فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🟥 بسیار هنرمندانه😍👌
🤍⃟⿻
💟همیشه با وضو باشید
وضو گرفتن سطح انرژي شما را در جهان هستی بالا می برد .
وقتی وضو می گیرید راحت تر با جهان هستی ارتباط برقرار می کنید و میتوانید راحت تر داد و ستد هایتان را با آن انجام دهید.
وضو گرفتن باعث می شود شما سیگنال های قوی تری را به جهان هستی ارسال کنید و ارتعاشات شما بهتر خواهد بود .
پس بیاین برای 40 روز خواسته هایتان را با وضو از کائنات و جهان هستی دریافت کنید
وضو بگیرید و با وضو به اهدافتان فکر کنید .
وضو گرفتن باعث می شود سطح چاکراهای ما به خصوص چاکراهای پایینی بزرگتر شود .
شاید فکر کنید وضو گرفتن فقط کار افراد مذهبی هست و هیچ تاثیر و انرژی روی خواسته های شما ندارد ،
اگر این طور فکر می کنید باید بدانید که شما سخت در اشتباه هستید .
شما می توانید با وضو گرفتن برای ارتعاشات عالی از جهان هستی کمک بگیرید.
ما نمی گوییم دائم الوضو باشید ولی تا آن جایی که برایتان مقدور است سعی کنید وضو داشته باشید به خصوص موقع مراقبه و ارتباط با خدا و کائنات.
هر وقت حال خوبی ندارید بلند بشین و وضو بگیرین ،
کمی بعد انرژي های مثبت به سراغتان می آید و متوجه می شوید حال شما بهتر شده است .
وقتی حال شما خوب باشد ارتعاشات شما با جهان هستی و کائنات نیز بهتر شکل می گیرد ،
جهان هستی در این حال بهترین ها را به شما می بخشد . پس مطمئن باشید با وضو گرفتن حال شما بهتر شده و اتفاقات بهتری برای شما رقم خواهد خورد ،
فقط کافیه چند روز امتحان کنید.
@anche_bayad_bedanid
🔸تکنیک ساخت ماسک با تفاله قهوه
این ماسک یکی از ماسک های طبیعی صورت است که برای زیبایی و سلامت پوست امروزه بسیار مورد توجه قرار گرفته است. ماسک قهوه سرشار از آنتی اکسیدان بوده و خواص بی نظیری دارد🤩
ماسک تفاله قهوه و شیر براى درخشان شدن پوست👇
این ماسک با برخورداری از کافئین موجود در قهوه و اسید لاکتیک موجود در شیر، یک لایهبردار شگفتانگیز به شمار میآید و به از بین بردن آلودگیها و درخشان شدن پوست کمک میکند.
تفاله قهوه: ۱ قاشق غذاخوری
شیر: ½ قاشق غذا خوری را به خوبی با هم ترکیب کرده و روی پوست تمیز بمالید. اجازه دهید ماسک به مدت ۱۰ الی ۱۵ دقیقه روی پوست بماند و سپس با آب سرد پوست را شستشو دهید.
🦋🦋@anche_bayad_bedanid
8.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
••بافت تیغ ماهی•
--------------------------♦️@anche_bayad_bedanid
ویتامینی که از ریزش مو جلوگیری میکند
◽️ویتامین B7 که به نام بیوتین نیز شناخته میشود یک ویتامین ضروری است اعتقاد متخصصان پوست و مو بر این است که این ویتامین ضخامت تارها و فولیکولهای مو و به عبارتی دیگر رشد مو را تقویت میکند.
◽️ بیوتین همچنین در تولید کراتین که یک پروتئین فیبری است که ساختار مو، پوست و ناخنها را میسازد، نقش دارد. کراتین برای حفظ استحکام مو حیاتی است.
🦋🦋@anche_bayad_bedanid
آنچه باید بدانید .......
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق 🕌 قسمت ۵۲ گوشه ماشین در خودم فرو رفتم.. و زیر آواری از درد و وحشت بیصدا
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۳
خجالت میکشیدم اقرار کنم..
اکنون عازم ترکیه و در راه پیوستن به ارتش آزاد است..
که باز حرف را به هوای حرم کشیدم
_اونا میخواستن همه رو بکشن..
فهمیده بود پای من هم در میان بوده و نمیخواست خودم را پیش رفیقش رسوا کنم که بلافاصله کلامم را شکست
_ #هیچ_غلطی نتونستن بکنن!
جوان از آینه به صورتم نگاهی گذرا کرد، به این همه آشفتگی ام شک کرده بود و مصطفی میخواست آبرویم را بخرد که با متانت ادامه داد
_از چند وقت پیش که وهابی ها به #بهانه تظاهرات قاطی مردم شدن، ما #خودمون یه گروه تشکیل دادیم تا از حرم سیده سکینه(س) #دفاع کنیم. امشب آماده بودیم و تا دست به اسلحه شدن، غلافشون کردیم!
و هنوز خاری در چشمش مانده بود که دستی به موهایش کشید و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، خبر داد
_فقط اون نامرد و زنش فرار کردن!
یادم مانده بود از #اهل_سنت است،..
