#داستان_آموزنده 👌
📌پیشنهاد میکنم با دقت بخونید...
✅مردی متوجه شد که گوش همسرش شنوایی اش کم شده است.ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این دلیل، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد انجام بده و جوابش را به من بگو:در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعددر ۲متری و به همین ترتیب تابالاخره جواب بدهد.
آن شب همسر مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و او در اتاق نشسته بود.
⁉️ سوالش را مطرح کرد جوابی نشنید
⁉️بعد بلند شد و یک متر به سمت آشپزخانه رفت ودوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید.
⁉️بازهم جلوتر رفت سوالش را تکرار کرد و باز هم جوابی نشنید.
⁉️ این بار جلوتر رفت و گفت: ” شام چی داریم؟”
و این بار همسرش گفت: عزيزم برای چهارمین بار میگم؛ ” خوراک مرغ!“
🖋 گاهی هم بد نیست که نگاهی به درون خودمان بیندازیم شاید عیبهایی که تصور میکنیم دردیگران وجود دارد در وجود خودمان است.
@andaki_tamol
#حکایت
📒مردی طوطی سخنگو را در قفس کرده وسر گذری مینشست.
اسم رهگذران را میپرسید و به ازای پولی که به او میدادند طوطی را وادار میکرد اسم آنان را تکرار کند.
روزی حضرت سلیمان از آنجا گذر نمود و چون زبان حیوانات را میدانست؛ طوطی به ایشان گفت: «مرا از این قفس آزاد کن.»
💎حضرت به مرد پیشنهاد کرد که طوطی را آزاد کند و در قبال آن پول خوبی از ایشان دریافت کند. مرد که از زبان طوطی پول درمیآورد و منبع درآمدش بود، پیشنهاد حضرت را قبول نکرد.
حضرت سلیمان به طوطی گفت:
«زندانی بودن تو به خاطر زبانت است.»
طوطی فهمید و دیگر حرف نزد. مرد هر چه تلاش کرد فایدهای نداشت. بنابراین خسته شد و طوطی را آزاد کرد.
✅گرفتاری بسیاری از ما انسانها نیز به دلیل این است که اسیر داشتههای خود هستیم.
@andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_39 محکم بغلم کرد و گفت ببخشی ناراحتت کردم کارش هم مات و مبهوتم کرد و هم خیلی شرمندم،آخه اون ک
#پارت_40
بعد از حدود ربع ساعت اتوبوس چالوس اومد و زهرا از داخلش پیاده شد،این طرف اون طرف دنبال من می گشت،بهش زنگ زدم و گفتم روبروتم دارم چراغ میزنم
به سمتم اومد و نشست تو ماشین،سلام گرمی کرد و شروع کرد به صحبت:
_وای داداش خیلی دلم برات تنگ شده بود،تو که معرفت نداری یه سری بهمون بزنی
_منم دلم برات تنگ شده بود ولی جان آجی خیلی درگیر بودم و هستم
_شوخی کردم
بقیه راه به خوش و بش گذشت و رسیدیم خونه ،وارد خونه که شدیم علی از دیدن زهرا یکه خورد،با هم زیر لب سلام و علیکی کردن و علی به اتاقش رفت،حسین که از دیدن زهرا خیلی ذوق کرده بود دوید تو بغلش ، زهرا هم نشست و بغلش کرد و بوسه بارونش کرد
حسین با شوق خاطرات این چند وقتش رو برا زهرا میگفت و اونم خوب گوش میداد ، این شوقش موقعی به حد اعلا رسید که زهرا یه پاکت از پلاستیکش در آورد بهش داد و گفت هدیته
حسین ذوق زده گرفتش و بازش کرد،یه ماشین کنترلی آبی بزرگ بود
از زهرا تشکر کرد و به بازی کردن مشغول شد
علی از اتاقش بیرون اومد و بهم اشاره کرد که کارم داره،رفتم پیشش تو گوشم گفت:
_امین جان من این چند روز که خواهرت اینجاست میرم خونه خالم تا راحت باشه
_نه بابا کجا میری،هیچ جا نمیری و میمونی
_خودم راحت ترم
_(بعد از چند لحظه سکوت)اگه واقعا خودت راحت نیستی هرکاری میخوای انجام بده
_ممنون
رفت داخل و مشغول جمع کردن وسایلش شد ، زهرا هم رفت تو اتاق قبلیش و وسایلش رو گذاشت و بهم گفت یه چند روزی کار اداری دارم اینجا
علی رفت و زهرا اومد ازم پرسید علی کجا میره ، منم براش توضیح دادم
نگاه شرمندگی کرد و گفت باعث مزاحمت شدم اینجا.
