May 11
بسم ࢪبّ ایسٺاده ها✨
فعالیت های کانال:
#موزیک📼
#موزیک_ویدئو🖥
#لایو😍
#پروفایل😎
#خاطره_بازی😊
#ایستا_خند😂
#دورهمی😇
#تحلیل_تایم📎
#ادیت_خودمون📂
#ایستائیسم😉
#اجرا🔴
#متن_موسیقی✍
#مصاحبه
همچنین برای پیدا کردن اثر یا پست های مربوط به موسیقی مورد نظر هشتگ موسیقی را وارد کنید. مثل:
#آزادی
#الکترون
#مرگ_مساوی_آمریکا
یا...
یاعلی
#حامد_زمانی❤️
@ammaryar_612
Hamed Zamani _ Delaram (320).mp3
15.53M
دلاࢪام❤️✨
مژده اۍ دڵ کہ ڪنون وقٺ وصاڵ است و غمٺ رو بہ زواڵ است...! 🍀🕊
#موزیک
#دلارام
#حامد_زمانی
『@ammaryar_612🇮🇷✨』
من یہ شمشیࢪ دارم حࢪف داره دࢪد داره⚡️
هوس بریدن ࢪیشہۍ نامࢪد داره⚡️
#پروفایل
#ایستائیسم
#حامد_زمانی
『@ammaryar_612🇮🇷✨』
و سلام بر اقا✋🏻
پیر ناخدای کشتی متلاطم انقلاب
آن که انگشت اشارهتش راه را نشانمان میدهد
و عمق درایت ـش تدبیرِ مدبران خسته و بی انگیزه را نشان میدهد ان که از همه امیدوار تر است و خستگی ناپذیر تر...! ✋🏻🌱
✍دکلمه سلام
#پروفایل
#ایستائیسم
#حامد_زمانی
#رهبر
#ساخت_کانال
『@ammaryar_612🇮🇷✨』
بخٺ باز آید از آن دࢪ کہ یکۍ چون تو درآید، ࢪوۍ زیباۍ تو دیدن دࢪ دولٺ بگشاید...! 😍❤️🌱
#پروفایل
#ایستائیسم
#دلارام
#رهبر
#حاج_قاسم
『@ammaryar_612🇮🇷✨』
اۍ ماه به خون نشسٺہ بࢪخیز🌙
فࢪیاد بزن کہ زن شکوهہ✨
این ࢪود زلاݪ زندگے بخش🦋
وقٺش بࢪسہ خودش یہ ڪوهہ⚡️
#لشکر_فرشتگان
#پروفایل
#ایسائیسم
『@ammaryar_612🇮🇷✨』
⭕️این داستان قدیمی ماجرای برخی از مشکلات قدیمی حامد زمانی است...
بسم الله
تابستون سال ۸۵ بود…
چند ماه قبلش پدرم همه ی داراییش رو که یه سواری معمولی بود به قیمت ۷میلیون تومن فروخت وبا همون پول قرارداد یه آلبوم موسیقی رو با یه شرکت تولید آلبوم موسیقی (از اون شرکتای کلاهبردار موسیقی که ۹۰ درصدشون از این قاعده مستثنی نیستند و از عشق جوونای مردم به موسیقی سوء استفاده میکنند) امضا کردم… امضای قرار داد با دو نفر به اسامی سهراب.ق و امیر حسین.م
چند ماه گذشت … تابستون شد و من همچنان امیدوار و مغرور…
نه پولی داشتم و نه جای خوابی…
شاید دو ماه یه بار با فروختن شعری یا ملودی ای صد تومن ته جیبم رو میگرفت…
اوضاع سختی بود تا اینکه با یه پیشنهاد از طرف مدیر همون شرکت مواجه شدم: ساختن دو تا شعر و ملودی در روز به ازای جای خواب یا خوابیدن در دد روم (اتاق ضبط) استودیو از ساعت ۱۱ تا ۷ صبح!
پیشنهاد بدی نبود! یعنی من میتونستم ساعت ۱۱ شب برم اونجا و اما میبایست قبل از ورود کارکنا بزنم بیرون!