باورم نمیشد برای دفاع از مقدسات شیعیان وارد میدان شده باشد..
و از #تصور تعرض به حرم، حال رفیقش به هم ریخته بود..
که با کلماتش قد علم کرد
_درسته ما #شیعه های داریا چارتا خونواده بیشتر نیستیم، اما مگه مرده باشیم که دستشون به حرم برسه!
و گمان کرده بود من هم از اهل سنت هستم که با شیرین زبانی ادامه داد
_ #خیال_کردن میتونن با این کارا بین ما وشما سُنیها #اختلاف بندازن!از وقتی میبینن برادرای اهل سنت هم اومدن #کمک_ما شیعه ها، #وحشیتر شدن!
اینهمه درد و وحشت جانم را گرفته بود و مصطفی تلخی حالم را با نگاهش میچشید که حرف رفیقش را نیمه گذاشت
_یه لحظه نگهدار سیدحسن!
طوری کلاف کلام از دستش پرید که... نگاهش میخ صورت مصطفی ماند و بلافاصله..
ادامه دارد....
@anche_bayad_bedanid
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۴
بلافاصله ماشین را متوقف کرد،..
از نگاه سنگین مصطفی فهمید باید تنهایمان بگذارد که در ماشین را باز کرد و با مهربانی بهانه چید
_من میرم یه چیزی بگیرم بخوریم!
دیگر منتظر پاسخ ما نماند و به سرعت از ماشین پیاده شد...
حالا در این خلوت با بلایی که سعد سرش آورده بود بیشتر از حضورش #شرم میکردم..
که ساکت در خودم فرو رفتم...
از درد سر و پهلو چشمانم را در هم کشیده بودم..
و دندانهایم را به هم فشار میدادم تا ناله ام بلند نشود که لطافت لحنش پلکم را گشود
_خواهرم!
چشمم را باز کردم و دیدم کمی به سمت عقب چرخیده است،..
#چشمانش همچنان #سربه_زیر و نگاهش به نرمی میلرزید.
شالم نامرتب به سرم پیچیده بود، چادر روی شانه ام افتاده و لباسم همه غرق گِل بود که از این همه درماندگی ام خجالت کشیدم.
خون پیشانی ام بند آمده و همین خط خشک خون روی گونه ام برای آتش زدن دلش کافی بود که حرارت نفسش را حس کردم
_خواهرم به من بگید چی شده! والله کمکتون میکنم!
در برابر محبت بی ریا و پاکش، دست و پایم را گم کرده و او بی کسی ام را حس میکرد که بی پرده پرسید
_امشب جایی رو دارید برید؟
و من امشب از جهنم مرگ و کنیزی آن پیرمرد وهابی فرار کرده بودم..
و دیگر از در و دیوار این شهر میترسیدم که مقابل چشمانش به گریه افتادم.چانه ام از شدت گریه به لرزه افتاده..
و اواز دیدن این حالم طاقتش تمام شده بود که در ماشین را به ضرب باز کرد و
پیاده شد...
دور خودش میچرخید و #آتش_غیرتش درخنکای این شب پاییزی خاموش نمیشد که کتش را درآورد...
ادامه دارد.... @anche_bayad_bedanid
🕌رمـــــان #دمشق_شهرعشق
🕌 قسمت ۵۵
کتش را درآورد..
و دوباره به سمت ماشین برگشت. روی صندلی نشست و اینبار کامل به سمتم چرخید،..
صورت سفیدش از ناراحتی گل انداخته بود، رگ پیشانی اش از خون پُرشده و میخواست حرف دلش را بزند..
که #به_جای_چشمانم به دستان لرزانم خیره ماند و با صدایی گرفته گواهی داد
_وقتی داشتن منو میرسوندن بیمارستان، تو همون حالی که حس میکردم دارم میمیرم، فقط به شما فکر میکردم! شب پیشش خنجر رو از رو گلوتون برداشته بودم و میترسیدم همسرتون...
و نشد حرفش را تمام کند،..
یک لحظه نگاهش به سمت چشمانم آمد و دوباره #نجیبانه قدم پس کشید، به اندازه یک نفس ساکت ماند و زیر لب زمزمه کرد
_خدا رو شکر میکنم هر بلایی سرتون اورده، هنوز زنده اید!
هجوم گریه گلویم را پُر کرده..
رفیقش به سمت ماشین برگشته و دلش میخواست پای دردهای مانده بر دلم بنشیند که با دست اشاره کرد منتظر بماند و رو به صورتم اصرار کرد
_امشب تو حرم چی کار داشتید خواهرم؟همسرتون خواست بیاید اونجا؟
اشکم تمام نمیشد..
و با نفسهایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم
_سعد شش ماه تو خونه #زندانیم کرده بود! امشب گفت میخواد بره ترکیه، هر چی التماسش کردم بذاره برگردم ایران، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!
حرفم به آخر نرسیده،...
انگار دوباره خنجر سعد در قلبش نشست که بی اختیار فریاد کشید
_شما رو داد دست این مرتیکه؟؟؟؟
و سد صبرش شکسته بود...
ادامه دارد....
@anche_bayad_bedanid