هدایت شده از یهودمدیا
49.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✡️ یهودیت و هولوکاست در انیمیشن
💥 قسمت دوم و پایانی
📚 بیشتر بدانیم:
1⃣ ترویج هولوکاست با خاطرات آنه فرانک
👉 https://jscenter.ir/other-topics/holocaust/11099
2⃣ تحقیقی در مورد هولوکاست
👉 https://jscenter.ir/other-topics/holocaust/7795
3⃣ اسطورهٔ ارض موعود و شهر زایان
👉 https://jscenter.ir/jews-and-the-media/jews-and-hollywood/5918
4⃣ اسطورهٔ مادر و قبیلهگراییِ متعصبانه
👉 https://jscenter.ir/jews-and-the-media/jews-and-hollywood/7222
5⃣ فرار مرغی؛ تمثیلی از هولوکاست
👉 https://jscenter.ir/jews-and-the-media/jews-and-hollywood/3944
🎬 یهود مدیا :
🇮🇷👉 @jewishmedia
"
خانه/سایر مباحث/یهودیان مخفی/یهودیان دماوند و فرقههای رازآمیز
یهودیان دماوند و فرقههای رازآمیز
یهودیان مخفی نظری بدهید 13,101 بازدید
یهودیان دماوند ، فراماسونری و نماد ابلیسک
در اسطورههای کهن ایرانی، «ضحاک» بهعنوان نماد پلیدی، در کوه دماوند، بر فراز تهران، تا «آخرالزمان» در بند است. ایرانیان ضحاک را نکشتند زیرا بر آن بودند که از رجاسات بدن او فساد جهان را خواهد آکند.
تصویر به بند کشیدن ضحاک در کوه دماوند به دست فریدون در شاهنامه بایسنقری
در اساطیر ایرانی، ضحاک (اژدها) نماد «ابلیس» است؛ همانکه امروزه در غرب «لوسیفر» (Lucifer) خوانده میشود و پرستندگانی کثیر یافته: «شیطان پرستان». در دوران معاصر، مروج بزرگ این نحله آلیستر کرولی (۱) بود که طبق روایت مشهور پدر نامشروع باربارا بوش (مادر بزرگ جرج بوش) است. (۲) در سال ۱۹۶۶ آنتون لاوی «کلیسای شیطان» را در آمریکا بنا نهاد و در ۱۹۶۹ «کتاب مقدس شیطان پرستان» را منتشر نمود. (۳)
از منظر شیطانپرستان، «لوسیفر» فرشته مغضوب خداوند است که پیروانش او را «نور» و دشمنانش او را «تاریکی» میدانند. واژه لاتین «لوسیفر»، به معنی «ستاره صبحگاهی»، نام دیگری است برای ستاره زهره (ونوس).
در پاگانیسم رومی، لوسیفر «ژوپیتر» نام داشت و خدای خدایان بود. «ژوپیتر» در یونان باستان «زئوس» نامیده میشد. «زئوس» نیز به معنی «نورانی» و «درخشان» است. طبق باور شیطانپرستان، سرانجام «لوسیفر» با «ماشییح» מָשִׁיחַ (مسیح) به تعامل و مصالحه خواهند رسید و «مسیح» زمین و زمینیان را در سهم «لوسیفر» قرار خواهد داد. بنابراین، برخلاف آرمان کسانی که به عبث ظهور مسیح (= مهدی در اسلام) را انتظار میکشند، در آخرالزمان این «لوسیفر» است که در زمین ظهور میکند نه «مسیح». آیندهی زمین از آنِ لوسیفر خواهد بود. این اعتقادات عمیق و جدّی است و باید جدّیشان گرفت.
نقاشی لوسیفر
برخلاف باور اساطیری ایرانیان، که دماوند را محبس و در نهایت محل خروج ضحاک («دجال» اسلامی یا «لوسیفر» غربی = نیروی شرّ و تاریکی) در آخرالزمان میدانند، از دیدگاه تئوسوفیستها و نحلههای رازآمیز ماسونی دماوند مأمن و مخفیگاه «استادان نور» و محل خروج «موعود» و «منجی» ایشان است. از اینرو، دماوند در باورهای ماسونی – یهودی جایگاهی مقدس و برجسته دارد.
بهرامشاه نائوروجی شروف (بهرامشاه نوروزجی صراف ۱۸۵۸-۱۹۲۷)، BEHRAMSHAH NAOROJI SHROFF تئوسوفیست نامدار پارسی (زرتشتی) هند (۴)، مدعی است که از هجده سالگی (۱۸۷۶) سیر و سیاحت خود را آغاز کرد و در مرز هند و افغانستان تصادفاً با گروهی از «زرتشتیان مخفی» آشنا شد که با نام فرقه صوفی «صاحبدلان» فعالیت میکردند. رهبر فرقه از بهرامشاه دعوت کرد که با آنان به مخفیگاهشان، غاری در کوه دماوند، رود. بهرامشاه با ایشان به ایران و به دماوند رفت، سه سال با آنان در غارشان زندگی کرد، «علم خُشنوم» (Ilm-i Khshnoom) را از ایشان فرا گرفت (۵)، «اسرار» را آموخت، صاحب «کرامت» شد و حتی قدرت حافظهاش به طرزی شگفت افزایش یافت. او به بمبئی باز گشت و در اوایل سده بیستم «دعوت» خود را علنی کرد.
خورشیدجی کاما و جیوانجی مودی، سرشناسترین ماسونهای هند که هر دو پارسی بودند، از او حمایت میکردند. بر مبنای آموزههای بهرامشاه در سال ۱۹۱۰ در بمبئی «انستیتوی علم خُشنوم» تأسیس شد. در این انستیتو چهرههای نامداری آموزش دیدند که در تحولات هند و ایران مؤثر بودند: فیروز و دینشاه شاپورجی ماسانی، فرامرز و جهانگیر سهرابجی چینیوالا، کاماجی کاما، جمشیدجی شروف، فیروزشاه شروف، م. ایرانی و دیگران.
طبق آموزههای «خُشنوم»، بهرغم اینکه بهرامشاه از «استادان» خود، فرقه «صاحبدلان» دماوند، جدا شد ولی این «استادان غیبی» هماره به شکلی مرموز بر او ظاهر میشدند و راهنماییاش میکردند. «فرقه صاحبدلان» مرکب از ۷۲ تن پیروان «دین بهی» است که پس از حمله اعراب و سقوط دولت ساسانی در غاری در دماوند پنهان شدند. آنان تا به امروز زندهاند. این غاری ویژه است که در گذشتهی دور با همین هدف ساخته شد و بیگانگان را به آن راهی نیست. طبق این باورها، بهرامشاه ورجاوند، که هر از چند در قالب انسان به زمین بازمیگردد، در یکی از «بازگشت»هایش در وجود یک نظامی بلندپایه ایرانی زاده میشود و رئیس فرقه مخفی دماوند را از مرگ میرهاند.
