eitaa logo
تاریخ ایران و جهان باستان
79.8هزار دنبال‌کننده
37.6هزار عکس
4.8هزار ویدیو
13 فایل
ملتی که تاریخ خود را نداند، مجبور به تکرار آن است هر روز با مطالب جالب سیاسی و تاریخی 💐💐 پذیرش تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/4048027657C227a3cbb22
مشاهده در ایتا
دانلود
قلیان در قدیم عرق نعنا را بدون زغال و تنباکو درون قلیان میریختند با مکیدن لوله، هوای عرق نعناع را به ریه منتقل و اینکار ریه ها را تقویت میکرد ویک روش درمانی موثر بود @Ancients
مسجد Dimaukom در فیلیپین که به مسجد صورتی معروف است. رنگ صورتی اين مسجد که توسط مردم محلی ساخته شده نمادی از صلح در نظر گرفته شده است. @Ancients
: خیلی جالبه مردم بدون اینکه حرف بزنی تشویقت میکنن... : جالب تر اینه که مردم اصلا حرف تو رو نمی فهمن بازم تشویقت میکنند @Ancients
در اولین مریضخانه ای که در تهران دایر شد و بیماران را بستری کرد، بیمارستان دولتی بود که در سال 1290 هجری قمری به دستور شاه قاجار در خیابان سپه امروز تأسیس گردید و اکنون این بیمارستان خوانده می شود، ناصرالدین شاه در یکی از سفرهای خود به فرنگستان ضمن بازدید از نقاط مختلف شهرها از چند بیمارستان هم بازدید به عمل آورده توجه شاه قاجار به اهمیت چنین محل و نقشی که در معالجه و مداوای بیماران داشت جلب گردید بطوریکه بلافاصله پس از بازگشت به ایران دستور تأسیس یک بیمارستان مجهز را صادر کرد و این وظیفه مهم را به عهده ، طبیب مخصوص خود واگذار کرد، ناظم الاطبا پس از تفحص و جستجوی زیاد محلی را در نزدیک چهارراه حسن آباد پیدا کرد و آن را به بیمارستان اختصاص داد و نام آن را هم مریضخانه دولتی گذاشت. در همین موقع در مدرسه دارالفنون شعبه ای به نام رشته طب دایر گردیده و مقرر شد دانشجویان رشته طب از نظر آموزشی از مریضخانه دولتی استفاده نمایند، چنانکه هفته ای چندبار دانشجویان رشته طب دارالفنون به همراه استادان خود به بیمارستان دولتی مراجعه کرده و در اطاق هایی که بیماران بستری بودند آموزش عملی می دیدند. ناظم الاطبا سال ها ریاست مریضخانه دولتی را به عهده داشت و پس از او چند نفر دیگر این کار را عهده دار گردیدند و سرانجام در سال 1319 شمسی نام مریضخانه دولتی به تغییر یافت. اعتماد السلطنه در خاطرات درباره نخستین بیمارستان ایران و امکانات آن می نویسد: این مریضخانه چند سال است بنا شده یعنی چهار سال است، عمارت و محوطه بسیار عالی می باشد که همیشه بیست و پنج نفر مریض در اینجا معالجه می شوند و دوا و غذا و لباس و تخت خواب و لحاف و سایر لوازم بیماران از جانب دولت داده می شود و سه نفر طبیب و سایر لوازم بیماران از جانب دولت داده می شود و سه نفر طبیب و جراح بسیار قابل که از مدرسه دارالفنون تعیین شده اند دائماً مواظب مریضا هستند. پس از این بیمارستان، چند بیمارستان دیگر نیز در تهران دایر شد که می توان از بیمارستان نظامی تهران نام برد که موسس آن شاهزاده علیقلی میرزا بود. مریضخانه دولتی پس از چندی و در سال 1319 به پاس زحمات پدر طب ایران به بیمارستان سینا تغییر نام داد و این بیمارستان سال‌های متمادی، محلی برای معالجه و درمان امراض بیماران بود. @Ancients
