نقاشی پر رمز مریم مقدس
اثرى از سال میلادی كه در کلیسای باسیلیکا در فرانسه نگهداری می شود..
در گوشه راست نقاشى یک شی سفينه مانند که در هوا شناور است و انگار يك بشقاب پرنده است به خوبی دیده میشود و فردی که به وضوح در حال تماشایش است.
🗞 @Ancients ⏳
♨️حکایت شب اول قبر
آیت الله العظمی سید شهاب الدین مرعشی نجفی (ره) نقل می کنند :
شب اول قبر آيتالله شيخ مرتضی حائری برايش نماز ليلة الدّفن خواندم، همان نمازی که در بين مردم به نماز وحشت معروف است.
بعدش هم يک سوره ياسين قرائت کردم و ثوابش را به روح آن عالم هديه کردم .
دوستان
چند شب بعد او را در عالم خواب ديدم. حواسم بود که از دنيا رفته است. کنجکاو شدم که بدانم در آن طرف مرز زندگی دنيايي چه خبر است؟!
پرسيدم: آقای حائری، اوضاعتان چطور است؟
آقای حائری که راضی و خوشحال به نظر می آمد، رفت توی فکر و پس از چند لحظه، انگار که از گذشتهای دور صحبت کند شروع کرد به تعريف کردن...
وقتي از خيلي مراحل گذشتيم، همين که بدن مرا در درون قبر گذاشتند، روحم به آهستگي و سبکي از بدنم خارج شد و از آن فاصله گرفت. درست مثل اينکه لباسي را از تنت درآوري. کم کم ديگر بدن خودم را از بيرون و به طور کامل ميديدم. خودم هم مات و مبهوت شده بودم، اين بود که رفتم و يک گوشهاي نشستم و زانوي غم و تنهايي در بغل گرفتم.
ناگهان متوجه شدم که از پايين پاهايم، صداهايي ميآيد. صداهايي رعبآور و وحشتافزا! صداهايی نامأنوس که موهايم را بر بدنم راست ميکرد. به زير پاهايم نگاهي انداختم. از مردمي که مرا تشيع و تدفين کرده بودند خبري نبود. بياباني بود برهوت با افقي بيانتها و فضايي سرد و سنگين و دو نفر داشتند از دور دست به من نزديک ميشدند. تمام وجودشان از آتش بود. آتشي که زبانه ميکشيد و مانع از آن ميشد که بتوانم چشمانشان را تشخيص دهم. انگار داشتند با هم حرف ميزدند و مرا به يکديگر نشان ميدادند. ترس تمام وجودم را فرا گرفت و بدنم شروع کرد به لرزيدن. خواستم جيغ بزنم ولي صدايم در نميآمد. تنها دهانم باز و بسته ميشد و داشت نفسم بند ميآمد. بدجوري احساس بی کسی و غربت کردم
گفتم خدايا به فريادم برس! خدايا نجاتم بده، در اينجا جز تو کسی را ندارم....
همين که اين افکار را از ذهنم گذرانيدم متوجه صدايی از پشت سرم شدم.
صدايی دلنواز، آرامش بخش و روح افزا و زيباتر از هر موسيقی دلنشين!
سرم را که بالا کردم و به پشت سرم نگريستم، نوری را ديدم که از آن بالا بالاهای دور دست به سوی من ميآمد.
هر چقدر آن نور به من نزديکتر ميشد آن دو نفر آتشين عقبتر و عقبتر ميرفتند تا اينکه بالاخره ناپديد گشتند.
نفس راحتي کشيدم و نگاه ديگري به بالاي سرم انداختم. آقايي را ديدم از جنس نور !
نوری چشم نواز و آرامش بخش.
ابهت و عظمت آقا مرا گرفته بود و نميتوانستم حرفي بزنم و تشکري کنم، اما خود آقا که گل لبخند بر لبان زيبايش شکوفا بود سر حرف را باز کرد و پرسيد: آقای حائری! ترسيدی ؟
من هم به حرف آمدم که: بله آقا ترسيدم، آن هم چه ترسي! هرگز در تمام عمرم تا به اين حد نترسيده بودم. اگر يک لحظه ديرتر تشريف آورده بوديد حتماً زهره ترک ميشدم و خدا ميداند چه بلايي بر سر من ميآوردند.
