امری داشتم یک عکس قدیمی دارم از خودم و بچه ها که در یک مراسم عروسی هستش واسه دهه ۶۰
ارسالی اعضای محترم کانال 🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
چراغ قدیمی که مادربزرگم بهم داده
ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
دهه پنجاه
الان حدود پنجاه ساله
ارسالی اعضای محترم کانال🙏🌹
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
خوزستان و طبیعت بینظیر ایذه (پل های قوسی کارون ۳)
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
يادمان باشد محبت
تجارت پاياپای نيست، چرتکه نیندازيم
که من چه کردم و درمقابل تو چه کردی،
بیشمار محبت کنيم،
حتی اگر به هردليلی کفۀ ترازوی
ديگران سبکتر بود...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
قبل از اختراع رادار، به کمک این وسیله هواپیماهای دشمن را از روی صدایشان شناسایی می کردند.
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
عَروسک ها بُزرگ نمی شوند ،
اَما ،،،
خاطره هایش چرا ...
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺
آنچه گذشت...(نوستالژی)
🥀نازبانو🥀 #102 سعید با گریه گفت چند نفر ناشناس ریختن سر پدر و دست و پاهاشو بستن و کتکش زدن خیلی وح
🥀نازبانو🥀
#103
طبیب رو برگه چیزی نوشت و دست بهرام دستیارش داد و گفت برو شهر پیش شوهر خواهرت اینا رو ازش بگیر بیا زود
بهرام زود رفت و طبیب هم به زور ما رو فرستاد خونه
مثل لشکر شکسته خورده برگشتیم
نیر و ملک ناز دوییدن جلومونو و ملک ناز با گریه گفت چخبر پدر کجاس اصلا زنده هست خانوم جان بغلش کرد و روی موهاشو بوسید و گفت نگران نباش مادر جون امشب باید پیش طبیب بمونه خوب بشه
نیر با محبت ملک ناز و برد تو اتاق
بتول روی تخت نشسته بود و سرشو و با دستاش گرفته بود با دیدن ما بلند شد که حال پدر و بپرسه همون موقع طلعت و مونس از حموم رسیدن
طلعت با دیدن حال و روز ما با تعجب گفت چی شده کسی مرده مونس دستش و گاز گرفت و گفت دور از جون خانوم جون روی پله های ایوون نشست و سرشو با دستش گرفت زن عمو همون لحظه از اتاق طلعت اومد بیرون و گفت چی شده زن حرف بزن خب جونم به لبم اومد علی زنده اس
با شنیدن اسم علی طلعت وا رفته همونجا به دیوار تکیه زد و با دستش محکم کوبید رو سرش و گفت چی شده یکی حرف بزنه
خانم جان گفت چیزی نیست انقد هول نکنید با یکی دعواش شده یکم زخمی شده
طلعت شروع کرد به گریه کردن و زن عمو داد زد مونس بیارش تو اتاق هنوز سر پا نشده این دختر
بعد هم شروع کرد به نفرین و گریه
خانوم جان کلافه بلند شد و دست منو گرفت و رفتیم تو اتاق بتول هم برگشت رو تخت نشست
طلعت چند دقیقه بعد با زن عمو و مونس اومدن تو اتاق ما و اصرار میکرد که باید برم علی رو ببینم خانوم جان گفت الان نمیشه برو استراحت کن عصر میری شوهرت و میبینی
ادامه دارد...
کپی داستانها ممنوع⛔️
حق الناس🤦♀️
#نوستالژی
#قدیمی
#دهه_۶۰
⏳Channel🔜 @anchegozaasht 📺