روچیلدها و برنامه کاهش جمعیت
سال 1972: کاهش جمعیت
سازمان بهداشت جهانی، برنامهی گستردهی واکسیناسیون میلیونها آفریقایی را در برابر بیماری آبله به عهده میگیرد. این واکسن آبله را به ویروس ایدز آلوده میکنند تا بتوانند برنامهی کاهش جمعیت را که از سوی روچیلدها پشتیبانی مالی میشود، در میان جمعیت سیاهپوست فقیر که با آهنگی سریع در حال افزایش است، آغاز کنند.
واکسن آبله آلوده به ویروس ایدز
سال 1974:
در دهم دسامبر، شورای امنیت ملی آمریکا تحت ریاست هنری کیسینجر، تحقیق طبقهبندی شدهی دویست صفحهای را تحت عنوان «گزارش 200، تحقیق در خصوص امنیت ملی: پیآمدهای رشد جمعیت جهان برای امنیت ایالات متحده و منافع خارجی» به اتمام میرساند. این تحقیق به دروغ ادعا میکند که رشد جمعیت در به اصطلاح کشورهای کمتر توسعهیافته، تهدید بزرگی برای امنیت ملی ایالات متحده است و طرح مخفیانهای را برای کاهش رشد جمعیت در آن کشورها از طریق کنترل موالید، جنگ و قحطی تشریح مینماید.
هنری کیسینجر و گزارش 200
سال 1978:
بیش از یکهزار مرد همجنسباز بیبند و بار در امور جنسی در ایالات متحده، تحت برنامهی واکسیناسیون آزمایشی بیماری هپاتیت ب قرار میگیرند. مؤسسهی ملی بهداشت (National Institute of Health = NIH) و مرکز کنترل بیماری (Centers for Disease Control = CDC)، از این طرح حمایت مالی میکنند و رئیس بانک خون شهر نیویورک دکتر ولف اشموگنر (Wolf Schmugner)، یهودی لهستانی متولد سال 1919، اجرای این طرح را برعهده دارد.
این واکسینانسیون به طور عمدی با سلاح میکروبی که به ویروس ایدز معروف است، آغشته میشود و تا سال 1981 مرکز کنترل بیماری ادعا میکند که فقط 6 درصد از دریافتکنندگان واکسن هپاتیت ب به ایدز مبتلا شدهاند. با این حال، در سال 1984 آمار واقعی 64 درصد اعلام میشود؛ رقمی که هنوز هم جای افزایش دارد؛ چرا که تحقیقات کامل در این خصوص محرمانه باقی مانده است.
سال 1980:
یادمان جورجیا گایداستونز يا همان سنگهای راهنمای جرجیا (Georgia Guidestones) در بخش اِلبرت (Elbert) ایالت جورجیا نصب میشود. بر روی این یادمان سنگی، ده نکته نوشته شده که اولین مورد، این عبارت است:
«جمعیت بشر را از لحاظ توازن دائمی با طبیعت، زیر پانصد میلیون نفر حفظ کنید.»
با توجه به این که جمعیت جهان در این زمان شش میلیارد نفر است، پیروی از مطلب مزبور به معنای کاهش نُه دهم از جمعیت جهان است. جالب اینجا است که در 24 ژوئیه، سندی با عنوان «گزارش جهانی 2000» که توسط سایروس ونس (Cyrus R. Vance)، وزیر پیشین امور خارجه نوشته شده بود، به رئیسجمهور کارتر ارائه میشود. این گزارش نشان میدهد با توجه به افزایش چشمگیر و مورد انتظار جمعیت جهان، منابع سیارهی زمین برای تأمین این جمعیت ناکافی است؛ از این رو خواستار کاهش صدمیلیون نفر از جمعیت آمریکا تا سال 2050 میلادی میشود.
سال 2004:
رهبران اسلامی در شمال نیجریه ادعا میکنند برنامهی ایمنسازی فلج اطفال صندوق کودکان سازمان ملل متحد (یونیسف) (UNICEF) بخشی از توطئهی ایالات متحده برای کاهش جمعیت این منطقه از طریق اشاعهی ویروس ایدز و مواد شیمیایی عقیمکننده است. آفریقاییها میگویند تستهای آزمایشگاهیشان وجود مواد آلودهکننده در این واکسن را نشان میدهد.
دولت ایالات متحد به منظور اثبات بیخطر بودن این واکسن، گروهی از دانشمندان، رهبران مذهبی و دیگران را به خارج اعزام میکند تا آزمایش مربوط به این واکسن را در آزمایشگاههای خارجی تصدیق نمایند. با اینحال، به محض اینکه تستهای مزبور تکمیل میشود، آنان از انتشار نتایج خودداری میکنند.
