💠پيامبر اکرم صلي الله عليه وآله :
إنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الشّابَّ الَّذي يُفنِي شَبابَهُ في طاعَةِ اللَّهِ
خداوند دوستدار جواني است كه جوانياش را به اطاعت خداوند ميگذراند
ميزان الحكمه ، ح ۹۰۹۷ .
کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
🌹🌸🌹🌸🌹
بازی_گروهی
بازی های گروهی علاوه بر ایجاد لحظاتی مفرح یکی از ابزارهای کمک آموزشی و زمینه ساز رشد خلاقیت در کودکان به شمار میروند. برخی از بازی های دسته جمعی در مدرسه یا منازل و مناسب برای کودکان به شرح زیر می باشد:
🍃 بازی های تشخیص جهت (مناسب برای کودکان ۵ سال به بالا)
🍃 تقلید صدای حیوانات (کودکان ۳ سال به بالا)
🍃 بشین پاشو (کودکان ۳ سال به بالا)
🍃 کلمه سازی (از ۷ سالگی)
🍃 نقش معکوس (از ۶ سالگی)
🍃 بازی نقش (از ۶ سالگی)
🍃 بازی با کاغذ (از ۳ سالگی)
🍃 صندلی بازی (۴ سالگی به بعد)
🍃 گرگم به هوا (از ۳ سالگی به بعد)
در هر یک از بازی های فوق به ویژه بازی های کلامی تقلید صدای حیوانات و بازی های مبتنی بر نقش، توانایی های گفتاری کودکان افزایش می یابد و کودکان می آموزند که در انجام امور دقت و تمرکز داشته باشند.
کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
#قصه_متنی
🚗 پیرمرد خسیس 🚗
💎مرد ثروتمندي از تمامي لذتهاي زندگي بهره مند بود. او اموال زيادي داشت . چندين ملك در شهرهاي مختلف، ماشين هاي رنگ و وارنگ و كلي وسايل گران قيمتي و ارزشمند داشت.
💎بعد از اينكه پير شد، روزي فكر كرد كه نگاهداري اين همه املاك در جاهاي مختلف براي او سخت شده است و بهتر است همه مال و اموال خود را بفروشد و با پولش الماسي بخرد تا همه ي پول و ثروتش هميشه در كنارش باشد. او هر چه داشت فروخت و با پولش الماسي بزرگ خريد .
💎 مرد فكر كرد كه الماسش را در جايي پنهان كند . او چاله اي در كنار درخت پشت حياط كند و الماسش را آنجا پنهان كرد . او فكر كرد كه هيچ كس آنرا در اين مكان پيدا نمي كند . او هر شب برمي گشت و چاله را مي كند و نگاهي به الماسش مي كرد وقتي خيالش جمع مي شد دوباره آنرا در چاله مي گذاشت و رويش را با خاك مي پوشاند .
💎اينكار هر شب تكرار مي شد تا اينكه شبي دزدي به خانه او آمد . دزد ديد كه مرد پولدار از اتاقش بيرون آمد و آهسته به حياط رفت و چاله اي حفر كرد و از آن سنگي را بيرون آورد آنرا نگاه كرد و گفت : هنوز اينجاست . دوباره آنرا در چاله گذاشت و رويش را با خاكپوشاند. وقتي پيرمرد به اتاقش برگشت ، دزد زمين را حفر كرد و تكه الماس را پيدا كرد .
💎او خوشحال شد و گفت حالا اين سنگ مال من است و من ديگر مرد پولداري شدم . او از آنجا رفت و هيچوقت برنگشت. روز بعد وقتي پيرمرد چاله اي را در كنار درخت ديد ، ترسيد به سرعت به آن طرف دويد.
💎زمين كنده شده بود و از آن سنگ قيمتي هيچ اثري نبود. باورش نمي شد شروع به كندن زمين كرد ولي الماس پيدا نشد كه نشد مرد با صداي بلند مي گريست و فرياد مي زد ديگر من الماسي ندارم ديگر مرد پولداري نيستم او كنار چاله نشسته بود و گريه و زاري مي كرد .