چاره ای نداشتم…
پس پذیرفتم…
اما داستان به اینجا ختم نمیشد…
شاید بپرسید چرا باید قبل از ورود کارکنا میزدم بیرون؟
نمیخوام بگم تیپ و ظاهرم خیلی مذهبی بود…نه!… اما از اونجایی که فشار روحی خیلی روم زیاد بود…
از یه طرف غرورم اجازه نمیداد برای امرار معاش از خونواده ای که هر چی داشتن برای من گذاشته بودن طلب پول کنم…
از طرف دیگه احساس تنهایی شدیدی میکردم… برای همین همیشه دستم یا یه تسبیح بود یا مفاتیح تا فقط با ذکر خودمو بتونم آروم کنم …
شماها خوب میفهمید چی میگم… چون حتما این روزا رو داشتید… اما این تسبیح و مفاتیح دلیل یا بهانه ای بود که من باید قبل از ورود کارکنا میزدم بیرون… چون آقای مدیر عقیده داشتن اینا باعث میشه مشتریای ما بپرن و دیگه نیان اونجا!!! یه دلیل دیگه اش تیپمو لباسام بود… چون تمام ماه هایی که من اونجا بودم… من بودم و همون یه دست لباس… اما تو تموم اون روزا نذاشتم خونوادم از اوضاعم مطلع باشن… همیشه پشت تلفن از به کام بودن ایام و روبراه بودن اوضاع کار و آلبوم براشون میگفتم… خونواده ای که هیچی برام کم نذاشته بودن… اما بخاطر اینکه میدونستم پدرم همه ی داراییشو برای راه من گذاشته بود هربار که صحبت از ریختن پولی به حسابم میکرد خجالت میکشیدم و غرورم اجازه نمیداد که قبول کنم…
گفتم که: داستان به اینجا ختم نمیشد…
از یه طرف هزینه ی خورد و خوراک هر روزه برام ممکن نبود و از طرف دیگه فقط نزدیکی به خودش بود که منو امیدوار نگه میداشت…
برای همین تصمیم گرفتم روزای مونده به ماه رمضون رو روزه بگیرم… اینو همه ی آقایون و خانمای اون دفتر و دوست دخترا و پسراشون میدونستن… تخریبها و تحقیرها به کنار… اینکه با وقاحت حتی تو ماه رمضون به خودشون اجازه میدادن جلوی من غذا بخورن و حتی بعد از افطار به فکر حرمت روزه داری نباشن که شاید چندین روزه سحری و افطاریش چیزی جز یه لیوان شیر و کیک نبوده، حال منو از قبل بدتر میکرد…
حرفی که میخوام بزنم از اینجا شروع میشه:
دو شب در هفته به هر دلیل توی اون دفتر، مهمونی (پارتی) بر پا بود!
پس من مجبور بودم شبهایی رو بیرون از استودیو صبح کنم…
استدیو توی عباس آباد (خ شهید بهشتی) بود…
و یه همچین شبایی رو من مجبور بودم تا صبح قدم بزنم و فکر کنم…
و وقتی دیگه پاهام جون نداشت، تنها مامن من پارک اندیشه (میدون پالیزی) بود…
دو تا نیمکت توی اون پارک هست که شاهد داستان اون روزهای منه که هنوزم همونجایی هستن که بودن…
سالها گذشت و گذشت…
اتفاقهای خوب و بد زیادی رخ داد…
اتفاقهایی که شاید دونه دونه شو که حاوی درسهایی باشه همینجا براتون بگم…
همیشه برای خواننده کنسرت یعنی موفقیت!
یعنی کارت به جایی رسیده که مردم حاضرن بیان برای آهنگات وقت بذارن و هزینه کنن…
روزها گذشت و گذشت تا روز اولین کنسرت من در فرهنگسرای اندیشه…
من و بچه ها مشغول sound check بودیم…
برای اینکه یه نفسی تازه کنم زدم از سالن بیرون.. توی راهرو… از پنجره ی فرهنگسرا بیرون رو نگاه کردم:
دو تا نیمکت… توی کادر پنجره… هنوز همونجا بودن!
یه نفس عمیق کشیدم…
دو تا اشک نا خود آگاه چکید روی گونه هام…
زیر لب دوباره گفتم…
این بار با اطمینان بیشتری:
“الله اکبر
الله اکبر
اشهد ان لا اله الا الله…
اشکامو پاک کردم و رفتم داخل سالن پیش بچه ها…
پ.ن: پیشنهاد میکنم حتما بخونید!
#ایستابند
#ایستاده
#حامد_زمانی
『@ammaryar_612🇮🇷✨』
"ننگا به من این خــ🇮🇷ــانه شود لانه روبــ🇬🇧ـــاه"
#بیو
#هم_اواز_طوفان
#حامد_زمانی
『@ammaryar_612🇮🇷✨』