بعد به خودم جرأت بيشتر دادم و پرسيدم: راستي، نفرموديد که شما چه کسي هستيد.
و آقا که لبخند بر لب داشت و با نگاهی سرشار از عطوفت، مهربانی و قدرشناسی به من می نگريستند فرمودند:
من علی بن موسی الرّضا هستم. آقای حائری! شما ۷۰ مرتبه به زيارت من آمديد من هم ۷۰ مرتبه به بازديدت خواهم آمد، اين اولين مرتبهاش بود ۶۹ بار ديگر هم خواهم آمد.
🗞 @Ancients ⏳
97 سال پیش در همین تاریخ برداران رایت برای اولین بار تونستند با وسیله پرندهی خودشون در ارتفاع 4 متری به مدت 12 ثانیه پرواز کنند و پرواز انسان از اینجا شروع شد...
امروز بعد از گذشت کمتر 100 سال به فکر سفر به فضا هستیم! آیا صد سال پیش کسی تصور میکرد یک روز انسان به فضا بره؟ شما برای صد سال دیگه چی پیش بینی میکنید؟
🗞 @Ancients ⏳
زینب پاشا از زنان قهرمان و حماسه ساز تُرک آذربایجانی در اواخر دوره قاجار و به ویژه حادثه امتیاز تنباکو
او با شرکت کردن در نهضت تحریم توتون و تنباکو و نیز گشودن انبارهای محتکران تبریز در زمان قحطی نان، نام خود را در تاریخ جاودانه کرده است
این جملات از اوست:
اگر شما مردان جراُت نداريد، جزای ستم پيشگان را کف دستشان بگذاريد، اگر می ترسيد که دست دزدان وغارتگران را از مال و ناموس و وطن خود کوتاه کنيد، چادر ما زنان را سرتان کنيد و در کنج خانه بنشينيد و دم از مردی و مردانگی نزنيد، ما جای شما با ستمکاران می جنگيم.
شعری به ترکی در وصف زینب پاشا
حوکم ائله دی زينب پاشا
جومله اوناث و فراشا
سيز بازاری باسین داشا
دَگنگی ياغلاییم گليم
پاتاوامی باغلاییم گليم
🗞 @Ancients ⏳
مردی از راه فروش روغن ثروتی کلان اندوخته بود
و به خاطر حرصی که داشت همیشه به غلام خود میگفت در وقت خرید روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پیمانه بگذارد تا روغن بیشتری برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پیمانه بگذارد تا روغن کمتری داده شود.
هر چه غلام او را از این کار بر حذر میداشت مرد توجه نمیشد
تا این که روزی هزار خیک روغن خرید و برای فروش آنها را بار کشتی کرد تا در شهر دیگری بفروشد.
وقتی کشتی به میان دریا رسید، دریا توفانی شد.
ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دریا بریزند تا کشتی سبک شود
و مسافران از خطر غرق شدن رهایی یابند.
آن مرد از ترس جان، خیکها را یکی یکی به دریا میانداخت.
در این حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مَبَر..تا خیک خیک نریزی..!!»
🗞 @Ancients ⏳
در قرون وسطی کلیسا برطبق خرافات خود، اعلام کرد گربه ها شیطانی هستند و آنها را میکشت!
در نتیجه با کاهش گربه ها، جمعیت موش ها افزایش یافت و یکی از عوامل اصلی ایجاد طاعون و مرگ میلیون ها نفر شد!
🗞 @Ancients ⏳
آورده اند که:
روزی به کریم خان زند گفتند، یک فردی یک هفته است میخواهد شما را ببیند و مدام گریه میکند...
کریم خان آن شخص را به حضور طلبید، ولی آن شخص بشدت گریه میکرد و نمیتوانست حرف بزند. کریم خان گفت : وقتی گریه هایش تمام شد بیاریدش نزد من؛
بعد از ساعت ها گریه کردن شخص ساکت شد و شرف حضور یافت. گفت قربان من کور مادر زاد بودم به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم .
شاه دستور داد سریع چشم های این فرد را کور کنید تا برود دوباره شفایش را بگیرد؛
اطرافیان به شاه گفتند قربان این شفا گرفته پدر شماست. ایشان را به پدرتان ببخشید ...