چند روزی که زهرا بود بعضی مواقع سه نفری میرفتیم بیرون و میگشتیم و علی رو فقط موقع دانشگاه میدیدم
ادامه دارد....
✍ط، تقوی
@andaki_tamol
🌸 اندکی تامل 🌸
#پارت_40 بعد از حدود ربع ساعت اتوبوس چالوس اومد و زهرا از داخلش پیاده شد،این طرف اون طرف دنبال من
#پارت_41
درگیر درس و کارام شده بودم هر روز دانشگاه خونه و بعضی مواقع بیرون،کلا کارم همین شده بود تا موقعی که تو دانشگاه علی بهم گفت:
_دیگه نیومدی بریم خونه فقرا
_درگیر درس و کارام شدم
_تو که اینطور نبودی،کمک به فقرا شده بود یکی از کارای اصلیت،حالا هیچ
راست میگفت خودم حواسم نبود که دیگه سراغی از فقرا نگرفتم و کاری براشون انجام ندادم،با یادآوری خاطرات خوشم که کمکشون میکردم دلم ریخت
بعد از چند لحظه سکوت رو به علی گفتم:
_کی میخوای بری،باهم بریم
_عصر میرم،ساعت۳
_باشه پس بیا دنبالم
بعد از دانشگاه رفتم سراغ درسم که شب بتونستم راحت استراحت کنم
طبق قرارمون ساعت ۳ بود که علی اومد دنبالم
خواستم برم که زهرا صدام کرد:
_امین کجا میری؟
_یه کاری دارم ،شب میام
تاحالا نبود که چیزی رو ازش پنهان کنم و توقع نداشت:
_این کار چیه که بهم نمیگی؟!
_با علی یه کاری داریم میخوام برم شاید بعدا برات گفتم
_باشه هرطور راحتی ولی بعدا حتما باید بهم بگی
_باشه،خدافظ
رفتم کنار علی نشستم و اونم شروع به حرکت کرد،رفتیم سراغ خونه ها و گفتم میخوام خودم همشو بهشون بدم،این چند وقت نبودم
به اولین خونه رسیدیم و وسایل رو تحویل دادیم،اونا هم از دیدن من خیلی خوشحال شدن و پرسیدن برا چی چند روزی نبودم،نمیدونستم چی جوابشونو بدم و فقط میتونستم عذر خواهی کنم
همینطور تا شب چندین خونه رو دادیم و علی گفت یه خونه دیگه مونده،با هم رفتیم جلو یه خونه بسیییییییار قدیمی وایساد در اومدم در زدم،پیر زنی اومد درو باز کرد سلام و علیکی کردیم و از دیدن من خیلی خوشحال شده بود
براش وسایل رو بردم تو خونه ولی عکسی که تو دیوار دیدم باعث شد سر جام وایسم،عکس یه آخوند با عمامه سیاه بود
تعجب کرده بودم از اینکه یه آخوند مگه میتونه فقیر باشه این اندازه که هیچ چیزی نداشته باشه،رو به پیرزن گفتم ایشون کی هستن
و جواب داد:
_همسرمه که چندین سال پیش مریض شد و فوت کرد،بچه ای چیزی هم ندارم
خیلی دلم براشون سوخت،خونه ای که از ابتدایی ترین امکانات برخور دار نبود و این پیر زن پول یارانه و کمیتشو میداد برا کرایه اش و دیگه هیچ نداشت،
سقفش کاه گلی بود،هر دیوار ترک های با عرض یه سانت داخلشون بود،جای شیشه ها کارتن بود....
اومدم بیرون و سوار ماشین شدم،خیلی ناراحت بودم و رو به علی گفتم،این خونه یه آخونده و اینقد فقیره،یعنی آخوندا فقیر هم بینشون هست!اونم اینجوری
ادامه دارد....
✍ط،تقوی
@andaki_tamol
🚩 تصویب نشدن کنوانسیون #پالرمو در ایران خشم وزیر خارجه #آمریکا را برانگیخت
🔹توئیت پمپئو: اگر ایران در زمینه مبارزه با تأمین مالی #تروریسم و پایبندی به استانداردهای جهانی مبارزه با #پولشویی و تأمین مالی تروریسم جدیت داشت، کنوانسیون پالرمو و کنوانسیون مقابله با تأمین مالی تروریسم را فوری تصویب میکرد!
@andaki_tamol
‼️ چرا از نظر روحانی مجلس بدون نظارت شورای نگهبان بهترین است؟
🔹روحانی : «بهترین مجلس در طول تاریخ انقلاب اسلامی، #مجلس_اول بود که در آن مجلس، نظارت به این شکل وجود نداشت...»
