چند سال پیش وقتی کیم جونگ ايل(رهبر سابق کره شمالی و پدر رهبر فعلی این کشور) مرد؛ حکومت کره شمالی با صدور دستور شدیداللحنی از مردم آن کشور خواست که شدیدا ناراحت بشوند و به مدت یک هفته با شدت هرچه تمامتر گریه کنند!
وزارت اطلاعات و امنیت کره شمالی هم موظف شد کسانی که به اندازه کافی در غم فراق آن رهبر کبیر آه و ناله و عزاداری نکرده اند را شناسایی کند و به عنوان مزدور آمریکا ، نفوذی دشمن ، مخالف نظام ، ضد انقلاب ، و جرایم بی معنی و نامفهوم و عجیب و غریبی از این قبیل دستگیر کند
و پس از گرفتن اقرارهای لازم ، تحویل دادگاه های انقلاب بدهند تا مجازات شوند
در همان سه روز اول پس از مرگ کیم ایل جونگ ، بیش از شانزده هزار نفر به جرم گریه نکردن یا کم گریه کردن ، دستگیر شدند.
مابقی ملت هم که حساب کار دست شان آمده بود ، هر روز صبح دسته جمعی می آمدند سر کوچه و وسط میدانهای شهر می نشستند و در فراق آن عزیز از دست رفته ده بیست دقیقه زار زار گریه می کردند و توی سر خودشان می زدند تا دستگیر و بدبخت نشوند .
@ancients
سید محمدحسین بهجت تبریزی
شهریار ایران اهل آذربایجان بود
که به زبان های فارسی و ترکی
شعر سروده است
وی در تبریز در روستای خشکناب بستان آباد به دنیا آمد
و بنا به وصیتش در مقبرة الشعرای تبریز به خاک سپرده شد ۲۷شهریور را به واسطه روز درگذشت او روز شعر و ادب فارسی نامگذاری کردهاند
روحش شاد و یادش گرامی
@ancients
#ضرب_المثل
#مثل_اینکه_آقا_از_آسمان_افتاده_!
این مثل مربوط به عصر و زمان قاجاریه است که چند واقعه جالب و آموزنده آن را بر سر زبانها انداخته است:
محمد ابراهیم خان معمار باشی ملقب به وزیر نظام که مردی بسیار هوشیار و زیرک بود از طرف کامران میرزا نایب السلطنه ( وزیر جنگ ناصر الدین شاه) مدتی حکومت تهران را بر عهده داشت. در طول مدت حکومتش شهر تهران در نهایت نظم و آرامش بود. با مجازاتهای سختی که برای خاطیان و متخلفان وضع کرده بود هیچ کس یارای دم زدن نداشت و تهرانیها از آرامش و آسایش کامل بر خوردار بوده اند. روزی یکی از اهالی تهران به وزیر نظام شکایت کرد که چون عازم زیارت مشهد بودم، خانه ام را برای حفاظت و نگهداری به فلان روضه خوان دادم .
اکنون که با خانواده ام از مشهد مراجعت کردم مرا به خانه راه نمی دهد . حرفش این است که من متصرفم و تصرف قاطع ترین دلیل مالکیت است . هر کس ادعایی دارد برود اثبات کند! وزیر نظام بر صحت ادعای شاکی یقین حاصل کرد و روضه خوان غاصب را احضار نمود تا اسناد و مدارک تملک را ارائه نماید. غاصب شانه بالا انداخت و گفت" دلیل و مدرک لازم ندارد، خانه مال من است زیرا متصرفم." حاکم گفت:" در تصرف تو بحثی نیست ، فقط می خواهم بدانم که چگونه آن را تصرف کردی؟" غاصب مورد بحث که خیال می کرد وزیر نظام از صدای کلفت و اظهارات مقفی و مسجع و دلیل تصرفش حساب می برد با کمال بی پروایی جواب داد:" از آسمان افتادم توی خانه و متصرفم. از متصرف مدرک نمی خواهند."
وزیر نظام دیگر تأمل را جایز ندید و فرمان داد آن روحانی نما را همان جا به چوب بستند و آن قدر شلاق زدند تا از هوش رفت. آنگاه به ذیحق بودن مدعی حکم داد و به غاصب پس از آنکه به هوش آمد چنین گفت: " هیچ می دانی که چرا به این شدت مجازات شدی؟ خواستم به هوش باشی و بعد از این هر وقت خواستی از آسمان بیفتی، به خانه خودت بیفتی نه خانه مردم! چرا باید اینگونه افکار ، آن هم نزد امثال شما باشد؟"
@ancients
انیس الدوله عاشقانه شاه را دوست داشت. او در زمان سفر ناصرالدین شاه به فرنگ، در نامه ای خطاب به شاه نوشت: «...شنیدم آخرهای ماه ذیحجه وارد انزلی میشوید، یک دنیا ذوق کردم، ای خدا روزی باشد من زنده باشم و شاه را ببینم. تا توی نعمت هستیم هیچ قدر نمیدانیم، الحال حال سگ و گربه و شغال بهتر از حال ما هست.» شاه هم در سفر سومش به فرنگ، وقتی دید روز ولنتاین شده و شنید که عشاق در این روز به همدیگر نامه مینویسند، کارت پستالی خرید و آن را برای انیس الدوله پست کرد!
@ancients
روباه در حادثهای دمش را از دست داد.
روباههای گله از او پرسیدند دمات چه شد؟ روباه دمبریده با حیلهگری گفت که خودم قطعاش کردم! همه با تعجب پرسیدند چرا؟ دم نداشتن بسیار بد است و اکنون زیباییت را از دست دادی. روباه گفت: خیر! حالا آزادم و سبک.