اینگونه باورهای رازگونه و به ظاهر مهمل، ولی معنادار، را مأموران اطلاعاتی بریتانیا نیز رواج میدادند. کلنل سِر رابرت یانگهزبند، که در سال ۱۸۷۷ ژنرال شد، در خاطراتش مدعی است: روزی در کوه دماوند شکار میکرد، بهناگاه دری مخفی یافت، به درون غاری رفت، از سوی «صاحبدلان» مورد پذیرایی قرار گرفت، عصر به خانه باز گشت، فردا و روزهای بعد به جستجو پرداخت ولی هیچ نشانی از آن غار نیافت.
درباره علل «تقدّس» دماوند در میان فرقههای رازآمیز شیطانی، اعم از فراماسونری و سایر
نحلهها، دو علت میتوان برشمرد:
نخست، و مهمترین، قدمت و عمق سکونت یهودیان در دماوند است. در سده هفدهم میلادی دماوند سکنه قابل توجه یهودی داشت و علاوه بر یهودیان علنی، فرقه کابالا و اعضای شبکه یهودیان مخفی «دونمه» (پیروان شابتای زوی) (۶) در دماوند پیروان و مبلغینی برجسته چون شموئیل بن هارون دماوندی داشتند.
بهنوشته جودائیکا:
«گورستان و خرابههای کنیسه دماوند گواه بر قدمت استقرار یهودیان در این شهر است. در سده هفدهم بابایی بن لطف، مورخ یهودی – ایرانی، از یهودیان دماوند به عنوان یکی از هجده جامعه یهودی یاد کرده که در جستجوی نسخههای کابالایی بودند و قربانی موج گروش اجباری به اسلام شدند. تبلیغات فرقه شابتای [دونمه] در ایران با نام شموئیل بن هارون دماوندی در پیوند است.»
طبق مندرجات «تاریخ یهود ایران» نوشته حبیب لوی، دماوند از مراکز مهم یهودیان ایران بود و گورستان کهن آنان بهنام «گیلعاد» (گلعاد / گیلیاد / گیلیارد) پابرجاست. لوی مدعی است که یهودیان دماوند بقایای اُسرای بنیاسرائیل هستند که در زمان حملهی آشور به گیلعاد (جلعاد) دماوند کوچانده شدند. (۷) این ادعا، بر بنیاد منابع معتبر تاریخی، مورد تأیید من نیست. معهذا، بر اساس منابع دوران صفوی، میدانیم که دماوند یهودیانی کثیر داشت و بخش مهمی از ایشان در زمان شاه عباس دوم به اسلام گرویدند. منابع یهودی این گروش را «اجباری» میدانند و جدیدالاسلامهای دماوند را از «یهودیان مخفی» میخوانند. (۸)
گورستان یهودیان دماوند
حاج نحمیا مروتی، حاج اسماعیل اخوان (یزقل شمعون)، اسحاق یونسی (اسحاق یوحنا)، عزیزالله مروتی و بنیامین یهودا بنیانگذاران مدرسه آلیانس اسرائیلی در دماوند بودند. پس از صدور اعلامیه بالفور (۲ نوامبر ۱۹۱۷) اولین سازمان صهیونیستی ایران با نام «انجمن تقویت زبان عبری» تأسیس شد که اندکی بعد «انجمن صیونیت ایران» نام گرفت. یهودیان دماوند در این سازمان نقش برجسته داشتند و عزیزالله یوحنا دماوندی (راب نعیم) منشی آن بود.
بر بنیاد یهودیان مخفی دماوند در سدههای نوزدهم و بیستم میلادی بابیگری و بهائیگری در این خطّه گسترش فراوان یافت. میرزا نبی دماوندی از بابیانی بود که در جریان ترور نافرجام ناصرالدینشاه اعدام شد.
دومین عامل که توجه خاص فرقههای رازآمیز و شیطانی به دماوند را توضیح میدهد، شکل این قله عظیم است. دماوند را تنها کوه مخروط مثلث نمای بزرگ در میان کوههای جهان میدانند که از این منظر میتواند بزرگترین نماد طبیعی اُبلیسک (۹) شمرده شود.
ابلیسک Obelisk، که در فراماسونری و نحلههای رازآمیز و شیطانی سخت مورد تکریم است، نماد مقدس پاگانیسم در مصر باستان است و مظهر آلت تناسلی مذکر به معنای حلول یا دخول شیطان در کالبد انسان یا تسلیم روح خود به شیطان و اخذ نیرو از او؛ آنگونه که در نمایشنامه «دکتر فائوستوس» کریستوفر مارلو (۱۰) یا «فائوست» گوته به تصویر کشیده شده و در سالهای اخیر به وفور در فیلمهای سینمایی، به شکل حلول مستقیم شیطان در جسم انسان یا باروری انسان از شیطان یا موجودات فضایی، ترویج میشود.
تصویر سمت راست: نماد ماسونی ابلیسک در شهر واشنگتن که به عنوان یادمان جرج واشنگتن، پدر دولت آمریکا، به دست معماران ماسون ساخته شد.
این نماد با ۲۹۴/ ۱۶۹ متر ارتفاع (بلندترین ابلیسک ساختهی بشر) در سال ۱۸۸۴ نصب شد.
تصویر سمت چپ: یکی از نمادهای ابلیسک مصر باستان
المطریه، شمال قاهره، نزدیک عین شمس
این همان نماد کهن شیطان در صحرای عرفات (۲۱ کیلومتری شمال مکه) است که هر ساله توسط میلیونها زائر خانه خدا در مناسک «رمی جمرات» در سه نوبت سنگ باران میشد. در سالهای اخیر، حکومت سعودی این سه نماد باستانی را، که نه تنها از نظر مناسک اسلامی بلکه از نظر تاریخ ادیان و اسطورهشناسی نیز واجد اهمیت منحصربهفرد است، برداشت و به جایش دیواری ساده گذارد. با این تغییر، که قطعاً تصادفی نبود، «رمی شیطان» از غنیترین نماد برائت انسان از شیطان تهی شد. در فضایی نماد ابلیسک از مناسک حج حذف میشود که سِر نورمن فاستر (لرد فاستر تمس بنک)، (۱۱) معمار بزرگ انگلیسی و ماسون بلندپایه که بازسازی مکه به دست اوست، در سراسر جهان نمادهای ابلیسک یا به تعبیر دیگر «هرمهای ایلومیناتی» (۱۲) به پا میکند.
نماد کهن ابلیسک در مناسک رمی جمرات (سنگباران شیطان)
دیوار بیمعنایی که فرزندان شیطان جایگزین نماد کهن ابلیسک كردهاند!
