eitaa logo
تاریخ ایران و جهان باستان
80.3هزار دنبال‌کننده
37.5هزار عکس
4.8هزار ویدیو
13 فایل
ملتی که تاریخ خود را نداند، مجبور به تکرار آن است هر روز با مطالب جالب سیاسی و تاریخی 💐💐 پذیرش تبلیغات👇 https://eitaa.com/joinchat/4048027657C227a3cbb22
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌توان مردم را از طریق کار و فکر زیاد چنان خسته و ناتوان کرد که دیگر در مورد هیچ موضوع بغرنجی ایستادگی نکنند و زود تسلیم شوند... چون این همان کاری‌ است که بیشتر سیاستمداران میکنند! 👤 فردریش نیچه 🗞 @Ancients
مذهب باید ازانسان موجودی صبورتر آزادتر مهربان‌تر ودلیرتر بسازد اگرمذهبی‌ نتوانست اینکار را انجام دهد چیزی جز شر،پلیدی و حقّه‌بازی نیست!! 🗞 @Ancients
"دکتر ویکتور فرانکل" تنها کسی بود که موفق شد از زندان آشويتس در لهستان معروف به قتلگاه آدم سوزی فرار کند ، او در نامه‌ا‌‌ی‌ خطاب به معلمان سراسر جهان برای تمام تاریخ اینگونه می نویسد : چشمان من چیزهایی دیده است که چشم هیچ انسانی نباید ببیند ، من اتاق‌های گازی را ديدم كه توسط بهترين مهندسين طراحی می‌شدند ، من پزشكـان مـاهـری را ديدم كه کودکـاني معصوم و بی‌ گناه را به راحتی مسموم میكردند ، من پرستارانی کاربلد را دیدم ‌که انسان‌ها را با تزریق یک آمپول به قتل می‌رسانند ، من فارغ‌ التحصیلان دانشگاهی را دیدم که می‌توانستند انسان دیگری را در آتش بسوزانند و مجموع این دلایل مرا به آموزش مَشکوک کرد ، از شما تقاضا میکنم که تلاش کنید قبل از تربیت دانش‌آموزانتان به عنوان یک دکتر یا یک مهندس از آنها یک انسان بسازید تا روزی تبدیل به جانوران روانی دانشمند نشوند پزشک یا مهندس شدن کار چندان دشواری نيست و هرکسی می‌تواند با چند سال تلاش به آن برسد اما به دانش‌آموزان خود بیاموزید که بهترین و بزرگترين ثروت هر کدام از آنها " انسانیت " است كه با هيچ مدرک تحصیلی در جهان قابل مقايسه نيست ... 🗞 @Ancients
!! شخصیت اصلی فیلم نامه "طومار شیخ شرزین" نوشته می باشد. شیخ شرزین دبیری بود اندیشمند که چرخ گردون تمام هستی مادی او را می ستاند و در پایان مردم روستایی شیخ را - که در آن زمان آواره گشته بود- می کشند. چون او از همه چیز شان آگاه بود. شب هنگام در میان غبار با سنگ و چوب و داس شیخ را دوره می کنند و این پایان زندگی انسانی است که چون عاشق هم شد،نابینایش کردند... آخرین کلام شیخ... شیخ شرزین: دانایی را نمی توان کشت! 🗞 @Ancients
ناسا اخیراً تصایری از سیاه‌چاله‌های بزرگ را به اشتراک گذاشته؛ رصدخانه اشعه ایکس چاندرا ناسا تصاویری از دو سیاهچاله بزرگ را در مرحله ادغام با یکدیگر به اشتراک گذاشته و امواج در تصاویر جدید در رنگ‌های قرمز ، نارنجی و زرد قابل مشاهده هستن. این سیاه چاله‌های ادغام شده تقریباً ۳ هزار سال نوری از یکدیگر فاصله دارند و به عنوان منابع مانند نقطه‌ای روشن در وسط تصویر دیده می‌شوند. براس آنچه که ناسا اعلام کرده، این دو سیاه‌چاله از ۳۰ میلیون سال پیش شروع به ادغام با یکدیگر کرده‌اند. +فکر کن یه روزی سر حساب میشیم می‌فهمیم سیاه‌چاله‌‌ها هم ازدواج می‌کردند و باهم یکی میشن :))) 🗞 @Ancients
شتر دیدی ندیدی مردی در صحرا بدنبال شترش می گشت تا اینکه به پسر با هوشی برخورد . سراغ شتر را از او گرفت . پسر گفت : شترت یک چشمش کور بود؟ مرد گفت: بله . پسر پرسید : آیا یک طرف بار شیرین و طرف دیگرش ترش بود ؟ مرد گفت : بله . حالا بگو شتر کجاست ؟ ‌پسر گفت من شتری ندیدم . مرد ناراحت شد و فکر کرد که شاید این پسر بلائی سر شتر او آورده و پسرک را نزد قاضی برد و ماجرا را برای قاضی تعریف کرد . قاضی از پسر پرسید . اگر تو شتر را ندیدی چطور مشخصات او را درست داده ای ؟ پسرک گفت : در راه ، روی خاک اثر پای شتری دیدم که فقط سبزه‌های یک طرف را خورده بود . فهمیدم که شاید شتر یک چشمش کور بود . بعد دیدم در یک طرف راه مگس بیشتر است و یک طرف دیگر پشه بیشتر است. و چون مگس شیرینی دوست دارد و پشه ترشی را نتیجه گرفتم که شاید یک لنگه بار شتر شیرینی و یک لنگه دیگر ترشی بوده است . قاضی از هوش پسرک خوشش آمد و گفت : درست است که تو بی گناهی ولی زبانت باعث دردسرت شد . پس از این به بعد شتر دیدی ، ندیدی !! این مثل هنگامی کاربرد دارد که پرحرفی باعث دردسر می شود . آسودگی در کم گفتن است و چکار داری که دخالت کنی ، شتر دیدی ندیدی و خلاص. 🗞 @Ancients
