"ایلانلار درسی" به زبان آذری یعنی "دره ی مارها"
این دره یکی از منحصربفردترین دره های ایرانه.
دیواره های عمودی و بسیار بلند این دره طولانی از انبوه سنگ های آتشفشانی بازالتی تشکیل شده. سنگهایی چند وجهی و ستون مانند و بسیار منظم که از شکستگی سنگ ها به هنگام سرد شدن گدازه های آتشفشانی به وجود آمدند.
@ancients
در ساخت پل خواجو از طلاکاری و کاشیهای هفت رنگ استفاده شده و دو شیر سنگی در گوشههای ضلع شرقی، به عنوان نماد سپاهیان بختیاری که محافظ اصفهان در دوره صفویه بودند قرار گرفته است.
@ancients
حکایت زیبای بهلول و سوداگر
روزی سوداگری بغدادی از بهلول سوال نمود من چه بخرم تا منافع زیاد ببرم؟ بهلول جواب داد آهن و پنبه.
آن مرد رفت و مقداری آهن و پنبه خرید و انبار نمود اتفاقا" پس از چند ماهی فروخت و سود فراوان برد.
باز روزی به بهلول بر خورد. این دفعه گفت بهلول دیوانه من چه بخرم تا منافع ببرم ؟ بهلول این دفعه گفت پیاز بخر و هندوانه .
سوداگر این دفعه رفت و سرمایه خود را تمام پیاز خرید وهندوانه انبار نمود و پس از مدت کمی تمام پیاز و هندوانه های او پوسید و از بین رفت و ضرر فراوان نمود.
فوری به سراغ بهلول رفت و به او گفت در اول که از تو مشورت نموده، گفتی آهن بخر و پنبه، نفعی برده. ولی دفعه دوم این چه پیشنهادی بود کردی؟
تمام سرمایه من از بین رفت. بهلول در جواب آن مرد گفت روز اول که مرا صدا زدی گفتی آقای شیخ بهلول و چون مرا شخص عاقلی خطاب نمودی من هم از روی عقل به تو دستور دادم .
ولی دفعه دوم مرا بهلول دیوانه صدا زدی ، من هم از روی دیوانگی به تو دستور دادم
@ancients
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴حمله مرد آمریکایی به دو ایرانی در دوبی با کتک خوردن وی خاتمه یافت. مهاجم که با شلوارک وارد مغازه دو جوان ایرانی شده بود، مدام می گفت فورا خلیج فارس را ترک کنید!/ایرنا
+اینجارو دیگه باید گفت ناز شصتشون!😂
@ancients
مردی خوشبخت دچار بدبختی شد. روزی عطسه ای زد. عده ای که نزدیک او بودند فکر کردند که بادی از او خارج شده است؛ به او فحش و ناسزا گفتند.
خودش خندید و گفت:
عجب روزگاری است. در ایام خوشبختی اگر بادی از من خارج میشد مردم آن را عطسه به حساب میآوردند و رحمک الله میگفتند؛ اما حال که در بدبختی به سر میبرم عطسه مرا باد به حساب میآورند و لعنک الله میگویند.....
« برگرفته از لطائف الطوائف »
@ancients
.
روزی سفره ای گسترانیده و کله پاچه ای بیاوردند.
سلطان فرمود:
در این کله پاچه اندرزها نهفته است.
سپس لقمه نانی برداشت
و یک راست " مغز " کله را تناول نمود،
سپس گفت:
اگر می خواهید حکومتی جاودان داشته باشید، سعی کنید جامعه را از " مغز " تهی کنید!
سپس " زبان " کله پاچه را نوش جان و فرمود:
اگر می خواهید بر مردم حکمرانی کنید
" زبان " جامعه را کوتاه و ساکت کنید.
سپس " چشم ها و بناگوش " کله پاچه را همچون قبل برکشید و فرمود:
برای این که ملتی را کنترل کنید،
بر چشم ها و گوش ها مسلط شوید
و اجازه ندهید مردم زیاد ببینند و زیاد بشنوند.
وزير اعظم عرض کرد:
پادشاها! قربانت بروم حکمت ها بسیار حکیمانه بودند، اما جواب شکم ما را چه میدهید؟
ذات ملوكانه، در حالی که دست خود را بر سبيل های چرب خویش می کشیدند، با ابروان خود اشاره ای به " پاچه " انداختند و فرمودند:
شما " پاچه " را بخورید و " پاچه خواری " را در جامعه رواج دهید تا حکومت مان مستدام بماند...!
#حکایت
@ancients