منبع: كتاب صهیونیسم در مسیر سلطه ، نوشته: اندرو کارینگتن هیچکاک
هدایت شده از اندیشکده مطالعات یهود
✡ راز رابطه شاه و راکفلرها (١)
1⃣ در فاصله ٩ماهه بین دیماه ١٣۵٧ تا مرداد ١٣۵٩ یعنی دورانی که شاه در ایام سرگردانی پس از فرار بهسر میبرد و سرانجام غم فقدان تاج و تخت و بیماری مهلک جانش را در قاهره گرفت، تنها تعداد معدودی از دوستان خارجی او در کنارش مانده بودند.
2⃣ هم دولتها و هم مقامات سیاسی و اقتصادی خارجی دریافته بودند که آفتاب عمر سیاسی شاه بر لب بام است و ستاره اقبالش رو به خاموشی. کشورهای گوناگونی که شاه همواره بر رابطه قوی خود با آنها میبالید و آن را نشانهای از قدرت ایران معرفی میکرد از میزبانی او سر باز میزدند.
3⃣ حتی ایالات متحده آمریکا که در دو دهه پایانی #حکومت_پهلوی، متحد استراتژیک و همهجانبه این حکومت محسوب میشد نیز در حمایت از شاه بیمار ایران تردیدهای جدی وارد کرده بود.
4⃣ در چنین وضعیتی و در حالیکه شاه بین مصر، پاناما، مراکش، آمریکا و باهاما در رفتوآمد بود، یکی از معدود افرادی که پشتیبان شاه و خانوادهاش بود، #دیوید_راکفلر از خاندان شناختهشده و فوق ثروتمند #راکفلر بود.
5⃣ هم او بود که در رایزنی با کارتر، زمینه سفر درمانی هرچند کوتاهمدت شاه به آمریکا را فراهم کرد. همچنین با مشاهده عدم تمایل دولت آمریکا به تداوم میزبانی از شاه بی تاج و تخت ایران، کمکهای پزشکی و حمایتهای امنیتی قابلتوجهی را برای دوست قدیمی خود فراهم کرد.
⁉️ اما این دوستی چگونه ریشه داشت و نسبت میان حکومت شاه و #خاندان_راکفلر چه بود؟
✍ سیدمرتضی حسینی
✅ اندیشکده مطالعات یهود:
👉 @jscenter
هدایت شده از اندیشکده مطالعات یهود
✡ راز رابطه شاه و راکفلرها (٢)
💎 راکفلر؛ خاندان ثروتمند و پرنفوذ
1⃣ #خاندان_راکفلر از مشهورترین خاندانهای ثروتمند جهان در قرن اخیر هستند. سرسلسله این خانواده #جان_دیویسون_راکفلر (١٨٣٩-١٩٣٧) است. او که متولد نیویورک بود، از ١۵سالگی بهعنوان یک نیروی خدماتی و سپس دفتردار یک شرکت تجاری کار خود را آغاز کرد. پس از پیشرفت در کار و تأسیس چند شرکت کوچک، در ٢٣سالگی به عرصه #صنعت_نفت پا گذاشت و شرکتی را تأسیس کرد که در زمینه پالایشگاههای نفت فعال بود. او بعدها با گسترش فعالیتش در قالب شرکت #استاندارد_اویل تا سال ١٨٧٩، نود درصد امور پالایش نفت ایالات متحده آمریکا را در اختیار خود گرفت. راکفلر، علاوه بر صنعت نفت در حوزههای اجتماعی و فرهنگی نیز فعال بود و اقدامات زیادی در حوزه بهداشت و آموزش عمومی انجام داد.
2⃣ آنگونه که #مجله_فوربس (بر اساس ارزیابی مالی و مطابقت آن با نرخ تورم روز در سال 2007 ) مدعی شده، #جان_راکفلر با ٣٣۶میلیارد دلار ثروتمندترین فرد تاریخ است. مؤسس #استاندارد_اویل در سال ١٩١٣ #بنیاد_راکفلر را با کارکردهای اقتصادی، رسانهای، اجتماعی و فرهنگی تأسیس کرد و در سپتامبر ١٩١۶ با رساندن ثروت خود به ١میلیارد دلار، نخستین میلیاردر تاریخ ایالات متحده آمریکا شناخته شد.
