eitaa logo
عـ.ـمـ.ـآ.ر.یـ.ـو.ن.³¹³
121 دنبال‌کننده
977 عکس
519 ویدیو
48 فایل
•﴿بِسمِ‌رب‌الحسێن؏﴾♥️! خــآدم ڪـآنــآل @AMMAR_YASER_313 شھیدخرازۍ✐ اگرکاربراۍرضاےخدآست پس‌گفتنش‌براۍچہ؟ پس‌کُپی‌حلالہシ فوروارد هم گشنگھ :)♥ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ❥︎𑁍•• بیسیمچی مون⇩ @BISIM_chii #التماس‌دعا📿 والسلام♥️ 200...🚶.....300
مشاهده در ایتا
دانلود
💥 استاد فاطمی ‌نیا می فرمایند: ⚡*دل شکستن* یکی از موانعِ استجابت دعا می باشد... خلاصه ‌که ‌حواستون‌باشه:) ‌‌🌼🌻 @dokhtaranehazrateAgha
|📲 تو‌گناه‌نکن‌ ببین‌خدا‌‌چجورۍحالتو‌جا‌میاره🌱 زندگیتو‌پر‌از‌وجود‌خودش‌میکنہ(: - عصبےشدی؟! +نفس‌بکش‌بگو‌:‌بیخیال،چیزی‌بگم ؛ اما‌م‌زمان‌‌ناراحت‌میشه...☝🏻 - دلخورت‌کردن؟! +بگو‌:خدا‌میبخشه‌منم‌میبخشم‌ پس‌ولش‌کن😌💜 - تهمت‌زدن؟ +آروم‌باش‌و‌‌توضیح‌بده بگو‌:بہ‌ائمه‌هم‌خیلی‌تهمتازدن❗️ - کلیپ‌و‌عکس‌نامربوط‌خواستی‌ببینی؟! +بزن‌بیرون‌از‌صفحه‌بگو:مولا‌مهم‌تره💔 - نامحرم‌نزدیکت‌بود؟ +بگو‌‌:مهدی‌زهرا(عج)‌خیلےخوشگلتره بیخیال‌بقیه ... ! ؟! @dokhtaranehazrateAgha
خدایا حواسِ مارو از غیرِخودت پرت کن :)🌱 @dokhtaranehazrateAgha
⛓یــل💕 • • ‏آنقدر عاشقانه برای زندگی کنیم کھ خدا هم بگوید | وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِی | " تو" را برای "خودم" ساخته‌ام... :) •🌱• @dokhtaranehazrateAgha
⛓یــل💕 • • ‏آنقدر عاشقانه برای زندگی کنیم کھ خدا هم بگوید | وَاصْطَنَعْتُكَ لِنَفْسِی | " تو" را برای "خودم" ساخته‌ام... :) •🌱• @dokhtaranehazrateAgha
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
☔️هوالرزاق☔️ سو و شون 👑 نوشته سیمین دانشور 👑 پارت : اول قسمت : یازدهم برای بچه‌ها بریزد و یا قصه های قشنگ یکی بود یکی نبود یک دختر کوچولویی بود که اسمش مینا بود این دختر تنها دختری بود که وقتی ستاره ها در آسمان نبودند برای ستاره ها گریه می کرد من به عمرم هرگز بچه ای را ندیده بودم که برای ستاره ها گریه بکند فقط مینا را دیدم که برای ستاره ها گریه می کرد و بچه ترکه بود مادرش بغلش می کرد و آسمان را نشان می‌داد و می‌گفت ماه تی تی...... گل بیا .....برو تو سینه مینا یا هم چنین چیزی و اینطور بود که مینا عاشق آسمان شد حالا هر شب که ابریست مینا برای ستاره ها گریه می کند خدا کند کلفتش آن آسمان را جارو کنداو شلخته است او فقط خاکها را اینجا و آنجا روی آسمان ولو می کند و شبهایی که کلفت جارو کرده لااقل بعضی از ستاره ها پیدا هستند اما وای اگر مادر جارو کند ما در آسمان را پاک می‌کند و تمام ستاره ها و ماه را جمع می‌کند تو گونی می‌ریزد و سرگونی را می دوزد و گونی را میگذارد تو گنجه و در گنجه را قفل می‌کند حالا مینا راهکار را پیدا کرده با خواهرش دست به یکی می کند و دسته کلید مادر را می‌دزدند و دست کلید را در بغل می گیرند و می خوابند اگر دسته کلید نباشد آنها شب ها خواب به چشم شان نمی آید من هیچ دختر دیگری را ندیدم که اینقدر به فکر ستاره ها باشد و هیچ شهر دیگری را هم ندیدم که در گنجه