ابولهول بزرگترین مجسمه های تک سنگ در جهان است و تا به امروز هیچ کس نمی داند دقیقا چه کسانی آن را ساخته اند. قدمت ابولهول بقدری است که حتی فراعنه میتوانند به این مجسمه بگویند "باستانی" @Ancients
سیاست یعنی طوری به مردم بگویی بروید به جهنم که برای آنها این نیاز به وجود بیاید که از تو آدرس بپرسند !! @Ancients
کریستیانو رونالدو: پسرم همواره فیلم های لیونل مسی را تماشا می کند.من نمیتوانم به او چیزی بگویم زیرا او برای بهترین شدن باید فیلم بهترین بازیکنان جهان را ببینید. @Ancients
پیرمردی در دامنه ی کوه های دمشق هیزم جمع می کرد ودر بازار می فروخت تا ضروریات خویش را رفع کند یک روز حضرت سلیمان (ع) پیر مرد را درحالت جمع آوری هیزم دید دلش برایش بسیار سوخت تصمیم گرفت زندگی پیرمرد را تغییر دهد یک نگین قیمتی به پیرمرد داد که بفروشد تا زندگی اش بهبود یابد پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکر کرد وبسوی خانه روان شد و نگین قیمتی را به همسرش نشان داد همسرش بسیار خوشحال شد ونگین را در نمکدانی گذاشت یک ساعت بعد بکلی فراموشش شد که نگین را کجا گذاشته بود زن همسایه نمک نیاز داشت به خانه ی آنها رفت و زن نمکدان را به او داد زن همسایه همینکه چشمش به نگین افتاد نگین را پیش خود مخفی کرد. پیر مرد بسیار مایوس شد و از دست همسرش بسیار ناراحت و عصبانی وخانم پیرمرد هم گریه میکرد که چرا نگین را گم کردم چند روز بعد پیرمرد به طرف کوه رفت درآنجا با حضرت سلیمان (ع) روبرو شد جریان گم شدن نگین را به حضرت سلیمان (ع) گفت . حضرت سلیمان (ع) یک نگین دیگری به او داد و گفت احتیاط کن که این را گم نکنی پیرمرد ازحضرت سلیمان (ع) تشکری کرد و خوشحال بسوی خانه روان شد در مسیر را ه نگین را ازجیب خود بیرون کشید و بالای سنگ گذاشت و خودش چند قدم دور نشست تانگین را خوب ببیند ولذت ببرد دراین وقت ناگهان پرنده ای نگین را در نوکش گرفت وپرید پیرمرد هرچه که دوید وهیاهو کرد فایده نداشت پیرمرد چند روز از خانه بیرون نرفت همسرش گفت برای خوراک چیزی نداریم تا کی در خانه مینشینی پیرمرد دوباره به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد که صدای حضرت سلیمان (ع) را شنید دید که حضرت سلیمان (ع) ایستاده است وبه حیرت بسوی او می نگرد پیر مرد باز قصه نگین را تعریف کرد که پرنده آن را ربود. حضرت سلیمان (ع) گفت میدانم که تو به من دروغ نمی گویی این نگین از هر دو نگین قبلی گرانبهاتر است بگیر و مراقب باش که این را گم نکنی و حتما بفروش که در حال زندگیت تغییری آید پیر مرد وعده کرد که به قیمت خوب میفروشد پشتاره خود را گرفت بسوی خانه حرکت کرد خانه پیر مرد کنار دریا بود هنگامی به لب دریا رسید خواست که کمی نفس بگیرد ونگین را از جیب خود کشید که در آب بشوید نگین از دستش خطا رفت به دریا افتاد هرچه که کوشش کرد و شنا کرد. چیزی بدستش نیآمد . با ناراحتی و عجز تمام به خانه برگشت از ترس سلیمان (ع) به کوه نمی رفت همسرش به او اطمینان داد صاحب نگین هر کسی که است ترا بسیار