نویسنده: استاد عبدالله شهبازی
تنظيم: اندیشکده مطالعات یهود
تکمیل این بحث: در باب ابلیسک ناتمام
منابع و یادداشتها: یهودیان دماوند
(۱) https://en.wikipedia.org/wiki/Aleister_Crowley
(۲) http://www.rense.com/general77/acrow.htm
(۳) https://en.wikipedia.org/wiki/Anton_LaVey
(۴) http://www.iranicaonline.org/articles/behramshah-naoroji-shroff-1858-1927
(۵) https://en.wikipedia.org/wiki/Ilm
-e-Khshnoom
(۶) https://jscenter.ir/jewish-studies/kabbalah/598/
(۷) http://www.iranjewish.com/Essay/Essay_33_Hakhamanesh.htm
(۸) مهاجرت وسیع یهودیان به ایران در دوران شاه صفی اول بدانجا رسید که شاه عباس دوم، به تحریک وزیرش محمد بیگ، فرمانی صادر کرد که طبق آن کلیه یهودیان اصفهان و سراسر ایران باید به اسلام بگروند. این در حالی است که وی رویهای باز و تسامحآمیز نسبت به مسیحیان داشت. در نتیجه این فرمان، گروه کثیری از یهودیان، که رقم ایشان یکصد هزار نفر ذکر میشود، ظاهراً به اسلام گرویدند ولی، بهنوشته راجر سیوری، «مخفیانه» به دین یهود وفادار ماندند. (راجر سیوری، «عباس دوم»، ایرانیکا)
(۹) https://en.wikipedia.org/wiki/Obelisk
(۱۰) کریستوفر مارلو (۱۵۶۴-۱۵۹۳) از مأموران اطلاعاتی اینتلیجنس سرویس انگلیس در عصر الیزابت اول بود. این سازمان را سِر فرانسیس والسینگهام اداره میکرد که بهعنوان اولین رئیس سرویس اطلاعاتی انگلیس شناخته میشود. مارلو شاعر و ادیبی نامدار و نویسنده نمایشنامههای معروف دکتر فائوستوس و تیمور لنگ است. مارلو فارغالتحصیل کالج کرپوس کریستی دانشگاه کمبریج است. او از همان دوران تحصیل و اقامت در کمبریج با سازمان اطلاعاتی الیزابت همکاری میکرد و به جاسوسی در میان مدرسین و طلاب، برای کشف کاتولیکها، اشتغال داشت. در دهه ۱۵۸۰، بهدلیل پیگردهای خونین دربار الیزابت علیه کاتولیکها، طلاب کاتولیک انگلیس به فرانسه میگریختند و گروهی از ایشان درواقع مأموران اطلاعاتی بودند که اهداف جاسوسی را دنبال میکردند. مارلو نیز در چنین مأموریتهای مخفی شرکت داشت. او سرانجام در جریان یک ماجرای مشکوک، که چگونگی آن روشن نیست، به قتل رسید. دو تن از همراهان او در این ماجرا، رابرت پولی و اینگرام فریزر، مانند مارلو جاسوس والسینگهام بودند و نفر سوم (نیکلاس اسکرس) گویا جاسوس دوجانبه بود. توماس کید، دوست و همخانهای کریستوفر مارلو، در دو فقره از نامههایش مارلو را «ملحد» خوانده و یکی دیگر از دوستان مارلو در نامهای او را «ملحد» و «همجنسباز» نامیده است. دکتر فائوستوس داستان زندگی فردی است که در ازای ثروت و قدرت زندگی خود را به شیطان میفروشد و این شاید تجلی آرزوهای نهفته خود مارلو باشد. نمایشنامه تیمور لنگ مارلو مضمونی ضد اسلامی دارد. در این نمایشنامه تیمور چوپانزاده دلاوری است که بر اثر نبوغ خود به اوج اقتدار و شهرت رسید. بهنوشته مرحوم دکتر عبدالحسین نوائی، «آنچه از این نمایشنامه مستفاد میشود نفرت و وحشت اروپای مسیحی و بی اطلاع است از دیانت اسلام.» مارلو، بدون توجه به مسلمان بودن تیمور، ادعا میکند که تیمور «قرآن ترکی و نوشتههای خرافی را که در معبد محمد یافته بود» سوزانید؛ بایزید و همسرش در اسارت تیمور از ترس از اسلام برگشتند و زمانی که تیمور وارد «پرسپولیس» شد ارابه جنگی او را عدهای از شاهان آسیا میکشیدند!
(۱۱) https://en.wikipedia.org/wiki/Norman_Foster,_Baron_Foster_of_Thames_Bank
(۱۲) Illuminati
ایلومیناتی، جمع «ایلومیناتوس» lluminatus لاتین به معنی «منور» و «نورانی» و «روشن بین»، به معنی کسی که دارای نورانیت و خرد فوق طبیعی است. نام فرقهای رازآمیز است که یک کشیش سابق یسوعی بهنام آدام ویسهاوپت در سده هیجدهم (۱۷۷۶) در باواریا ایجاد کرد. طریقت مخفی ایلومیناتی در سرزمینهای آلمانینشین توسعه فراوان یافت و شاخههای آن در فرانسه و بلژیک و هلند و دانمارک و سوئد و لهستان و مجارستان تأسیس شد. فعالیت این فرقه بهطور عمده علیه کلیسای رم بود و به این دلیل در میان کاتولیکها به شدت منفور است. در دوران اخیر، آلیستر کرولی، متفکر برجسته شیطانپرست، این طریقت را تجدید سازمان داد. برخی محققین «ایلومیناتی» را فراتر از فراماسونری و فرقهای میدانند که بلندپایهترین و قدرتمندترین گردانندگان جهان امروز، از جمله سِر وینستون چرچیل، عضو آن بودهاند. به عبارت دیگر، «ایلومیناتی» آئینی مخفی و رازآمیز است با مناسک بهغایت پنهان و شیطانپرستانه که قدرتمندان عضو «گروه بیلدربرگ» بدان تعلق دارند.
💠 امام علی علیهالسلام:
«كسى كه از دشمنانش انتظار خيرخواهى داشته باشد، نادان است».
«قَد جَهِلَ مَن استَنصَحَ أعداءَهُ».
📚 غرر الحكم : ح٦٦٦٣
•┈••✾🇮🇷🌸🍃🌸🇮🇷🍃✾••┈•
📣به کانال رسمی دفترامام جمعه شهرستان گلوگاه بپیوندید🔻🔻
🌍 @daftaremamjome
💠 امام علی علیهالسلام:
«كسى كه از دشمنانش انتظار خيرخواهى داشته باشد، نادان است».
«قَد جَهِلَ مَن استَنصَحَ أعداءَهُ».