وکیل الرعایا گفت: پدر من یک دزد بود من نمیدانم قبرش کجاست و من به زور این شمشیر حکمران شدم!!
پدر من چگونه میتواند شفا دهنده باشد؟
اگر متملقین میدان پیدا کنند دین و دنیایمان را به تباهی میکشند!
🗞 @Ancients ⏳
بانو تهمینه اطمینان مقدم ( بازیگر قدیمی ) 26 آذر ماه به همسرش ایرج قادری عزیز هنرمند مطرح و پیشکسوت و پسر ناکام شان پیوست .تصویری از ایرج خان قادری و همسرش تهمینه و پسر ناکام شان تورج.ایرج قادری درباره روز درگذشت پسرش میگفت:«با تهمینه در دفترم بودیم که تلفن زنگ زد. قرار بود تهمینه به آمریکا برود و به تورج سر بزند. تلفن دفترم زنگ خورد. گوشی را که برداشتم یکی از دوستان تورج پشت خط بود که از آمریکا زنگ میزد. آنچه که نباید میشنیدم را گفت. فقط شکستم و خورد شدم. بعد فریاد کشیدم. از ته دل فریاد میزدم و به تمام هستی ناسزا میگفتم. فکر میکنم یکی دو ساعت بیشتر نگذشته بود که ناصر ملکمطیعی و فردین آمدند پیشم. در حال خودم نبودم. یادم هست که خبر خیلی زود به مردم هم رسیده بود و جمعیت زیادی مقابل دفتر جمع شده بودند»تهمینه اطمینان مقدم همسر ایرج قادری درباره این اتفاق غم انگیز می گوید: فوت پسرمان کمر ايرج را شکست و بزرگترين ضربه زندگي من و ايرج بود. من به طور کلي آدم مقاومي هستم. هيچ کسي در ختم مادرم، پدرم و حتي برادر جوانم گريه من را نديد. فقط فوت پسرم بود که ضربه بزرگي به من زد.
🗞 @Ancients ⏳
ابراهيم ادهم را گفتند گوشت گران شده چه كنيم؟
گفت ما ارزان كنيم،
گفتند چگونه؟!
گفت نخريم و نخوريم
📚تذکره الاولیا ذکر ابراهیم ادهم
+ حالا برو تو صف پراید و مرغ و تخم مرغ وایسا
🗞 @Ancients ⏳
"كريستف نيومن" ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺮﻗﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﻮﺩﮎ ﺟﺎﻣﺎﻧﺪﻩ ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﺍﺵ ﺳﯿﻢ ﺧﺎﺭﺩﺍﺭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺑﺮﻟﯿﻦ ﺭﺍ ﮐﻨﺎﺭ ﺯﺩ.
ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺑﻪ ﺩﻟﯿﻞ ﺧﯿﺎﻧﺖ ﺑﻪ ﮐﺸﻮﺭ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺷﺪ.
ﻣﺘﻦ ﺯﯾﺮ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺍﯼ ﺩﺭ ﺩﻓﺘﺮ ﯾﺎﺩﺍﺷﺖ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ :
ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻮﺩﻥ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ. ﺍﮐﻨﻮﻥ ﻣﯽﺩﺍﻧﻢ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﮐﻤﮏ ﮐﺮﺩﻥ ﺑﻪ ﮐﻮﺩﮐﯽ ﺑﯿﮕﻨﺎﻩ ﮐﻪ ﺑﺎﺯﯾﭽﻪ ﺟﻨﮓ ﻭ ﺧﺸﻮﻧﺖ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻓﺮﺩﺍ ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﻃﻠﻮﻉ ﺁﻓﺘﺎﺏ ﻣﺮﺍ به دﺳﺘﺎﻥ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﯽﺳﭙﺎﺭﻧﺪ.
ﻣﯿﺪﺍﻧﻢ ﮐﻪ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﻫﺮﮔﺰ ﻧﻤﯿﻤﯿﺮﺩ ﻭﻟﯽ ﺑﺪﺍﻧﯿﺪ ﮐﻪ ﮔﺎﻫﯽ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﮔﻨﺎﻩ ﺑﺰﺭﮔﯿﺴﺖ.