💎 خدمتكاران به دوست او تلفن زدند . وقتي دوستش رسيد و پيرمرد را در آن شرايط ديد به او گفت : گريه نكن ، بيا اين تكه سنگ بزرگ براي تو آن را بردار و در چاله بيانداز و رويش را با خاك بپوشان، سپس هر روز مي تواني بيايي و آنرا از چاله در آوري و نگاه كني يك تكه سنگ با يك تكه الماس وقتي درون خاك پنهان باشد براي صاحبش نبايد فرقي داشته باشد.
کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
#کاربرگ_های اختلاف تصاویر👌🏻👌🏻
.🍃بازی پیدا کردن تفاوت ها در نقاشی از مجموعه بازیهای فکری است که باعث افزایش دقت و تمرکز و تقویت هوش کودکان میشود. بازی اختلاف تصاویر یکی از راه های خوب برای سرگرم کردن کودکان و افزایش دقت بچه هاست. این بازی به بچه ها کمک می کند به جزئیات توجه کنند و کودکانی که در دوره مهد کودک و پیش دبستانی از این برگه ها استفاده می کنند، در دوره دبستان معمولا در درس املای فارسی موفقیت بیشتری دارند.
.🍂این کاربرگ ها مناسب ۵ تا ۷ سال هست
.(باید توجه داشته باشیم که استعدادها و توانایی های بچه ها متفاوت هست)
🌼
کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹🌸🌹🌸🌹
🦋 کاردستی و بازی 🦋
راحت بسازیم و در تعطیلات بازی کنیم و لذت ببریم
کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
🦋 نکته تربیتی 🦋
فرزند خود را در جمع تصحیح، تنبیه، یا تحقیر نکنید...
اگر احساس می کنید نیاز است جلوی رفتار اشتباه او را در همان لحظه بگیرید او را به محیطی خلوت ببرید که تنها او و شما حضور دارید
کودکی که جلوی دیگران خُرد میشود یا به شدت خجالتی می شود، و یا بر عکس دست به لجبازی می زند تا ثابت کند '' من وجود دارم ، من هستم '' در هر دو صورت حرمت نفس کودک از بین خواهد رفت
دسته اول مهر طلب
و دسته دوم برتری جو خواهند شد.
کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
سوژهسخنطنز
-سوپری محلمون "پوست پسته" میفروشه کیلویی ١٠ هزار تومن!
.
-ازش پرسیدم پوست پستھ چه صیغه ایه دیگه؟!😳😧
-میگه: یڪی اینڪه قاطی پسته ها ڪنی بزاری جلو مهمون که زیاد نشون بده😎
-دوم اینکه بزاری جلو در خونه قاطی آشغالا که مردم فکرکنن پسته خوردین.😋😏
-ازین زاویھ نگاه بھ قضیه نڪردھ بودم. دیدم راس میگه ٧_٨ ڪیلو خریدمـــــ😂
#لبخنـــــد😌
-یڪی از مسلمانان صدر اسلام به نام «ابووائل» می گوید:
من به اتفاق دوستم به خانه سلمان فارسی رفتیم و مدتی نشستیم. هنگام غذا فرا رسید.🍛
سلمان گفت:
-اگر نبود آنکه رسول خدا از تکلف و خویشتن را به زحمت افکندن نهی کرده است، برایتان غذای خوبترے فراهم می ڪردم.☺️🌹
سپس برخاست و مقداری نان معمولی و نمک آورد و جلوی مهمانان گذاشت.🍞
رفیقم گفت:
-کاش همراه این نمک، مقداری سعتر (مرزه و آویشن) بود!😕
سلمان رفت و ظرف آب خویش را گرو گذاشت و کمی مرزه فراهم کرد و سر سفره نهاد🍃 وقتی غذا خوردیم،
دوستم گفت:
- خدا را شکر که به روزی خدا قانعیم!🤲
سلمان گفت:
- اگر به رزق خدا قانع بودی، الآن ظرف آب من در گرو نبود!.
همچنین در احادیث اهل بیت داریم ڪھ «لا تَکلّفوا لِلضّیف»
برای پذیرایی از مهمان، خود را بیش از حد توان، به زحمت و مشقت نیندازید.🌺🌿
📚میزان الحکمه، ج5، ص525
📚کنز العمّال، ج16، ص248
—————————————————
✅استفادھازمطالبباذڪر«صلوات»
کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
به علت گرانی، امروز سرسفره بابام گفت:
همتون شناسنامه هاتونو بیارین،
ماهم ب.اخوشحالی شناسنامه هامونو آوردیم
فکر کردیم میخواد مال ومنالی به ناممون بزنه،
یه دفعه گفت: از فردا طرح زوج و فرد توی خونه اجرا میشه.