📚 غرر الحكم : ح٦٦٦٣
•┈••✾🇮🇷🌸🍃🌸🇮🇷🍃✾••┈•
📣به کانال رسمی دفترامام جمعه شهرستان گلوگاه بپیوندید🔻🔻
🌍 @daftaremamjome
"
خانه/یهود و اسلام/فتنههای یهود/تبارشناسی بنیامیه با رویکرد یهودی
تبارشناسی بنیامیه با رویکرد یهودی
فتنههای یهود نظری بدهید 6,723 بازدید
جریانشناسی بنیامیه تبارشناسی بنیامیه
شاید ادعای گزافی نباشد اگر بگوییم دومین خاندان تأثیرگذار در جهان اسلام، پس از بنیهاشم، امویان هستند. این خاندان، چنان نقش پیدا و پنهانی در عموم حوادث تاریخ اسلام دارند که کمتر ماجرای مهمی را میتوان یافت که ردپایی از آنها در آن نباشد؛ با این تفاوت که تعداد فراوانی از بنیهاشم نقش انسان سفید، و تمامی بنیامیه – به جز یکی دو نفر – نقش انسان سیاه را بر عهده دارند.
اصرار بر اجرای نقش مخالف و پافشاری بر به ذلّتکشاندن و نابود کردن بنیهاشم، در هر ذهنی یک علامت سؤال بزرگ پدید میآورد و آن اینکه: علت این خشونتِ رفتاری و وحشیگری تاریخی امویان در برابر بنیهاشم، چیست؟
در کنار پاسخهای گوناگونی که میتوان به این پرسش داد، پیشینهی تاریخی و اصالت این طایفه را نیز باید در نظر داشت. نگاه رسولالله (ص) به بنیامیه، نهتنها نگاه مثبتی نیست که نگاهی بسیار منفی و حاکی از انزجار درونی است. آن حضرت «درخت نفرین شده» در قرآن را بر بنیامیه تطبیق فرمود. [۱]
همچنین رسولالله (ص) شبی در خواب دید که بوزینگانی بر منبر او بالا میروند. این خواب چنان بر آن حضرت گران آمد که پس از آن تا زمان شهادت، کسی ایشان را خندان ندید. پیامبر (ص)، بوزینگان را بر بنیامیه منطبق فرمود. [۲] در پلهی سوم، نقل شده که منفورترین خاندانها نزد رسولالله (ص)، بنیامیه و بنیحنیفه و ثقیف بودند. [۳]
این تغییر ماهوی (تبدیل به بوزینه شدن)، در طول تاریخ تنها یک مورد مستند دیگر دارد و آن نیز مربوط به گروهی از یهودیان است که به بوزینه، مسخ شدند. در مجموع، بنیامیه و یهود، یا هردو از یک ریشهاند و یا لااقل هردو در یک مسیر و سیاست، گام برمیدارند و با یکدیگر مشارکت و همکاری دارند. تطبیق «شجره ملعونه» بر آنان و به شکل بوزینه درآمدن آنها، گذشته از برداشت نخست، با برداشت دوم نیز سازگار است.
انتساب بنیامیه به عبدشمس، با تردید جدّی روبهرو است. قرائنی وجود دارد که دلالت آشکار یا ضمنی بر رومی و یهودی بودن این خاندان دارد. روشن است که با توجه به جایگاه بنیامیه در تاریخ مسلمانان، نباید انتظار یافتن مستندات صریح و فراوان در این زمینه داشت. از اینرو اندک گزارشهایی نیز که در این زمینه یافت میشود، صریح و بسیار بهشمار میآیند. [دقت کنید.]
در ادامه، به ذکر تعدادی از قرائن و مستندات مرتبط با این زمینه میپردازیم. برخی از این قرائن و مستندات، دلالت بر تردید در انتساب بنیامیه و بنیهاشم دارد. در مرحلهی بعد، رواج تأملبرانگیز روابط نامشروع در بنیامیه مورد توجه قرار میگیرد. و در مرحلهی سوم و چهارم، به ذکر شواهدی از اصالت غیرعربی امویان میپردازیم.
۱) رابطهی خصمانهی غیرعادی با بنیهاشم
یکی از مواردی که ما را نسبت به عدم ارتباط خانوادگی امیه با عبدمناف و هاشم مطمئن میسازد، رابطهی خصمانه عجیب و غریب اوست. امیه، هم با هاشم درگیر شد و هم با عبدالمطلب؛ و در هر دو مورد شکست خورد! [۴] کار به اینجا ختم نگردید و این خباثت، در نسل وی ماندگار گردید:
* حرب بن امیه با عبدالمطلب درگیرشد؛ [۵] * ابوسفیان با رسولالله (ص) درافتاد؛ [۶] * معاویه با امیرالمؤمنین (ع) و امام حسن (ع) جنگید و اسباب شهادت ایشان را فراهم ساخت؛
* یزید، خون امام حسین (ع) را ریخت؛
* عبدالملک مروان با امام سجاد (ع) به مخالفت برخاست و ولید بن عبدالملک، آن حضرت را به شهادت رساند؛
* هشام بن عبدالملک، امام باقر (ع) را به شهادت رساند؛
* و در آخرالزمان هم سفیانی، از همین تیره، به کشتار شیعیان امیرالمؤمنین (ع) میپردازد و با امام زمان (عج) به جنگ برمیخیزد.
