eitaa logo
🌸 اندکی تامل 🌸
76 دنبال‌کننده
4.4هزار عکس
1.1هزار ویدیو
11 فایل
هدف ازتشکیل کانال بصیرت افزایی و روشنگری و شفافیت سازی در مسائل فرهنگی و اجتماعی و سیاسی و روزجامعه میباشد. ✔ #کپی_مطالب_آزاد_با_ذکر_صلوات
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📔 هارون بر خود قرار داد که هرکس حرف حکیمانه و شیرینی زد به او کیسه ی زری ببخشد، روزی دید پیرمردی پشت خمیده، با حالت زار، مشغول کاشت درخت زیتون است!!! هارون گفت : ای پیرمرد تو با این سن و سال زیتون می کاری و حال آنکه عمر تو کفاف برداشت میوه ی آن نمیکند؟ پیرمرد گفت: ای خلیفه! دیگران کاشتند و ماخوردیم ما میکاریم، دیگران بخورند!!! هارون خوشش آمد بدره ی زری به او داد... پیر مرد گفت : درختان مردم بعد از سالها میوه میدهد ولی درخت ما در حال میوه داد!!! هارون بیشتر خوشش آمد کیسه ای دیگر زر به او داد... پیر مرد گفت : درختان دیگر سالی یکبار میوه میدهد اما درخت ما دوبار به بار نشست!!! هارون بیشتر خوشش آمد کیسه ی زری دیگر به او داد و زود از آنجا عبور کرد و میگفت : اگر بایستیم خزانه را خالی خواهد کرد..... @andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_33 نیم ساعتی به شوخی بینمون گذشت و تصمیم گرفتیم که به خونه برگردیم و خواب رو به چشمامون هدیه
بعد از دانشگاه رفتیم خونه،تو این بین علی شروع به صحبت کرد: امین این چند وقت که درگیر بودیم درسمون افت کرده،از امروز باید تمام تلاشمونو بکنیم تا به اون نتجیه که میخوایم برسیم اگه قبول کنی بیا با هم کار کنیم _راست میگی،از امروز عصر شروع میکنیم با هم کار میکنیم بعد از نیم ساعت رسیدیم خونه،زهرا غذا آماده کرده بود و حسین رو هم خیلی ذوق زده بود،پرسیدم جریان چیه؟ با شادی و خوشحالی گفت: _خاله زهرا گفته مدرسه ثبت نامت میکنم _(منم از این کار خوشحال شدم و با لبخند)جدی _آره خودش وقتی شما رفتین بیرون بهم گفت _خیلی خوبه،پس برو خوب ازش تشکر کن _باشه عمو جون اون رفت و من و علی خسته از درس خودمون رو ولو کردیم روی تخته خواب و منتظر غذا بودیم که صدای حسین از آشپزخونه اومد: _عمو امین،عمو علی بیاین که غذا حاضره پاشدیم رفتیم و روی میز غذا نشستیم و شروع به غذا خوردن کردیم بعد از غذا من به قصد خواب به رختخواب پناه بردم و علی هم وضو گرفت و به نماز ایستاد،چشمام کم کم سنگین شد و به خواب رفتم وقتی چشم باز کردم نگاهی به ساعت انداختیم و متوجه شدم که ساعت 5 بعد از ظهره ،پاشدم و رفتم آبی به دست و صورتم زدم،دیدم علی روی میز مطالعه داره با کتاب و دفترها ور میره،رفتم کنار و گفتم: _مگه قرار نبود با هم کار کنیم؟ _سلام،خب خواب بودی منم گفتم مزاحمت نشم تا بیدار بشی _صبر کن برم وسایلم رو بیارم رفتم کتاب و دفترم رو آوردم و کنارش شروع به درس خوندن کردم،قرارمون این بود که اول هر کدوم درسا رو یه مرور کنیم بعدش روی مسائلی که گیر داریم با هم بحث کنیم کم کم غرق درس شدم و حواسم از اطراف به کتاب منتقل شد،چقدر شیرینه درس خوندن وقتی هدف داشته باشی،چقدر راحته درس خوندن وقتی یه رفیق درس خون داشته باشی.... کمی توی بدنم احساس خستگی کردم،به ساعت نگاهی انداختم دیدم عقربه روی 8 ایستاده و علی هم نیستش،بلند شدم و رفتم زهرا تو آشپزخونه مشغول چیدن میز شام بود به حیاط رفتم و دیدم علی بیرون لب استخر نشسته و پاش رو توی آب تکون میداد ،صداش زدم و گفتم شام حاضره و بیا شام بخور،رفتیم شام خوردیم و بعد از شام سراغ اتاق مطالعه رفتیم،شروع به بحث کردن کردیم و کم کم غرق درس شدیم ادامه دارد.... ✍️ط،تقوی @andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_34 بعد از دانشگاه رفتیم خونه،تو این بین علی شروع به صحبت کرد: امین این چند وقت که درگیر بودی