یکی از حکایات مثنوی معنوی حکایت مسجد ضرار می‌باشد، مسجدی بسیار بزرگ و مجلل که کفار برای ایجاد نفاق و دو دستگی بین مسلمانان بنا کردند و پیامبر اکرم (ص) دستور به آتش کشیدن و ویرانی آن داد. حضرت مولانا در این حکایت به خواننده هشدار می‌دهد که درون هر یک از ما مسجد ضراری وجود دارد و وظیفۀ هر انسان مومنی ویران کردن آن مسجد است. مسجدی بنا شده از کبر، غرور و تمام رذایل وجودی که ما به مرور زمان در وجودمان ساخته و با هزینه کرد از ایمان، آن را مزین و با تمام وجود از آن پاسداری هم می‌کنیم! هر ذرّه‌یی دوان است، تا زندگی بیابد تو ذرّه‌یی نداری آهنگِ زندگانی آن‌ها که اهلِ صلح اند، بردند زندگی را وین ناکسان بمانند در جنگِ زندگانی 🗞 @Ancients
تو چین فیلترینگ اینترنت به قدری شدیده که علاوه بر فیسبوک، توئیتر و اینستاگرام، حتی گوگل هم فیلتره! دولت چین هر از چندگاهی مانور فیلترینگ برگزار میکنه که آمادگیشو تو سطح بالایی حفظ کنه 🗞 @Ancients
نقاشی پر رمز مریم مقدس اثرى از سال میلادی كه در کلیسای باسیلیکا در فرانسه نگهداری می شود.. در گوشه راست نقاشى یک شی سفينه مانند که در هوا شناور است و انگار يك بشقاب پرنده است به خوبی دیده میشود و فردی که به وضوح در حال تماشایش است. 🗞 @Ancients
♨️حکایت شب اول قبر آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند : شب اول قبر آيت‌‌الله شيخ مرتضی حائری برايش نماز ليلة‌ الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است. بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم . دوستان چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟! پرسيدم: آقای حائری، اوضاع‌تان چطور است؟ آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشته‌ای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن... وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل مي‌ديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشه‌اي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم. ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي مي‌آيد. صداهايي رعب‌آور و وحشت‌افزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست مي‌کرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بي‌انتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک مي‌شدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه مي‌کشيد و مانع از آن مي‌شد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف مي‌زدند و مرا به يکديگر نشان مي‌دادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نمي‌آمد. تنها دهانم باز و بسته مي‌شد و داشت نفسم بند مي‌آمد. بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم.... همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم. صدايی دلنواز، آرامش ‌بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين! سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من مي‌آمد. هر چقدر آن نور به من نزديکتر مي‌شد آن دو نفر آتشين عقب‌تر و عقب‌تر مي‌رفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند. نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور ! نوری چشم نواز و آرامش بخش. ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نمي‌توانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟ من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ‌ترک مي‌شدم و خدا مي‌داند چه بلايي بر سر من مي‌آوردند. بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد. و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند: من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبه‌اش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد. 🗞 @Ancients
97 سال پیش در همین تاریخ برداران رایت برای اولین بار تونستند با وسیله پرنده‌ی خودشون در ارتفاع 4 متری به مدت 12 ثانیه پرواز کنند و پرواز انسان از اینجا شروع شد... امروز بعد از گذشت کمتر 100 سال به فکر سفر به فضا هستیم! آیا صد سال پیش کسی تصور می‌کرد یک روز انسان به فضا بره؟ شما برای صد سال دیگه چی پیش بینی ‌میکنید؟ ‌ 🗞 @Ancients
زینب پاشا از زنان قهرمان و حماسه ساز تُرک آذربایجانی در اواخر دوره قاجار و به ویژه حادثه امتیاز تنباکو او با شرکت کردن در نهضت تحریم توتون و تنباکو و نیز گشودن انبارهای محتکران تبریز در زمان قحطی نان، نام خود را در تاریخ جاودانه کرده است این جملات از اوست: اگر شما مردان جراُت نداريد، جزای ستم پيشگان را کف دستشان بگذاريد، اگر می ترسيد که دست دزدان وغارتگران را از مال و ناموس و وطن خود کوتاه کنيد، چادر ما زنان را سرتان کنيد و در کنج خانه بنشينيد و دم از مردی و مردانگی نزنيد، ما جای شما با ستمکاران می جنگيم. شعری به ترکی در وصف زینب پاشا حوکم ائله دی زينب پاشا جومله اوناث و فراشا سيز بازاری باسین داشا دَگنگی ياغلاییم گليم پاتاوامی باغلاییم گليم 🗞 @Ancients