eitaa logo
شناخت تفکرات صهیونیسم،andeeyshkade
187 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
86 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ویل یومئذ للمکذبین، فیعذبه الله العذاب الاکبر (بصیرت، اندیشه، وتحلیل،، چالشهای.پیش رو)
مشاهده در ایتا
دانلود
‌ی اموالش را در راه خدا بپذیرد. پیامبر (ص) نیز پس از نزول آیه‌ی «خُذ مِن اَموَالِهِم صَدَقَةً…» [توبه : ۱۰۳] بخشی از اموال او را پذیرفت. [۴۱][۴۲][۴۳] ستون توبه (ستون ابولبابه) در مسجدالنبی ستون توبه ستونی که ابولبابه خود را بدان بست، از همان زمان به ستون توبه [۴۴][۴۵] یا ستون ابولبابه [۴۶][۴۷][۴۸] معروف شد. ستون توبه از مکان‌های بافضیلت مسجدالنبی است. به‌روایتی، پیامبر اسلام (ص) بیشترین نمازهای نافله‌ی خود را کنار این ستون می‌گذارد. [۴۹] ابولبابه در شأن نزول مفسّران در ذیل چند آیه از ابولبابه انصاری نام برده‌اند: الف. خیانت ابولبابه «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَخُونُوا اللهَ وَ الرَّسُولَ وَ تَخُونُوا أَمَانَاتِکمْ وَ أَنْتُمْ تَعْلَمُونَ وَاعْلَمُوا أَنَّمَا أَمْوَالُکمْ وَ أَوْلَادُکمْ فِتْنَةٌ وَ أَنَّ اللهَ عِنْدَهُ أَجْرٌ عَظِیمٌ [انفال : ۲۷-۲۸] ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید، به خدا و پیامبر خیانت نکنید و (نیز) در امانت‌های خود خیانت روا مدارید؛ در‌حالی‌که می‌دانید (این کار، گناه بزرگی است) و بدانید که اموال و اولاد شما وسیله آزمایش است و (برای کسانی‌که از عهده امتحان برآیند) پاداش عظیمی نزد خدا است.» واحدی [۵۰]، زمخشری [۵۱]، طبرسی [۵۲]، از کلبی، زهری و قتاده، روایت کرده‌اند که این آیه درباره‌ی خیانت ابولبابه در ماجرای محاصره‌ی یهود بنی‌قریظه نازل شده است. ستون توبه (ستون ابولبابه) در مسجدالنبی ب. نفی دوستی با یهود «یا أَیهَا الَّذِینَ آمَنُوا لَا تَتَّخِذُوا الْیهُودَ وَالنَّصَارَى أَوْلِیاءَ بَعْضُهُمْ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ وَ مَنْ یتَوَلَّهُمْ مِنْکمْ فَإِنَّهُ مِنْهُمْ إِنَّ اللهَ لَا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمِینَ [مائده : ۵۱] ای کسانی‌که ایمان آورده‌اید! یهود و نصارا را ولیّ (و دوست و تکیه‌گاه خود) نگیرید. آنان اولیای یک‌دیگرند و کسانی‌که از شما با آنان دوستی کنند، از آن‌ها هستند. خداوند، جمعیت ستم‌کار را هدایت نمی‌کند.» نقل شده که این آیه درباره‌ی ابولبابه و داستان خیانت او نازل شده است. [۵۳][۵۴] «یا أَیهَا الرَّسُولُ لَا یحْزُنْک الَّذِینَ یسَارِعُونَ فِی الْکفْرِ مِنَ الَّذِینَ قَالُوا آمَنَّا بِأَفْوَاهِهِمْ وَ لَمْ تُؤْمِنْ قُلُوبُهُمْ [مائده : ۴۱] ای فرستاده (خدا!) آن‌ها که در مسیر کفر شتاب می‌کنند و با زبان می‌گویند: ایمان آوردیم؛ حال آن‌که قلب آن‌ها ایمان نیاورده است، تو را اندوهگین نسازد.» طبری [۵۵] از سدّی نقل می‌کند که آیه‌ی فوق نیز درباره‌ی ابولبابه انصاری و داستان خیانت او است. ستون توبه (اسطوانه ابولبابه) در مسجدالنبی ج. اعتراف به گناه «وَ آخَرُونَ اعْتَرَفُوا بِذُنُوبِهِمْ خَلَطُوا عَمَلاً صَالِحاً وَ آخَرَ سَیئاً عَسَى اللهُ أَنْ یتُوبَ عَلَیهِمْ إِنَّ اللهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ [توبه : ۱۰۲] و گروهی دیگر، به گناهان خود اعتراف کردند و کار خوب و بد را به‌ هم آمیختند. امید است که خداوند توبه ایشان را بپذیرد. همانا خداوند آمرزنده و مهربان است.» بنا به نقل مفسّران، این آیه درباره‌ی ابولبابه و همراهان او در تخلّف از غزوه تبوک و توبه‌ی آنان نازل شده؛ [۵۶][۵۷][۵۸] امّا بر اساس پاره‌ای روایات، این آیه درباره‌ی او و ماجرای بنی‌قریظه فرود آمده‌ است. [۵۹][۶۰] ستون توبه (اسطوانه ابولبابه) در مسجدالنبی د. صدقه ابولبابه «خُذْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَتُزَکیهِمْ بِهَا وَ صَلِّ عَلَیهِمْ إِنَّ صَلَاتَک سَکنٌ لَهُمْ وَ اللهُ سَمِیعٌ عَلِیمٌ [توبه : ۱۰۳] از اموال ایشان صدقه‌ای (‌زکات) بگیر تا با آن آن‌ها را پاک‌سازی و پرورش دهی و (هنگام گرفتن زکات) برای آن‌ها دعا کن که دعای تو، مایه آرامش آن‌ها است و خداوند شنوا و دانا است.» بعضی از مفسّران گفته‌اند: پس از آن‌که خداوند توبه‌ی متخلّفان از جنگ تبوک را پذیرفت و پیامبر (ص) آن‌ها را از ستون باز‌ کرد، ابولبابه انصاری همه‌ی اموال خود را پیش رسول خدا (ص) آورده، از حضرت خواست که آن‌ها را در راه خدا انفاق کند. پیامبر (ص) فرمود: هنوز دستوری در این‌باره بر من نازل نشده است. چیزی نگذشت که آیه‌ی‌ فوق نازل شد و فرمان داد که پیامبر قسمتی از اموال آن‌ها را بگیرد. [۶۱] [۶۲][۶۳] پی‌نوشت‌ها: ۱. ابن‌حجر عسقلانی، احمد بن علی، الاصابة فی تمییز الصحابه، ج۲، ص۴۰۷. ۲. ابن‌حزم، علی بن احمد، جمهرة انساب العرب، ص۳۳۴. ۳. ابن‌عبدالبر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۷۴۰. ۴. ابن‌الاثیر، ابوالحسن علی بن ابی‌الکرم، اسد الغابه، ج۱، ص۱۹۵. ۵. ابوحاتم ابن‌حِبّان‌، محمد بن‌ حبان، الثقات، ج۳، ص۳۲. ۶. ابن عبدالبر، یوسف‌ بن‌ عبدالله، الاستیعاب فی معرفة الاصحاب، ج۴، ص۱۷۴۰. ۷. ابن‌سعد، محمد بن سعد، طبقات الکبری، ج۳، ص۴۵۷. ۸. طبری، محمد بن جریر، تاریخ طبری، ج۲، ص۴۷۸. ۹. ابونعیم اصفهانی، احمد بن عبدالله، معرفة الصحابه، ج۲، ص۱۰۷۴. ۱۰. ابونعیم اصفه
خانه/یهود و اسلام/فتنه‌های یهود/نقد و بررسی گزارش اعدام مردان بنی قریظه نقد و بررسی گزارش اعدام مردان بنی قریظه فتنه‌های یهود یک نظر 3,192 بازدید ماجرای بنی قریظه و کشتار صدها نفر از یهودیان مدینه به دست مسلمانان پس از جنگ خندق، یکی از حوادث جنجالی و قابل بررسی در سیره نبوی است که تا دوران معاصر نقدی جدی متوجه آن نبوده و مورخان آن را نقل و نویسندگان آن را تفسیر و توجیه کرده‌اند. به نظر می‌رسد در پی ایرادات مستشرقان و به‌ویژه یهودیان به این رویداد، برخی محققان در صدد رد جزئیات آن از جمله تعداد کشتگان برآمده‌اند. ولید عرفات نویسنده معاصر از این جمله است که با رد گزارش ابن اسحاق و اشکال به راویان وی، معتقد است داستان آبشخوری دیگر دارد که به قرن‌ها پیش از اسلام برمی‌گردد. نوشتار حاضر شرح و تفصیل گفتاری از اوست که در مجلة الجمعیة التاریخیة السعودیة (سال سوم، ش ۵) به چاپ رسیده است. پیش از این، خلاصه این مطلب به صورت سخنرانی در مجموعه بحوث المؤتمر الدولی للتاریخ طرح شده و در مجموعه مقالات آن کنفرانس به صورت خلاصه چاپ شده بود. حادثه بنی‌قریظه از جمله حوادثی است که مستشرقان روی آن حساسیت زیادی دارند. از آن جمله ویلیام مولر در کتاب حیاة محمد (The Life Muhammad) این داستان را به صورت فوق‌العاده دراماتیک وصف کرده است. در این زمینه، اساس روایت ابن اسحاق است که نیاز به تأمل جدی دارد. برای مثال ابن اسحاق می‌گوید: رسول خدا (ص) بنی قریظه را در مدینه در خانه دختر حارث زنی از بنی‌النجار زندانی کرد، سپس چندین خندق کنده دستور داد آنان را آوردند و در حالی‌که گروه گروه آنان را می‌آوردند سرهایشان را قطع کرد و در میانشان دشمن خدا حیی بن اخطب و کعب بن اسد بودند، و اینها ششصد یا هفتصد و برخی تا هشتصد و نهصد نفر گفته‌اند! وی سپس درباره چگونگی کشتن آنان ادامه می‌دهد که همچنان ادامه داشت تا رسول خدا (ص) از این کار فراغت یافت (ابن هشام، تحقیق طه عبدالرؤف سعد، دارالجیل، ۱۴۱۱، ۴/۲۰۰ – ۲۰۱). برکات احمد در جزئیات این روایت مناقشاتی کرده و گفته است که مگر نمی‌شد پیامبر (ص) اینها را به مدینه نیاورد و کنار قلعه خودشان آنان را گردن بزند. و نکته دیگر این‌که مگر خندق از قبل در نزدیک مدینه نکنده بودند. چه لزومی داشت تا دوباره خندق بکنند؟ ahmad, Barakat: Muhammad and the Jews, New Delhi, p.84-5 این پرسش‌ها و مانند آنها مسائلی است که باید طرح شود. هنگام ظهور اسلام سه قبیله‌ی یهودی در یثرب سکونت داشتند و علاوه بر آنان گروه‌هایی از جمله در خیبر و فدک (شمال مدینه) می‌زیستند. رسول خدا (ص) در ابتدا امید داشت که یهودیان یثرب با اسلام که دین توحیدی بود از در دوستی و تفاهم در آیند، زیرا آنها هم پیروان دین آسمانی بودند، اما یهودیان وقتی پیشرفت اسلام را دیدند موضع مخالف گرفته و از در دشمنی با آن در آمدند. نتیجه‌ی این نزاع، بیرون راندن آنان از جزیرةالعرب بود. مورخان گویند بنی قینقاع (ابن هشام، تحقیق السقاء و دیگران، ۲/۴۷ – ۴۹) و سپس بنی نضیر (السیرة النبویة ابن کثیر، تحقیق مصطفی عبدالواحد، ۳/۱۴۵) مسلمانان را به زحمت انداختند. از این‌رو به‌وسیله‌ی ایشان محاصره شده و پس از تسلیم شدن از مدینه اخراج و اموال منقولشان تصرف شد. در فرصت دیگری، آنان از خیبر و فدک هم اخراج شدند. بنا به گزارش ابن اسحاق، بنی‌قریظه -سومین قبیله یهودی- با قریش و هم‌پیمانان او که برای نابودی اسلام به مدینه حمله کردند همراه شد. این حرکت در تهدید اسلام خطری بزرگ بود. پس از شکست آنان، پیامبر خدا (ص) یهودیان را محاصره کرد، همان‌گونه که بنی نضیر را محاصره کرده بود. بنی قریظه با طولانی شدن محاصره تسلیم شدند اما برخلاف بنی نضیر به حکم سعد بن معاذ که از قبیله اوس و هم‌پیمان بنی‌قریظه بود، تن دادند. سعد حکم کرد که مردان بالغ کشته و زنان و اطفال آنان به اسارت درآیند. بنابراین گودال‌هایی در بازار مدینه حفر شد و مردان بنی قریظه دسته دسته احضار و گردن زده شدند. شمار کشته شدگان را از چهارصد تا نهصد نفر گفته‌اند. با دقت در این داستان، اشکالاتی برآن امکان‌پذیر خواهد بود و می‌توان گفت استدلال بر این‌که ششصد یا هشتصد یا نهصد نفر از بنی قریظه اعدام شده‌اند صحیح نیست و این گزارش به منابع اسلامی افزوده شده است و در فرهنگ یهود اصل و نمونه‌ای برای آن هست. در حقیقت می‌توان برگشت این گفته‌ها را در تاریخ قدیم یهود جستجو کرد. در اینجا ابتدا به منابع عربی پرداخته و روایات یهودی را در آنها نقد و بررسی می‌کنیم. آنگاه به نمونه اصلی آن در تاریخ یهود اشاره خواهیم کرد. قدیمی‌ترین تألیفی که در دست ماست و بیشترین جزئیات حادثه بنی‌قریظه را در بردارد سیره ابن اسحاق است که مورخان بعدی در بیان رویدادهای متعدد برآن تکیه کرده و از آن اخذ کرده‌اند، اما ابن اسحاق در سال ۱۵۱، یعنی ۱۴۵سال پس از واقعه بنی قریظه از دنیا رفته است. مورخان پس از ا
و، گزارش او از واقعه را نقل کرده و به منابع مبهم او توجه نکرده‌اند. البته برخی به عدم اقناع خود از این واقعه اشاره کرده‌اند، اما زحمت نقد و بررسی آن را به خود نداده اند. ابن حجر عسقلانی این واقعه و گزارش‌های مربوط به آن را انکار می‌کند و از آن به «حکایات غریب» تعبیر می‌کند (تهذیب التهذیب:۴/۴۵). معاصر ابن اسحاق یعنی مالک بن انس هم ابن اسحاق را به دروغ‌گویی متهم کرده و او را به جهت نقل چنین روایاتی، دجال (= آن‌که راست و دروغ را به هم می‌آمیزد) می‌شمارد. مورخان و سیره‌نویسان، قوانین سختگیرانه‌ی محدثان را رعایت نکرده‌اند و این‌که تمام راویان ثقه باشند و از فرد پیش از خود بدون واسطه روایت کرده باشند را رعایت نکرده‌اند. اینها در روایات سیره نبوی بسیار سهل‌گیرانه‌تر از برخوردی که با احادیث نبوی دارند برخورد کرده‌اند. نکته مهم آن است که منبع و مواد گزارش ابن اسحاق درباره محاصره مدینه و برخورد با بنی قریظه از یهودیان تازه مسلمان نقل شده است. در مقابل این منابع متأخر غیرمعتبر، قرآن – تنها منبع اصیل و معاصر حادثه – به گونه‌ای بسیار کوتاه به حادثه اشاره می‌کند: وَأَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَقَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقاً تَقْتُلُونَ وَتَأْسِرُونَ فِریقاً (۲۶ احزاب) و هیچ اشاره‌ای به تعداد کشتگان نمی‌کند. ابن اسحاق در آغاز گزارش مربوط به نبرد احزاب مصادر خود را این‌گونه ذکر می‌کند: یکی از موالی آل زبیر و دیگرانی که متهم به کذب نیستند، بخش‌هایی از این گزارش را از عبدالله بن کعب بن مالک زهری و عاصم بن عمر بن قتاده و عبدالله بن ابی‌بکر و محمد بن کعب قرظی و دیگر عالمان مسلمان آورده‌اند. بنابراین روایت ابن اسحاق مجموعه‌ای است مرکب از این روایات. در جای دیگر ابن اسحاق از عطیه نیز نقل کرده است و او فردی از بنی قریظه است که عفو شامل حالش شد. قابل توجه این‌که عطیه از خاندان زبیر بن باطا عضو بارز بنی قریظه و کسی است که در جریان بنی قریظه نقش داشت. این روایت با توصیف تلاش‌های سران یهود برای انعقاد پیمان با نیروهای دشمن علیه مسلمانان آغاز می‌شود و در آن فهرستی از اسامی این سران آمده است: ۳ نفر از بنی نضیر ۲ نفر از قبیله وائل -که قبیله‌ای دیگر از یهود است- و افراد دیگری از این دو قبیله که نامشان ذکر نشده است. این افراد پس از آن‌که قبایل اطراف مدینه یعنی غطفان و مره و فزاره و سلیم و اشجع را برای مبارزه علیه مدینه تحریک کردند به مکه رفتند و در آنجا نیز موفق شدند قریش را به سوی یثرب به حرکت درآورند. هنگامی‌که نیروهای محاصره کننده مدینه جمع شدند حیی بن اخطب یکی از رهبران بنی نضیر نزد بنی قریظه -که هنوز در مدینه سکونت داشتند- رفت و به رغم نظر کعب بن اسد رهبر بنی قریظه، آنان را قانع کرد که پیمان خود را با رسول خدا (ص) نقض کنند. حیی چنین تصور می‌کرد که مسلمانان قدرت مقابله با نیروهای مهاجم را ندارند و سیادت و آقایی بنی قریظه و دیگر یهودیان به زودی باز خواهد گشت. لیکن محاصره مدینه به شکست انجامید و قبایل یهود طعم همدستی با دشمن را چشیدند. موضع علما و مورخان نسبت به روایت ابن اسحاق همراه است با قبول آمیخته به تردید در برخی قسمت‌ها و ردّ و انکار در برخی بخش‌های دیگر. اما آنچه پذیرفته‌اند همانند پذیرش گزارش‌های سیره و داستان نبردهاست که به نسل‌های بعدی منتقل شده اما معیارهای نقد و بررسی که در فقه و حدیث به آن توجه می‌شود در اینجا اعمال نشده است. به همین جهت، تحقیق و بررسی درباره راویان گزارش‌های سیره را ضروری ندانسته‌اند و به بیان سلسله روات به صورت متصل و غیرمتصل اهمیت نداده‌اند. چنان‌که این موضوع در سیره ابن اسحاق مشهود است؛ بر خلاف فقه که راوی ثقه و اتصال راویان، موضوعی مهم در آن به شمار می‌رود و به همین دلیل مالک که از فقهاست به ابن اسحاق توجه چندانی ندارد و مورخان بعدی و مفسران هم یا سخن ابن اسحاق را تکرار کرده یا به بخش‌هایی از آن اشاره کرده اند. علاوه بر آنکه مورخان با این روایت به سردی برخورد کرده‌اند. مثلاً طبری که حدود ۱۵۰ سال پس از ابن اسحاق آمده، برخلاف شیوه خود که روایات گوناگون از یک حادثه را نقل می‌کند، در موضوع بنی قریظه رعایت نکرده است، بلکه عبارتی آورده که تردید برانگیز است. او می‌گوید: واقدی گمان کرده که رسول خدا (ص) دستور داد گودال‌هایی برای بنی قریظه بکنند. ابن قیم در زاد المعاد ضمن اشاره‌ای بسیار گذرا به این داستان درباره رقم کشتگان حرفی نزده اما گویا ابن کثیر درباره آن تردید جدی داشته که تاکید می‌کند: داستان را گزارش‌گری مورد اعتماد همچون عایشه نقل کرده است! آنچه هست خود روایت نمی‌تواند سهل‌گیرانه یا با تردید مورد قبول قرار گیرد. ابن اسحاق به عنوان یک مولف در دو مورد در معرض هجوم تند محققان معاصر و بعدی قرار گرفته است: مورد اول آن است که کتاب مشتمل بر روایات یا قصه‌های ساختگی و