گفتیم یعنی چه؟
گفت: اونایی که دو رقم آخر شناسنامشون زوجه روزهای زوج روزه می گیرن
و اونایی که دو رقم آخر شناسنامشون فرده روزهای فرد روزه می گیرن
روزای جمعه رو هم یوم الشک اعلام میکنم و همه با هم روزه میگیریم😂 😂
کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
📮#تلنگر..🌱
دوستـِ بد
یا گناه رو برات خوشگل میڪنه
یا خودش گنـاهڪاره!🤭
دوستــِ خوب
تو رو به یاد خدا میـندازه و
وقـتی ڪنارشی از گنــاه
ڪردن شـــرم داری(:🙂🌱
رفیقخوبمثلشهدا♥️
کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
داستان تاریخی کوک چهارم
یک روز بعد از پایان کلاس شرح مثنوی، استاد علامه جعفری فرمودند:
من خیلی فکر کردم و به این جمع بندی رسیده ام که *رسالت ۱۲۴ هزار پیغمبر در یک جمله خلاصه میشود و آن*« *کوک چهارم* » *است* و جمع مریدان مثل من با چشمانی گرد پرسان بودند که «کوک چهارم» چیست!؟
علامه با آن لهجه شیرین توضیح میدهند که:
کسی کفشش را برای تعمیر نزد کفاش میبرد. کفاش با نگاهی میگوید این کفش سه کوک میخواهد و هر کوک مثلا ده تومان و خرج کفش میشود سی تومان.
مشتری هم قبول میکند. پول را میدهد و میرود تا ساعتی دیگر برگردد و سوار کفش تعمیر شده بشود.
کفاش دست به کار میشود.کوک اول.کوک دوم.و در نهایت کوک سوم و تمام …اما…
اما با یک نگاه عمیق در مییابد اگرچه کار تمام است ولی یک کوک دیگر اگر بزند عمر کفش بیشتر میشود و کفش کفشتر خواهد شد.
از یک سو قرار مالی را گذاشته و نمیشود طلب اضافه کند و از سوی دیگر دو دل است که کوک چهارم را بزند یا نزند…
او میان نفع و اخلاق، میان دل و قاعده توافق، مانده است.
یک دوراهی ساده که هیچ کدام خلاف عقل نیست.
اگر کوک چهارم را نزند هیچ خلافی نکرده. اما اگر بزند به رسالت ۱۲۴ هزار پیامبر تعظیم کرده… اگر کوک چهارم را نزند روی خط توافق و قانون رفته اما اگر بزند صدای لبیک او آسمان اخلاق را پر خواهد کرد.
دنیا پر از فرصت کوک چهارم است و من و تو کفاشهای دو دل…
به نقل از بهمن حبشی از شاگردان استاد علامه جعفری
کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel
#قصه_متنی
حلزون کوچولو
یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچ کس نبود.
