آدم هایِ بی معرفتی هستیم !
زود برایِ هم تکراری می شویم
زود از هم خسته می شویم .
انگار عاشق شدن را یادمان نداده اند
پایِ حرف ماندن را ،
وفاداری را ؛
یادمان نداده اند .
اولش برای به دست آوردنِ هم ، به هر دری می زنیم
به هم که رسیدیم ؛
مقایسه می کنیم ،
دنبالِ عیب هایِ هم می گردیم ،
و راحت از هم سیر می شویم .
انصافا که آدم هایِ بی اراده و سر درگمی هستیم ،
به حرف و قول هایمان هیچ اعتباری نیست .
ما یک مشت بازنده ایم
که انتقامِ نداشته هایمان را ؛
از رابطه ها و آدم هایِ بی گناه می گیریم .
🗞 @Ancients ⏳
مجموعه تاریخی قصر شیرین در شهر قصر شیرین و در جنوب کرمانشاه واقع شده است
یکی از بناهای مهم مجموعه قصرشیرین معبد چهارقاپی است که به آن معبد چهار شمع نیز می گویند. این بنای تاریخی با ارزش در قسمت شمالی شهر واقع شده و به شکل یک اتاق مربع شکل توصیف می شود. ابعاد این اتاق 25 در 25 متر است که معماران آن دوران، آن را به شکل یک کوره ساخته اند. امروزه از این ساختمان تاریخی یک ساختمان مربع شکل باقی مانده است که متاسفانه گنبد آن از بین رفته است. با توجه به آثار باستانی موجود در اطراف مجموعه تاریخی قصر شیرین به راحتی می توان نتیجه گیری کرد که ساسانیان از این سایت به عنوان محلی برای برگزاری مراسم های مذهبی خود استفاده می کردند.
🗞 @Ancients ⏳
نگهبان درب فرودگاه اهواز از ورود او به داخل ممانعت کرد، او بدون اهانت به نگهبان.
برگشت و در آن گرمای سوزان حدود نیم ساعت روی جدول نشست.
به بنده حقیر - مسؤل وقت فرودگاه- اطلاع دادند دم درب مهمان داری.
رفتم و با کمال تعجب شهید عباس بابایی را دیدم که راحت روی زمین نشسته. پس از سلام عرض کردم جناب بابایی چرا تو این گرما اینجا نشستی.؟
خیلی آرام و متواضع پاسخ داد.
این نگهبان بنده خدا گفت هواپیما روی باند است. و شما نمی توانی وارد شوی. منهم منتظر ماندم. مانع پرواز نشوم.
در صورتیکه شهید بابایی فرمانده معاون عملیات وقت نهاجا بودند.
نه به نگهبان اهانت کرد.
و نه خواستار تنبیه او. بلکه از من خواست که نگهبان را مورد تشویق قرار دهم.
🗞 @Ancients ⏳
مادرهای دهه شصتی خیلیاشون از این چرخ خیاطی ها داشتن و هر وقت خشتکی پاره میشد میشستن پشت چرخ و اگه حوصله میکردن یه تیکه پارچه که از قبل داشتن هم دست میگرفتن و یه پیژامه و چند تا شورت مامان دوز میدوختن
🗞 @Ancients ⏳
"داستان قدرت انتقاد"
فردی چندین سال شاگرد نقاش بزرگی بود و تمامی فنون و هنر نقاشی را آموخت.استاد به او گفت که دیگر شما استاد شده ای و من چیزی ندارم ک به تو بیاموزم.
شاگرد فکری به سرش رسید، یک نقاشی فوق العاده کشید و آنرا در میدان شهر قرار داد ، مقداری رنگ و قلمی در کنار آن قرار داد و از رهگذران خواهش کرد اگر هرجایی ایرادی می بینند یک علامت × بزنند و غروب که برگشت دید که تمامی تابلو علامت خورده است و بسیار ناراحت و افسرده به استاد خود مراجعه کرد .
