نصیحت آغا محمدخان قاجار خطاب به ولیعهدش فتحعلی شاه:
رعیت چون آسوده گردد در فکر عزل رئیس و ضابط افتد و علی هذا القیاس . چون عموم اهالی ملک را فراغت روی دهد به عمال و حکام تمکین نکنند و در فکرهای دور و دراز درافتند،
این گروه فرومایه را باید به خود مشغول کردن که از کار رعیتی و گرفتاری فارغ نگردند؛
ارباب زراعت و فلاحت باید چنان باشد که هر ده خانه را یک دیگ نباشد تا به جهت طبخ آشی یک روز به عطلت و انتظار بسر برند و الا رعیتی نکنند و نقصان در ملک روی کند...
روضهالصفای ناصری، تصحیح جمشید کیان فر، 13، ص 7421
@Ancients
زهر #هلاهل یا #گرگ_کش
زهر هلاهل یا گرگکش، سمی است که از گیاه تاجالملوک (اقونطیون) به دست میآید. نام مستعار این گیاه زهر گرگ است و به کلاه شیطان هم شهرت دارد. کشاورزان از سم این گیاه برای کشتن گرگها استفاده میکردند. این سم باعث بینظمی ضربان قلب و در نهایت خفگی فرد میشود. به دلیل طبیعت غیرقابل ردیابی آن، این سم یکی از محبوبترین سمهای تاریخ بوده است. گفته میشود سزار کلودیوس با این سم کشته شده.
@Ancients
#تعهد_به_سازمان
یکی از مدیران آمریکایی که مدتی برای یک دوره آموزشی به ژاپن رفته بود، تعریف کرده است که: روزی از خیابانی که چند ماشین در دو طرف آن پارک شده بود، می گذشتم. رفتار جوانکی نظرم را جلب کرد. او با جدیت وحرارتی خاص مشغول تمیز کردن یک ماشین بود، بی اختیار ایستادم. مشاهده فردی که این چنین در حفظ و تمیزی ماشین خود می کوشد مرا مجذوب کرده بود. مرد جوان پس از تمیز کردن ماشین و تنظیم آیینه های بغل، راهش را گرفت و رفت، چند متر آن طرفتر در ایستگاه اتوبوس منتظر ایستاد.
رفتار وی گیجم کرد. به او نزدیک شدم و پرسیدم: مگر آن ماشینی را که تمیز کردید متعلق به شما نبود؟
نگاهی به من انداخت و با لبخندی گفت:
من کارگر کارخانه ای هستم که آن ماشین از تولیدات آن است. دلم نمی خواهد اتومبیلی را که ما ساخته ایم کثیف و نامرتب جلوه کند.
@Ancients
خانه نزار قبانی، دمشق.
گفته بود:«میدانید چه حسی دارد که انسان در یک شیشه عطر زندگی کند؟ خانه ما آن شیشه عطر بود.»
@Ancients
جالبه بدونید برخی از نام های پر کاربرد در ارمنستان، نام های ایرانی هستند که بازمانده از دوره اشکانی و ساسانی اند: اناهید، کارن، نرسه، انوش، آزات، بگرات، گرگین، وردان و نام های تاریخی دیگر... ارمنستان در سال ۱۸۱۳ طبق قرداد گلستان توسط قاجارهای نازنین به روسیه واگذار شد...
@Ancients
ما شیفتگان خدمتیم،
نه تشنگان قدرت!
-هفتم تیر ماه سالروز شهادت دکتر بهشتی-
@ancients
عکسی از اهرام مصر از خیابان Cairo
واقعا عجیب و شگفت انگیزن
@Ancients
#داستان_عاشقی
#رومن_رولان مینویسد: که دو گروه از مردان هیچگاه دیگر به زندگی عادی خود بر نمیگردند گروه اول آنهایی که به #جنگ رفته اند و گروه دوم آنهایی که #عاشق شده اند.. اما حکایت زیر که در تبریز اتفاق افتاده است چیز دیگری میگوید :
🌺 سارا و بهمن 🌺
نامش بهمن است، از طایفه شیخیه در تبریز، پسرعموی ناتنی ثقه الاسلام بوده است. تقریبا میتوان گفت خوش تیپ ترین مردی که آدم می تواند اورا از نزدیک ببیند. پدر بهمن تاجر زعفران بود،شاید در ایران تنها دو تاجر زعفران داشتیم. یکی این بود و یکی برادر آخوند خراسانی صاحب کفایه.