نادرست و غیرمطابق با قواعد نقد است؛ و مورد دوم پذیرش قطعی او نسبت به کشتار بنی قریظه است. مالک از محدثان و فقهای نخستین، آشکارا از وی به دروغ‌گو و دجال و کسی که روایاتش را از یهودیان می‌گیرد تعبیر می‌کند. مالک با به کارگیری معیار مخصوص به خود روش ابن اسحاق را رد می‌کند و منابع و روش وی را دارای اشکال می‌داند. طبیعی است که مالک، منابع و روش کار ابن اسحاق را در جمع‌آوری اخبار امثال این ماجرا نپذیرد. ابن حجر، از نسل‌های بعدی، دیدگاه مالک را چنین شرح می‌دهد که ردّ مالک نسبت به ابن اسحاق به دلیل روایاتی است که او در موضوعات نبردهای صدر اسلام از یهودیان نقل می‌کند که آنان هم از پدران خود روایت کرده‌اند. ابن حجر روایات محل تردید را با عبارات استواری مانند این عبارت «مثل هذه الروایات العجیبة، کقصة قریظة و النضیر» وصف می‌کند. به نظر نمی‌رسد که صریح‌تر از این تعبیر برای رد آن اخبار به دست آورد. لازم است قرآن کریم را به عنوان تنها منبع معتبر و معاصر در برابر مصادر متأخر و مشکوک و راویان متروک قرار دهیم. چنان‌که پیش‌تر گفته شد قرآن به گونه‌ای بسیار مختصر در آیه ۲۶ سوره احزاب به این حادثه اشاره کرده و فقط از کسانی که مستقیماً در نبرد شرکت داشته‌اند سخن می‌گوید. اگر کشته شدگان در این حادثه ۶۰۰ تا۹۰۰ نفر بودند رویدادی مهم تلقی و در قرآن به صورت روشن به آن اشاره می‌شد که از آن درس و عبرت گرفته شود. اما با اعدام سران خطاکار بنی قریظه، فقط طبیعی است که بیش از این مقدار در قرآن اشاره نشود. علاوه بر آنچه گفته شد که گزارش‌های مربوط به واقعه، بسیار متأخر از اصل واقعه و همچنین غیر قابل اعتماد است و بررسی درباره آنها صورت نگرفته و علاوه بر آن‌که قرآن اشاره‌ای به کشتار جمعی نکرده است، دلایل دیگری در ردّ این موضوع می‌توان به شرح زیر بیان نمود: اول: حکم اسلام در چنین واقعه‌ای آن است که تنها مسئولین فتنه مجازات شوند، چنان‌که تعداد و اسامی آنان در متن واقعه ذکر شده است. کشتن چنین رقم بالایی از افراد با عدل اسلامی و مبانی اساسی قرآن به‌خصوص آیه‌ی «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرَی» سازگار نیست. دوم: داستان کشتار بنی قریظه با حکم قرآن در خصوص اسیران جنگی مخالف است که می‌فرماید: یا منت گذاشته آزادشان کنید یا از آنان فدیه بگیرید (فَإِمَّا مَنًّا بَعْدُ وَإِمَّا فِدَاءً : سوره محمد آیه ۴). سوم: بسیار بعید است بنی‌قریظه کشته شوند در حالی‌که با مجموعه‌های قبلی یهود که پیش یا پس از آنان تسلیم شدند با رفق و مدارا برخورد شده و اجازه‌ی کوچ به آنها داده شود. ابوعبید بن سلام در کتاب الاموال (ص ۲۴۷) چنین نقل می‌کند که وقتی خیبر به دست مسلمانان فتح شد برخی گروه‌ها یا خاندان‌ها بودند که در دشمنی با رسول‌الله افراط می‌کردند با این حال پیامبر فقط با این کلمات آنان را خطاب کرد که چیزی بیش از توبیخ نبود: ای خاندان ابوحقیق، دشمنی‌تان را با خدا و رسولش می‌دانم اما این باعث نمی‌شود بیش از آنچه با دوستانتان رفتار کردم با شما هم رفتار کنم … آن حضرت این سخن را پس از غائله بنی‌قریظه فرموده است. اگر این مطلب درست باشد که صدها نفر در بازار کشته شده و گودال‌هایی برای این امر حفر کرده باشند، پس چرا آثاری از آن یا کمترین علامتی که بر این واقعه اشاره کند وجود ندارد. اگر چنین کشتار عظیمی رخ داده بود فقها آن را به عنوان یک مبنا مورد استناد قرار می‌دادند، در حالی‌که برعکس، مبنای آنان بر اساس آیه‌ی «وَ لَا تَزِرُ وَازِرَةٌ وِزْرَ اُخْرَی» است. نمونه‌ی آن گزارشی است که ابو عبید در الاموال -که کتابی فقهی و نه تاریخی است- چنین نقل می‌کند: زمانی که عبدالله بن علی، حاکم شام، گروهی از اهل کتاب را قلع و قمع کرد دستور داد به محل دیگری کوچ کنند؛ اوزاعی فقیه معاصر ابن اسحاق زبان به اعتراض گشود که آشوب از سوی همه آن افراد نبوده است تا همه مجازات شوند، و حکم الهی آن است که گروه زیادی به خطای چندنفر مجازات نمی‌شوند بلکه بالعکس است. اگر اوزاعی داستان بنی‌قریظه را پذیرفته بود بر اساس آن حکم می‌کرد. آنچه در این جریان دیده می‌شود این‌که از اشخاص معینی نام برده شده و سپس همان‌ها کشته شده‌اند، به‌خصوص که برخی از ایشان به دشمنی شدید علیه مسلمانان وصف شده‌اند. نتیجه‌ی منطقی آن است که این چند نفر که رهبری ماجرا را بر عهده داشته‌اند مجازات شده باشند نه همه‌ی قبیله. مطالعه جزئیات رویداد بنی قریظه نشان می‌دهد که موضوع قتل و کشتار در میان خود یهودیان مطرح شده و سپس به عنوان کار پیامبر (ص) تلقی شده است. موضوعاتی چون مشورت سران قبیله هنگام محاصره و سخن کعب بن اسد و پیشنهاد کشتن زنان و کودکان برای جنگیدن جدّی با مسلمانان، مطالبی است که نسل بنی قریظه برای تمجید اسلاف خود نقل کرده باشند. [و الّا مسلمانان از کجا می‌توانستند از جزئیات گفت‌وگوهای سران بنی‌قریظه مطلع شده باشند؟!] همان‌گونه که بازماندگان مسلما
نان مدینه هم در صدد تجلیل بزرگان خود بوده و موضوع قضاوت سعد بن معاذ علیه بنی قریظه و حمایت رسول خدا (ص) از او که فرمود: «حکم الهی را در مورد آنان بیان کردی» از فرزندان سعد نقل شده و طبیعی است که برای بزرگداشت پدران و تبرئه ایشان قصه‌هایی توسط نسل بعدی ساخته و پرداخته شود و ابن اسحاق هم آنها را نقل کند. مطالب دیگری نیز در این گزارش هست که پذیرش آن را مشکل می‌نماید: مانند این‌که گفته می‌شود صدها نفر از بنی قریظه پیش از اعدام در خانه زنی از بنی نجار زندانی شدند. به هر حال منبع واقعی داستان نادرست کشتار بنی قریظه، فرزندان یهود مدینه‌اند که ابن اسحاق از ایشان اخذ کرده و مورد اعتراض شدید علما و مورخان قرارگرفته و مالک او را دجال دانسته است. بنابراین مصادر قصه بسیار مشکوک و جزئیات آن با روح اسلام و احکام قرآن ناسازگار است، به گونه‌ای که نمی‌توان آن را تصدیق کرد. چون راویان مورد اعتماد بر آن خرده گرفته‌اند و قرآن هم آن را تایید نمی‌کند. به نظر می‌رسد اساساً تأیید آن ناممکن باشد. نه راویان موثقی آن را نقل کرده‌اند و نه ادله آن را تأیید می‌کند و این نشان از آن دارد که این داستان واقعاً مشکوک است. از سوی دیگر باید توجه داشت که این، داستانی مشابه و نمونه‌ای در تاریخ قدیمی یهود دارد که می‌توان این گزارش را نسخه‌ای از همان نقل کهن دانست. در آن حادثه گفته می‌شود انقلابیون یهود علیه رومیان قیام کردند، اما پس از تخریب معبد آنان در سال ۷۳ میلادی و فرار متعصبان ( الغیوریین = Zealots ) و افراطی‌های ( السکاری = Masada ) آنان به قلعه صخره در ماسادا ( masada ) ماجرا به قتل عام ایشان پس از محاصره‌شان انجامید. آنگاه برخی از آنان از واقعه جان سالم به در بردند و به جنوب گریختند و بنا به یک نظریه همان‌ها به یثرب آمدند و در آنجا ساکن شدند و آنان که ماندند گزارش آن را به نسل‌های بعدی منتقل کردند. کسی که در واقعه ماسادا حضور داشته و آن را ثبت کرده است فلاویوس یوسفوس (flavius josephus) است که سمتی در روم داشته اما یهودی بودن خود را پنهان می‌کرده است. جزئیات این واقعه شباهت زیادی به داستان بنی قریظه و مقاومت آنان در جنگ دارد. مثلاً اسکندر، هشتصد یهودی را دستگیر و در مقابل زن و فرزندشان کشت. چنان‌که عده فراوان دیگری از یهودیان، در ماجراهای دیگر کشته شدند. آنچه جلب توجه می‌کند تشابه شمار کشتگان است در ماسادا کشته شدگان را ۹۶۰ نفر گفته‌اند که ۶۰۰ نفرشان انقلابیون یهود بودند. تشابه دیگر این‌که وقتی از محاصره به تنگ آمدند، بزرگ آنان الیعازر، مانند آنچه کعب بن اسد در میان بنی قریظه پیشنهاد کرد، از دوستان خود خواست که زنان و کودکان خود را بکشند تا بدون دغدغه‌ی آنان، به سختی مبارزه کنند یا حتی پیشنهاد شد به کشتن همدیگر دست زنند. تشابه میان این دو گزارش آن هم در جزئیات، جلب توجه می‌کند. مشابهت تنها در خودکشی دسته‌جمعی نیست بلکه در اعداد و ارقام نیز هست. اینها تقریباً برابر است. برجستگی نام اشخاص و تشابه نام‌هایی هم که در آن داستان‌ها آمده محل توجه است. به نظر می‌رسد اصل داستان بنی قریظه از این واقعه گرفته شده و فرزندان یهود که به یثرب آمدند، آن را حفظ کرده و آن را با داستان بنی‌قریظه آمیخته‌اند. بسا کسی که تاریخ قدیم و جدید یهود در این واقعه را به هم آمیخته، همان کسی است که ابن اسحاق از او نقل کرده و مورخان مسلمان بدون توجه و بررسی آن را آورده‌اند. توجه به این مطالب وقتی جالب‌تر می‌شود که مشابه این داستان‌ها را در قرون معاصر و ماجرای هولوکاست و مظلوم‌نمایی‌های یهودیان روی این مسئله را مشاهده کنیم. نویسنده: ولید عرفات ؛ ترجمه: مصطفی صادقی
خانه/یهود و اسلام/تحریف اسلام و اسرائیلیات/هفده ایراد بر اکذوبه قتل عام بنی قریظه هفده ایراد بر اکذوبه قتل عام بنی قریظه تحریف اسلام و اسرائیلیات یک نظر 55 بازدید چه‌بسا در حین مطالعه‌ی کتب تاریخ و سیره و طبقات، به اخبار و روایاتی برمی‌خوریم که پذیرفتن آن‌ها، در تضادّ با محکمات قرآنی یا عقلی است و ایضاً چه‌بسا روایات و اخباری که فارغ از سنجه‌ی محکمات قرآن و عقل، با روایات دیگری از همان جنس دلالت و ثبوت، قابل جمع نیستند. / قتل عام بنی قریظه مثلاً در معتبرترین و مشهورترین کتب تاریخ و حدیث و سیره و طبقات مانند تاریخ طبری و طبقات ابن سعد، چنین نقل شده است که پیامبر (ص) آیات القاء شده‌ی شیطان را بر زبان راند که این ماجرا، به «غَرانیق» مشهور است. [۱] اما آیا می‌توان چنین روایتی را پذیرفت؟! متأسفانه چیرگی ذهنیّت روایی باعث شده است تا موارد فراوانی از این دست، در طول تاریخ، مقبول بسیاری از عوام و خواصِ مسلمانان قرار گیرند تا جایی­ که محدث بزرگی مانند ابن حجر عَسقَلانی (۸۵۲هـ) ـ که به امیرالمؤمنین حدیث نیز مشهور است، درباره‌ی همین خبر واحد [۲] غرانیق می‌گوید: «کَثْرَه الطُّرُقِ تَدُلُّ عَلَى أَنَّ لِلْقِصَّه أَصْلًا: فراوانی طُرُق روایی [داستان غرانیق] نشان می‌دهد که این ماجرا قطعاً مبنایی دارد» [۳] و یا مثلاً متکلم و فقیه بزرگِ شافعی، عبدالقاهر بغدادی (۴۲۹هـ) بر اساس همین ذهنیت روایی ادعا می‌کند: «وقال اهل السنه ان تلک الکلمه کانت من تلاوة الشیطان القاها فى خلال تلاوة النبى: اهل سنت گفته‌اند که این کلمه [غرانیق] از تلاوت شیطان بوده که آن را در خلال تلاوت نبی القاء کرده است.» [۴] هم­چنین در اخبار آحادِ تألیف شده در عصر عباسی چنین آمده است که ساحری یهودی پیامبر (ص) را جادو کرد و ایشان تا چند روز بر همین حالت مسحور (جادوشده) باقی ماند! [۵] این در حالی است که قرآن کریم صریحاً می‌گوید: «نَّحْنُ أَعْلَمُ بِمَا یَسْتَمِعُونَ بِهِ إِذْ یَسْتَمِعُونَ إِلَیْکَ وَإِذْ هُمْ نَجْوَى إِذْ یَقُولُ الظَّالِمُونَ إِن تَتَّبِعُونَ إِلَّا رَجُلًا مَّسْحُورًا انظُرْ کَیْفَ ضَرَبُوا لَکَ الْأَمْثَالَ فَضَلُّوا فَلَا یَسْتَطِیعُونَ سَبِیلًا» (الإسراء۴۷) [۶] و مثلاً فقیه و اصولی بزرگ حنفی ابوبکر الرازی مشهور به جَصّاص (۳۷۰هـ) در پاسخ به این قبیل اخبار می‌گوید: «و قد أجازوا من فعل الساحر ما هو أطم من هذا و أفظع، و ذلک أنهم زعموا أن النبی علیه‌السلام سُحر… و مثل هذه الأخبار من وضع الملحدین تلعبا بالحشو الطغام: در مورد فعل ساحر، موردی را مجاز دانسته‌اند که بسیار گزنده‌تر و زشت‌تر [از بقیه‌ی موارد است] و آن این‌که گمان کرده‌اند نبی علیه‌السلام جادو شده است… و نظیر این اخبار، از جعلیات ملحدین است که به این وسیله، اراذلِ فرومایه را به بازی می‌گیرند.» [۷] در پاره‌ای از اخبار نیز چنین آمده است که پیامبر (ص) دستور ترور برخی شاعران و یا قتل‌عام اسیران و افراد دربند را صادر کرده‌اند! اما آیا به مجرد این‌که فلان مورّخ یا بهمان محدّث، خبری را در کتاب خود آورده و چه‌بسا ادعای صحّت آن را داشته است، می‌توان آن را پذیرفت؟! قرآن کریم خود بر این نکته تصریح دارد که فرآیند جعل روایت، و دروغ و افترا بستن بر خاتم‌النبیّین (ص) از زمان خود ایشان آغاز شد: «وَ یَقُولُونَ طَاعَه فَإِذَا بَرَزُوا مِنْ عِندِکَ بَیَّتَ طَائِفَه مِّنْهُمْ غَیْرَ الَّذِی تَقُولُ وَ اللَّهُ یَکْتُبُ مَا یُبَیِّتُونَ». (النساء۸۱) [۸] طبری در تفسیر این آیه از ابن عباس نقل می‌کند: «این افراد آن­چه را که نبی (ص) گفته است، تغییر می‌دهند.» [۹] هم‌چنین در آیات دیگری بر فرایند افترا و دروغ‌بستن به پیامبر (ص) به‌دست شیاطین جنّ و انس اشاره شده است: «وَ کَذَلِکَ جَعَلْنَا لِکُلِّ نَبِیٍّ عَدُوًّا شَیَاطِینَ الْإِنسِ وَ الْجِنِّ یُوحِی بَعْضُهُمْ إِلَى بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَ لَوْ شَاءَ رَبُّکَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا یَفْتَرُونَ» (الانعام۱۱۲) [۱۰] تراث‌شناس بزرگ معاصر حسن حنفی در کتاب اعادة علم السیرة ـ جلد سوم از مجموعه‌ی من النقل إلی العقل ـ به موضوع مهمی اشاره کرده است که خالی از لطف نیست در این‌جا بدان اشاره نماییم و سپس مستقیماً وارد بررسی اخبار آحاد مربوط به اکذوبه‌ی قتل عام بنی قریظه شویم: «سیره، تاریخی است که بر روایات اتکا می‌کند: روایات ابن اسحاق و ابن هشام. سیره، تاریخی از خِلال روایت است و نه از خلال مشاهده‌ی عینی یا از خلال تحلیل روایات و استنباط مضمون آن‌ها. سیره، تاریخ رؤیت راویان است بدون نقد این رؤیت به‌منظور رسیدن به رخدادهای تاریخی عینی [Objective]. سیره، تاریخی است که ابن خلدون در صدد خروج از آن و آشکارکردن اشتباهات مورّخینی بود که در منابع خود، بر روایات بررسی‌نشده اعتماد می‌کنند… [۱۱] همه‌جای سیره انباشته از قال ابن اسحاق یا قال ابن هشام است. هیچ تاریخ