استاد به او گفت: آیا میتوانی عین همان نقاشی را برایم بکشی ؟
شاگرد نیز چنان کرد و استاد آن نقاشی را در همان میدان شهر قرار داد ولی این بار رنگ و قلم را قرار داد اما متنی که در کنار تابلو قرار داد این بود که : اگر جایی از نقاشی ایراد دارد با این رنگ و قلم اصلاح بفرمایید غروب برگشتند دیدند تابلو دست نخورده ماند. استاد به شاگرد گفت:
همه انسانها قدرت #انتقاد دارند ولی جرات #اصلاح نه.
🗞 @Ancients ⏳
لیست پادشاهان سومر
در قرن بیستم میلادی، کتیبهای سنگی توسط باستانشناسان کشف شد. این لیست حاوی اسامی همه پادشاهان سومری در عراق امروزی بود. اسامی آنها، مدت زمان و حوزه حکمرانی آنها در این کتیبه نوشته شده ست.
نکته عجیب در این لیست، نوشتن اسامی حکمرانان افسانهای با مدت زمان حکومت چندهزار ساله است!!!!
🗞 @Ancients ⏳
در شهر لندن که حدود ١٦ کرور
جمعیت دارد(هر کرور برابر با نیممیلیون نفر)
ده سالی هست که نرخ نان به یک قیمت
مانده و این مطلب به این واسطه است
که آنها از روی علم کار میکنند
اما در اینجا نمیتوانند برای شش ماه
نان را به یک قیمت بفروشند
یکی میگوید تقصیر از شاطر است
یکی میگوید از دولت است اما نه
اینطور نیست ، آفت این مملکت
فقط بیعلمی است ...
#جمال_الدین_اسد_آبادی
🗞 @Ancients ⏳
اصغر قندچی پدر کامیون سازی ایران
اصغر قندچی موسس شرکت ایران کاوه، سایپا دیزل، حدود ۷۰ سال قبل مونتاژ و تولید کامیون را در ایران شروع کرد. در این کارخانه کامیونهای ماک آمریکایی ساخته میشدند. از این رو قندچی را پدر صنعت کامیون در ایران مینامند. آقای قندچی کامیونهای ماک را براساس شرایط آبهوایی ایران و شرایط جادهای ایران تقویت میکرد؛ از این رو در آن دوران کامیونهای تولیدی در ایران مشتریان بیشتری از محصولات مشابه خارجی داشتند. اما پس از انقلاب، کارخانه ایران کاوه توسط بهزاد نبوی مصادره شد و قندچی در کارگاه کوچکی مشغول به کار شد. او در ۷ مرداد ۱۳۹۸ خورشیدی در سن ۹۱ سالگی درگذشت.
🗞 @Ancients ⏳
#بهونه_تراشی
گرگ گرسنه ای بود که یک روز هر چه به این در و آن در زد و هر چه جست و جو کرد، چیزی برای خوردن به دست نیاورد. گله های گوسفند و بز از کنارش می گذشتند. گرگ هم از جایی که مخفی شده بود، حرکت گوسفندها و بزهای خوشمزه را می دید، اما جرئت نداشت که از کمین گاهش بیرون بیاید. زیرا هر گله ای دو سه نفر چوپان داشت و چند تا سگ هم همراه گله بود. گرگ می دانست که اگر سر و گوشی نشان بدهد، دندان تیز سگ های گله و چوب و چماق چوپان ها در انتظارش است.
گله ها که از جلو چشم های گرسنه ی او عبور کردند، گرگ از مخفی گاهش بیرون آمد و به طرف جوی آب رفت و با خودش گفت: « حالا که چیز دندان گیری برای خوردن پیدا نکرده ام، بهتر است کمی آب بخورم تا شکم گرسنه ام این قدر قار و قور نکند.»
وسط راه، فکر کرد که بهتر است از آب زلال چشمه که هنوز به جوی راه پیدا نکرده بنوشد با این فکر، گرگ راهش را کج کرد و به طرف سرچشمه رفت.
