eitaa logo
بچه های‌ بهشت(سیدمانی)_ (مربی طرح امین مدارس )
372 دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
3.9هزار ویدیو
2.5هزار فایل
﷽ این کانال جهت استفاده کودکان و نوجوان و همچنین مربیان و معلمان محترم ایجاد شده است. ❊══ ✼ ⊰᯽✨ بَچـه هـٰای بِهــشْت✨ ᯽⊰✼══❊ ارتباط با بنده: 👇 @Seeid313
مشاهده در ایتا
دانلود
حُدیث.pdf
961.5K
کتاب حضرت حدیث سلام الله علیها مادر مکرمه امام عسکری علیه السلام ┄┅💫🍃🌸🚩🌸🍃💫┅┅ 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷
11.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 موشن گرافی کودکانه و بیان دو خاطره از سردار سلیمانی ویژه دوره ابتدایی 🔶 طراحی و اجرا : آقای همتی 🔹 موضوع : 🌷 کانال معاون پرورشی |@mplib
🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎 مامون سوار بر اسب بود.همراهانش دنبال او به طرف شکار گاه می رفتند. مردم از لای در و دریچه خانه مامون و همراهانش را نگاه می کردند. عضی ها هم با شیرینی و شربت از آن ها پذیرایی می کردند. ماموران راه را برای مامون باز می کردند تا راحت از کوچه ها بگذرد. مامون هم با غرور به مردم نگاه می کردند و از تعظیم و احترام آن ها لذت می برد. آن ها همین طور که از کوچه ها می گذشتند به کوچه پهنی رسیدند. چند تا از بچه محل توی کوچه بازی می کردند در میان آن ها جواد هم بود. صدای اسب و ماموران به گوش بچه ها خورد. یکی از بچه ها با ترس گفت: وای خلیفه، خلیفه دارد می آید. چند مامور که جلوتر از خلیفه بودند خودشان را به بچه ها رساندند. بچه ها از ترس پا به فرار گذاشتند اما جواد بدون ترس سر جای خود ایستاد. مامون با تعجب به کودکی که سر جایش ایستاده بود نگاه کرد جلو رفت و همان طور که سوار بر اسب بود پرسید: تو چرا با دیگران فرار نکردی؟ 🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎 جواد با اعتماد به نفس گفت: من که اهی نکرده ام که لازم باشد فرار کنم. با این حرف جواد، روی پیشانی مامون چند خط افتاد. ابروهایش از خشم گره خورد و سرش را پایین انداخت و گفت: خواب جواد گفت: راه تنگ نبود که با فرار خود راه را برای تو باز کنم. از هر کجا که می خواهی می توانی بروی. مامون خلیفه بود و آدم ها ازاو حساب می بردند. حالا برای اولین بار کودکی جلوی او ایستاده بود و با شجاعت حرف می زد. با تعجب پرسید: تو کیستی؟ جواد گفت: من محمد پسر علی پسر موسی جعفر پسر محمد پسر علی هستم. •┈┈••••💫•🌿🌺🌿•💫•••┈┈• 💐🌸🍀🍀🍀🌹🌷 👇👇👇👇👇👇👇 http://eitaa.com/joinchat/2572484621Cb16733d3cf http://amoobahreman.ir
🌸🌺 آخرین طواف🌸🌺 موفّق (یکی از خادمان امام رضا علیه السلام ) می گوید: حضرت جواد علیه السلام پنج ساله بود. آن سفر، آخرین سفری بود که همراه با امام رضا علیه السلام به زیارت خانه خدا می رفتیم. خوب به یاد دارم… حضرت جواد علیه السلام را روی شانه ام گذاشته بودم و به دور خانه خدا طواف می کردیم. در یکی از دورهای طواف، حضرت جوادالائمه علیه السلام خواست تا در کنار «حجرالاسود» بایستیم. اوّل حرفی نزدم، امّا بعد هرچه سعی کردم از جا بلند نشد. غم، در صورت کوچک و قشنگش موج می زد. به زحمت امام رضا علیه السلام را پیدا کردم و هر چه پیش آمده بود، گفتم. امام، خود را به کنار حجرالاسود رساند. جملات پدر و پسر را خوب به یاد دارم. «پسرم! چرا با ما نمی آیی؟» «نه پدر! اجازه بدهید چند سؤال از شما بپرسم، بعد به همراه شما می آیم». «بگو پسرم!» «پدر! آیا مرا دوست دارید؟» «البته پسرم!» «اگر سؤال دیگری بپرسم، جواب می دهید؟» «حتما پسرم». «پدر!… چرا طواف امروز شما با همیشه فرق دارد؟ انگار امروز آخرین دیدار شما با کعبه است». سکوت سنگینی بر لب های امام علیه السلام نشست. یاد سفر امام به خراسان افتادم. به چهره امام خیره شدم. اشک در چشم امام جمع شده بود. امام فرزندش را در آغوش گرفت. دیگر نتوانستم طاقت بیاورم . ┄┄┅💫🍃🌸♥️🌸🍃💫┅┅┄ 💐🍀
🦋داستان 🦋 از امام جواد(ع) روزی یکی از گوسفند یکی ازکنیزان امام گم شد. بستگان او به چند نفر از همسایگان بدگمان شدند و آنها را کشان کشان به محضر امام آوردند و گفتند:اینها گوسفند را دزدیده اند.امام فرمودند :همسایه را رها کنید،اینها دزدی نکرده اند گوسفند در خانه فلانی است.آنها همسایگان را رها کردند و به خانه ای که امامفرموده بود رفتند و گوسفند را آنجا یافتند.صاحب آن خانه تا آمد حرفی بزند محکوم سد و کتک مفصلی خورد ولباسش پاره شد.امام وقتی این خبر را شنیدند آنها را خواستند و سرزنش کرده و فرمودند:((وای بر شما!گوسفند شما خودش به خانه این آقا رفته بود و او خبر نداشت.)) پس امام از آن مرد بینوا دلجویی فرمودند و مبلغی پول به او دادند تا لباس نو بخرد و غذا تهیه کند و او را راضی و خشنود نمودند. منبع : بحار ج50 ص47 ┄┄┅💫🍃🌸♥️🌸🍃💫┅┅┄ 💐🍀