احساس راحتی میکنم! وقتی راه میروم فکر میکنم که دارم پرواز میکنم. یک روباه دیگر که بسیار ساده بود، رفت و دم خود را قطع کرد. چون درد شدیدی داشت و نمیتوانست تحمل کند، نزد روباه دمبریده رفت و گفت: تو که گفته بودی سبک شدهام و احساس راحتی میکنم. منکه بسیار درد دارم!
دمبریده گفت: صدایش را درنیاور!
اگر نه تمام روز روباههای دیگر به ما میخندند! هرلحظه ابراز خشنودی کن و افتخار کن تا تعداد ما زیاد شود؛ والا تمام عمر مورد تمسخر دیگران قرار خواهیم گرفت... همان بود که تعداد دمبریدهها آنقدر زیاد شد که بعداً به روباههای دمدار میخندیدند و این حکایتی بسیار آشناست...
وقتی در یک جامعه افراد مفسد، دزدها اختلاسگر ها و خلافکارها زیاد میشوند
آنگاه به افراد باشرف و باعزت میخندند.
گاهی هم آنها را دیوانه میدانند.
@ancients
تاریخ ایران و جهان باستان
🔴مرد پشت پرده جایزه نوبل
🔴مرد پشت پرده جایزه نوبل
آلفرد نوبل در خانواده ای بسیار فقیر در کشور سوئد به دنیا آمد. او چهارمین فرزند یک خانواده ی هشت فرزنده بود که تنها چهار نفر از آنها توانستند از مرز کودکی عبور کنند و زنده بمانند. خانواده ی نوبل بعد از مهاجرت به سن پترزبورگ صاحب ثروت هنگفتی شدند و پدر او به عنوان یک کارخانه دار بزرگ مطرح شد. ثروت زیاد خانواده باعث شد نوبل جوان شور و اشتیاق زیادش را برای فراگرفتن شیمی دنبال کند. خانواده ی او بهترین معلمان خصوصی را برای او گرفتند.
نوبل ابتدا به فرانسه و سپس به ایالات متحده رفت تا بتواند با دیگر شیمی دانان بزرگ جهان نیز ملاقاتی داشته باشد. در همان زمان او مطالعه بر روی مواد انفجاری را آغاز کرد. او به طرز دیوانه واری بر روی مواد منفجره کار می کرد. در یکی از این آزمایش ها که بر روی نیتروگلیسیرین انجام می شد، نوبل پنج نفر از جمله برادر خودش را کشت. نوبل در سال ۱۸۶۷ دینامیت را اختراع کرد. او معتقد بود که اختراعش بسیار امن تر از نیتروگلیسیرین است. او نام اختراعش را “ماده ی امن نوبل” گذاشت.
او برای این اختراع، نشان سلطنتی آکادمی علوم کشور سوئد را دریافت و از اختراع او در بیش از ۹۰ کارخانه استفاده می شد. او خودش را یک فعال صلح نیز معرفی کرد. وقتی که برادر نوبل فوت کرد یک روزنامه فرانسوی به اصطلاح تیر زد که خود نوبل از دنیا رفته است. این روزنامه با لحن شدیدی این تیتر را برای مقاله خود انتخاب کرد: “تاجر مرگ امروز صبح مرد.” در ادامه این روزنامه نوشته بود که او در حال یافتن راه های بیشتری برای کشتن افراد بی گناه بود. این تیتر تاثیر عمیقی بر روی نوبل گذاشت و او تصمیم گرفت که میراثی بهتر از خودش به جای بگذارد.
او با مشورت دوستانش جایزه ی نوبل را طراحی کرد و به تمام دانشمندانی که در سال تحقیات بزرگ علمی و تلاش برای صلح انجام می داند، این جایزه را به آنها اهدا می کرد. امروزه ارزش جایزه ی نوبل در سال بیش از ۴۷۲ میلیون دلار است.
@ancients
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تمرین اجرای تئاتر داستانی از شاهنامه، توسط ژاپنی ها در دانشگاه توکیو
@ancients
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این کلیپ سکانسی ترسناک از فیلمی هالیوودی با موضوع آخرالزمانی نیست!
اینجا سراوان گیلان است، یکی از سرسبز ترین مناطق جنگلی ایران که از اوایل دهه ۶۰ تبدیل به محل دفن زبالههای رشت و چند شهر دیگر تبدیل شد و هیچ اقدام مؤثری برای کوهی از زباله و شیرآبه های خطرناکش نشد.
@Ancients
صاحبدلی روزی به پسرش گفت:
برویم زیر درخت صنوبری بنشینیم. پسر در کنار پدر راهی شد. پدر دست در جیب کرد و مقداری سکه طلا از جیب خود بیرون آورد و بر زمین نهاد.
گفت: پسرم می خواهی نصیحتی به تو دهم که عمری تو را کار آید یا این سکه ها را بدهم که رفع مشکلی اساسی از زندگی خود بکنی؟
پسر فکری کرد و گفت: پدرم بر من پند را بیاموز سکه ها را نمی خواهم، سکه برای رفع یک مشکل است ولی پند برای رفع مشکلاتی برای تمام عمر. پدرش گفت: سکه ها را بردار. پسر پرسید، پندی ندادی؟
پدر گفت: وقتی تو طالب پندی و سکه را گذاشتی و پند را بر داشتی، یعنی می دانی سکه ها را کجا هزینه کنی. و این بزرگترین پند من برای تو بود.
پسرم بدان خدا نیز چنین است، اگر مال دنیا را رها کنی و دنبال پند و حکمت باشی، دنیا خودش به تو رو می کند. ولی اگر دنیا را بگیری یقین کن ، علم و حکمت از تو گریزان خواهد شد .
@ancients