3⃣ پس از مرگ او، پسرش «جان دیویسون راکفلر (جونیور)» وارث کسب و کار پرسود خاندان راکفلر شد. #راکفلر_جونیور (١٨٧۴-١٩۶٠) هم ۵ پسر داشت که همگی از سرمایهداران و فعالان اقتصادی آمریکا بودند که در این میان #دیوید_راکفلر و #نلسون_راکفلر علاوه بر تداوم فعالیتهای اقتصادی، در حوزه #سیاست هم نقشآفرین شدند.
4⃣ در سالهای دهه ۵٠ تا ٨٠ میلادی و همزمان با دورانی که این دو برادر متولیان اصلی خاندان راکفلر بودند شاهد نقشآفرینی بنگاههای اقتصادی متبوع آنها در سیاستهای کلان داخلی و خارجی ایالات متحده هستیم. فرایندی که همزمان با پایان جنگ جهانی دوم، گره خوردن منافع کارتلهای بزرگ تجاری، مجتمعهای تسلیحاتی و شرکتهای نفتی آمریکا با سیاست خارجی این کشور را بهدنبال دارد.
5⃣ با افول قدرتهای استعماری، اقتصاد نوپا و تازهنفس آمریکا بهشدت نیازمند مواد خام و از آن مهمتر بازار مصرف شد. در این شرایط، جایگاه #راکفلرها نیز که گستره فعالیت خود را به سایر عرصههای تجاری و مالی سیاستگذاری ایالات متحده آمریکا گسترش داده بودند، پررنگتر شد. وضعیتی که شامل جهتدهی رسانهای و تأثیر بر افکار عمومی و همچنین نقشآفرینی در کنگره آمریکا از طریق رایزنی و لابی با نمایندگان و سرانجام حضور مستقیم در سیاستگذاریهای دولت بود. وضعیتی که با رسیدن «نلسون راکفلر» به سِمَت معاون اولی در دولت #جرالد_فورد در سالهای ١٩٧۴ تا ١٩٧٧ عینیت یافت.
✍ سیدمرتضی حسینی
✅ اندیشکده مطالعات یهود:
👉 @jscenter
شکل گیری نفوذ یهود در دربار ایلخانان مغول (6)
(از سری مقالات دسیسههای سیاسی و فرقههای رازآمیز یهودی) عبدالله کاشانی
در دوران تجدید حیات سیاست صلیبی – هلاکویی از سوی غازان و اقتدار رشیدالدین فضلالله رابطه میان دولت غازان و حکمرانان اروپا گسترش یافت. عباس اقبال از شادی کانونهای سیاسی اروپا از تجدید سیاست جنگطلبانه ایلخانان علیه ممالیک مصر سخن میگوید و میافزاید: “مصمم شدند که غازان را در این مرحله مشوّق شوند تا مگر شام و مصر را از کف ممالیک و امرای دیگر بیرون ببرند.” (107)
کمی پس از اقتدار رشیدالدین در دستگاه غازان و دومین جنگ ایلخان با ممالیک مصر، در رمضان 699 ق./ مه 1300م. بار دیگر هیئتی مرموز از دربار آراگون (کانون استقرار الیگارشی زرسالار اسپانیا) وارد تبریز شد. ریاست این هیئت با فردی از اهالی بارسلونا به نام پدرو سالیورو (108) است. (109)
[جیمز دوم، شاه آراگون، در نامه خود به غازان، او را] مقتدرترین و بزرگترین سلاطین مغول و شاهنشاه مشرق خواند و به غازان اطلاع داد که عموم رعایای او که طالب زیارت اراضی مقدسه فلسطیناند حاضرند که برای جهاد در رکاب ایلخان حاضر شوند. ضمناً از او درخواست کرد که به زوّار آراگونی اجازه دهد که بدون تأدیه خراج یا مالیاتی آزادانه به زیارت بیتالمقدس نایل آیند و ایلخان یک خمس از اراضی مقدسه را که از تصرف مسلمین خارج کرده به عیسویان واگذارد. (110)
روشن است که این درخواستها همه برای تطمیع و تحریک غازان جوان به تداوم جنگ با ممالیک و اشغال بیتالمقدس است. در این زمان جودا بونسنیور پسر آستروک بسنیور پزشک مخصوص و مترجم کل عربی در دربار جیمز دوم است و قاعدتاً این نامه نوشته اوست. جودا بونسنیور در جریان اشغال برخی شهرهای مسلماننشین به عنوان مترجم عربی در کنار آلفونسوی سوم حضور داشت و سپس مترجم عربی و پزشک مخصوص جیمز دوم شد. (111)