هایش بشود ستاره قایم کرد باز یک جرعه نوشید و گفت قصه مینا به سررسید آفرین بگویوسف از چند تا کلمه حرف که از قول دوقلوهایت راست و دروغ به هم بافتی چه قصه ای ساختم تو گفتی مردم شهر من شاعر متولد می شوند می بینی که مردم ایرلند هم همینطورند و ساکت شد زری ف نفهمید برادرشوهرش ابوالقاسم خان از کجا جلوشان سبز شد مک ماهون پا شد و جامش را برداشت و رفت و خان کاکا نشست چشمهایش را به هم زد و پرسید ویسکی می‌خورید زری جواب داد نه جبن هست میخواهید بریزم خان کاکا آهسته گفت داداش بیخود لج‌میکنی هر چه باشد اینها مهمان ما هستند همیشه که اینجا نمی ماند اگر هم ندهیم خودشان به زور می ستانند از قفل یا مهر و موم @dokhtaranehazrateAgha
بسم الله قاصم الجبارین💜 سو و شون ✨ نوشته سیمین دانشور ✨ پارت : اول قسمت : دوازدهم انبارهای تو که نمی‌ترسند بعد هم مفت که نمی‌خواهند پول میدهند من هر چه در انبار هایم بوده چکی فروخته ام پیش قسط سبزا راهم که هنوز دانه نبسته گرفته ام هر چه باشد صاحب اختیار آنها هستند یوسف گفت مهمان ناخوانده بودنشان تازگی ندارد خان کاکا از همه بدتر احساس حقارتی است که دامنگیر همه شده همه تان را در یک چشم به هم زدن کردند دلال و پادو دیلماج خودشان بگذارید لااقل یک نفر جلو آنها بایستد تا توی دلشان بگویند خوب آخرش یک مرد هم دیدیم شام خبر کردند و مهمان‌ها به طرف عمارت راه افتادند زری و شوهر و برادر شوهرش تظاهر به حرکت کردند اما نرفتند خان کاکا روکرد به زری و چشمهایش را به هم زد و گفت زن داداش تو چیزی بگو ببین صاف و صریح به برادر بزرگش توهین می‌کند و زری گفت من چه بگویم؟ خان کاکا به خود یوسف رو آورد و گفت جانم عزیزم تو جوانی و نمی فهمی با این کله شقی با جان خودت بازی می کنی و برای همه مان دردسر میتراشی آخر آنها هم باید قشون به این بزرگی را نان بدهند خودت که می دانی نمی شود قشون به این بزرگی را گرسنه نگه داشت یوسف به تلخی گفت اما رعیت مرا می شود همشهریهای مرا می شود گرسنه نگه داشت خان کاکا گفت ببین جانم پارسال و پیرار سال را طفره رفتی و ندادی ما جوری رفع و رجوعش کردیم اما امسال نمی شود فعلا آذوقه بنزین برای آنها از توپ و تفنگ هم واجب‌تر است گیلان تاج به طرفشان آمد و گفت مامانم می‌گوید بفرمایید شام راه افتادند ابوالقاسم خان به زری نجوی کرد نکند به سرش بزند فردا عصر جشن آنها نیاید خسرورا هم که دعوت کرده‌اند خودم می آیم دنبالتان زری گفت فردا شب جمعه است می دانید که من نذر دارم @dokhtaranehazrateAgha
سلام علیکم . اگه ۱۳۰ نفر شدیم پی دی اف کل رمان رو میزاریم . 😊 چون بعضی از اعضا گفتن اینجوری قسمت قسمت درست مفهوم رمان رو نمیفهمند . و اونجوری هم بهتر میشه رمان رو خوند و فهمید😇 پس زیادمون کنید❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⇜🙃❣ ↝ ترکشۍبه‌سينه‌اش‌نشسته‌بود. برده‌بودنش‌برای‌آخرين‌عمل‌جراحۍ.🚑 • قبل‌از‌عمل‌بلندشدکه‌برود‌!🤕 بهش‌گفتن:بمان! بعد‌از‌عمل‌مرخصت‌مۍکنن، اينجورۍخطرناکه.🤦🏻‍♂ • گفت:وقتۍاسلام‌درخطر‌باشه‌ من‌اين سينه‌رونمۍخوام..✋🏻 •  🙃💔✨