روزهای اول فصل بهار بود ، هوا گرم و گرم تر می شد وحیوانات ، جنب و جوش و تلاش را از سر گرفته بودند.😬
آقای چهار دست ، همین طور سوت زنان و شادی کنان به این طرف و آن طرف می جهید و می خندید . بعد با خودش می گفت : چه هوای خوبی بهتر است به دیدن دوستم بروم و با هم از این هوای خوب لذت ببریم.☺️
وقتی که به طرف خانه ی دوستش به راه افتاد ، توی مسیر پایش سر می خورد و نمی توانست درست راه برود و یک دفعه پرت شد روی زمین. عنکبوت از راه رسید و با دیدن ملخ که روی زمین افتاده و پهن شده بود ، حسابی خنده اش گرفت ، طوری که نمی توانست جلوی خند هاش را بگیرد !🕷😆
ملخ خیلی ناراحت شد و گفت : عنکبوت، زمین افتادن خنده دارد؟ عنکبوت خودش را جمع و جور کرد و گفت : نه دوست من ، تو را مسخره نمی کنم ، از من ناراحت نشو !🤔😕
اصلاًبه من بگو ببینم چه کسی این جا را سُر کرده است تا خودم حسابش را برسم! یک دفعه خودِ عنکبوت هم سُر خورد و اُفتاد و هر دو با هر زحمتی که بود از زمین بلند شدند و به راه افتادند و با احتیاط قدم بر می داشتند.😳
همین طور که می رفتند به جایی رسیدند که دیگر زمین سُر نبود. به جانور عجیبی رسیدند و گفتند : این دیگر چیست ؟ او گفت : سلام ! اسم من حلزون است.🐌
بعد آن ها هم صدا گفتند: از کجا پیدایت شده؟ چرا برگ ها وسبزی های مزرعه ما را می خوری؟ تا حالا از کجا غذا به دست می آوردی؟🤔🤔
حلزون گفت : صبر کنید دوستان من ! از اول هم من اینجا بودم، زمستان را داخل خانه ام خوابیده بودم! حالا بهار شده از خواب بیدار شدم.🙄
آن ها گفتند: ولی ما که خانه ای نمی بینیم! حلزون گفت: خب همین صدفی که پشت من است، خانه ی من است.😳
آن ها با اخم گفتند اصلاً به ما مربوط نیست خانه ی تو چه شکلی و کجاست ؟ چرا زمین را سُر کرده ای و چه طوری این کار را انجام دادی؟🤔
حلزون گفت : بله من این کار را کرده ام ولی دلم نمی خواست این طوری بشود و شما زمین بخورید ! من مجبورم برای حرکت کردن این مایع لغزنده را روی زمین بپاشم و روی آن بخزم، چون مثل شما پا ندارم و این مایع لغزنده به من کمک می کند.😐
آن ها گفتند : ما نمی دانستیم که تو با چه زحمتی مجبوری راه بروی! از تو معذرت می خواهیم که رفتارمان بد بود!🙁
حلزون گفت: نه؛ این که گفتم مجبورم بخاطر این نبود که بخواهم بگویم دارم زحمت می کشم؛ نه خدا مرا این طور آفریده است و این مایع لغزنده را هم در اختیار من قرار داده است، وسیلۀ راه رفتن شما پاهای تان است و من برای حرکت کردن می خزم! همیشه هم خدا را شکر می کنم.😌
ملخ و عنکبوت گفتند : ما باید از این به بعد سعی کنیم اطراف مان را خوب ببینیم و جلوی پای مان را خوب نگاه کنیم و زمین نخوریم و بعد هم کسی را بی خودی سرزنش نکنیم.🙂
آنها با تعجب پرسیدند: حلزون جان، تو که دندان نداری! چه طوری این همه برگ و سبزی را می جوی؟!😬
حلزون جواب داد خدا به من بیش از پانزده هزار دندان داده است که در پشت زبانم مخفی شده است. آن ها از تعجب به هم نگاه کردند و گفتند : وای چه قدر دندان😳
خروس طلایی نوک زنان به طرف آن ها می آمد ، آنها پا به فرار گذاشتند ولی حلزون نتواست به تندی حرکت کند ، آنها پشت یک بوته پنهان شدند و به حلزون نگاه می کردند.🐓😰
خروس به حلزون که رسید چند نوک به او زد و بعد هم از آن جا دور شد. آن ها نگاه کردند و دیدند ، خانه حلزون صحیح و سالم آنجاست ولی از خود حلزون خبری نیست. ناراحت شدند وشروع کردند به گریه😢
حلزون فریاد زد : من اینجا هستم ،زنده و سلامت! برای چی گریه می کنید؟ فراموش کردید که این صدف از من محافظت می کند؟😅
عنکبوت گفت : تو چطور توی این صدف پر پیچ و خم جا می شوی ؟حلزون با لبخندی بر لب گفت : من بدن نرمی دارم ، خودم را به شکل صدفم در می آورم و راحت توی آن جا می شوم. می بینید این هم یکی دیگر از شگفتی های وجود من است. در آفریده های خداوند چیزهای عجیب و شگفت انگیزی وجود دارد.😉
از آن روز به بعد عنکبوت و ملخ و حلزون دوستان خوبی برای هم شدند
کودک ونوجوان
🆔eitaa.com/amoopakdel