در اوایل سده هشتم هجری/ چهاردهم میلادی، مؤلف ناشناس رساله صورالاقالیم از سفر هر ساله بازرگانان فرنگی به تبریز، پایتخت غازان، خبر میدهد. (112) در این سالها در تبریز، سلطانیه و برخی شهرهای مهم ایران گروههای کوچکی از بازرگانان جنوایی و ونیزی مستقر شدند. (113) در سال 705 ق./ 1305م. پیمان تجاری ایران و ونیز منعقد شد و در سال 724 ق. کنسولگری ونیز، این کانون الیگارشی تجاری ایتالیا، در تبریز گشایش یافت. مبلغین کاتولیک نیز آمدند. مقر اسقف اعظم کاتولیک در شهر نوساخته سلطانیه جای گرفت. این کانون تا اوایل سده پانزدهم میلادی فعال بود. (114)
رشیدالدین فضلالله که کار خود را در همدان به عنوان عطار و طبیبی ساده آغاز کرد، در دوران اقتدارش در دستگاه غازان و اولجایتو به ثروتی انبوه و کمنظیر رسید. مورخان مینویسند:
رشیدالدین بر اثر حمایت خانهای یادشده یکی از فئودالهای بزرگ و مالک اراضی و مستغلات وسیع گشت. وی بیش از 80 هزار هکتار زمین مزروع آبی در نقاط مختلف کشور داشت و صاحب باغها و نخلستانها و قنوات فراوان و گلههای بزرگ (250 هزار گوسفند و 30 هزار اسب و ده هزار شتر و غیره) بود. وی تمول هنگفتی در حدود 35 میلیون دینار گرد آورد که بیشتر آن را در شرکتهای بازرگانی به کار انداخته بود. (115)
رشیدالدین در املاک پهناور خود برده نیز به کار میگرفت. معهذا، در این زمینه نباید اغراق کرد. در وصیتنامه وی، مندرج در مکاتبات رشیدی نام املاک او و شمار بردگان ذکر شده و تعداد آنان تنها 1200 نفر است. (116) روشن است که این تعداد در مقیاس 80 هزار هکتار اراضی مزروعی آبی و رمههای عظیم او فاقد اهمیت اقتصادی جدی است. این امر را از آنرو ذکر کردیم که غالباً به بردگان رشیدالدین فضلالله به عنوان دلیلی بر رواج بردهداری در ایران اسلامی استناد شده است. برای نمونه، مینویسند:
فتوحات مغول موقتاً شیوه تولید بردهداری را احیاء کرد. مجدداً از کار بردگان به میزان وسیعی در دامداری چادرنشینان و پیشه و حرف و کشاورزی استفاده میشد… مثلا، در دو باغ رشیدالدین، نزدیک تبریز، 1200 برده زن و مرد کار میکردند. میان ایشان عدهای یونانی و گرجی و حبشی و زنگی دیده میشد. (117)
رشیدالدین فضلالله به سان سعدالدوله بسیاری از خویشان خود را در مقامات مهم گمارد. او چهارده پسر داشت که در زمان قدرتش هشت تن از ایشان حکّام ایالات بودند. یکی دیگر از پسران رشیدالدین به نام پیرسلطان نیز در ماجرای غیاثالدین و ارپا به قتل رسید. معهذا حضور این خاندان در صحنه سیاست ایران پایان نیافت. شمسالدین زکریا خواهرزاده و داماد غیاثالدین در حوالی سال 737 ق./ 1337م. مدت کوتاهی در دستگاه امیر شیخ حسن بزرگ (ایلکانی) بود و برادرش نجیبالدوله نیز در سال 762 ق./ 1360م. مدت کوتاهی وزیر شیخ اویس جلایری بود.
در پیرامون رشیدالدین فضلالله و پسرش
غیاثالدین گروهی از مورخین حضور داشتند که تعدادی از منابع تاریخ این دوران را به یادگار نهادهاند. از مهمترین ایشان باید به ابوسلیمان داوود بن محمد بناکتی (فخر بناکتی)، ملکالشعرای دربار غازان و مولف روضة اولیالالباب فی تواریخ الاکابر و الانساب معروف به تاریخ بناکتی، شرفالدین فضلالله حسینی قزوینی (شرف قزوینی)، مداح غیاثالدین رشیدی و مولف المعجم فی آثار ملوک العجم، محمد بن علی شبانکارهای، مداح غیاثالدین رشیدی و مولف مجمعالانساب، عبدالله بن فضلالله شیرازی، مولف تاریخ وصاف، و حمدالله بن ابوبکر مستوفی قزوینی، مولف تاریخ گزیده و نزهتالقلوب و منظومه ظفرنامه، اشاره کرد. حمدالله پس از قتل سعدالدین ساوجی و اقتدار رشیدالدین فضلالله از سوی او مستوفی ابهر و زنجان و طارم شد و سپس در سلک ملازمان غیاثالدین رشیدی بود.
