❤️🔥✨مداومت به پرسشهای جستجوگرانه،
✍🏻 همسرتان را آزرده و شما را از هم دور میکند. سوالاتی مثل....
کی بود زنگ زد؟!!!
چیکارت داشت؟!!! و...
@anche_bayad_bedanid
#همسرانه
تو رابطت اینطوری حرف بزن تا حرفات تاثیرگذار باشه:
نگو هر جور راحتی.
بگو اگه اینطوری حس بهتری داری،باشه.
نگو نمیخوای حرف بزنی؟
بگو اگه دوست داشتی من میخوام حرفاتو بشنوم.
نگو چقدر تنبلی.
بگو میشه بیشتر تلاش کنی؟ من بهت ایمان دارم.
نگو چرا نمیفهمی من چی میگم؟
بگو میشه لطفاً به حرفام بیشتر دقت کنی؟
نگو کاش میفهمیدی چی میگم.
بگو کاش این موضوع رو از زاویه دید منم ببینی.
نگو کارات رو اعصابمه.
بگو لطفا این شکلی نکن، بهم احساس بدی میده عزیزم.
نگو چه لباس مسخره ایه تو پوشیدی.
بگو بهتر نیست اون لباس که بیشتر بهت میادو بپوشی؟
@anche_bayad_bedanid
گاهی اوقات علت عصبانیت افراد مقایسه خودشان با دیگران است
مثلا شخص می گوید که درآمد همکارم بیشتر از من است یا اتومبیل همسایه ام بهتر از اتومبیل من است و یا مواردی از این دست.
خود را با دیگران مقایسه نکنید و تنها موقعیت خاص خود را در نظر بگیرید. اگر از موقعیت فعلی تان ناراضی هستید یا فکر می کنید موقعیت دیگران بهتر از وضعیت فعلی شماست، آستین تان را بالا بزنید و کمی اوضاع را تغییر دهید.
در هر حال در هنگام مقایسه کردن خود با دیگران هرگز عصبانی نشوید و بیشتر به فکر خود باشید.
@anche_bayad_bedanid
عزیزم
نقش پادري را بازي نكن❌
🏷فكر ميكنيد چرا آدمهايي كه بيشترين فداكاري و دلسوزي را در حق ديگران ميكنند و حتي در اين راه از خواستههاي خود ميگذرند "نميتوانند" به اندازه افرادي كه چنين روشي را در زندگي ندارند، محبوبتر باشند؟
🏷 براي اينكه محبوب و زيبا باشيد هرگز نقش پادري را بهعهده نگيريد تا ديگران از رويتان رد شده و لگدمالتان كنند.
🔖سعي نكنيد خودتان را به خاطر ديگران قرباني كنيد.
🔖خواستهها و نيازهايتان را با جرات بيان كنيد تا ديگران هم شما را جدي بگيرند.
@anche_bayad_bedanid
💞 یک زن بد این خصوصیات رو داره 😱
❣رازدار نیست و اسرار زندگیشو پیش این و آن میگه
🔸مدام چشم هم چشمی می کنه کی چی خریده
❣به فکر جیب شوهرش نیست و مدام تو بازاره
🔸چشم دیدن خانواده شوهر رو نداره و مدام دنبال دعوا درست کردنه
❣همش شوهرش رو با بقیه مردا مقایسه می کنه
🔸وقتی ناراحته دلیلش رو نمیگه و فقط غر میزنه
❣احترام شوهرش رو توی جمع حفظ نمی کنه
@anche_bayad_bedanid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اهمیّت نیاز زن و شوهر به رابطه
🔰 #استاد_ماندگاری
@anche_bayad_bedanid
🟡 درود بر شما همراهان گرامی
❤️ زندگۍ...
🌸 باتبسم ⇦شیرین
🌺 باعشق⇦زیبا
🌼 بامحبت⇦محکم
🌸 باصداقت⇦امن
🌺 با یادِ خُدا⇦آرام مۍشود
🌼 براتون زندگۍ شیرین، زیبا، محکم، امن و آرام آرزو میکـنم
🧡💛💚💙💜🤎
🌼 ما به همراهی شما مباهات و افتخار میکنیم.
┅🌷🍃🌼🍃🌷┅
@anche_bayad_bedanid
🌷آرامش تحفه ای گرانبها
🌷با رنگ عشق است
🌷از جانب خدا
🌷 در این عصر زیبای بهاری
🌷این هدیه را
🌷برای شما دوستان
🌷خوبم
آرزومندم
❥🦋❥❥
@anche_bayad_bedanid
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خــ🤲ـدای مـن ⭐️
میان این همه چشم 💫
نگاه تو تنها نگاهی ست⭐️
کـه مـرا از هـر نگـهبـان 💫
و محافظی بی نیـاز میکند ⭐️
نگاهت را دراین شب بهاری💫
برای تمام عــ♡ـــزیـزانـم ⭐️
و دوستانم آرزو میکنم 💫
شب بهاریتون زیبـا⭐️
@anche_bayad_bedanid
آنچه باید بدانید .......
💢 #تنها_میان_داعش 🌹 #قسمت_دهم 💠 عباس و عمو با هم از پلههای ایوان پایین دویدند و زنعمو روی ایوان
💢 #تنها_میان_داعش
🌹 #قسمت_یازدهم
💠 و صدای عباس بهقدری بلند بود که حیدر شنید و ساکت شد. احساس میکردم فکرش بههم ریخته و دیگر نمیداند چه کند که برای چند لحظه فقط صدای نفسهایش را میشنیدم.