در نمونههایی جزئیتر:
پس از این نمونهای از رفتار عقبة بن ابیمعیط با رسولالله (ص) ذکر خواهد شد. [۷] همسر ابولهب، امّ جمیل دختر حرب بن امیه است که باید ریشهی تمامی انحرافات و جبههگیریهای تند ابولهب را در او جستجو نمود! عاص بن وائل، پدر عمروعاص، یکی از مسخرهکنندگان رسولالله (ص) و کسی بود که پس از وفات قاسم پسر پیامبر، آن حضرت را «ابتر» نامید. [۸] بعدها و پس از جنگ جمل، وقتی صحبت از بیعت مروان با امیرالمؤمنین (ع) به میان آمد، حضرت فرمود: او مگر پس از مرگ عثمان با من بیعت نکرد؟! مرا به بیعت او نیازی نیست. دست او، دستی یهودی است؛ اگر با دستش بیعت کند با شمشیرش خیانت خواهد کرد… [۹] یحیی بن حکم بن ابیالعاص، به عبدالله بن جعفر گفت: به خدا سوگند در شام بمیرم و دفن شوم بیشتر دوست دارم تا در خبیثه! و منظورش از خبیثه، مدینه بود!! عبدالله هم پاسخ داد: همسایگی یهودیان و مسیحیان را بر همسایگی رسولالله (ص) ترجیح دادی. [۱۰] حتى ابنحزم اندلسی که نگاهی بسیار تند و تیز به شیعیان دارد، ب
هگفتهی ذهبی از موالی یزید بن ابوسفیان بن حرب است. [۱۱]
در برابر، معاویه رابطهی صمیمانهای با یهودیان داشت. یک بار از شاعری یهودی خواست برایش شعری بخواند، و بار دیگر از شاعری یهودی خواست شعر پدرش را که در رثای خودش سروده بود، برایش بخواند و با شنیدن آن به گریه افتاد. [۱۲] بار دیگر وقتی مردی یهودی در دربار وی مدعی شد رسولالله (ص) با مکر و خدعه، کعب بن اشرف یهودی را کشت! او هیچ عکسالعملی نشان نداد. این رفتار سرد او بهگونهای زننده بود که محمد بن مسلمه را به اعتراض وادار کرد و معاویه تنها از یهودی خواست مجلس را ترک کند! محمد بن مسلمه که دنبال یهودی رفته بود ولی او را پیدا نکرده بود، به دربار او برگشت و گفت: «هیچگاه با تو همسخن نخواهم شد؛ آن یهودی را هم هرکجا ببینم خواهم کشت.» [۱۳]
در زمینهی رابطهی این دو خاندان، روایتی بسیار قابل توجه از امام صادق (ع) در دست است:
«ما و خاندان سفیان دو خاندان هستیم که در راه خدا با هم دشمن شدیم. ما گفتار خدا را تأیید میکردیم و آنها تکذیب. ابوسفیان با رسولالله (ص)، و معاویه با علی بن ابیطالب (ع)، و یزید با امام حسین (ع) جنگیدند و (در آخرالزمان) سفیانی با قائم خواهد جنگید.» [۱۴]
این روایت، از نگاه فلسفه تاریخ، روایتی کلیدی بهشمار میآید و بیانگر رهبری دو جریان حق و باطل در طول تاریخ است.
۲) خاندانی با روابط پیچیده!!
آنچه در نسل امیه نمود بسیاری دارد، فراوانی روابط نامشروع در این نسل – برخلاف بنیهاشم – است. روشن است که فراوانی چنین امری در یک خاندان، حاکی از جایگاه نداشتن و دونپایه و بیاصل و ریشه بودن آنها است. امری که با انتساب امیه به خاندان نبوّت، کاملاً در تناقض است. برخی از نمونههای این روابط پیچیده عبارتند از:
نفیل، درباره حرب بن امیه و عبدالمطلب، خطاب به حرب چنین سرود: [۱۵]
«پدر تو زناکار بود، ولی پدر او مردی پاکدامن بود که لشکر فیل را از شهر مکه دور ساخت.» [۱۶]
گفته شده است امیه، دست به کاری زد که تا به آن روز در میان عرب سابقه نداشت. او پیش از مرگش، همسرش را به ازدواج پسرش ابوعمرو درآورد و ابوعمرو با او همبستر شد! [۱۷] مادر ابوسفیان از پرچمداران روزگار جاهلیت بود! پس از آنکه عقیل در حضور معاویه، اطرافیانش را با نام مادرشان صدا زد و معاویه متوجه عصبانیت حاضرین شد؛ به عقیل گفت: دربارهی من چه میگویی؟ عقیل گفت: رهایش کن. معاویه گفت: باید بگویی. عقیل گفت: حمامه را میشناسی؟ وی گفت: حمامه دیگر کیست؟ عقیل گفت: من گفتم! و رفت. معاویه، نسبشناس دربار را طلبید و دربارهی حمامه از او جویا شد. نسبشناس، پس از امان گرفتن از او گفت: «حمامه، مادربزرگ تو و از پرچمداران زمان جاهلیت بود!» [۱۸]
ابوسفیان با زنان بدکاره متعددی از قبیل مادر زیاد بن ابیه، مادر عمرو بن عاص [۱۹]، و مادر طلحه در ارتباط بود! مصعب هم به عبیدالله بن ابیبکره گفت: پدر تو یکی از بردگان طائف بود، ولی شما بعدها ادعا کردید ابوسفیان با مادرتان زنا کرده! (تا بتوانید خود را صاحب نسب، نشان دهید) اگر زنده بمانم، شما را به همان ریشهی اصلیتان باز خواهم گردانید. [۲۰] از آنسو، وقتی هند جگرخوار برای بیعت نزد رسولالله (ص) آمد، آن حضرت پیمانهایی از او گرفت از جمله اینکه زنا نکند. هند گفت: مگر زن آزاد، زنا میکند؟ رسولالله (ص) نگاهی به یکی از اصحاب انداخت و تبسم نمود! [۲۱]
معاویه در اصل و نسب، مردّد میان چهار مرد به نامهای مسافر بن ابی عمرو [۲۲]، عمارة بن ولید بن مغیره [۲۳]، عباس بن عبدالمطلب و صباح آوازهخوان بود. [۲۴] در ضمن ماجرایی، وقتی حاضران در جلسهی معاویه به دشنام دادن به شاعر یهودی پرداختند و او را «زادهی زن یهودی» خطاب کردند، شاعر یهودی گفت: اگر دشنامتان را رها نکنید، من هم دربارهی معاویه به شما خواهم گفت! معاویه هم از حاضران خواست ساکت شوند تا زبان او بر وی بسته شود و سپس بحث را عوض کرد! [۲۵]
صباح، متهم به پدر عتبة بن ابی سفیان بودن هم هست! [۲۶] مادر سعد بن ابیوقاص، حمینه دختر ابوسفیان است. معاویه یک بار در گفتوگو با سعد، با بهکاربردن عبارت «یأبی علیک بنوعذره» او را زنازاده معرفی کرد!! [۲۷] ابن مسعود نیز در جریان نزاعی میان خودش و سعد، به او گفت: من پسر مسعودم و تو پسر حمینه! [۲۸]
۳) غیراصیل بودن بنیامیه
گزارشهای متعددی در دست است که اصل و نسب بنیامیه را زیر سؤال میبرد:
الف. امیرالمؤمنین (ع) در نامهای به معاویه نوشت:
«امیه همانند هاشم، و حرب همانند عبدالمطلب، و ابوسفیان همانند ابوطالب نیستند. مهاجران نیز همانند آزادشدگان، و نسبداران همانند کسانی که خود را به دیگران منتسب کردهاند نیستند. اهل حق نیز همانند اهل باطل نیستند.» [۲۹]
هرچند عبارت «لَا الصَّرِيحُ كَاللَّصِيقِ» در سایر منابع، به چشم نمیخورد، [۳۰] ولی در این منابع، عبارت «لا المؤمن کالمدغل» نیز ذکر نشده است و همین،
باعث تردید در ضبط کامل این منابع است. تنها سلیم بن قیس، بهجای عبارت یاد شده از جملهی «لا المنافق کالمؤمن» استفاده کرده و عبارت محل بحث را نیز نیاورده است. [۳۱] ولی این اندازه نیز نمیتواند دلیل نادرستی روایت سیدرضی و ابن شهرآشوب یا حتی تردید در آن باشد.