رشیدالدین فضلالله خود نیز به نام مورخ شهرت فراوان دارد. او به دستور غازان گروهی از نویسندگان را گرد آورد؛ از سال 700 ق./ 1300م. تدوین جامعالتواریخ را آغاز کرد و در سال 710 ق./ 1310م. آن را به پایان برد. اثر فوق از منابع مهم تاریخ مغول و ایران عصر ایلخانان به شمار میرود.
درباره رشیدالدین فضلالله به عنوان مورّخ دو دیدگاه وجود دارد. گروهی او را به شدت ستودهاند و در ردیف عطاملک جوینی از بزرگترین مورخان دوران ایلخانان شمردهاند. عباس اقبال جامع التواریخ را “عظیمترین شاهکار تاریخی عصر مغول“، “از بزرگترین آثار ادبیات ایران” و “از مهمترین تواریخ عالم” میداند و سهم رشیدالدین را در تدوین آن اساسی میشمرد. (118) گروهی دیگر، به رغم تأیید اهمیت جامعالتواریخ، سهم رشیدالدین فضلالله را در تدوین آن تنها در حد متولی یک طرح پژوهشی میدانند نه بیشتر. چنین متولیانی هماره بودهاند که با اتکاء بر قدرت و نفوذ سیاسی یا ثروت خویش و با بهرهگیری از قلم و توان فکری محققان رندانه کار دیگران را به نام خود ثبت کردهاند. این با جایگاه عطاملک جوینی که کار خود را از 17-18 سالگی به عنوان دبیر و مورخ در دستگاه امیر ارغون آقا آغاز کرد تفاوت چشمگیر دارد. (119) با شناخت عبدالله کاشانی (مورخ شیعی عهد ایلخانان) جایگاه رشیدالدین فضلالله به عنوان مورخ مورد تردید بیشتر قرار میگیرد.
جمالالدین ابوالقاسم عبدالله بن علی بن محمد کاشانی (متوفی حوالی 736 ق.) از مورخین نامدار آن عصر است و مولف آثاری چون زبدةالتواریخ، تاریخ اولجایتو، تاریخ اسماعیلیه و عرایس الجواهر و نفایس الاطایب. کتاب اخیر درباره صنعت کاشیسازی و ابنیه ایران در عهد ایلخانان است. عبدالله کاشانی در مقدمه تاریخ اولجایتو، تألیف جامع التواریخ را به خود نسبت میدهد و رشیدالدین را سرزنش میکند که کتاب او را دزدید، “به دست جهودان مردود” به اولجایتو عرضه کرد و در ازای آن مِلک بزرگی به ارزش 500 هزار دینار پاداش گرفت. کاشانی میافزاید:
رنج من بردم ولی مخدوم من ….. آن به نام خویشتن بر کار کرد (120)
کاشانی مورخی بزرگ بود و منابع همعصر با احترام و تجلیل فراوان از او یاد کردهاند. هندوشاه نخجوانی (معاصر عبدالله کاشانی) در کتاب تجارب السلف او را چنین میخواند: “ملک الافاضل و قدوة المورخین جمالالدین ابوالقاسم عبدالله کاشانی المورخ.” حمدالله مستوفی در آغاز تاریخ خود، با ارجاع به زبدةالتواریخ کاشانی، از او (در کنار محمد بن جریر طبری، حمزه اصفهانی، عزالدین بن اثیر، قاضی بیضاوی، دینوری، جوینی و غیره) به عنوان یکی از “استادان این طایفه” (مورخین) یاد میکند. مستوفی نام کاشانی را در ردیف نخست، پس از نام ابناثیر و پیش از نام بیضاوی آورده است. (121) در سایر منابع آن عصر نیز از کاشانی به عنوان مولف زبدة التواریخ یاد کردهاند.
