بعد فوت مادرم زندگی برگ جدیدی از خودشو بهمون نشون داد
چیزهایی که برای من ناز پرورده سخت بود
عروس خونه ای پر رمز و راز شدم
و بیخبر از همه جا تک و تنها وارد خونه ای شدم که سرنوشتمو به کل زیر و رو کرد
سرنوشتی از دهه ۳۰
داستانی واقعی از سرگذشت دختری زیبا بنام ناز بانو🌹
https://eitaa.com/joinchat/1364656341C892be99676
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #62 زن عمو نیم خیز شد و نگاه تحقیرآمیزی به بتول کرد و گفت پس تو چیکاره ای بتول گفت من در
🥀نازبانو🥀
#63
مونس به ایوون رفت دست طلعت و گرفت و برد تو اتاق
پدر لب حوض نشست و دست و صورتش و شست
زن عمو از این رفتار پدر جا خورده بود تازه بوی خطر و حس کرده بود
برای اینکه تعادلش بهم نخوره دستش و گرفت به ستون ایوون
بدون اینکه پدر لب باز کنه زن عمو خودش همه چیز و فهمید دهنش خشکیده بود و بعد چادرش و که دور کمرش بسته بود به سرش انداخت و با احتیاط از پله ها پایین اومدبه اخرین پله که رسید با صدای لرزونی گفت خیره داماد
پدر کتش و به میخ لبه تخت اویزون کرد و گفت خیره
البته اگه هممون عاقل باشیم شمسی با پدر سلام و احوالپرسی گرمی کرد
بتول دو لیوان شربت برای ننه اش و پدر اورد
و کنار ننه اش نشست
پدر نگاهی به سینی شربت کرد احترام ویژه ای برای مهمون قائل بود
به زن عمو و شمسی تعارف کرد و گفت بفرمایید
زن عمو بدون توجه به تعارف پدر با فاصله از اونا رو تخت نشست و گفت بگو چخبر شده
پدر بدون طفره رفتن و مقدمه چینی گفت من سالهاس شما و خانواده اتونو میشناسم
و احترام. ویژه ای براتون قائلم امیدوارم منو ببخشید بخاطر حرفهایی که قراره بر خلاف میلم به زبون بیارم که شما رو ناراحت میکنه
زن عمو سرش و تکون داد و گفت حرفتو بگو
پدر شروع به حرف زدن کرد و همه دلخوری هاش از طلعت و به زبون آورد
برای شروع از نظافتش گفت از شپش موهاش گفت از شلختگیش از دیر به دیر حموم رفتنش
از اهمیت ندادن به زندگی از اینکه وظایف زناشویی شو درست انجام نمیده زن عمو گاهی شرم میکرد و سرشو پایین مینداخت
گاهی سرخ و زرد میشد و گاهی به زمین خیره میشد
پدر گفت یادتون هست بدری هم کلفت سر خونه داشت اما وظایفش و بخوبی انجام میداد
باور کنید از وقتی که طلعت به این خونه اومده یه چای کور(بدون قند)از دست این زن نخوردم
همه چیز و سرسری میگیره تا میخوام دو کلوم حرف حساب باهاش بزنم سرشو و میگیره و میگه حوصله بحث و نصیحت ندارم
بعد هم برای اینکه منتی سر زن عمو بزاره گفت باور کنید برای خواستگاری نازبانو اگه شما و خانوم جان نبودین من دق میکردم
طلعت بعنوان مادر خوانده دختر من نتونست دو کلم حرف بزنه
شمسی و بتول به بعضی از حرفهای پدر در مورد طلعت وقیحانه میخندیدن
بینوا زن عمو از فرط خجالت داشت دق میکرد
بد جور گیر افتاده بود
زن بیچاره گفت بچه ام آفتاب و مهتاب ندیده هست
همه رو بزارید پای سادگیش شما یادش بدین
باور کنید به شما و زندگی اش علاقه مند هست
پدر نفس بلندی کشید و گفت طلعت و بچه اش تا اخر عمر قدمش رو چشم من
از اون بیزار نیستم به هر حال اون بچه منو باردار هست
نمیزارم اب تو دلش تکون بخوره
ولی اینو قبول کنید که همراه مناسبی برای زندگی من نیست
من نمیتونم رو دختر شما حساب کنم
مقل بچه ای خام و بی تجربه رفتار میکنه دیگهه تحمل سر و کله زدن باهاشو ندارم
زن عمو دلشکسته به حرفهای پدر گوش میداد
با اون همه منم منمش جلوی بتول و شمسی که پشیزی براشون احترام قائل نبود حسابی تحقیر شده بود
ادامه دارد...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
یک جفت صندوق چوبی قدیمی ( 60 ساله) ..برای حمل انگور..یاد اونروزا بخیر وسیله .