ب. امیرالمؤمنین (ع) در نامهی دیگری به معاویه نوشت:
«آزادشدگان و فرزندان آنها را چه به جداسازی نخستین مهاجران و تعیین رتبه و طبقهی آنها؟! از صدای مهره معلوم است که از جنس سایر مهرهها نیست.» [۳۲]
طرفداران معاویه تصریح دارند عبارت «لَقَدْ حَنَّ قِدْحٌ لَيْسَ مِنْهَا» دربارهی کسی به کار میرود که خود را به گروهی که از آنها نیست، نسبت میدهد و نخستینبار برخی از صحابه این جمله را در ردّ ادعای عقبة بن ابیمعیط، دربارهی قریشی بودن خودشان به کار بستهاند. [۳۳]
ج. ابوطالب در ماجرای شعب، شعری سرود و در ضمن آن چنین گفت:
«بهخصوص از عبدشمس و نوفل یاد میکنم که ما را همچون سرپوش زنان به کناری انداختند. پدر آنها از قدیم، بردهی پدربزرگ ما بود. آنها فرزندان همان کنیز فراخچشمی هستند که از آن سوی دریا آورده شد.» [۳۴]
د. ابن عباس در پاسخ معاویه که گفته بود: مگر ما همه شاخههای یک درخت بهنام عبد مناف نیستیم؟ گفت:
«هرگز! از راه درست منحرف شدی و پاسخ را رها کردی. میان ما و شما برزخ و حجابی است که شما پوسته و ما مغز آن هستیم. چقدر فاصله است میان بندگان و سروران! امیه را همانند هاشم میدانی؟! هاشم، دارای اصالت و کرامت بود، نه پَست و حرامزاده!…» [۳۵]
هـ. عبدالله بن جعفر در جریان فخرفروشیاش با یزید، در حضور معاویه گفت:
«با کدامیک از پدرانت به من فخر میفروشی؟! با حرب که ما پناهش دادیم؟! یا با امیه که بردهی ما بود؟! یا با عبدشمس که ما سرپرستش بودیم؟!» [۳۶]
و. تمامی مورّخان دربارهی علت شروع دشمنی امیه با هاشم، به این نکته اشاره دارند که: امیه نسبت به جود و بخشش و سفرههای غذای هاشم حسادت ورزید و تصمیم گرفت خودی نشان دهد، و چون در این کار شکست خورد و مورد ریشخند مردم واقع شد، دست به دشمنی زد و هاشم را مجبور کرد پیش کاهنی بروند تا او به نفع هرکس حکم کرد، دیگری به او پنجاه شتر بدهد و ده سال هم از مکه بیرون برود. پیش کاهن خزاعی رفتند و وی به تعریف و تمجید از هاشم پرداخت و او را بر امیه ترجیح داد. در نتیجه، امیه ده سال به شام رفت!
بهنظر میرسد این ماجرا سرپوشی برای حقیقت امر و بردهی رومی بودن امیه است، چراکه از یکسو میگویند هاشم بزرگترین فرزند عبدمناف بود [۳۷] یا اینکه با عبدشمس، دوقلو بودند [۳۸] یا اینکه عبدشمس و هاشم، بزرگترین فرزندان عبدمناف بودند، [۳۹] و از سوی دیگر میگویند هاشم بیشتر از بیست و یا بیستوپنج سال، عمر نکرد! [۴۰] با این حساب، امیه، کی زاده شد؟! کی بزرگ شد؟! و کی توانست با عموی جوان خود در جود و کرم، رقابت کند؟! بهویژه که به تصریح برخی منابع، اوضاع مالی عبدشمس خوب نبود و او نیز عیال هاشم بهشمار میآمد!
ز. نکتهی دیگری که نباید در این زمینه دور از نظر بماند اینکه، به حکم رسولالله (ص)، سیادت و «ذوی القربی» بودن به نسل هاشم رسید و نسل عبدشمس در این عنوان هیچ سهمی ندارند. براساس آیهی قرآن، آن بخش از خیبر که بدون درگیری و با قرارداد صلح آزاد شده بود، ملک شخصی رسولالله (ص) بهشمار میآمد. [۴۱] نحوهی تقسیم خمس خیبر، باعث اعتراض برخی از افراد خاص! شد. براساس آیه قرآن، رسولالله (ص) باید بخشی از خمس را میان نزدیکان خود تقسیم مینمود. این عده اعتراض داشتند که چرا رسولالله (ص)، این بخش را به بنیهاشم و بنیمطلب اختصاص داده و آنها را از آن محروم کرده است؟ و اینکه چه فرقی میان آنها و بنیمطلب است؟
پاسخ رسولالله (ص) اما جالب است. ایشان فرمود: بنیهاشم و بنیمطلب، هیچگاه مرا رها نکردند. بنیهاشم و بنیمطلب، یکی هستند. [۴۲] ابنکثیر در تأیید فرمایش رسولالله (ص)، از شافعی اینگونه نقل میکند: «بنیهاشم و بنی عبدالمطلب، در شعب ابوطالب (که سختترین دوران زندگی رسولالله (ص) را تشکیل میداد) همراه رسولالله (ص) بودند و آن حضرت را رها نکردند.» و میافزاید: «ابوطالب نیز در اشعار خود، بنیعبدشمس و بنینوفل را نکوهش کرده بود.» [۴۳] بهنظر میرسد رسولالله (ص) با توجه به شناخت دقیقی که از دونپایگی و بیریشه بودن بنیامیه دارد، سیاستی را پیش کشید تا آنها هیچگاه نتوانند از جایگاه خانوادگی ویژه داشتن سخن بگویند.
ح. سهیلی پس از نقل ماجرایی که پس از این خواهد آمد، مینویسد: «نسب امیه نیز، خود بحثی جدا دارد که تمامی نسل وی را درگیر میکند و آن اینکه وقتی به سفینه، غلام امسلمه گفته شد: بنیامیه ادعا دارند که خلافت به آنها میرسد؛ پاسخ داد: “…آنها فرزندان زرقاء هستند و پادشاه هستند [نه خلیفهی رسولالله (ص)]، آن هم از بدترین پادشاهان”». [۴۴] سهیلی در ا
دامه میافزاید: «گفته میشود زرقاء، همان مادر امیة بن عبد شمس است که نام اصلی او ارنب بوده. اصفهانی در کتاب «الأمثال» او را یکی از پرچمداران دوران جاهلیت بهشمار آورده است.» [۴۵]
۴) اتهام فرزندخواندگی در نسل امیه
گذشته از امیه، دربارهی چند تن از افراد تیرهی وی نیز ادعای فرزندخواندگی یا زنازادگی و شامی بودن، مطرح است. این تعدّد، یا در همهی موارد راست و درست است! که دلیلی آشکار بر اتهام امیه بهشمار میآید؛ یا اینکه همهی این موارد اشاره به یک مورد اساسی دارند که در اینصورت، اساسیترین مورد، اتهام امیه است. فرض سوم این است که تمامی این موارد به این نیّت ساخته شده است که اذهان را از متهم اصلی پرونده، یعنی امیه، دور سازند! در هر حال، موارد یاد شده عبارتند از:
برای مشاهدهی عکس در اندازهی بزرگتر، آن را ذخیره کرده یا در صفحهی دیگری باز کنید.