طبیعی آن است که حق به این مورخ برجسته و زحمتکش داده شود و چنین انگاشته شود که وزیر سیاستباز و تاجرپیشه، کاشانی را به خدمت گرفت و از دسترنج او برای خود اندوخته علمی فراهم ساخت. برخی محققین، چون ادگار بلوشه (122) بر این باورند. بلوشه در مقدمهای بر تاریخ مغول از کاشانی دفاع کرده و رشیدالدین فضلالله را سارق کتاب او دانسته است. معهذا، معلوم نیست به چه دلیل عباس اقبال ادعای کاشانی را رد میکند و به علاوه وی را آماج توهینهای زشت قرار میدهد. اقبال مینویسد:
[کاشانی پس از قتل رشیدالدین فضلالله] حقوق خدمت منعم قدیم خود، یعنی خواجه رشید، را زیر پای کفران گذاشته علناً ادعا کرد که تمام جامعالتواریخ تألیف اوست و خواجه رشیدالدین حق او را غصب کرده و کتاب او را دزدیده است و برای اثبات این ادعای بیاساس خود کتاب تاریخ اولجایتو را که به دستور خواجه رشید بایستی تمام کند و در جامعالتواریخ بگنجاند به نام خود منتشر ساخت و در مقدمه آن به سختی به خواجه رشیدالدین تاخت و چون کتاب جامعالتواریخ به نام خواجه رشیدالدین در آفاق انتشار یافته بود، ابوالقاسم کاشانی با نهایت بیباکی نسخه دیگر
ی از آن کتاب به نام زبدة التواریخ درست کرد و عبارات کتاب جامعالتواریخ را مقدم و موخر و مفصل و مجمل کرد و کتاب جدید خود را انتشار داد. و چون ابوالقاسم کاشانی مثل غالب مردم کاشان در آن عهد مذهب شیعی داشته به اقتضای عقاید شیعی خود هر جا که مطلبی راجع به شیعه است آن را بسط و تفصیل داده چنانکه در مقدمه تاریخ اسماعیلیه، که بنده نسخه ای از آن دارم و در صدد طبع آن هستم، همین کار را کرده است. (123)
اولاً: در آن زمان جامع التواریخ به نام رشیدالدین فضلالله “در آفاق” انتشار نیافته بود. به نوشته بارتولد، “هیچ کس و حتی پسران وی” در صدد انتشار کتاب فوق به نام رشیدالدین برنیامدند. در اوایل سده نهم هجری/ پانزدهم میلادی، شاهرخ شاه تیموری دستور گردآوری نسخ جامعالتواریخ و انتشار آن را داد ولی حتی یک نسخه کامل آن به دست نیامد. در اوایل سده نوزدهم میلادی حتی همان نسخ ناقص زمان شاهرخ نیز مفقود بود و در سال 1836 تنها بخشهایی از آن به دست آمد. (124) پیدایش نسخ جامعالتواریخ و شهرت رشیدالدین فضلالله به عنوان مورخ همه مربوط به نیمه دوم سده نوزدهم است. به عبارت دیگر، پیش از سده نوزدهم رشیدالدین فضلالله به عنوان مورخ چنین شهرتی نداشت. همانگونه که بارتولد به درستی توجه کرده، در یکی از معتبرترین منابع آن عصر، یعنی مجمعالانساب شبانکارهای، هیچ اشارهای به جامعالتواریخ و رشیدالدین فضلالله به عنوان مورخ مندرج نیست. (125) ولی بر خلاف تصور بارتولد، این دلیل سیاسی ندارد زیرا شبانکارهای مداح غیاثالدین رشیدی وزیر بود و تألیف کتابش در زمان اقتدار پسران رشید است.
ثانیاً: اگر زبدة التواریخ جعلی چنین آشکار بود حمدالله مستوفی، دستپرورده و خادم رشیدالدین فضلالله، و دیگران چنین تجلیلی از کاشانی نمیکردند. قطعاً مستوفی تشابه متن کتاب کاشانی و جامعالتواریخ را میدانست ولی به دلیل جایگاه کاشانی به عنوان مورخی بزرگ و با شناخت نقش تعیینکننده او در تدوین جامعالتواریخ وی را سارق علمی نمیشمرد.
حتی خود عباس اقبال نیز به روشنی پذیرفته است که مولف تاریخ اولجایتو کاشانی است ولی معلوم نیست به چه دلیل معتقد است که وی باید این اثر را به نام رشیدالدین منتشر میکرد؟! خصومت عباس اقبال با کاشانی تا بدان حد است که در تاریخ مغول نه تنها نام کاشانی را در ردیف مورخین عصر ایلخانان ذکر نمیکند بلکه حتی برای یک بار نامی از او نمیبرد! در نتیجه سیطره چنین دیدگاهی بر تاریخنگاری جدید ایران است که امروزه کمتر کسی کاشانی مورخ را میشناسد.