بهمن عاشق دختر همسایه میشود، همسایه هم از متشرعین بوده و اختلاف اعتقادی بین این دو طایفه در مشروطه هم نفوذ کرده است. سارا را به بهمن نمی دهند، سارا با پسرعمویش ازدواج می کند. می گویند بهمن از پشت بامی ایستاده و مراسم عروسی را در چند حیاط آنورتر تماشا میکرده است.
بهمن از فردای آن روز لال میشود. آری لال میشود. هر کس هر چیزی می گوید می شنود ، یعنی کَر نیست ولی لال است. هیچ سخنی نمی گوید، خانواده اش او را به طبیب میبرند، مداوا نمی شود، به طهران و سپس به فرنگ هم میبرند، نمیشود که نمیشود. فالبین و دعانویس و جادوگری هم افاقه ای نمی کند. بهمن همان بهمن است، خوش تیپ و تر و تمیز، هر روز عصر در خیابان شهناز قدم میزد ، افرادی که او را میدیدند حیران او میشدند، برخی می گویند بهمن بعد از لال شدن لبخند هم نزد، انگار اصلا نفس هم نمی کشید، انگار با چسب نامرئی لبانش را به هم چسبانده بودند. تنها موقع غذا خوردن لبانش باز میشد. سی سال می گذرد، شوهرِ سارا سل گرفته و می میرد، پنج بچه هم دارند، سه تایشان هم ازدواج کرده اند. بهمن متوجه میشود که همسر سارا فوت کرده،
میگویند بهمن نیمه شبها در کوچه ای که سارا آنجا زندگی میکرده قدم میزد و بالا و پایین میرفت..، چند ماهی بعد بهمن نامه ای برای سارا نوشته و از او خواستگاری می کند. خانم هم با تمام مکافات و مخالفت ها و دردسر ها قبول می کند. بهمنِ لال با سارایی که پنج فرزند و چند نوه دارد ازدواج می کند.
می گویند فردایش بهمن در چهارراه شهناز وارد قنادی مجلسی میشود، صاحب قنادی میداند که باید شیرینی قرابیه بدهد، می پرسد آقا بهمن چقدر بدهم؟ و منتظر است که بهمن با دستهایش اشاره کند مثلا دو کیلو. یکباره بهمن لب می گشاید و می گوید آقای مجلسی لطفا یک کیلو بدهید و برای فردا هم بیست کیلو حاضر کنید. مجلسی که جابجا غش می کند، شاگردانش دور بهمن را می گیرند و با او حرف میزنند، ملت جمع میشوند، همه میگویند بهمن حرف میزند، تبریز هوای دیگری دارد. ولی بهمن انگار نه انگار که برایش اتفاقی افتاده. او به کارهای عادی خود ادامه میدهد و چند روز بعد با سارا ازدواج می کند.
بهمن و سارا بیست سال زندگی می کنند. یک شب بهمن میخوابد و صبح از خواب بیدار نمیشود. بهمن را به خاک می سپارند، یک قبر است در قبرستان امامیه نزدیک قبر صمد بهرنگی. همان روز عصر سارا خانم در مجلس ترحیم از شدت گریه بی حال شده و فوت می کند و در کنار بهمن به خاک سپرده می شود.
@Ancients
جام زُمرد هندوستان مزین به ابیات پارسی
وزن: ۵۰/۴ گرم
دوره: اواخر قرن ۱۶ میلادی ، جهانگیرشاه گورکانی
متن کتیبه:
الهی بخت تو بیدار بادا
ترا دولت همیشه یار بادا
گل اقبال تو دائم شکفته
به چشم دشمنانت خار بادا
محل نگهداری: موزه الصباح کویت
زبان پارسی، زبان رسمی دولت گورکانیان هند بود.
@Ancients
دستی به کَرَم به شانه ی ما نزدی
بالی به هوای دانه ی ما نزدی
دیر است دلم چشم به راهت دارد
ای عشق ، سَری به خانه ی ما نزدی...
( قیصر امین پور )
@Ancients
املش از مناطق قدیمی و باستانی گیلان است. تاریخ تمدن املش بر اساس کاوش های باستان شناسی به هزاره های اول و دوم قبل از میلاد می رسد.
در گذشته املش به دلیل وجود رودخانه شلمان رود و راکد بودن آب این رودخانه، به «ابلش» یا «ام لش» معروف بوده و بعدها به املش تغییر نام داده است
املش از مناطق عمده کشاورزی در گیلان است و از محصولات آن می توان برنج، چای، گندم، فندق، مرکبات، گیاهان دارویی و فرآورده های دامی، عسل و ابریشم را نام برد. قسمت عمده اراضی املش زیر کشت چای است.
@Ancients