الف. ابوعمرو بن امیه
پس از آنکه امیه ده سال به شام رفت، گفته میشود همانجا ابوعمرو را به فرزندخواندگی گرفت؛ درحالیکه نام اصلی او ذکوان و اهل صَفّوریّه بود. پس از مرگ امیه، زن وی به ابوعمرو رسید و در نتیجهی آن، ابان که همان ابومعیط باشد زاده شد! [۴۶] از ابنکلبی نقل شده است: «امیه به شام رفت و ده سال آنجا ماند. روزی با کنیزی یهودی از اهالی صفوریه به نام تریا که همسری یهودی از همان شهر داشت، همبستر شد و ذکوان به دنیا آمد. امیه، مدعی این نوزاد شد و او را به فرزندخواندگی گرفت و ابوعمرو نامید و به مکه آورد. به همین خاطر است که رسولالله (ص) به عقبه، آن روز که دستور کشتنش را داد، گفت: تو یهودی و اهل صفوریه هستی.» [۴۷]
وقتی معاویه از ثور بن تلده که عمری طولانی داشت، پرسید: کدامیک از اجداد مرا دیدهای؟ پاسخ شنید: امیه را دیدم که کور شده بود و بردهاش ذکوان او را راه میبرد. معاویه نهیب زد: ساکت شو! ذکوان، پسر او بود. ولی پاسخ شنید: این را شما میگویید! [۴۸] همچنین از صاحب کتاب «المثالب» نقل شده: ابوعمرو، بردهی امیه و نامش ذکوان بود که امیه او را به فرزندخواندگی گرفت.
دغفل نسّابه، وقتی با پرسش معاویه روبهرو شد که: از بزرگان قریش چه کسانی را دیدهای؟ گفت: عبدالمطلب و امیة بن عبدشمس را دیدهام. معاویه از او خواست آن دو نفر را برایش توصیف کند. دغفل گفت: عبدالمطلب، سفید بود و قامتی کشیده و صورتی نیکو داشت و در پیشانیش نور نبوّت و جلال و عزّت حکومت، دیده میشد. ده پسر که هریک مانند شیر بیشه بودند گرد او را گرفته بودند. معاویه گفت: امیه چطور؟ دغفل گفت: پیری کوتاهقد و لاغراندام و کور بود که بردهاش ذکوان او را راه میبرد. معاویه گفت: ساکت! او پسرش ابوعمرو بود! دغفل پاسخ داد: این ادعای شماست! آنچه من میدانم همانی است که به تو گفتم! [۴۹]
ابویقظان هم گفته است: «مردم گمان دارند که امیه بردهای بهنام ذکوان داشت که او را ابوعمرو نامید و جانشین خود کرد. آمنه، همسر امیه هم بعد از مرگش به ابوعمرو رسید!» [۵۰] امام حسن (ع) نیز در مجلس معاویه و در پاسخ ولید بن عقبه، فرمود: «تو را به قریش چه؟! تو زادهی بردهای اهل صفوریه بهنام ذکوان هستی!» [۵۱]
ب. ابومعیط بن ذکوان بن امیه
گفته شده است: ذکوان نیز ابان را – که همان ابومعیط – است، به فرزندخواندگی گرفت! [۵۲] فضل بن عباس در شعر خود، از ابومعیط با عنوان «ابن ذکوان الصفوری» یاد کرد. [۵۳] زمخشری مینویسد: «ابومعیط، بردهای اهل صفوریه اردن بود که ابوعمرو او را به مکه آورد و به فرزندی گرفت!» [۵۴] معاویه در دفاع از آباء و اجداد خود، ابومعیط را نیز فرزند امیه معرفی کرد ولی دوباره پاسخ شنید: «این ادعای شماست!» [۵۵] مسعودی هم مینویسد: «عقیل میگفت ابومعیط، مردی یهودی از اهالی صفوریه بود.» [۵۶]
در نقل آبرومندانهتر ماجرا، پس از مرگ امیه، همسرش آمنه به پسر بزرگ امیه بهنام ابوعمرو رسید و نتیجهی این ازدواج، زائیده شدن ابومعیط بود. بنابراین فرزندان آمنه، هم برادران ابومعیط بودند و هم عموهایش!! [۵۷]
ج. عقبة بن ابیمعیط
رسولالله (ص) به عقبه فرمود: «تو قریشی هستی؟! تو بردهای اهل صَفّوریه هستی!» [۵۸] این مطلب، در ماجرایی میان عبدالملک و مردی سالخورده نیز بیان شده است. [۵۹] عقیل هم به عقبه گفت: «تو بهگونهای سخن میگویی گویا اصل خود را نمیدانی! تو بردهای اهل صفوریه هستی.» عقیل به این نکته اشاره داشت که پدر او یکی از یهودیان آن ناحیه بوده است. [۶۰] سهیلی نیز میپذیرد که ماجرای فرزندخواندگی، مربوط به عقبه است. [۶۱]
د. خاندان ابوالعاص
عبدالرحمان بن محمد بن اشعث، میگفت: «نسل ابوالعاص، بردگانی اهل صفوریه هستند.» [۶۲]
بنابراین فرزندخواندگی یا یک مسألهی عادی در میان بنیامیه بوده است که در اینصورت، ادعای آن دربارهی امیه هم نیازمند دلیل محکمی نیست؛ بهویژه که بعدها معاویه با بیآبرویی و بیشرمی هرچه تمامتر، زیاد بن ابیه را به این خاندان پُر ظرفیت!
افزود و هیچ ابایی از این کار نداشت! احتمال دیگر، این است که تمامی این موارد به یک مورد اصلی باز میگردد که در این فرض، اصلیترین متهم و گزینهی موجود، امیه است. اما پاسخ اینکه چرا منابع غیرشیعی از این حقیقت، حتی در دوران بنیعباس طفره رفتهاند، را باید در کلام سهیلی جستجو کرد؛ آنجا که مینویسد:
«خدا از کارهای دوران جاهلیت گذشته و از ایراد گرفتن به نسب دیگران نهی کرده است. حتی اگر این نهی الهی نبود، باز جا داشت بهخاطر جایگاه برخی از صحابه، نسبت به نسب بنیامیه کنکاشی نشود!» [۶۳]
منبع: حجةالاسلام مهدی طائب، «دشمن شدید»، دفتر دوم، چاپ دوم، تابستان ۹۸، انتشارات شهید کاظمی، صص۴۵-۶۲.