زندگیا ساده و سنتی و بابرکت بود..تا برسن خونه. به بر و بچه های محله یک خوشه انگور میدادن.. به یاد پدر مرحومم.فصل انگور چینی برای نوبری به فامیلا با این صندوقها میبریم.
یاد با آنروزگاران.یاد باد..🥀
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
با سلام وتشکرازکانال بسیار جالب ودیدنی تون یاد خاطرات قدیم هم غمگین هم شاد
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
پتوی قنداقی برادرم. سال 57..هدیه خدابیامرز پسرعموم.. روز تولد برادرم..🥀
مادرم هنوز نگهداشته.به فال نیک.
میگه این پتو رو برای چهارتا بچه پیچوندم..خوش یمنه...✨🌸✨
م.خرمدره
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
چراغ فتیله ای واسه ۶۰ سال پیش .جهیزیه مادرم هست .
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
این خرس در جنگ جهانی دوم همراه با ارتش لهستان جنگید؛ وی برای سربازان توپ و مهمات می رسانید و حتی احترام نظامی هم به وی آموزش داده شده بود!
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
سلام، کارت برادرشهیدم سال۱۳۶۵
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*یه جا نوشته بود که-میدونید چرا کودکی شیرینه؟*
چون گذشتهای وجود نداره، یادی وجود نداره آینده ای وجود نداره. این سنگینی بار گذشته و آیندست که زندگی رو سخت میکنه؛ منرو یاد این حرف نادر ابراهیمی انداخت-فراموشی را بستاییم.یاد، انسان را بیمار میکند...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
😁یادش بخیر پدر بزرگا اغلب از این رادیو های جلد دار داشتن و شب تا صبح اخبار گوشمیدادن
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*بزرگسالی یعنی:*
چهار روزه میخوام گریه کنم اما وقت نمیکنم...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
📸تفنگ محبوب صدام حسین در تهران/جنگ تحمیلی با شلیک این تفنگ آغاز شد
✍تجاوز به خاک کشور عزیزمان با شلیک گلولهای از برنوی محبوب صدام حسین جنایتکار در مقابل کاخ ریاست جمهوری عراق آغاز شد، تفنگی که امروز به عنوان یک شیء سرگرم کننده، عاقبت نافرجام خونریزیهای او را مقابل چشم مردم مقاوم ایران به نمایش کشیده است
صدام حسین، رئیس جمهور دیکتاتور و خونریز عراق، سی و چند ساله بود که معاون رئیس جمهور شد و بعد از آن هم سالیانی دراز به مسند ریاست عراق تکیه زد؛ صدام به رسم اکثر مردان عرب شعر میگفت، سیگار میکشید و البته از پرواز میترسید
او اما عاشق تفنگ و عاشق شکار بود؛ شکار غزال! در نهایت هم نه مانند یک غزال، بلکه با فضاحت به صید آمریکاییها افتاد و اعدام شد. برخی میگویند مردمی که به اقامتگاه او شوریده بودند تفنگ برنوی معروفش را به غارت بردند. این تفنگ به دست یکی از روسای قبایل بزرگ رسید و بعد از آن هم به گفته آقای عسگری، مدیر روابط عمومی موزه انقلاب و دفاع مقدس، سر از موزه مقاومت درآورد
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