ی ورای نقل‌قول وجود ندارد؛ بنابراین سیره، تاریخی ذهنی [Subjective] است و نه تاریخی عینی». [۱۲] موقعیت یهودیان بنی‌قریظه و بنی‌نضیر و بنی‌قینقاع ما در ابتدا خلاصه‌ای از ماجرای بنی‌قریظه را ـ بر اساس کهن‌ترین روایت ـ بیان، و سپس از چند جهت، سستی و تهافت آن را اثبات می‌نماییم: پیامبر (ص) به محض ورود به مدینه، با یهودیان پیمان صلح بست. لکن در جریان جنگ خندق و دوران سخت محاصره‌ی مدینه به‌دست قبایل ستیزه‌جو، یهودیان بنی‌قریظه این پیمان را شکستند و زعیم آنان کعب بن اسد آمادگی خویش برای جنگ با اهالی مدینه را به گوش ستیزه‌جویان قریش رساند. وقتی خبر این عهدشکنی به پیامبر (ص) رسید چند نفر از صحابه را برای بررسی صحّت موضوع به سمت قلعه‌های بنی‌قریظه گسیل داشت. وقتی این فرستادگان پیامبر نزد بنی‌قریظه آمدند اوضاع را بسیار بدتر از شنیده‌ها یافتند به‌طوری‌که سران بنی‌قریظه اعلان کردند: «پیامبر خدا دیگر کیست؟ هیچ عهد و پیمان دوستی میان ما و محمد وجود ندارد.» [۱۳] پس از پایان محاصره‌ی مدینه ـ که به نام جنگ احزاب یا خندق معروف است ـ پیامبر (ص) دستور داد به سرعت به سمت قلعه‌های یهودیان بنی‌قریظه حرکت کنند. محاصره‌ی این قلعه‌ها تا تسلیم‌شدن کامل آنان، ۲۵روز به طول انجامید. [۱۴] ابن هشام و دیگران نقل می‌کنند که در واپسین شب محاصره؛ کعب بن اسد قوم خود را جمع کرد و به آنان گفت: «من سه گزینه به شما ارائه می‌دهم. گفتند: چه گزینه‌هایی؟ کعب پاسخ داد: [نخستین گزینه این است که] از این مرد [=محمد] پیروی کنیم و وی را تصدیق نماییم، واللّه که برای شما آشکار شده که او قطعاً پیامبر خداست… با این کار، شما نسبت به جان و اموال و فرزندان و زنان‌تان در امان خواهید بود. یهودیان گفتند: خیر! ما هرگز حکم تورات را رها نمی‌کنیم… کعب گفت: حال که این گزینه‌ی [نخستِ] مرا نپذیرفتید پس بیایید فرزندان و زنانمان را بکُشیم و سپس با شمشیرهای آخته به محمد و اصحابش یورش بریم… قومش گفتند: آیا این زنان و کودکان ضعیف را بکُشیم؟ و زندگی خوش پس از آنان چه معنایی دارد؟ کعب گفت: اگر این گزینه را نیز نمی‌پذیرید، پس بیایید امشب که شنبه شب است و احتمالاً محمد و اصحابش از عدم حمله‌ی ما آسوده‌خاطر هستند، بر آنان حمله بریم… یهودیان بنی‌قریظه گفتند: چگونه شنبه‌مان را با این کار خراب کنیم» [۱۵] پس از این‌که یهودیان بنی‌قریظه هیچ‌یک از پیشنهادهای سه‌گانه‌ی رهبر خود را نپذیرفتند، کسی را نزد پیامبر (ص) فرستادند و از او خواستند که ابولُبابَه ـ از هم‌­پیمانان قبیله‌ی أوْس ـ را برای مشورت نزدشان بفرستد. پیامبر (ص) نیز این درخواست آنان را قبول کرد و ابولبابه را نزد بنی‌قریظه فرستاد. بنی‌قریظه از وی چاره‌جویی کردند و او پیشنهاد کرد که تسلیم شوند و به آنان فهماند که در صورت تسلیم‌شدن کشته می‌شوند. ابولبابه پس از خروج از نزد یهودیان به علت این­‌که سرانجامِ کارشان را به آن‌ها گفته بود خود را خائن به پیامبر و مسلمانان دانست و مستقیماً به مسجد رفت و خود را به ستون مسجد بست تا این­‌که پس از شش روز، پیامبر (ص) اطلاع داد که خداوند توبه‌ی ابولبابه را پذیرفته است و خود ایشان نیز دست‌های وی را باز کرد. باری، یهودیان بنی‌قریظه با این‌که می‌دانستند کُشته می‌شوند نظر ابولبابه را پذیرفتند و بدون هرگونه درگیری یا مقاومتی، خود را تسلیم کردند. در این هنگام قبیله‌ی اوس که هم‌پیمان پیشین بنی‌قریظه بودند، نزد پیامبر (ص) آمدند و از او خواستند که در حق یهودیان بنی‌قریظه ارفاق نماید. پیامبر (ص) به آنان گفت: «آیا اگر مردی از خودتان در مورد آن‌ها حکم کند راضی می‌شوید؟» [۱۶] آنان نیز این پیشنهاد را قبول کردند و پیامبر (ص) صدور حکم در مورد بنی‌قریظه را به سعد بن مُعاذ واگذار کرد. سعد نیز این‌چنین حکم کرد: «من در مورد بنی‌قریظه حکم می‌کنم که مردان‌شان کشته شوند، اموال‌شان تقسیم شود و زنان و فرزندان‌شان نیز به اسارت گرفته شوند» [۱۷] پیامبر (ص) نیز از این حکم سعد راضی شد و آن را حکم الهی نامید که از ورای هفت آسمان مُهر تأیید خورده است. [۱۸] و خود یهودیان بنی‌قریظه نیز گفتند: «ای محمد! ما حکم سعد بن مُعاذ را می‌پذیریم» [۱۹] ابن هشام در ادامه‌ی این قصه می‌نویسد: «پیامبر خدا (ص) آنان را در مدینه در خانه‌ی زنی از بنی‌النجّار به نام بنت الحارث، زندانی کرد. سپس به بازار مدینه ـ که امروز هم هست ـ آمد و دستور داد در آن­جا گودال‌هایی حفر کردند، سپس یهودیان بنی‌قریظه را آوردند و گروه گروه در آن گودال‌ها گردن زدند… تعداد کُشتگان ششصد یا هفتصد نفر بود. کسانی‌که می‌گویند تعداد کشتگان بنی‌قریظه بیشتر بوده است به عدد هشتصد و نهصد نفر اشاره کرده‌اند.» [۲۰] این خلاصه‌ای از داستان قتل عام بنی قریظه بود که به نقل از یکی از قدیمی‌ترین و معتبرترین منابع یعنی سیره‌ی ابن هشام نقل شد. خواننده‌ی دقیق قطعاً در همان نگاه نخست به تناقضات عظیم این
قصّه پی برده است، لکن ما از سه منظر، بطلان این داستان را نشان می‌دهیم: الف) سستی در منطق روایی داستان ایراد یکم: در این داستان چنین آمده است که یهودیان پیشنهاد جنگیدن با پیامبر (ص) را که رهبرشان کعب بن اسد مطرح کرد، نپذیرفتند. پس چه‌طور می‌شود که با وجود علم به مرگ خود و سیه‌روز شدن زنان و فرزندان‌شان، تن به پیشنهاد ابولبابه دادند؟ و پیشنهاد ابولبابه چه برتری و مزیّتی بر پیشنهاد کعب بن اسد داشت؟! ایراد دوم: در این داستان چنین آمده است که یهودیان بنی‌قریظه داوطلبانه و مشتاقانه از ابولبابه‌ی انصاری دعوت کردند تا با وی مشورت کنند و نهایتاً نظر وی را نیز پذیرفتند. آن‌ها می‌دانستند که ابولبابه از زمره‌ی مسلمانان و صحابه‌ی پیامبر (ص) است و بنابراین دشمن آن‌ها به‌شمار می‌آید و نه دوست‌شان. حال با این اوصاف و در شرایط دشوار محاصره‌ی قلعه‌شان به‌دست مسلمانان، چرا به‌جای اطاعت از رهبر و بزرگ قوم خویش یعنی کعب بن اسد، باید پذیرای سخن دشمن خود باشند؟! ایراد سوم: ابولبابه که خود از بزرگان مسلمانان و انصار بود و با اِذن و اجازه‌ی پیامبر (ص) نیز وارد قلعه‌ی بنی‌قریظه شد، چرا یهودیان را به مسلمان‌شدن و تصدیق نبوت خاتم‌النبیین (ص) دعوت نکرد؟! و چرا پیامبر (ص) به ابولبابه نگفت تا بنی‌قریظه را به اسلام دعوت کند؟! این پرسش به‌خصوص از آن‌جا بسیار مهم و حیاتی است که یهودیان بنی‌قریظه پذیرای رأی و نظر ابولبابه بودند و از همین‌رو وی را به قلعه‌ی خویش دعوت کردند. پس با این شرایط، چرا او به‌جای پیشنهاد مسلمان‌شدن، آن‌ها را به مرگ دسته‌جمعی فراخواند؟! ایراد چهارم: در همان منابع آمده است که شبِ پیش از تسلیم‌شدن بنی‌قریظه، یکی از آن‌ها به‌نام عمرو بن سعدی از قلعه‌شان خارج شد و خود را تسلیم پیامبر (ص) و یارانش نمود و گفت: «من عمرو بن سعدی هستم… و هرگز به محمد خیانت نمی‌کنم» [۲۱] او به مسجد رفت و تا صبح همان‌جا ماند و به این ترتیب از مجازات مرگ رهایی یافت. مورّخان و محدّثان بزرگی چون ابن اثیر جَزَری (۶۳۰هـ)، [۲۲] ابن حجر عسقلانی (۸۵۲هـ) [۲۳] و… این حرکت وی را به مسلمان‌شدن تفسیر کرده‌اند و عمرو بن سعدی را جزء صحابه‌ی پیامبر دانسته‌اند. [۲۴] در برخی روایات آمده است که وی از عهدشکنی قوم خود اعلان برائت کرد و از میان آن‌ها خارج شد. [۲۵] با این تفاصیل، آشکارتر می‌شود که مسلمان‌شدن یا دست‌کم اعلان برائت