از زمان قتل رشیدالدین فضلالله تا به امروز تلاش قلمی فراوانی به سود او انجام شده است. نوشتههایی نیز به نام او ساخته و پراکندهاند. در این میان اصالت مکاتیب رشیدی از سوی برخی محققین چون روبن لوی (126) (1891-1966)، ایرانشناس یهودی و استاد زبان فارسی در دانشگاه کمبریج، مورد تردید قرار گرفته است. (127) مجتبی مینوی نیز بر این نظر است. او مینویسد:
بنده اعتقاد دارد که این مکاتیب از قلم رشیدالدین یا حتی به امر او هم نوشته نشده بوده است و به نام او جعل کردهاند. (128)
بازسازی چهره رشیدالدین فضلالله به عنوان یک شخصیت علمی فراتر از این است؛ و حتی کوشیدهاند او را مفسر قرآن و متکلمی بزرگ جلوه دهند. یک نمونه رسالهای است منسوب به علامه حلی (648-726 ق.). در آغاز آن از قول این فقیه نامدار شیعی گفته میشود که وی به دربار باشکوه ایلخانی احضار شد و در زمان اقامت در پایتخت سلطان شبی در مجلس درس و بحث خواجه رشیدالدین فضلالله شرکت کرد تا “از فضل و دانش آن وزیر دانشمند” بهره برد. در این جلسه دو مسئله در محضر رشیدالدین مطرح شد که در تفسیر دو آیه از قرآن کریم بود و علامه حلی آن را به رشته تحریر درآورد. (129)
به تصریح عزیزالله عطاردی (کاشف و معرفیکننده رساله فوق) قدمت نسخه خطی این رساله حداکثر به سده نهم هجری میرسد یعنی حدود یکصد سال پس از رحلت علامه حلی. این درست مانند آن است که امروزه کسی رسالهای بنویسد و آن را به یکی از شخصیتهای فرهنگی دوران مظفرالدین شاه قاجار نسبت دهد. چگونه میتوان صحت انتساب این رساله را به علامه حلی پذیرفت؟!
معهذا، رشیدالدین در زمان اقتدار خود چنین دعاوی داشت و به استناد آن است که علامه قطبالدین شیرازی چون شنید او در صدد نگارش تفسیر قرآن است به تعریض گفت: حال که چنین است من هم قصد دارم بر تورات تفسیری بنویسم. و نیز منقول است که قطبالدین شیرازی شنید رشیدالدین فضلالله در حال تفسیر آیه “قالوا لا علم لنا الا ما علمتنا” است. گفت رشیدالدین باید در “لا علم لنا” وقف میکرد و دیگر چیزی نمیگفت و نمینوشت. (130)
قسمت قبلی این مقاله
پینوشتها:
107. همان مأخذ، ص282.
108. Pedro Salivero
109. نوایی، همان مأخذ، ص55.
110. اقبال، همان مأخذ، ص283.
111. ibid, vol. 4, p. 1213; بنگرید 11به: همین کتاب، ج2، ص30.
هدایت شده از اندیشکده مطالعات یهود
✡ راز رابطه شاه و راکفلرها (٣)
💎 وقتی نوسازی شاه به سرمایهداری آمریکا وابسته میشود!
1⃣ از دهه ۴٠ شمسی، ایران شاهد تعییرات قابل ملاحظهای در حوزههای مختلف بود که نخستین جرقههای آن با طرح موسوم به #انقلاب_سفید زده شد. طرحی که بیانگر چارچوب فکری و عملی شاه برای #نوسازی بود. این برنامهها اگرچه ریشه در نسخههای دولت «کندی» برای توسعه کشورهای جهان سوم داشت تا مانع از غلتیدن این کشورها به دامان #کمونیسم شود، امّا بهتدریج به رویکرد کلان اداره کشور از نگاه #محمدرضا_پهلوی نیز تبدیل شد. شاه برای عملیاتیسازی این برنامههای بلندپروازانه و به زعم خود رساندن ایران به دورازههای تمدن بزرگ، بیش و پیش از هرچیز به حمایت ایالات متحده آمریکا و تقویت روابط با کشورهای صنعتی تکیه داشت.