dastan mosavar chaharshanbe sori (www.mplib.ir).zip
502.7K
💢 داستان مصور به مناسبت چهارشنبه سوری 💢 🌸 منبع : سایت بهداشتی ها www.behdashtiha.com 🌷 ⭕️ کانال معاون پرورشی | @mplib
dastan mosavar chaharshanbe sori (www.mplib.ir).zip
502.7K
💢 داستان مصور به مناسبت چهارشنبه سوری 💢 🌸 منبع : سایت بهداشتی ها www.behdashtiha.com 🌷 ⭕️ کانال معاون پرورشی | @mplib
مروارید سفید-داستان بازی امام حسن و حسین ع.pdf
933.1K
🌸مروارید سفید- ✍داستان بازی امام حسن و حسین علیهم السلام یک داستان زیبا با تصاویر عالی برای کودکان @ghesehmazhbi داستان امام حسن ع مناسب تبلیغ ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
4_654381595175682315.rar
1.13M
فایل مصور شهادت امام علی علیه السلام برای شب شهادت تهیه سرکارخانم شیرغلامی ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
روزى يكى از فرزندان حضرت سيدالشهدا، عليه السلام، از مدرسه به خانه برگشت. امام او را صدا زدند و فرمودند: عزيزم! امروز چه ياد گرفتى و معلمت چه به تو آموخته است؟ گفت: «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ* الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ* الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ...».   حضرت به خدمتكار خانه فرمودند: به در خانه معلّم او، عبدالرحمن سلمى، برو و او را به اين جا دعوت كن! خدمتكار رفت و گفت كه آقا با شما كار دارند. معلم با خود گفت: خدايا، يعنى حسين با من چه كار دارد؟ من امروز در مدرسه كارى نكرده ام. فقط به فرزندش سوره حمد را ياد داده ام!   وقتى او خدمت حضرت رسيد، ايشان هزار دينار طلا از دسترنج خودشان، كه مربوط به امور كشاورزى مى شد، به معلم دادند و فرمودند: دهانت را باز كن! و چند قطعه عقيق و فيروزه و الماس هم در دهان او ريختند و حواله اى هم به بزّاز نوشتند كه هزار متر پارچه حلّه بافت يمن از حساب من به اين معلم بده. بعد هم فرمودند: مرا ببخش كه در برابر عظمت كار تو كارى نمى توانم بكنم. آنچه من به تو دادم تقديمى بيش نبود، اما آنچه تو به فرزند من دادى، عطا و كرامت بود.   خوب است در شأن معلم اين سخنان را در كلاس گفت يا اين آيه شريفه سوره اسراء را كه مى فرمايد: «وَ قَضى رَبُّكَ أَلَّا تَعْبُدُوا إِلَّا إِيَّاهُ وَ بِالْوالِدَيْنِ إِحْساناً إِمَّا يَبْلُغَنَّ عِنْدَكَ الْكِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ كِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلًا كَرِيماً* وَ اخْفِضْ لَهُما جَناحَ الذُّلِّ مِنَ الرَّحْمَةِ وَ قُلْ رَبِّ ارْحَمْهُما كَما رَبَّيانِي صَغِيراً». و پروردگارت فرمان قاطع داده است كه جز او را نپرستيد، و به پدر و مادر نيكى كنيد؛ هرگاه يكى از آنان يا دو نفرشان در كنارت به پيرى رسند [چنانچه تو را به ستوه آورند] به آنان اف مگوى و بر آنان [بانگ مزن و] پرخاش مكن، و به آنان سخنى نرم و شايسته [و بزرگوارانه ] بگو. و براى هر دو از روى مهر و محبت، بال فروتنى فرود آر و بگو: پروردگارا! آنان را به پاس آن كه مرا در كودكى تربيت كردند، مورد رحمت قرار ده.   بچه را بايد از مدرسه با يك دنيا محبت به سوى پدر و مادر روانه كرد. با آنان درباره شهدا بايد سخن گفت و اين كه چه بزرگوارانى جان دادند تا آنان آسوده تحصيل كنند.   توصيه مى كنم از بحث هاى علمى و طرح مسائل اختلافى در كلاس ها بپرهيزيد و مواظب باشيد كه در كلاس كلمه اى نگوييد كه بچه ها گمراه شوند. چون بچه ها هر چه معلم بگويد مى گيرند. بر اعصاب خود مسلّط باشيد. همه مى دانند زندگى معلم ها سخت است و حقوق آنان به اندازه ارزش كارشان نيست، ولى اين هم هست كه همه ما داوطلبانه معلم شده ايم. اگر مى توانيد براى رضاى خدا صبر كنيد و مشكلاتى را كه حضور چند قرن استعمار در اين كشور براى ما به وجود آورده و به اين زودى ها هم مرتفع نمى شود، به پاى اسلام نگذاريد. يادتان باشد هر روز در طى پنج ساعت ميهمانان كوچكى داريد كه امانت هاى پروردگار بزرگ هستند. گيرندگى آنها زياد است و از شما تغذيه فكرى مى كنند. پس، فكر و خيال آنان را مشوش و ناراحت نكنيد. ❤️داستان هدیه باارزش هدیه امام حسین علیه السلام برای تشکر از معلم قرآن فرزندش