💔
الحب هو الله،
الله هو الحب
و السلام.
خدا عشقه، عشق خداست،
تمام.
#دم_اذانی
💕 @dokhtaranehazrateAgha
ݕسم اݪلّٰہ اڵرحمݩ اڵرحیم
سلام علیکم رفقا ❤️
میخواییم رمان 《تݩھا میاݩ داعۺ》 رو بزاریم ☺️
این داستان برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شھریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمِرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شھر ، به ویژه فرماندهی > سپهبد شهید قاسم سلیمانی < در قالب داستانی عاشقانه روایت شد .😇
❤️پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم ، شهدای شھر آمِرلی و شھید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی❤️
🌸آمِرلی در زبان ترکمن یعنی : امیری علی ؛ امیر من علی (؏) است ! 🌸
همراهمون باشید ....😉
@dokhtaranehazrateAgha
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
هوالحبیب❤️
#رمان_تنها_میان_داعش🌿
#نویسنده : فاطمه ولی نژاد
#قسمت_اول
وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب ، تماشاخانه ای بود که هر روز چشمی را نوازش می داد . خورشید پس از یک روز آتش بازی در این روز های گرم آخر بهار ، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می کشید . دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحر انگیز ، تنها صورت زیبای اورا می دیدم ! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می شد ، عطر عشق او را در هوا رها می کرد و همین عطر هر غروب دلتنگم می کرد ! دلتنگ لحن گرمش ، نگاه عاشقش ، صدای مهربان و خنده های شیرینش ! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می گذشت تا شب شود و او بر گردد و انگار همین باد ، نغمه دلتنگی ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا در آمد . همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم ، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم . بعد از یک دنیا عاشقی ، دیگر می دانستم اوست که ......
ادامه دارد ....
تایپ رمان : ادمین کانال
کپی برداری از رمان ممنوع است 🚫 پیگرد الهی دارد !!!!!
@dokhtaranehazrateAgha
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸
🌸
هو الحبیب 🌱
#رمان_تنها_میان_داعش
#نویسنده : فاطمه ولی نژاد
#قسمت_دوم
بعد از یک دنیا عاشقی ، دیگر می دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ الباب می کند و بی آنکه شماره را ببینم ، دلبرانه پاسخ دادم : 《بله؟》با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می چرخیدم و در برابر چشمانم ، چشمانش را تجسم می کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن ، خماری عشق را از سرم پراند : 《الو.....》هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم ، شکست . نگاهم به نقطه ای خیره ماند ، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم : 《بله؟》تا فرصتی بخواهد پاسخ بدهد ، به سرعت گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می کند : 《الو... الو...》از حالت تهاجمی صدایش ، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید : 《منو می_شناسی؟؟؟》ذهنم را متمرکز کردم ، اما واقعا صدایش برایم آشنا نبود مُرَدَّد پاسخ دادم : 《نه!》و او بلافاصله و با صدایی بلند تر پرسید : 《مگه تو نرجس نیستی؟؟؟》از اینکه اسمم را می دانست ، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم : 《بله ، من نرجسم ، اما شما رو نمی شناسم! 》که صدایش از سمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده ای نمکین نجوا کرد : 《ولی من تو رو خیلی خوب می شناسم عزیزم! 》و دوباره همان خنده های شیرینش گوشم را پر کرد . دوباره مثل روز های اول محرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل .....
ادامه دارد ......
تایپ رمان : ادمین کانال
کپی برداری از رمان ممنوع است 🚫 پیگرد الهی دارد !!!!
@dokhtaranehazrateAgha
🌸
🌸🌸
🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸
🌸🌸🌸🌸🌸🌸
سلام رفقا 💞
اینم دوقسمت اول رمان جدیدمون 😇
امیدوارم خوشتون بیاد ✌️🏻
#ادمین_کانال
https://harfeto.timefriend.net/16121965302251
حرف ناشناسمونه 🤞🏻
هر حرفی سخنی ، انتقاد یا پیشنهادی دارید درخدمتیم . 😉❤️
سلام بزرگواران خیلی ممنون که اینقدر دنبال کننده رمان بودید و دنبالمون می کردید❤️
ولی بنده دلیل این که رمان رو نمیزاریم چند روز پیش در کانال اعلام کردم ☺️
هدایت شده از عـ.ـمـ.ـآ.ر.یـ.ـو.ن.³¹³
سلام بزرگوارانی که دنبال کننده رمان روژان هستند . کتاب رمان قراره چاپ بشه و قسمت های آخری رمان در چند روز اخیر در کانالی که نویسنده رمان . رمانشون رو در اون به اشتراک میگزاشتن قرار میگیره و بعد از اون دیگه حذف میشه تا کتاب رمان چاپ بشه به همین دلیل ما دیگه نمیتونیم رمان رو در کانال بزاریم . هر کسی مشتاق هست ادامه رمان رو تا آخر بخونه لطفا بیاد شخصی خودم تا لینک رو بدم و برن تمام رمان رو بخونن ❤️☺️
@asheghearbabam