🔺 چون آدمهای متقلب میتوانستند مدرک خود را دکترا جا بزنند و مثل دوره سوم #شورای_نگهبانی نبود که معلوم شود مدرک واقعی آنها فوق لیسانس بوده است!
@andaki_tamol
»
📜 #حــدیثامـــروز
❤️قال امام سجّاد عليه السلام:
#گناهانى كه از #استجابت_دعا #جلوگيرى_مى كنند عبارتند از:
بد نيّتى ، خبث باطن، دورويى با برادران، باور نداشتن به اجابت دعا، به تأخير انداختن نمازهاى واجب تا آن كه وقتشان بگذرد، تقرّب نجستن به خداوند عزّ و جلّ با نيكوكارى و صدقه، بدزبانى و زشت گويى.
📚ميزان الحكمه جلد4 صفحه287
👇👇
@andaki_tamol
#سواد_زندگی
هیچوقت ﻭﺍﺭﺩ ﮔﺬﺷﺘﻪ
ﻫﻴﭻ آدمى ﻧﺸﻮیم
ﻭ ﺯﻳﺮ ﻭ ﺭﻭﺵ نکنیم
حتى ﻋﺰﻳﺰﺗﺮینمان!
ﺯﻳﺒﺎﺗﺮﻳﻦ ﺑﺎﻏﭽﻪ ﻫﻢ که ﺑﻴﻞ ﺑﺰنیم
ﺣﺪﺍﻗﻞ ﻳﻪ کرم ﺗﻮﺵ ﭘﻴﺪﺍ میکنیم
ﻫﺮﮔﺰ ﺑﻪ کسی ﺣﺴﺎﺩﺕ نکنیم
ﺑﺨﺎﻃﺮ نعمتی که خدا به اﻭ ﺩﺍﺩﻩ...
زیرا ما نمیدانیم
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ چیزی ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺍﺳﺖ
ﻭ غمگین ﻣﺒﺎشیم
ﻭقتی ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ چیزی ﺭﺍ ﺍﺯ ما ﮔﺮﻓﺖ
ﺯيرا ما نمیدانیم
ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﭼﻪ چيزى ﺭﺍ
ﻋﻮﺽ ﺁﻥ ﺑﻪ ما ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺩ.
پس همیشه شاکر ﺑﺎشیم ...
@andaki_tamol
••♥️••
ابوترابراگفتنـــــد: ↓
•|یاعلۍمافَعَݪتحتّۍتَصیرَعَلیاً|•
چهڪردهایڪه«علۍ»شدۍ؟
حضرتفرموند: ↓
•|انۍڪنتُبَوّابالَقَلۍ|•
نگهـــباندلمبودم
#نگهباندلتونباشید
•••
#ڪانال_اندکی_تامل
@andaki_tamol
✨عشق واقعی ✨
یڪ روز آموزگار از دانش آموزانی ڪه در ڪلاس بودند پرسید آیامیتوانید راهی غیر تڪراری برای ابراز عشق، بیان ڪنید؟
برخی از دانش آموزان گفتند با بخشیدن، عشقشان را معنا می ڪنند. برخی «دادن گل و هدیه» و «حرف های دلنشین» را راه بیان عشق عنوان ڪردند. شماری دیگر هم گفتند «با هم بودن در تحمل رنجها و لذت بردن از خوشبختی» را راه بیان عشق می دانند.
در آن بین ، پسری برخاست و پیش از این ڪه شیوه دلخواه خود را برای ابراز عشق بیان ڪند،
داستان ڪوتاهی تعریف ڪرد:
یڪ روز زن و شوهر جوانی ڪه هر دو زیست شناس بودند طبق معمول برای تحقیق به جنگل رفتند. آنان وقتی به بالای تپّه رسیدند درجا میخڪوب شدند. یڪ قلاده ببر بزرگ، جلوی زن و شوهر ایستاده و به آنان خیره شده بود.
شوهر، تفنگ شڪاری به همراه نداشت و دیگر راهی برای فرار نبود. رنگ صورت زن و شوهر پریده بود و در مقابل ببر، جرات ڪوچڪ ترین حرڪتی نداشتند. ببر، آرام به طرف آنان حرڪت ڪرد.
همان لحظه، مرد زیست شناس فریاد زنان فرار ڪرد و همسرش را تنها گذاشت. بلافاصله ببر به سمت شوهر دوید و چند دقیقه بعد ضجه های مرد جوان به گوش زن رسید. ببر رفت و زن زنده ماند.
داستان به اینجا ڪه رسید دانش آموزان شروع ڪردند به محڪوم ڪردن آن مرد.
پسرک اما پرسید : آیا می دانید آن مرد در لحظه های آخر زندگی اش چه فریاد میزد؟
بچه ها حدس زدند حتما از همسرش معذرت خواسته ڪه او را تنها گذاشته است!
