eitaa logo
آنچه باید بدانید .......
5.5هزار دنبال‌کننده
22.5هزار عکس
10.9هزار ویدیو
13 فایل
انچه باید بدانيد ❤️👌 انتشاربدون لینک،ممنوع میباشد🚫🚫 و حرام🚫🚫 ادمین تبلیغات : @narges1000 تبادل نداریم فقط تبلیغات پذیرفته می شود ‌ ‌تعرفه تبلیغات @narges1000 @Wealth_Beauty
مشاهده در ایتا
دانلود
عصب سیاتیک بزرگترین عصب بدن است که از قسمت پایین کمر تا پاها ادامه دارد ، اختلال این عصب ممکن است باعث دردهای شدید در ناحیه زانو، کمر و دنده ها شود. @anche_bayad_bedanid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر می خواهید یک رابطه موثر داشته باشید، روی صفات قابل تحسین در طرف مقابلتان تمرکز کنید نه روی شکایت هایتان. وقتی روی نقاط قوت تمرکز کنید، بیشتر می شوند. @anche_bayad_bedanid
❤️🍃❤️ ✌️همراه اول و آخر 🔷 همواره در زندگی، زن و شوهر همراه اول یکدیگر هستند اما... ⚠️ اما نکتۀ مهم اینجاست که تا ابد و تا انتهای مسیر زندگی بتوانند در کنار هم بمانند. ✅ همراه اول و آخر همسرت باش! @anche_bayad_bedanid
🔴خطاب به بانوان محترم وقتی که همسرتون نیست زنگ بزنید و حال مادرشوهر یا بقیه اعضای خانواده اش رو بپرسین 👌تاثیر این کار خیلی زیاده، هم روی شوهر ،هم خانواده همسرتون ❤️@anche_bayad_bedanid
🌻عذرخواهے نکنید تشکر کنید. نگید ببخشید دیر کردم بگید ممنونم منتظر موندی. 🌻نگید ببخشید که انقدر صحبت میکنم بگید ممنونم که به حرفام گوش میدے. 🌻نگید ببخشید اذیتت کردم بگید ممنونم که بهم لطف میکنی. 🌻نگید ببخشید گند زدم بگید ممنونم تو اشباهاتم صبورے میکنی. ❤️@anche_bayad_bedanid
✖️چگونگي رسيدن به يك زندگي زناشويي باثبات: ⇠یک زندگی زناشویی باثبات وقتی پدید می آید که زوجين بتوانند تعارضات اجتناب ناپذیر روابطشان را حل کنند. ⇠بسیاری از زن و شوهرها تصور می کنند خوشبختی یعنی عدم تعارض؛ و تصور می كنند نداشتن جنگ و دعوا نشانه سلامت زندگی زناشویی آنهاست. ⇠در صورتی که پیشرفت روابط ما بستگی به آشتی دادن تفاوت هايمان دارد. به اين شکل است که می توانيم به یکدیگر عشق بورزیم و لذات زندگی مشترک را تجربه كنيم. ❤️ @anche_bayad_bedanid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭐خـــ💛ــــدای مهربانم ⭐بر لب دریای مهر بی پایان توآمده ام ⭐تا مشتی آب زلال پاکی را بردارم ⭐و جانم را ازتیرگی‌ها پاک کنم ⭐افکارم را به روشنی؛ جلا بخشم ⭐و محبت و شادی را باعزیزانم تقسیم کنم ⭐الهی نگاهت را حتی لحظه ای از ما دریغ مدار ⭐الهی آمین 🙏 ⭐شبتون در پناه پروردگار مهربان🌙
آنچه باید بدانید .......