دوست دارد اگر دوباره اورا دیدی تمام قصه برایش بگو من مطمئن هستم به تو چیزی نمیگوید پیرمرد با ترس به طرف کوه رفت هیزم را جمع آوری کرد به طرف خانه روان شد که تخت حضرت سلیمان (ع) را دید پشتاره را به زمین گذاشت دویدو گریخت . حضرت سلیمان (ع) میخواست مانعش شود که فرستاده خدا جبرئیل امین آمد که ای سلیمان خداوند میگوید که تو کی هستی که حال بنده مرا تغییر دهی ومرا فراموش کرده ای ! سلیمان (ع) باسرعت به سجده رفت واز اشتباه خود مغفرت خواست خداوند بواسطه جبرییل به حضرت سلیمان گفت که تو حال بنده مرا نتوانستی تغییر دهی حال ببین که من چطور تغییر میدهم پیرمرد که به سرعت بسوی قریه روان بود با ماهی گیری روبرو شد ماهی گیر به او گفت ای پیر مرد من امروز بسیار ماهی گرفتم بیا چند ماهی به تو بدهم پیرمرد ماهی ها را گرفت وبرایش دعای خیر کرد وبه خانه رفت همسر ش شکم ماهی ها را پاره کرد که در شکم یکی از ماهی ها نگین را یافت وبه شوهرش مژده داد شوهرش با خوشحالی به او گفت توماهی را نمک بزن من به کوه میروم تا هیزم بیاورم هنگامیکه زن پیرمرد نام نمک را شنید نگین اول به یادش آمد که در نمکدانی گذاشته بود سریع به خانه همسایه رفت وقتی که زن همسایه زن پیرمرد را دید ملتمسانه عذر خواهی کرد گفت نگینت را بگیرمن خطا کردم خواهش میکنم به شوهرم چیزی نگویی چون شخص پاک نفس است اگر خبردار شود من را از خانه بیرون خواهد کرد. پیرمرد در جنگل بالای درختی رفت که شاخه خشک را قطع کند چشمش به نگین قیمتی درآشیانه پرنده خورد . نگین را گرفت به خانه آمد زنش ماهی ها را پخت و شکم سیر ماهی ها را خوردند فردا پیرمرد به بازار رفت هر سه نگین را به قیمت گزاف فروخت .حضرت سلیمان (ع) تمام جریان را به چشم دید و یقین یافت که بنده حالت بنده را نمیتواند تغییر دهد تاکه خداوند نخواهد به خداوند یقین و باور داشته باشید. منْ یتَوَکلْ عَلَی اللَّهِ فَهُوَ حَسْبُهُ إِنَّ اللَّهَ بالِغُ أَمْرِهِ ۚ قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرًا (3) و هر کس بر خدا توکل کند پس او برایش کافی است؛ در حقیقت خدا کارش را (به انجام) می رساند.(طلاق آیه3) حق غنّی است، برو پیش غنی نزد مخلوق، روزی مخواه هیچوقت از واسطه چیزی نخواه وقتی خدا هست @ancients
در حمام های قدیمی کنار درب خروجی حوض آب سرد قرار داشت تا با بردن پاها داخلش، سینوسهای‌‌ سر بسته شوند و بدن فرد برای مواجه شدن با سرمای خارج حمام آماده شده و سرما نخورد @Ancients
مدرسه لِه روزه در کشور سوئیس به دلیل تحصیل دانش آموزانی از جمله محمدرضاشاه، پادشاه موناکو، پادشاه مصرو بسیاری از خانواده های سلطنتی به مدرسه پلدشاهان معروف شده است @Ancients
در قرن 18 میلادی، کتاب خواندن بین نوجوانان تا حدی رواج پیدا کرده بود که خانوادها نگران شده بودند و بسیاری از مردم از آن به عنوان بیماری یا تب کتاب خوانی یاد می کردند. @Ancients
در 1834 یک دختر شیرفروش سوئدی که زیبایی اش باعث ایجاد ترافیک و بسته شدن خیابان میشد، دستگیر شد. بعدها او انقدر معروف شد که اشراف، او را فقط برای حضوردرمهمانیشان استخدام میکردن @Ancients