ﻣﺠﺴﻤﻪ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺑﺎﺯ ﺩﺭ 70 ﮐﺸﻮﺭ ﺩﻧﯿﺎ ﺳﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ 317 ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﺩﺭ ﺩﻧﯿﺎ به ناﻡ ﺍﯾﻦ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﺰﺭﮒ ﻧﺎﻣﮕﺬﺍﺭﯼ ﺷﺪ ﻭ ﺁﻥ ﮐﻮﺩﮎ ﻫﻢ ﺑﻨﯿﺎﻧﮕﺬﺍﺭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﯾﻦ ﺑﻨﯿﺎﺩﻫﺎﯼ ﺧﯿﺮﯾﻪ ﺩﺭ ﮐﺸﻮﺭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﺷﺪ.
ﺍﺯ ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺍﻧﺴﺎﻧﯿﺖ ﺑﻪ ﯾﺎﺩﮔﺎﺭ ﺑﮕﺬﺍﺭﯾﺪ ﻧﻪ ﺍﻧﺴﺎﻥ..
🗞 @Ancients ⏳
آتش ۱۵۰۰ ساله
در شهر یزد آتشی وجود دارد که ۱۵۰۰ سال است خاموش نشده است و همچنان می سوزد.
این آتش ورهرام نام دارد که به معنای آتش پیروزی است.
کسی که مسئول روشن نگه داشتن آتش است هیربد نام دارد، وی روزانه در چند نوبت با افزودن تکه های چوب خشک که مقاوم تر از تکه های دیگر است
این آتش را روشن حفظ میکند.
بازدیدکنندگان می توانند این آتش را از پشت شیشه ببینند،
چرا که نفس های آدمی نباید با آتش پاک تماس پیدا کند حتی نگهبان مخصوص هم با پوشاندن صورت با نقابی به نام پدام ، که بر روی دهان و بینی قرار می گیرد به این آتش نزدیک می شوند.
🗞 @Ancients ⏳
فیش حقوقی مهندس بازرگان و باقی قضایا
مهندس هاشم صباغیان وزیر کشور دولت موقت در خاطرهای از مهندس بازرگان مینویسد: «چند ماه از نخستوزیری مهندس مهدی بازرگان گذشته بود که فیش حقوقی ایشان از حسابداری نخستوزیری رسید. بازرگان نگاهی به آن افکند و گفت: مگر این مردم چند بار باید به من حقوق بدهند. من حقوق بازنشستگی را از دانشگاه دریافت میکنم و آن نتیجه سی سال خدمت فرهنگی اینجانب بوده است. بنابراین این مبلغ را به خزانه برگردانید و از ماه بعد دیگر فیش حقوقی به نام من صادر نکنید.
پس از ترورهای گروه فرقان آقای مهندس بازرگان آمادگی پیدا کردند که حفاظت مختصری از ایشان و محل کار و خانهشان به عمل آید لذا آقای بازرگان و همسرش مدتی از دوران نخستوزیری را در یکی از آپارتمانهای دولتی که قبلاً محل زندگی نگهبانان کاخ شاپور غلامرضا در دوران طاغوت بود زندگی میکرد چون در آغاز انقلاب شب و روز به کارهای مردم و امور مملکت میرسید و نمیتوانست به خانه خود برود. غذای ایشان و همسرش مانند همه کارمندان نخستوزیری هنگام ناهار و شام در منزل و یا دفتر کار ایشان داده میشد. یک روز از من (هاشم صباغیان) پرسیدند که هر پرس غذا چقدر برای دولت تمام میشود جواب دادم باید سئوال کنم. پس از آنکه از مسئول سئوال نمودم، ایشان گفتند 140 تومان هزینه میشود. چندماه بعد مهندس بازرگان چکی در حدود سی هزار تومان از حساب شخصی خود امضا کرد و دستور داد که به حساب خزانه دولت بریزند من با حیرت گفتم این چک را برای چه نوشتهاید؟ حواب داد: در مورد غذای خود حرفی ندارم، اما پول غذای همسرم را باید به بیتالمال بپردازم.
🗞 @Ancients ⏳