هرکدام از یهودیان بنی‌قریظه از خیانت به مسلمانان، باعث نجات آن‌ها و خانواده‌شان می‌شده است. پس به چه دلیل آن‌ها زیر بار این موضوع نرفتند؟! نقاشی تخیّلی «اعدام یهودیان بنی‌قریظه در حضور زنان و کودکان اسیر یهودی»، برای مظلوم‌نمایی و تحریک احساسات! ایراد پنجم: ایضاً در همین داستان آمده است که سه نفر دیگر از حاضران در قلعه ـ به نام‌های ثعلبة بن سَعیّه، اُسَید بن سَعیّه و عمویشان اَسد بن عُبَید ـ که از قبیله‌ی بنی‌هُدَل بودند، [۲۶] در شب پیش از تسلیم‌شدن بنی‌قریظه به مرگِ خودخواسته، از قلعه بیرون آمدند و مسلمان شدند. واقدی می‌نویسد: «این سه نفر مسلمان شدند و خود و خانواده و اموالشان را در امان قرار دادند.» [۲۷] این موضوع نیز ثابت می‌کند که مسلمان‌شدن بنی‌قریظه ـ یعنی همان اقرار زبانی به شهادتین ـ باعث نجات جان آن‌ها و حفظ اموال و خانواده‌هایشان می‌شده است. پس چرا آن‌ها این مسیر ساده را انتخاب نکردند و چرا ابولبابه یا پیامبر (ص) این پیشنهاد را به آنان ارائه ندادند؟! ایراد ششم: در مورد تعداد کشته‌شدگان این داستان نیز به قدری اختلاف وجود دارد که بر گسست‌های منطقی آن بیش از پیش می‌افزاید. پیش‌تر دیدیم که خود ابن هشام چندین عدد: ششصد، هفتصد، هشتصد و نهصد نفر را ذکر می‌کند. [۲۸] عجیب این‌که ابن هشام در جای دیگری این تعداد را به نقل از ابوعمرو مَدَنی حدود چهارصد نفر می‌داند! [۲۹] واقدی عدد هفتصدوپنجاه نفر را نیز به این مجموعه اعداد اضافه کرده است. [۳۰] بعضی از مورّخین سلف، حتی از ارائه‌ی تعداد نفرات هم اجتناب کرده‌اند و مثلا قاسم بن سَلّام (۲۲۴هـ) فقط می‌گوید عده‌ای از مردان بنی‌قریظه کشته شدند [۳۱] و در بعضی نسخه‌های همین کتاب وی، عدد چهل نفر نیز آمده است. [۳۲] ایراد هفتم: در روایات آمده است که دو تن از مردان بنی‌قریظه به نام‌های رِفاعه بن سَمَوأل و زبیر بن باطا با شفاعت دو تن از مسلمانان مورد بخشش قرار گرفتند. رفاعه از اُم‌المُنذِر خواست که وی را نزد پیامبر (ص) شفاعت کند. پیامبر (ص) نیز درخواست ام‌المنذر را پذیرفت و از قتل رفاعه صرف‌نظر کرد. [۳۳] گفته‌اند که رفاعه بعدها مسلمان شد. [۳۴] هم‌چنین یکی دیگر از مردان بنی‌قریظه زبیر بن باطا است که ثابت بن قَیس را واسطه کرد تا پیامبر (ص) از جان و مال وی و اسارت زنان و فرزندانش بگذرد. پیامبر (ص) نیز درخواست ثابت بن قیس را پذیرفت و زبیر بن باطا را بخشید. لکن خود زبیر وقتی دید که تمام بزرگان بنی‌قریظه کشته شده
‌اند گفت: «ای ثابت! من از تو تقاضا می‌کنم که مرا نیز به قومم ملحق کنی، چراکه واللّه پس از آنان، روی خوش زندگی را نمی‌بینم… ثابت نیز درخواست وی را پذیرفت و گردنش را زد»! [۳۵] حال با توجه به این ماجرا چند پرسش مهم دیگر پیش می‌آید: اگر حکم قتل‌عام مردان بالغ بنی‌قریظه حکمی الهی بوده است پس چگونه این حکم با وساطت دو نفر از صحابه در مورد رفاعه و زبیر بن باطا، ملغی می‌شود؟! و آیا وساطت خویشان و آشنایان می‌تواند مانعی برای اجرای حکم خداوند گردد؟! اگر این واسطه‌کردن تا این حد مفید بوده است پس چرا مابقی آن چندصدنفر چنین کاری نکردند تا خود و اموال و زنان و فرزندانشان را نجات دهند؟! ایراد هشتم: بر اساس تمامی اَشکال روایات اکذوبه‌ی قتل عام بنی قریظه، پیامبر (ص) در صدور حکم هیچ نقشی نداشته است!! او در مرتبه‌ی نخست پیشنهاد قبیله‌ی اوس را می‌پذیرد و حکمیت را به فردی از آنان ـ یعنی سعد بن معاذ ـ می‌سپارد و در مرتبه‌ی دوم نیز بی‌چون‌وچرا پذیرای حکم سعد می‌گردد و آن را حکم خداوند توصیف می‌کند. حال پرسش این است که اگر سعد به چیز دیگری جز قتل بنی‌قریظه حکم می‌کرد، مثلاً به کوچ یهودیان یا بخشش آن‌ها یا محاکمه‌ی فقط سران خائن ـ و نه تمام مردان ـ حکم می‌نمود پیامبر (ص) چه می‌کرد؟ چراکه در این صورت، سعد خلاف حکم خداوند، قضاوت کرده بود و پیامبر (ص) نیز به دلیل وعده‌ی مطلقی که به اوس داده بود می‌بایستی پذیرای هرگونه حکمی از جانب سعد باشد. پس با این تفاصیل، هرچه سعد می‌گفت حکم خدا به شمار می‌آمد؟! و چگونه ممکن است که هر حکمی، حکم خدا باشد؟! نقاشی تخیّلی «اعدام یهودیان بنی‌قریظه در حضور زنان و کودکان اسیر یهودی»، برای مظلوم‌نمایی و تحریک احساسات! ایراد نهم: چرا باید در چنین موضوع مهمی، پیامبر (ص) قضاوت نهایی را ـ به خاطر وابستگی‌های قبیله‌ای ـ به دست یکی از اصحابش دهد؟! با این‌که اشتباه کردن و به خطارفتن آن‌ها نیز بسیار محتمل است؟! ایراد دهم: یهودیان بنی‌قریظه که از ترس جانشان، بیش از بیست روز را در قلعه‌ها مخفی شدند، چرا به این آسانی و بدون هیچ مقاومتی، به مرگ خود و اسارت زنان و فرزندانشان رضایت دادند و هیچ اعتراض یا کوششی برای نجات خود یا تغییر این حکم نکردند؟! و چرا حتی حاضر نشدند با گفتن صوریِ دو جمله‌ی اَشهد اَن لا اله الا اللّه و اَشهد اَنّ محمداً رسول اللّه، از این عاقبت تلخ رهایی یابند؟! ایراد یازدهم: اگر تعداد مردان کشته شده را حدود ششصد نفر فرض کنیم، و ایضاً فرض کنیم که دو سوم این مردان، صاحب همسر و فرزند بوده‌اند، نهایتاً تعداد اسیران این ماجرا دست‌کم حدود هشتصد زن و کودک خواهد بود. حال پرسش این است که سرانجامِ این صدها نفر زن و کودک چه شد؟ و تأمین نیازهای معیشتی آنان چگونه میسّر شده است؟ و چرا در تاریخ هیچ نشانی از این افراد وجود ندارد؟ گفتنی است این رقم هشتصد زن و کودک، با در نظرگرفتن حداقل نفرات است وگرنه براساس منطق این قصه، می‌توان این تعداد را تا رقم هزاران نفر نیز تخمین زد. ما یازده معضل بزرگ این داستان را برشمردیم. ولو این‌که حتی وجود دو یا سه مورد از این تناقضات و گسست‌های منطقیِ عمیق نیز می‌تواند بنای کل این ماجرا را فرو بریزد. ب) سستی منطق داستان از دیدگاه قرآن ایراد دوازدهم: قرآن کریم سرنوشت اسیران را در آزادی با فدیه و یا بدون فدیه، حصر نموده است. (محمد۴) البته می‌توان حساب اندک اشخاصی که پیش از آغاز جنگ، مرتکب جنایات دیگری شده‌اند را جدا کرد. این افراد پس از اسارت، باید به‌خاطر جنایات دیگر، محاکمه شوند. روشن است که حساب اکثریت قریب به اتفاق سربازان عادی که به اسارت درمی‌آیند از اندک جنایت‌کاران و سرکردگان تجاوزگر جداست. این موضوع حتی در مسائل حقوق نوین نیز مطرح شده است و اصطلاح نوین «war crime» یا «جنایت جنگی» [۳۶] که در مباحث حقوق بین‌الملل وجود دارد به همین معناست: «عملی که در اثنای جنگ، رخ می‌دهد و قوانین بین‌المللی و پذیرفته‌شده در مورد جنگ را نقض می‌کند.» [۳۷] «جنایتی مثل نسل‌کُشی یا سوء رفتار با زندانیان که در اثنای جنگ رخ می‌دهد یا مربوط به جنگ است.» [۳۸] البته واضح است که این مفاهیم حقوقی مدرن را نمی‌توان دقیقاً معادل با مفاهیم دوران کهن دانست، لکن می‌توان ردّپای همین مفاهیم را به شکل ساده و بسیط در چهارچوب‌های حقوقی آن دوران نیز یافت. اسیر جنگی کسی است که در جریان رویارویی نظامی به اسارت در می‌آید. بنابراین بسیار محتمل است که اسیر، در اثنای جنگ و قبل از اسارتش، فرد یا افرادی از طرف مقابل را کشته یا مجروح کرده باشد. اما با وجود چنین احتمالی، بازهم حکم قرآن در مورد اسیران جنگی، حکمی به‌غایت انسانی است که نهایتاً به آزادی آنان ختم می‌شود. روشن است که تسلیم‌شدگان بنی‌قریظه حتی از اسیران نیز قابل ترحّم‌تر هستند، زیرا آنان امکان جنگیدن و آسیب‌زدن به مسلمانان را نداشتند و عملاً نیز با مسلمانان نجنگیدند