ساعت 8 صبح بود که علی بعد از صبحونه زد بیرون،گفتم کجا میری؟فقط گفت میرم جایی عصر میام از اون تصادف حدود یک ماهی میگذشت،زهرا رفته بود خونه و علی هم این چند روز خیلی رفتارش عجیب شده بود نمیدونستم کجا میره و داره با کی میگرده،هیچ حرفی هم بهم نمیزد کنجکاویم زیاد شد و نتونستم جلوشو بگیرم،تصمیم گرفتم یواشکی دنبالش برم وقتی از خونه رفت با فاصله افتادم دنبالش،طوری میرفتم که متوجه ام نشه یه ساعت و نیمی گذشت که دیدم به مناطق پایین شهر رسیدیم،وارد یه خیابون نسبتا کوچک شد و کم کم داخل کوچه های باریک رفت،تا جایی که دیگه ماشین نمیرفت،از ماشین در اومد و دو کیسه برنج و چند تا روغن و یه بسته گوشت از تو ماشین در آورد و در یه خونه رو زد،یه خانوم مسن اومد بیرون و علی اون وسایل رو به دستش داد،برا اینکه متوجهم نشه سریع برگشتم دوباره اومد تو ماشین نشست و تعقیب شروع شد دوباره وارد یه خیابون ها و کوچه های باریک شد و همون کارو تکرار کرد،تا عصر کار علی این بود و منم به دنبالش دیگه خسته شدم و اومدم خونه و تو فکر این بودم اون خونه ها مناطق فقیر نشین بودن حتما علی به فقرا کمک میکنه و نمیخواد کسی بفهمه با این فکر خیلی ازش خوشم اومد،منتظرش بودم که بعد از یه ساعت اومد،معلوم بود خیلی خسته است بهش گفتم خوب کار کردی خسته نباشی _منظورت چیه؟ میدونم کجا رفتی _کجا رفتم؟ - اون خونه های فقیر رو بهشون برنج و گوشت و روغن میدادی سریع رفت و گفت:تعقیب کردن کسی کار خوبی نیست،درضمن حق نداری به کسی چیزی بگی آبی به دست و صورتش زد و اومد،بهش گفتم: _واقعا خیلی کار خوبی میکنی،به کسی چیزی نمیگم ولی بزار باهات بیام،دوست دارم بیام و به فقرا کمک کنم اگه با هم باشیم بیشتر میتونیم کمک کنیم _از حرفم لبخندی روی لبش نشست و جواب داد: _باشه اگه دوست داری بیای بیا _کی میری؟یه تعداد خونه مونده که فردا صبح میرم اگه خواستی بیا خوشحال بودم که قبول کرد باهاش برم،رفت تو اتاق و دراز کشید،نیم ساعت بعدش سراغ کتاب و دفتراش رفت واقعا این پسر چه حالی داره که دوباره میخواد بره درس بخونه،با اون سمندی که دوباره خرید اینقدر اینطرف اونطرف رفت حالا هم داره درس میخونه،حتما خیلی هدف بالایی داره که اینطور تلاش میکنه فردای اون روز با هم رفتیم و اولین خونه که رسیدیم علی گفت تو برو بهشون بده رفتم در زدم،در باز شد و با صحنه ای که دیدم بدجور دلم گرفت و به هم ریختم ادامه دارد... ✍️ط،تقوی @andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_34 بعد از دانشگاه رفتیم خونه،تو این بین علی شروع به صحبت کرد: امین این چند وقت که درگیر بودی
ساعت 8 صبح بود که علی بعد از صبحونه زد بیرون،گفتم کجا میری؟فقط گفت میرم جایی عصر میام از اون تصادف حدود یک ماهی میگذشت،زهرا رفته بود خونه و علی هم این چند روز خیلی رفتارش عجیب شده بود نمیدونستم کجا میره و داره با کی میگرده،هیچ حرفی هم بهم نمیزد کنجکاویم زیاد شد و نتونستم جلوشو بگیرم،تصمیم گرفتم یواشکی دنبالش برم وقتی از خونه رفت با فاصله افتادم دنبالش،طوری میرفتم که متوجه ام نشه یه ساعت و نیمی گذشت که دیدم به مناطق پایین شهر رسیدیم،وارد یه خیابون نسبتا کوچک شد و کم کم داخل کوچه های باریک رفت،تا جایی که دیگه ماشین نمیرفت،از ماشین در اومد و دو کیسه برنج و چند تا روغن و یه بسته گوشت از تو ماشین در آورد و در یه خونه رو زد،یه خانوم مسن اومد بیرون و علی اون وسایل رو به دستش داد،برا اینکه متوجهم نشه سریع برگشتم دوباره اومد تو ماشین نشست و تعقیب شروع شد دوباره وارد یه خیابون ها و کوچه های باریک شد و همون کارو تکرار کرد،تا عصر کار علی این بود و منم به دنبالش دیگه خسته شدم و اومدم خونه و تو فکر این بودم اون خونه ها مناطق فقیر نشین بودن حتما علی به فقرا کمک میکنه و نمیخواد کسی بفهمه با این فکر خیلی ازش خوشم اومد،منتظرش بودم که بعد از یه ساعت اومد،معلوم بود خیلی خسته است بهش گفتم خوب کار کردی خسته نباشی _منظورت چیه؟ میدونم کجا رفتی _کجا رفتم؟ - اون خونه های فقیر رو بهشون برنج و گوشت و روغن میدادی سریع رفت و گفت:تعقیب کردن کسی کار خوبی نیست،درضمن حق نداری به کسی چیزی بگی آبی به دست و صورتش زد و اومد،بهش گفتم: _واقعا خیلی کار خوبی میکنی،به کسی چیزی نمیگم ولی بزار باهات بیام،دوست دارم بیام و به فقرا کمک کنم اگه با هم باشیم بیشتر میتونیم کمک کنیم _از حرفم لبخندی روی لبش نشست و جواب داد: _باشه اگه دوست داری بیای بیا _کی میری؟یه تعداد خونه مونده که فردا صبح میرم اگه خواستی بیا خوشحال بودم که قبول کرد باهاش برم،رفت تو اتاق و دراز کشید،نیم ساعت بعدش سراغ کتاب و دفتراش رفت واقعا این پسر چه حالی داره که دوباره میخواد بره درس بخونه،با اون سمندی که دوباره خرید اینقدر اینطرف اونطرف رفت حالا هم داره درس میخونه،حتما خیلی هدف بالایی داره که اینطور تلاش میکنه فردای اون روز با هم رفتیم و اولین خونه که رسیدیم علی گفت تو برو بهشون بده رفتم در زدم،در باز شد و با صحنه ای که دیدم بدجور دلم گرفت و به هم ریختم ادامه دارد... ✍️ط،تقوی @andaki_tamol
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📌پرسش از حجت الاسلام محسن قرائتی و پاسخ ایشان ⁉️ اسلام به کیفیت بیشتر توجه دارد یا به کمیت؟ ✅پاسخ : در مواردی اسلام به کمیت توجه دارد، نظیر تعداد نفراتی که در نماز جماعت حاضر می‏شوند که هر جماعتی نفراتش بیشتر باشد، ثوابش بیشتر است. در مواردی به کیفیت توجه دارد، نظیر انفاق به محرومان که مقدارش مهم نیست، بلکه اخلاص در آن مهم است. و یطعمون الطعام علی حبه مقدار غذایی که اهل بیت به یتیم، مسکین و اسیر دادند زیاد نبود، اما خالصانه بود. گاهی هم کیفیت مطرح است و هم کمیت. مثلا قرآن درباره ذکر خدا، هم می‏فرماید: اذکروا الله ذکرا کثیرا ( سوره احزاب، آیه 41.) خدا را بسیار یاد کنید و هم می‏فرماید: فی صلوتهم خاشعون مومنان در نمازشان خشوع دارند. @andaki_tamol
♦نطقه تکان دهنده نماينده خطاب به #روحاني: امروز #آذري_جهرمي با پول، رسانه و ارتباطات امنيتي، دهان منتقدان را مي‌بندد حميده #زرآبادي نماينده #قزوين در نطق ميان دستور: امروز توييتر آقاي آذري جهرمي مملو از كار‌هاي نمايشي است، اما‌ اي كاش هزينه اين تبليغات را از جيب خود پرداخت مي‌كرديد نه با پول وزارتخانه و اپراتورها مگر خانم #مهرنوش مديرعامل به زور مستعفي #رايتل چه مي‌خواست بگويد كه شما تمام توان خود را گذاشتيد تا يك ماهه او را با فشار سياسي و امنيتي بركنار كنيد؟ با حمله سازمان يافته در فضاي مجازي، انواع تهمتها و افتراها و بازي با آبروي يك زن مومن، چه چيز را مي‌خواهيد از ديد مردم پنهان كنيد؟ مگر به مكالمات تلفني دسترسي داريد كه از چند روز پيش خبر نطق امروز را داشتيد و تمام تلاش خود را كرديد كه اين اتفاق رخ ندهد آقاي روحاني امروز وزير شما(جهرمي) با تجميع پول، رسانه و ارتباطات سياسي و امنيتي دهان رقبا و منتقدان خود را گاز انبري بسته است. #وزیر_ارتباطات ‌ @andaki_tamol
جالب بدونید ، #پروانه‌ها جزو معدود موجوداتی هستند که اصلا مدفوع نمی‌کنند ! پروانه را می‌توان تمیزترین موجود جهان نامید زیرا هرچه می‌خورد تبدیل به انرژی می‌کند ! @andaki_tamol
﷽ سلام روزتون پراز خیر و برکت💐 امروز چهارشنبه ١٧ مهر ١٣٩٨ ه. ش ١٠ صفر ١٤۴١ ه.ق ٩ اکتبر ٢٠١٩ ميلادى @andaki_tamol
🍁سلام ☕️صبحتون بخیر 🍁روزتون ☕️متبرک به نگاه خدا 🍁الهی ☕️دلتون گرم از 🍁آفتاب امید ☕️نگاهتون خندان 🍁ترقی درکارتون ☕️وموفقیت و خوشبختی 🍁در زندگیتون جاری باشه @andaki_tamol