انگار سقوط یک روزه #موصل و #تکریت و جادههایی که یکی پس از دیگری بسته میشد، حساب کار را دستش داده بود که بهجای پاسخ به هشدار عباس، قلب کلماتش برای من تپید :«نرجس! یادت نره بهم چه قولی دادی!»
💠 و من از همین جمله، فهمیدم فاتحه رسیدن به #آمرلی را خوانده که نفسم گرفت، ولی نیت کرده بودم دیگر بیتابی نکنم که با همه احساسم خیالش را راحت کردم :«منتظرت میمونم تا بیای!» و هیچکس نفهمید چطور قلبم از هم پاشید!
این انتظار به حرف راحت بود اما وقتی غروب #نیمه_شعبان رسید و در حیاط خانه به جای جشن عروسی بساط تقسیم آرد و روغن بین مردم محله برپا بود تازه فهمیدم درد جدایی چطور تا مغز استخوانم را میسوزانَد.
💠 لباس عروسم در کمد مانده و حیدر دهها کیلومتر آن طرفتر که آخرین راه دسترسی از #کرکوک هم بسته شد و حیدر نتوانست به آمرلی برگردد.
آخرین راننده کامیونی که توانسته بود از جاده کرکوک برای عمو آرد بیاورد، از چنگ #داعش گریخته و به چشم خود دیده بود داعشیها چند کامیون را متوقف کرده و سر رانندگان را کنار جاده بریدهاند.
💠 همین کیسههای آرد و جعبههای روغن هم دوراندیشی عمو و چند نفر دیگر از اهالی شهر بود تا با بستهشدن جادهها آذوقه مردم تمام نشود.
از لحظهای که داعش به آمرلی رسیده بود، جوانان برای #دفاع در اطراف شهر مستقر شده و مُسنترها وضعیت مردم را سر و سامان میدادند.
💠 حالا چشم من به لباس عروسم بود و احساس حیدر هر لحظه در دلم آتش میگرفت. از وقتی خبر بسته شدن جاده کرکوک را از عمو شنید، دیگر به من زنگ نزده بود و خوب میفهمیدم چه احساس تلخی دارد که حتی نمیتواند با من صحبت کند.
احتمالاً او هم رؤیای #وصالمان را لحظه لحظه تصور میکرد و ذره ذره میسوخت، درست مثل من! شاید هم حالش بدتر از من بود که خیال من راحت بود عشقم در سلامت است و عشق او در #محاصره داعش بود و شاید همین احساس آتشش زده بود که بلاخره تماس گرفت.
💠 به گمانم حنجرهاش را با تیغ #غیرت بریده بودند که نفسش هم بریده بالا میآمد و صدایش خش داشت :«کجایی نرجس؟» با کف دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و زیرلب پاسخ دادم :«خونه.» و طعم گرم اشکم را از صدای سردم چشید که بغضش شکست اما مردانه مقاومت میکرد تا نفسهای خیسش را نشنوم و آهسته زمزمه کرد :«عباس میگه مردم میخوان #مقاومت کنن.»
به لباس عروسم نگاه کردم، ولی این لباس مقاومت نبود که با لبهایی که از شدت گریه میلرزید، ساکت شدم و اینبار نغمه گریههایم آتشش زد که صدای پای اشکش را شنیدم.
💠 شاید اولین بار بود گریه حیدر را میشنیدم و شنیدن همین گریه غریبانه قلبم را در هم فشار داد و او با صدایی که بهسختی شنیده میشد، پرسید :«نمیترسی که؟»
مگر میشد نترسم وقتی در محاصره داعش بودم و او ترسم را حس کرده بود که آغوش لحن گرمش را برایم باز کرد :«داعش باید از روی جنازه من رد شه تا به تو برسه!» و حیدر دیگر چطور میتوانست از من حمایت کند وقتی بین من و او، لشگر داعش صف کشیده و برای کشتن مردان و تصاحب زنان آمرلی، لَهلَه میزد.
💠 فهمید از حمایتش ناامید شدهام که گریهاش را فروخورد و دوباره مثل گذشته مردانه به میدان آمد :«نرجس! بهخدا قسم میخورم تا لحظهای که من زنده هستم، نمیذارم دست داعش به تو برسه! با دست #قمر_بنی_هاشم (علیهالسلام) داعش رو نابود میکنیم!»
احساس کردم از چیزی خبر دارد و پیش از آنکه بپرسم، خبر داد :«آیتالله سیستانی حکم #جهاد داده؛ امروز امام جمعه #کربلا اعلام کرد! مردم همه دارن میان سمت مراکز نظامی برای ثبت نام. منم فاطمه و بچههاشو رسوندم #بغداد و خودم اومدم ثبت نام کنم. بهخدا زودتر از اونی که فکر کنی، محاصره شهر رو میشکنیم!»
💠 نمیتوانستم وعدههایش را باور کنم که سقوط شهرهای بزرگ عراق، سخت ناامیدم کرده بود و او پی در پی رجز میخواند :«فقط باید چند روز مقاومت کنید، به مدد #امیرالمؤمنین (علیهالسلام) کمر داعش رو از پشت میشکنیم!» کلام آخرش حقیقتاً #حیدری بود که در آسمان صورت غرق اشکم هلال لبخند درخشید.
نبض نفسهایم زیر انگشت احساسش بود و فهمید آرامم کرده است که لحنش گرمتر شد و هوای #عاشقی به سرش زد :«فکر میکنی وقتی یه مرد میبینه دور ناموسش رو یه مشت گرگ گرفتن، چه حالی داره؟ من دیگه شب و روز ندارم نرجس!» و من قسم خورده بودم نگذارم از تهدید عدنان باخبر شود تا بیش از این عذاب نکشد...
ادامه دارد ...