که اسیر شوند. نتیجتاً می‌بایستی شیوه‌ی برخورد با آن‌ها بسیار رئوفانه‌تر از شیوه‌ی برخورد با اسیران جنگی‌ای باشد که در اثنای نبرد به اسارت درآمده‌اند. پس چگونه است که بر اساس این اکذوبه، تمامی مردان بنی‌قریظه ـ که خودشان بدون مقاومت تسلیم شده‌اند ـ به قتل می‌رسند؟! مظلوم‌نمایی و نقاشی تخیّلی از سوگواری زنان یهودی بنی‌قریظه در کنار اجساد شوهرانشان! ایراد سیزدهم: به فرض که مجازات خیانت و پیمان‌شکنی بزرگان و رهبران بنی‌قریظه مرگ باشد، که چنین نیست. اما آیا عادلانه است که مجازاتِ مختص به سران و رهبران خائن آنان را به همه‌ی مردان بالغ‌شان تسرّی داد؟! این در حالی است که بارها در قرآن کریم آمده است: «لَا تَزِرُ وَازِرَه وِزْرَ أُخْرَى» (الإسراء۱۵، الانعام۱۶۴ و…) [۳۹] ایراد چهاردهم: قرآن کریم یکی از صفات اَبرار (نیکوکاران) را چنین برمی‌شمارد: «وَ یُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَ یَتِیمًا وَ أَسِیرًا» (الانسان۸) [۴۰] به‌راستی کُشتن صدها نفر که بدون هیچ مقاومتی خود را تسلیم کرده‌اند با مُفاد این آیه و تصویری که قرآن کریم از پیامبر گرامی (ص) ارائه می‌دهد هم‌خوانی دارد؟! [۴۱] ایراد پانزدهم: بیشتر مفسّرین ادعا کرده‌اند که این آیات درباره‌ی یهودیان بنی‌قریظه نازل شده است: «وَ أَنزَلَ الَّذِینَ ظَاهَرُوهُم مِّنْ أَهْلِ الْکِتَابِ مِن صَیَاصِیهِمْ وَ قَذَفَ فِی قُلُوبِهِمُ الرُّعْبَ فَرِیقًا تَقْتُلُونَ وَ تَأْسِرُونَ فَرِیقًا» (الاحزاب۲۶) [۴۲] اگر این ادعا درست باشد خود این آیه بزرگ‌ترین ردّیه بر این داستان است؛ زیرا این آیه به کسانی اشاره می‌کند که در جنگ احزاب، به یاری ستیزه‌جویان برخاسته‌اند و سپس عده‌ای از آن‌ها در درگیری با مسلمانان، کُشته شده‌اند و عده‌ای نیز به اسارت درآمده‌اند. در این آیه هیچ اشاره‌ای به اسارت زنان و کودکان نشده است، بلکه می‌گوید گروهی از این خیانت‌کاران، اسیر و گروهی نیز کُشته شده‌اند. و واضح است که بین «اسیر» و «تسلیم‌شده» تفاوت وجود دارد. اسیران اغلب در میدان جنگ، به سبب مجروحیّت به اسارت درمی‌آیند و یا با دیدن کمبود یا فقدان توان جنگی، خود را تسلیم دشمن می‌کنند. لکن در این اکذوبه‌ی عباسی، مردان تسلیم‌شده‌ی بنی‌قریظه هیچ شباهتی به اسیران ندارند؛ زیرا اساساً وارد درگیری نظامی نشدند که اسیر به‌شمار بیایند. بلکه آنان بدون هرگونه مقاومت و به شکل خودخواسته تسلیم فرمان مرگ دسته‌جمعی می‌شوند! ما در انتهای این نوشتار نشان می‌دهیم که اگر تنها دلیل ماجرای بنی‌قریظه همین آیه باشد، کل ماجرا به‌گونه‌ی دیگری رخ داده است که حتی برخی روایات نیز آن را تأیید می‌کنند و ما به آن‌ها اشاره می‌کنیم. ایراد شانزدهم: قرآن کریم در وصف عاصیان یهود می‌گوید: «وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلَى حَیَاه وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُواْ یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَه وَ مَا هُوَ بِمُزَحْزِحِهِ مِنَ الْعَذَابِ أَن یُعَمَّرَ وَ اللّهُ بَصِیرٌ بِمَا یَعْمَلُونَ» (البقره۹۶) [۴۳] طبری در تفسیر خود می‌نویسد: «این آیه می‌گوید: ای محمد! قطعاً آزمندترین مردم نسبت به زندگی دنیا را یهودیان می‌یابی و آنان بیش از سایر مردم، از مرگ کراهت دارند.» و سپس همین تفسیر را از ابن عباس و مجاهد و… نقل می‌کند. [۴۴] شکی نیست که بنیان اکذوبه‌ی قتل عام بنی قریظه با معنای صریح این آیه در تضاد است. در تمام اَشکال روایات بنی‌قریظه چنین به خواننده القاء می‌شود که صدها یهودی حتی به بهای مرگ و اسارت زنان و فرزندانشان، حاضر نیستند از آرمان‌های خویش دست بردارند و جاعلان عصر عباسی چهره‌ای قهرمان‌گونه از آنان ساخته‌اند! این در حالی است که بر اساس همان روایات اگر هرکدام از آنان از خیانتش تبرّی می‌جُست و یا کسی را به وساطت و شفاعت می‌گرفت و یا حاضر می‌شد ـ ولو به شکل صوری ـ مسلمان شود و شهادتین بر زبان بیاورد، قطعاً از این مهلکه جان سالم به در می‌بُرد. حال چگونه است که صدها و یا ده‌ها یهودیِ عاصی و خائن که به تعبیر قرآن آزمندترین و حریص‌ترین مردمان نسبت به حفظ جان و تداوم زندگی هستند و آرزوی زندگی هزارساله در سر می‌پرورانند، حاضر می‌شوند به این راحتی تسلیم مرگی خودخواسته و فرجامی این چنین تلخ گردند؟!! تصویرسازی یک متن مربوط به قرن نوزدهم، از داستان تخیّلی «کشتار یهودیان بنی‌قریظه»؛ توسط محمد رفیع باذل پ) سستی إسناد داستان از دیدگاه دانش رجال ایراد هفدهم: روایات مربوط به سیره مدت‌ها به شکل شفاهی رد و بدل می‌شد تا این‌که منصور خلیفه‌ی عباسی (۱۵۸هـ) ابن اسحاق را موظف کرد تا کتابی تاریخی از زمان آدم تا دوران خودش، برای پسرش مهدی تدوین نماید. پس از تدوین کتاب ابن اسحاق، منصور آن را خلاصه کرد و کتاب اصلی را در خزانه قرار داد. [۴۵] ابن اسحاق در سال ۱۵۱ هجری قمری درگذشت. [۴۶] سپس ابن هشام (۲۱۸هـ) سیره‌ی مشهور خود را بر مبنای تاریخ
ابن اسحاق تدوین کرد. علاوه بر تغییرات ایجاد شده به دست منصور و ابن هشام و… در کتاب ابن اسحاق، کاملاً بدیهی است که اختلافات راویان، هوا و هوس‌های آن‌ها، ضعف حافظه، فراموشی، فقدان امکانات نوشتاری و… بر این روایات تأثیر گذاشته باشد. هم‌چنین طبیعی است که این روایات از زمانه‌ی تدوین، فرهنگ رایج آن دوران و از شخصیت مؤلف یا مؤلفین متأثر شده باشند. در ادامه نگاهی کوتاه به آن‌چه پاره‌ای از بزرگان علمای رجال درباره‌ی محمد بن اسحاق بن یَسار ـ معروف به ابن اسحاق ـ گفته‌اند خواهیم انداخت و اعتبار روایات وی را از دیدگاه علمای رجال بررسی می‌کنیم. ابن اسحاق در سال ۸۰هـ در مدینه متولد شد. [۴۷] جدّ او یَسار، از اسرای جنگ عین التمر و نخستین اسیری بود که از عراق وارد مدینه شد. [۴۸] بنابراین جدّ ابن اسحاق از مَوالی [۴۹] بود و طبعاً خود او نیز در مدینه با صفت موالی شناخته می‌شد. نکته‌ی جالب در مورد جنگ عین التمر این است که داستان فتح این قلعه به‌دست خالد بن ولید به مانند داستان بنی‌قریظه است؛ یعنی در ماجرای عین التمر نیز خالد، تمام اسیران مرد ـ یعنی اجداد ابن اسحاق ـ را به قتل می‌رساند. طبری ذیل حوادث سال ۱۲هجری قمری می‌نویسد: «خالد متوجه مردمان داخل قلعه شد و در آنجا اردو زد. بعقه و عمرو بن الصعق نیز همراه وی بودند و این دو امید داشتند که خالد به مانند سایر اعرابِ جنگاور باشد، و وقتی دیدند خالد قصد کُشتن‌شان را دارد از وی امان خواستند ولی خالد نپذیرفت… وقتی قلعه را فتح کردند خالد آن‌ها را به سپاهیان داد و آن‌ها اسیر شدند و خالد دستور داد تا گردن بعقه ـ که حامی قوم خود بود ـ را زدند تا سایر اسیران نیز از زنده‌ماندن ناامید شوند… خالد سپس عمرو بن الصعق را خواست و گردن زد و تمامی اهالی قلعه را نیز گردن زد.» [۵۰] بعید نیست که رگه‌هایی از وضع و جعل در این روایت نیز موجود باشد و ابن اسحاق تحت تأثیر چنین روایاتی، ماجرای بنی‌قریظه را ساخته باشد. حال ببینیم نظر محدثان و علمای رجال در مورد ابن اسحاق چیست؟ ابن سعد می‌گوید: «و من الناس من تکلم فیه» [۵۱] یعنی کسانی او را به کذب متهم کرده‌اند. رجال‌شناس بزرگ ابوجعفر عُقَیلی (۳۲۲هـ) وی را در زمره‌ی راویان ضعیف طبقه‌بندی کرده است و از محدثان بزرگ سلف: مالک بن أنَس (پیشوای مذهب مالکیه)، هِشام بن عُروَه و یحیی بن سعید القَطّان نقل کرده است که همگی‌شان ابن اسحاق را کذّاب خوانده‌اند. [۵۲] سلیمان تَیمی نیز دقیقاً وی را کذّاب خوانده است. [۵۳] از یحیی بن مَعین نظرهای متفاوتی درباره‌ی ابن اسحاق نقل شده که در یکی از روایات، وی ابن اسحاق را ضعیف خوانده است. [۵۴] احمد حنبل نیز وی را به تدلیس متهم کرده و درباره‌اش گفته است: «روایت او حجّت نیست» [۵۵] نسائی ـ از صاحبان کتب ششگانه‌ی حدیثی اهل سنت (الصحاح الستّه) ـ در مورد ابن اسحاق گفته است: «قوی نیست» و دارقطنی نیز روایت وی را فاقد قدرت احتجاج می‌دانست. [۵۶] علاوه بر اینان، ابن جوزی حنبلی (۵۹۷هـ) و رجالی برجسته ابن عَدی جُرجانی (۳۶۵هـ) نیز نام ابن اسحاق را در زمره‌ی راویان ضعیف و سست آورده‌اند. [۵۷] تصویرسازی یک متن مربوط به قرن نوزدهم، از داستان تخیّلی «کشتار یهودیان بنی‌قریظه»؛ توسط محمد رفیع باذل هرچند اکثریّت محدّثان و رجالیان، ابن اسحاق را به ضعف و کذب متهم کرده‌اند، عده‌ای نیز وی را توثیق کرده‌اند. لکن ما در این­جا فقط به ذکر بخشی از انتقادات و جرح‌های وارد بر وی بسنده کردیم تا این قاعده‌ی مهم رجالی را یادآوری کنیم که جرح یک راوی بر تعدیل آن مقدّم است، یعنی وجود طعن در راوی باعث سستی وثاقت او می‌شود ولو این‌که هم‌زمان مورد مدح هم قرار گرفته باشد. ابن حجر عسقلانی می‌نویسد: «خطیب بغدادی گفته است: علما اتفاق دارند که هرگاه یک یا دو نفر، راوی‌ای را مورد جرح، و به همین تعداد هم مورد مدح و تعدیل قرار دهند، نهایتاً جرحِ راوی اولویت دارد… پس به همین خاطر جرح بر تعدیل مقدّم است. خطیب [بغدادی] می‌گوید: اگر گروهی یک راوی را عادل بدانند و تعداد به نسبت کمتری، همان راوی را جرح کنند در این حالت، نظر جمهور علما این است که مبنا قرار دادنِ جرح راوی و عمل به مقتضیات آن اولویت دارد». [۵۸] ابن خلدون نیز در مقدمه‌ی تاریخ می‌گوید: «نزد اهل حدیث چنین معروف است که جرح، مقدّم بر تعدیل است. پس هرگاه به‌واسطه‌ی غفلت یا خلل در تواناییِ حفظِ روایت یا سوءنظر، عیبی در راوی یافتیم این عیب‌ها به صحّت حدیث، وارد می‌شود و آن را سست می‌کند». [۵۹] فلذا بر اساس مبانی کلاسیک رجالیان، وجود کوچک‌ترین قرینه یا دلیلی علیه هریک از روایات ابن اسحاق، منجر به اسقاط آن روایت از درجه‌ی اعتبار خواهد شد، حال چه رسد در مورد روایت پرتناقض و عجیبی مثل کشتار بنی‌قریظه. سخن پایانی روایات مخدوشی نظیر داستان بنی‌قریظه، از همان ابتدای جعل و وضع، مورد نقد و مخالفت جدّی بوده‌اند و چنین نیست که این نقدها، زایید
وی را در زمره‌ی صحابه ذکر کرده‌اند… او از قلعه‌ی بنی‌قریظه خارج شد تا این‌که به مسجد پیامبر (ص) آمد و در همان‌جا شب را گذراند و مسلمان شد.» (ابن حجر، الاصابه فی تمییز الصحابه، ۴/۵۲۵) [۲۵]. نک: الواقدی، المغازی، ۲/۵۰۴ [۲۶]. نک: ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۳۸ [۲۷]. الواقدی، المغازی، ۲/۵۰۳ [۲۸]. نک: ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۴۱ [۲۹]. همان، ۲/۵۰۳ [۳۰]. نک: الواقدی، المغازی، ۲/۵۱۸ [۳۱]. نک: ابو عبید، الاموال، ص۲۱۶ [۳۲]. نک: صادقی، پیامبر و یهود حجاز، ص۱۸۵ [۳۳]. نک: ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۴۴ [۳۴]. نک: الواقدی، المغازی، ۲/۵۱۵ [۳۵]. ابن هشام، السیره النبویه، ۲/۲۴۳ [۳۶]. معادل عربی آن «جریمه الحرب» است. [۳۷]. Concise Oxford English Dictionary [۳۸]. Merriam-Webster Collegiate Dictionary [۳۹]. هیچ بردارنده‌اى بار گناه دیگرى را بر نمى‌دارد/ترجمه‌ی فولادوند [۴۰]. «و طعام را در حالى که خود دوستش دارند به مسکین و یتیم و اسیر مى‌خورانند»/ ترجمه‌ی آیتی [۴۱]. قرآن کریم، خاتم‌النبیین علیه و علیهم السلام را رحمتی برای همه‌ی انسان‌ها و نه فقط مسلمانان می‌داند: «وَمَا أَرْسَلْنَاکَ إِلَّا رَحْمَهً لِّلْعَالَمِینَ» (الانبیاء۱۰۷) [۴۲]. «از اهل کتاب آن گروه را که به یاریشان برخاسته بودند از قلعه‌هایشان فرود آورد و در دل‌هایشان بیم افکند. گروهى را کشتید و گروهى را به اسارت گرفتید»/ ترجمه‌ی آیتی [۴۳]. «و آنان را مسلّماً آزمندترین مردم به زندگى و [حتى حریص‌تر] از کسانى که شرک مى‌ورزند خواهى یافت هریک از ایشان آرزو دارد که کاش هزار سال عمر کند با آن‌که اگر چنین عمرى هم به او داده شود وى را از عذاب دور نتواند داشت و خدا بر آنچه مى‌کنند بیناست»/ ترجمه‌ی فولادوند [۴۴]. الطبری، تفسیر الطبری، ۲/۳۶۹،۳۷۰ [۴۵]. نک: امین، ضحی الاسلام، ۲/۳۲۹،۳۳۰ [۴۶]. نک: ابن سعد، الطبقات الکبری، ۷/۳۲۲ [۴۷]. نک: الذهبی، سیر اعلام النبلاء، ۷/۳۴ [۴۸]. همان، ۷/۳۵ [۴۹]. موالی، جمع واژه‌ی «مَولی» است. استاد احمد امین می‌نویسد: «ارباب می‌توانست غلام یا کنیز خود را آزاد کند، یعنی آزادی وی را به او بازگرداند. لکن پس از آزادی نیز؛ رابطه‌ای بین مُعتِق (آزادکننده) و مُعتَق (آزادشده) باقی می‌ماند. این رابطه، وَلاء نامیده می‌شود… مثلا می‌گویند: زید بن حارثه مولی رسول اللّه یعنی آزادشده به دست پیامبر… و نوع دیگری از ولاء نیز وجود دارد که به سبب آزادکردن نیست بلکه وقتی شخصی به دست شخص دیگر، مسلمان می‌شد و با وی پیمان می‌بست، متعلَّق ولای او قرار می‌گرفت.» (امین، فجر الاسلام، ص۸۹) [۵۰]. الطبری، تاریخ الطبری، ۲/۳۲۴ [۵۱]. ابن سعد، الطبقات الکبری، ۷/۳۲۲ [۵۲]. نک: العقیلی، الضعفاء الکبیر، ۴/۲۳،۲۴ [۵۳]. نک: الجوزی، الضعفاء والمتروکون، ۳/۴۱ [۵۴]. نک: ابن حجر، تهذیب التهذیب، ۹/۴۴ [۵۵]. الذهبی، سیر أعلام النبلاء، ۷/۴۶ [۵۶]. الذهبی، میزان الاعتدال فی نقد الرجال، ۳/۴۶۹ [۵۷]. نک: الجرجانی، الکامل فی ضعفاء الرجال، ۲۵۴ـ۲۷۰ /۷ و: الجوزی، الضعفاء و المتروکون، ۳/۴۱ [۵۸]. ابن حجر، لسان المیزان، ۱/۱۵ [۵۹]. ابن خلدون، دیوان المبتدأ والخبر، ۱/۳۸۹ [۶۰]. البُستی، الثقات، ۷/۳۸۲ [۶۱]. حنفی، من النقل الی العقل، ۳/۳۰ [۶۲]. برای این‌که متهم به کُلّی‌گویی نشویم بد نیست به یکی از مصادیق تازه چاپ شده از این نوع کتاب‌ها اشاره کنیم که مورد بررسی صاحب این قلم نیز قرار گرفته است: کتاب رسول خاتم (پژوهشی تحلیلی در زندگی پیامبر اسلام) اثر برادر گرامی جناب آقای داود نارویی که به‌رغم وجود این نام مطنطن، رونوشتی امروزی از نوشتجات واقدی و ابن هشام و بیهقی و… است. [۶۳]. شهیدی، تاریخ تحلیلی اسلام، صص۸۸ـ ۹۰ [۶۴]. مشخصات مقاله‌ی وی که به فارسی نیز ترجمه شده چنین است: W. N. Arafat, New Light on the Story of Banu Qurayza and the Jews of Medina, Journal of the Royal Asiatic Society of Great Britain and Ireland (1976), pp. 100-107 [۶۵]. نک: احمد، محمد و الیهود، صص۱۲۵ـ ۱۵۸ [۶۶]. نک: حنفی، من النقل الی العقل، ۳/۳۵۶ [۶۷]. الواقدی، المغازی، ۲/۵۰۴ [۶۸]. همان، ۲/۵۰۵ [۶۹]. «از اهل کتاب آن گروه را که به یاریشان برخاسته بودند از قلعه‌هایشان فرود آورد و در دل‌هایشان بیم افکند. گروهى را کشتید و گروهى را به اسارت گرفتید»/ ترجمه‌ی آیتی