او جواب داد: نه، آخرین حرف مرد این بود ڪه «عزیزم ، تو بهترین مونسم بودی.از پسرمان خوب مواظبت ڪن و به او بگو پدرت همیشه عاشقت بود.››
قطره های بلورین اشڪ، صورت پسرک را خیس ڪرده بود ڪه ادامه داد:
همه زیست شناسان می دانند ببر فقط به ڪسی حمله می ڪند ڪه حرڪتی انجام می دهد و یا فرار می ڪند. پدر من در آن لحظه وحشتناڪ ، با فدا ڪردن جانش پیش مرگ مادرم شد و او را نجات داد.
این صادقانه ترین و بی ریا ترین راه پدرم برای بیان عشق خود به مادرم و من بود.
@andaki_tamol
✨﷽✨
🔰 #داستان_کوتاه
✍حکیم بزرگ ژاپنی در صحرایی روی شنها نشسته و در حال مراقبه بود. مردی به او نزدیک شد و گفت: «مرا به شاگردی بپذیر!». حکیم با انگشت خطی راست بر روی شن کشید و گفت: «کوتاهش کن!». مرد با کف دست نصف خط را پاک کرد. حکیم گفت: «برو یک سال بعد بیا!»
یک سال بعد باز حکیم خطی کشید و گفت: «کوتاهش کن!» مرد این بار نصف خط را با کف دست و آرنج پوشاند. حکیم نپذیرفت و گفت: «برو یک سال بعد بیا!»
سال بعد باز حکیم خطی روی شن کشید و از مرد خواست آن را کوتاه کند. مرد این بار گفت: «نمیدانم!» و از حکیم خواهش کرد تا پاسخ را بگوید. حکیم، خطی بلند کنار آن خط کشید و گفت: «حالا کوتاه شد!!!»
💥این حکایت یکی از رموز فرهنگ ژاپنیها را در مسیر پیشرفت نشان میدهد: «نیازی به دشمنی و درگیری با دیگران نیست؛ با رشد و پیشرفت تو دیگران خود به خود شکست میخورند. به دیگران کاری نداشته باش؛ کار خودت را بکن.
@andaki_tamol
🔮روحیه ای انتقاد پذیر و قوی
خدمت #علامه_طباطبائی(ره) گفته شد: «شخصی، ضد #المیزان کتابی نوشته است.» ایشان بدون این که خشمگین شود، فقط دو کلمه فرمود؛ فرمود: «بسیار خوب!»
یک بار به علامه گفتند: «فلان کس از شما انتقاد کرده است.»
علامه فرمود: «من که رسوای جهانم! عیب من یکی دو تا نیست؛ خوب این هم رویش.»
استاد امجد نقل می کنند: مرحوم استاد، هیچ نامه ی ، نام و نشان داری را بی پاسخ نمی گذاشتند. حتی اگر حامل ناسزا به ایشان بود، جوابی کریمانه به آن می دادند. شخصی که ایشان را با سخنانش آزار می داد و با علامه دشمنی می کرد، در مجامع، مورد احترام استاد بود و استاد به او می فرمود: «به حرم که می روم، اول برای شما دعا می کنم!»
هیچ کس نمی توانست علامه را خشمگین کند. به طور خلاصه می توان گفت: «علامه، له شده بود». [یعنی بسیار بسیار متواضع بود.]
@andaki_tamol
🔴 رئیس موساد سرلشکر «قاسم سلیمانی» را به ترور تهدید کرد!
🔹«یوسی کوهن» در ادعاهایی، دبیرکل حزبالله و فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران را به ترور تهدید کرد.
🔹کوهن ادعا کرد: سلیمانی میداند که نابودی وی غیرممکن نیست اما او تاکنون اشتباهی انجام نداده که نامش در فهرست ترور موساد قرار بگیرد.
🔹فعالیتهای سلیمانی در تمام مکانها آشکار و ملموس است و او سیستمی عملیاتی ایجاد کرده که تهدیدی بزرگ برای اسرائیل به شمار میرود.
🔹کوهن در پاسخ به این سوال که چرا موساد از ترور نصرالله امتناع کرده، گفت: این سوال، درست نیست. سوال (درست) این است آیا نصرالله میداند ما گزینهای برای نابودی وی داریم و پاسخ به این سوال، مثبت است.
✍ شما که راست ميگی قصد #ترور نداری ماهم اصلا نميدونيم که چندين ساله برای ترور سردار سليمانی بودجه تصويب می کنيد ولی هيچ غلطی نتونستيد بکنيد...😅
@andaki_tamol