تبارشناسی بنیامیه ، تبارشناسی بنیامیه
پینوشتها:
[۱] در نامهای که مأمون به اطراف و اکناف برای لعن بنیامیه فرستاد، تصریح شده است که هیچ اختلافی بر تطبیق این آیه بر بنیامیه نیست. (تاریخ طبری، ج۸، ص۱۸۵) حتی در گزارشی که نام بنیامیه از آن حذف شده، محتوای آن کاملاً گویای تطبیق آیه بر آنان است. (تاریخ بغداد، ج۴، ص۱۱۳) این تطبیق چنان بر برخی گران آمده است که انواع تلاشها برای خنثیسازی آن به کار گرفتهاند! گذشته از اشکال به ضعف سند، تلاش شده متن آن نیز تحریف شود. از یکی از همسران رسولالله (ص) نقل شده است که آن را بر خاندان ابوالعاص تفسیر نمود. (عمدة القاری، ج۱۹، ص۳۰) در تلاشی دیگر، نام قبیله، به کنایه ذکر شده! (زادالمسیر، ج۵، ص۴۰).
[۲] المستدرک، ج۳، ص۱۷۱؛ دلائل النبوة، ج۶، ص۵۱۰، شعب الایمان، ج۳، ص۳۲۳؛ تفسیر ثعلبی، ج۷، ص۲۵۷؛ سنن ترمذی، ج۵، ص۱۱۵؛ تاریخ مدینة دمشق، ج۵۷، ص۳۴۰؛ المحرر الوجیز، ج۵، ص۵۰۵؛ الکامل، ج۳، ص۴۰۷. ابنکثیر پس از دفاع از سند این حدیث، یکی از ایرادهایی را که از استاد خود برای اثبات ضعف متن این روایت نقل کرده است، عدم امکان شمول آن نسبت به حکومت یکی از سران صحابه و عمر بن عبدالعزیز است. (البدایة و النهایة، ج۶، ص۲۳۳و۲۷۴؛ تفسیر ابنکثیر، ج۴، ص۵۶۶و۵۶۷) غافل از آنکه این اشکال، حداکثر باعث نپذیرفتن تفسیر راوی است، نه باطل بودن اصل روایت. (برای نقلهای دیگری از روایت، ر.ک: الدرالمنثور، ج۴، ص۱۹۱). این روایت نیز با تحریفهایی روبهرو شده است؛ بهگونهای که گفته شده رسولالله (ص) این خواب را دربارهی خاندان حکم بن ابیالعاص دید. (المستدرک، ج۴، ص۴۸۰)؛ مسند ابویعلی، ج۱۱، ص۳۴۸؛ مجمع الزوائد، ج۵، ص۲۴۴ و در پردهی بعدی، نام این گروه، به کنایه ذکر شده! (جامع البیان، ج۱۵، ص۱۴۱؛ تفسیر ثعلبی، ج۶، ص۱۱۱).
[۳] المستدرک، ج۴، ص۴۸۰و۴۸۱؛ مسند ابویعلی، ج۱۳، ص۴۱۷؛ مجمع الزوائد، ج۱۰، ص۷۱؛ البدایة و النهایة، ج۶، ص۲۶۴؛ دلائل النبوه بیهقی، ج۶، ص۴۸۱ [پس از نقل عبارت «شرّ قبایل العرب بنو أمیة و بنو حنیفة و ثقیف» از رسولالله (ص)، نسبت به سند روایت مینویسد: قلت و لحدیثه هذا فی المختار بن أبیعبید الثقفی شواهد صحیحة.] عجیب آنکه احمد حنبل این روایت را با حذف نام بنیامیه نقل کرده! (مسند احمد، ج۴، ص۲۴۰) بخاری هم تنها به ذکر بنیحنیفه بسنده کرده است! التاریخ الکبیر، ج۵، ص۳۱۷).
[۴] دراینباره در آینده، بیشتر سخن خواهیم گفت. حتی رفتار زشت او با زنی از بنیزهره باعث جبههگیری طوائف مکه در برابر یکدیگر شد!
[۵] عبدالمطلب از بزرگان قریش بود و حرب بن أمیة بن عبدشمس هم از ندیمان او بود. عبدالمطلب همسایهای یهودی به نام ادینه داشت که در بازار تهامه به کاسبی مشغول بود. حرب که از این کار خوشش نیامد، گروهی از جوانان قریش را تحریک کرد تا او را کشتند. عبدالمطلب آنقدر پیگیر شد تا بالاخره ماجرا را فهمید. حرب، قاتلان ادینه را در پناه خود درآورد و کار چنان بالا گرفت که نفیل بن عبدالعزی را به قضاوت گرفتند. نفیل به نفع عبدالمطلب حکم کرد و خشم حرب را برانگیخت. عبدالمطلب از آن به بعد رفاقت با حرب را کنار گذاشت و به سراغ عبدالله بن جدعان رفت. عبدالمطلب همچنین حرب را رها نکرد تا صد شتر بهعنوان دیهی یهودی از او گرفت. (ر.ک: المنمق، ص۹۰ به بعد؛ انساب الاشراف، ج۱، ص۷۲ به بعد؛ الکامل ابناثیر، ج۲، ص۱۵).
[۶] ابوسفیان در رفت و آمدهای تجاری خود به شام در زمان جاهلیت، زمینی در منطقه بلقاء به نام قبش خریداری کرده بود که بعد از وی به معاویه رسید. (فتوح البلدان، ج۱، ص۱۵۳) از خود ابوسفیان گزارش شده است، در ایامی که آتش جنگ میان قریش مکه و رسولالله (ص) که به مدینه هجرت کرده بود، شعلهور بود، برای تجارت به غزه رفت. آنجا او را برای تحقیق از اوضاع حجاز به دربار هرقل بردند و پس از پرسش و پاسخهایی که میان هرقل و او ردّ و بدل شد، هرقل به حقانیت رسولالله (ص) پی برد. (الاغانی، ج۶، ص۵۲۳ به بعد) براساس گزارشی دیگر، ابوسفیان با یکی از احبار منطقهی یمن، نشست و برخاست داشت. یک روز، حبر یهودی از ابوسفیان دربارهی خبر نبوّت رسولالله (ص) جویا شد و ابوسفیان، اخبار غلط به او داد. فردای آن روز، عباس، در