از قضای روزگار، گوسفندی از گله جدا افتاده بود و تک و تنها به طرف روستا می رفت. گوسفند وقتی چشمش به جوی آب افتاد، احساس تشنگی کرد و رفت تا خودش را سیراب کند. گوسفند درست زمانی به جوی رسید که گرگ هم به سرچشمه رسیده بود و می خواست آب بخورد.
گرگ با دیدن گوسفند، دهنش آب افتاد لب و لوچه اش را لیسید و برای اینکه گوسفند را فریب دهد و به او نزدیک شود، با صدای بلند گفت: «آهای گوسفند نادان! مگر نمی بینی که من هم دارم از آب این جوی می نوشم؛ چرا مواظب حرکات و رفتارت نیستی و آب را گل آلود می کنی؟»
گوسفند از دیدن گرگ ترسید. می خواست فرار کند، اما با خودش گفت: «این گرگ، ظاهراً کاری به کار من ندارد. پس چرا بترسم؟...»
گوسفند که فکر می کرد گرگ راست می گوید و نمی دانست که گرگ می خواهد از آب گل آلود ماهی بگیرد نگاهی به جوی و نگاهی به گرگ انداخت و گفت: «ای بابا! این چه حرفی است که شما می زنید. من پایین جوی هستم و از این پایین آب می خورم و شما بالای جوی و درست کنار سرچشمه ی آن هستید. اگر هم کسی بتواند آب را گل آلود کند، شمایید.»
اما این حرف ها برای گرگ بهانه جو اصلاً ارزشی نداشت. این بود که آرام آرام به طرف گوسفند رفت و پرسید: «ببینم، آب از توی جوی به چشمه می آید یا از توی چشمه به جوی؟»
گوسفند جواب داد: «این دیگر معلوم است همه می دانند که آب از چشمه به جوی می رسد و الآن هم شما سرچشمه اید، نه من...»
گرگ این بار بهونه دیگه پیدا کرد و گفت :تو پارسال منو فحش دادی!!
گوسفند گفت : من اصلا پارسال بدنیا نیامده بودم!!
گرگ که با هر کلمه، قدمی به گوسفند نزدیک تر می شد، گفت: «چه زبان درازی داری. همان جا بمان که آمدم بخورمت. بابات هم همین زبان درازی ها را داشت که مجبور شدم بخورمش.»
گوسفند تازه فهمید که اعتراض گرگ، چیزی جز بهانه و فریبی نبوده است. خواست فرار کند، اما دیگر کار از کار گذشته بود و گرگ آن قدر به او نزدیک شده بود که با یک جمله توانست گوسفند بیچاره را شکار کند.
از آن به بعد، درباره ی آدم زورگو و فریبکاری که برای رسیدن به مقصود ناحق خودش بهانه تراشی کند، می گویند: «بابات هم همین زبان درازی ها را داشت که مجبور شدم بخورمش.»
🗞 @Ancients ⏳
قلبی داشته باش
که هرگز سختی سنگ را به خود نگیرد
و احساسی داشته باش که هرگز آزاردهنده نباشد.
👤چارلز دیکنز
🗞 @Ancients ⏳
کودکان دارالتادیب( محل نگهداری مجرمان خردسال)
تهران سال ۱۳۲۹ شمسی
🗞 @Ancients ⏳
تصاويري از "لوئيز دريفوس" همسر وزيرمختار امريکا در حال توزيع غذا و مايحتاج ميان مردم گرسنه در حاشيه تهران در دوران اشغال ايران در جنگ جهاني دوم اواخر دوره پهلوي اول . در ۳ شهريور ۱۳۲۰در دوره پهلوي اول، نيروهاي متفقين شامل انگليس و شوروي از جنوب و غرب و از زمين و هوا به ايران حمله کردند و شهرهاي سر راه را اشغال کردند به سمت تهران آمدند ارتش ايران به سرعت متلاشي شد و رضاخان توسط انگليس تبعيد شد. منابع نفتي کشور غارت شد و بحران غذايي در کشور به اوج خود رسید.
🗞 @Ancients ⏳