💖#بدون_تو_هرگز 🔟 دستپخت معرکه 👌🏼 🍲 🔹 علی چند لحظه مکث کرد ... زل زد توی چشم هام ... - واسه این
💖 1⃣1⃣ " فرزند کوچک من " 🔹 هر روز که می گذشت علاقه م بهش بیشتر می شد... ⭕️ لقبم "اسب سرکش" بود ... و علی با اخلاقش، این اسب سرکش رو رام کرده بود ... 🔸چشمم به دهنش بود ،تمام تلاشم رو می کردم تا کانون محبت و رضایتش باشم ... 🔹من که به لحاظ مادی، همیشه توی ناز و نعمت بودم می ترسیدم ازش چیزی بخوام ... ✅ علی یه طلبه ساده بود ... می ترسیدم ازش چیزی بخوام که به زحمت بیوفته ... چیزی بخوام که شرمنده من بشه... هر چند، اون هم برام کم نمیذاشت. مطمئن بودم هر کاری که برام می کنه یا چیزی برام می خره، تمام توانش همین قدره ... 🔶خصوص زمانی که فهمید باردارم😌 اونقدر خوشحال شده بود که اشک توی چشم هاش جمع شد... 🔹 دیگه نمی گذاشت دست به سیاه و سفید بزنم ... 🔴 این رفتارهاش حرص پدرم رو در می آورد👌 مدام سرش غر می زد که تو داری این رو لوسش می کنی نباید به زن رو داد ... اگر رو بدی سوارت میشه و... 🔸اما علی گوشش بدهکار نبود ... منم تا اون نبود تمام کارها رو می کردم که وقتی برمی گرده، با اون خستگی، نخواد کارهای خونه رو هم بکنه☺️ 🔹فقط بهم گفته بود از دست احدی، حتی پدرم، چیزی نخورم و دائم الوضو باشم و... منم که مطیع محضش شده بودم. باورش داشتم ... 🔸9 ماه گذشت ... ✳️ 9 ماهی که برای من، تمامش شادی بود😊 اما با شادی تموم نشد ... وقتی علی خونه نبود، بچه به دنیا اومد ... 🔸مادرم به پدرم زنگ زد تا با شادی خبر تولد نوه اش رو بده اما پدرم وقتی فهمید بچه دختره با عصبانیت به مادرم گفت: لابد به خاطر دختر دخترزات ،مژدگانی هم می خوای؟😤 و تلفن رو قطع کرد ... ⭕️مادرم پای تلفن خشکش زده بود ... و زیرچشمی با چشم های پر اشک بهم نگاه می کرد ... @anche_bayad_bedanid
💖 2⃣1⃣ "رحمت خدا" 🔸 مادرم بعد کلی دل دل کردن، حرف پدرم رو گفت ... بیشتر نگران علی و خانواده اش بود ... و می خواست ذره ذره، من رو آماده کنه که منتظر رفتارها و برخورد های اونها باشم ... 🔸 هنوز توی شوک بودم که دیدم علی توی در ایستاده! 👌🏼تا خبردار شده بود، سریع خودش رو رسونده بود خونه چشمم که بهش افتاد گریه ام گرفت... 🔹نمی تونستم جلوی خودم رو بگیرم ... خنده روی لبش خشک شد. 🔻با تعجب به من و مادرم نگاه می کرد ... چقدر گذشت، نمی دونم ... 😓 مادرم با شرمندگی سرش رو انداخت پایین: - شرمنده ام علی آقا،دختره 😢 نگاه علی خیلی جدی شد. هیچ وقت، اون طوری ندیده بودمش! با همون حالت، رو کرد به مادرم: - حاج خانم، عذرمی خوام ولی امکان داره چند لحظه ما رو تنها بزارید؟ 🔹مادرم با ترس ،در حالی که زیرچشمی به من و علی نگاه می کرد رفت بیرون ... ❤️ اومد سمتم و سرم رو گرفت توی بغلش ... دیگه اشک نبود... با صدای بلند زدم زیر گریه...😭 🔻 بدجور دلم سوخته بود ... - خانم گلم ... آخه چرا ناشکری می کنی؟!☺️ دختر رحمت خداست ، برکت زندگیه ... خدا به هر کی نگاه کنه بهش دختر میده... عزیز دل پیامبر و غیرت آسمان و زمین هم دختر بود ... و من بلند و بلند تر گریه می کردم ... 🔹با هر جمله اش، شدت گریه ام بیشتر می شد ... و اصلا حواسم نبود، مادرم بیرون اتاقه و با شنیدن صدای من داره از ترس سکته می کنه ... 😭 دخترم رو بغل کرد ... در حالی که بسم الله می گفت و صلوات می فرستاد، پارچه قنداق رو از توی صورت بچه کنار زد/ چند لحظه بهش خیره شد ... حتی پلک نمی زد ... در حالی که لبخند شادی صورتش رو پر کرده بود ... 😊 دونه های اشک از کنار چشمش سرازیر شد ... - بچه اوله و این همه زحمت کشیدی ؛ حق خودته که اسمش رو بزاری😊☺️ 🔸اما من می خوام پیش دستی کنم ... مکث کوتاهی کرد ... زینب یعنی زینت پدر ... پیشونیش رو بوسید...💞 خوش آمدی زینب خانم... خوش اومدی عزیز دل بابا...😌 و من هنوز گریه می کردم ... اما نه از غصه، ترس و نگرانی.... از سر شوق... @anche_bayad_bedanid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا