار دادند.
─┅═══༅𖣔7⃣6⃣𖣔༅═══┅─
─┅══✿🍃🕋🕋🍃✿══┅─
❥︎◁عباس آنها را پراکنده کرد و هشتاد نفر از آنها را کشت تا وارد فرات شد. وقتی خواست مشتی آب بنوشد یاد تشنگی حسین و اهل بیت و کودکانش او را از نوشیدن آب باز داشت. آب را ریخت و مشک را از آب پر کرد و بر شانه راست خود انداخت و راهی خیمهها شد. لشگر کوفه راه را بر او بستند و از هر طرف او را محاصره کردند.
❍ روز شهادت حضرت عباس
عباس با آنها پیکار میکرد و این رجز را میخواند: «هنگامی که مرگ فریاد زند، از مرگ هرگز نمیهراسم تا هنگام مقابله با شجاعان دشمن، آنان را با شمشیر به زیر افکنم. من نفس خود را نگهبان پسر پیامبر کردهام. من عباسم که سقایی میکنم و در روز ملاقات بیم از مرگ ندارم
❀ یکی از سپاهیان کوفه به نام •نوفل ازرق• دست راست او را از بدن جدا کرد. عباس علیه السلام مشک را بر دوش چپش نهاد و پرچم را به دست چپ گرفت و این رجز را خواند...والله ان قطعتم یمینی انّی احامی ابداً عن دینی و نحن امام صادق الیقین نجل النبّی الطّاهر الامین»؛ •به خدا سوگند اگر دست راستم را جدا کردید، همواره حامی دینم خواهم بود و حامی امامی که در ایمانش صادق است و فرزند پیامبر امین است.
♢ پس از مدتی یکی از سپاهیان کوفه که در پشت درخت خرما کمین کرده بود، با شمشیر مچ دست چپ او را جدا کرد. عباس علیه السلام مشک را به سینه خود چسباند و این رجز را خواند..ای نفس! از کافران نهراس و به رحمت خدا شاد باش. اینان ستمگرانه دست چپم را قطع کردند. پروردگارا آنها را به لهیب آتش بسوزان.
─┅═══༅𖣔7⃣7⃣𖣔༅═══┅─
─┅═══✿❥︎🕋🕋❥︎✿═══┅─
❖◁پس مشک را به دندان گرفت. آن گاه تیری بر مشک خورد و آبهای آن ریخت. اما پس از مدتی، تیری دیگر بر سینه مبارکش اصابت کرد. بعضی راویان گفتهاند تیر بر چشمش نشست
❏ برخی نوشتهاند عمودی آهنین بر فرق مبارکش زدند که از اسب بر زمین افتاد و فریاد بر آورد و امام علیه السلام را صدا زد. در روز عاشورا پس از آن که عمودی آهنین بر فرق مبارک عباس علیه السلام فرود آمد و او از اسب بر زمین افتاد و فریادزنان برادرش را صدا زد،
★ امام حسین علیه السلام خود را بر بالینش رساند و با دیدن حال او فرمود...اکنون کمرم شکست و راه چاره به رویم بسته شد. و با دیدن چشم تیر خورده و تن در خون طپیده عباس بر روی زمین در کنار فرات، خم شد و در کنار او نشست و گریست تا عباس جان سپرد.
♢ حضرت سجاد علیه السلام هنگامی که برای تدفین شهدا به کربلا آمده بود، با این که به بنی اسد اجازه داد در دفن شهیدان او را یاری کنند، ولی برای دفن امام حسین و حضرت عباس علیه السلام به آنها اجازه مشارکت نداد،
✪ وقتی پرسیدند تو تنها چگونه میتوانی؟ فرمود..ان معی من یعیننیبا من کسی هست که کمکم کند. •فرشتگان عالم غیب به یاریم میآیند.• مرقد مطهر حضرت ابوالفضل العباس در نزدیکی قبر برادرش امام حسین علیه السلام در کربلاست.
اللّهــمَّعَجِّـــلْلِوَلِیِّک الفَــرَج
پــــایـــــان قسمت نهم
─┅═══༅𖣔7⃣8⃣𖣔༅═══┅─