2⃣ از سوی دیگر آغاز عصر تنشزدایی بین آمریکا و شوروی و بروز مسائل جدید در سطح جهانی از جمله تشکیل #جنبش_عدم_تعهد در سال ١٣۴٠ و تاسیس #سازمان_اوپک در همان سال، امکان تحرک بیشتر برای کشورهایی همچون ایران را فراهم آورد. اینگونه بود که نیمه دوم دهه ۴٠ تا وقوع #انقلاب_اسلامی را میتوان ماه عسل روابط ایران و آمریکا و اوج همکاریهای سیاسی و اقتصادی این دو کشور دانست.
3⃣ بدین ترتیب در سالهای ریاستجمهوری #لیندون_جانسون (١٩۶٣-١٩۶٩)، شاه سه بار و در تیرماه ١٣۴٣ (ژوییه ١٩۶۴)، مرداد ١٣۴۶ و خرداد ١٣۴٧ به آمریکا سفر کرد. از آنسو #اورل_هریمن نیز در فاصله زمانی اردیبهشت ١٣۴۴ تا آبان ١٣۴۶ چهار بار از سوی رئیسجمهور آمریکا به ایران فرستاده شد و هر بار در ملاقاتهای خود با محمدرضا، او را به همکاری بیشتر با آمریکا تشویق و ترغیب کرد. در میدان عمل نیز چهرههایی همچون «اردشیر زاهدی» و «هوشنگ انصاری» از ایران و «دیوید لیلنتال» و #برادران_راکفلر در آمریکا زمینههای تقویت این همکاری را فراهم میآوردند. (١)
4⃣ در فروردین ١٣۵٠ (آوریل ١٩٧١) «موریس استنس» وزیر بازرگانی آمریکا در رأس هیأتی به ایران آمد و ضمن ملاقات با شاه، هویدا و وزیر اقتصاد و دارایی، مذاکراتی پیرامون توسعه مبادلات بازرگانی و سرمایهگزاری به عمل آورد. پیرو این مذاکرات، در ١٣ مرداد ١٣۵٠ اتاق بازرگانی و صنایع ایران و آمریکا در لسآنجلس تشکیل جلسه داد.
5⃣ در همان سال بانک بینالمللی ترمیم و توسعه مبلغ ٩۶میلیون دلار در اختیار بانک توسعه صنعت ایران و صندوق تعاون کشاورزی قرار داد. بانک صادرات و واردات آمریکا نیز مبلغ ٢/٢٩ میلیون دلار برای تأمین بخشی از هزینه ارزی طرح مخابرات کشور، مبلغ ١/٨۵ میلیون دلار برای ساختن هتل اینترکنتینتال تهران و مبلغ ٧/٣٠ میلیون دلار برای طرح افزایش دو واحد مولد برق ١۵۶ مگاواتی نیروگاه شهریار به ایران کمک کرد. بانک توسعه صنعتی و معدنی ایران که یکی از مهمترین موسسات سرمایهگذاری بخش صنعتی ایران بوده و تا شهریور ۵٧ مبلغ ۴/٢۵ میلیارد ریال در ١۵۵ طرح صنعتی و حمل و نقل سرمایهگذاری کرده بود، در سال ١٣٣٨ با مشارکت #بانک_چیس_منهتن (تحت مالکیت خانواده راکفلر) تأسیس شد. همچنین بانک بینالمللی ایران هم دیگر بانکی بود که با مشارکت چیس مانهاتان از سال ١٣۵۴ کار خود را آغاز کرد.
✍ سیدمرتضی حسینی
✅ اندیشکده مطالعات یهود:
👉 @jscenter
هدایت شده از اندیشکده مطالعات یهود
✡ راز رابطه شاه و راکفلرها (۴)
💎 دید و بازدیدهایی با بوی پول!
1⃣ افرایش رفتوآمد هیأتهای اقتصادی و سرمایهگذاران دو کشور هم جلوه دیگری از گسترش روابط اقتصادی ایران و آمریکا بود. بهعنوان نمونه، در دیماه ١٣۵٠ (ژانویه ١٩٧٢) هیأت اقتصادی ایران بهمنظور شرکت در دومین کنفرانس سرمایهگذاران آمریکایی در ایران عازم آمریکا شد تا زمینه عملی حضور آمریکاییها در ایران را فراهم آورد.
2⃣ در ضیافت شام که به افتخار هیأت ایرانی از طرف «کمیته آمریکایی تشویق سرمایهگذاری» ترتیب داده شد، #اسپیرو_واگنیو معاون رئیسجمهور و ٢۶٠ نفر از شخصیتهای اقتصادی و مالی و صاحبان صنایع آن کشور شرکت داشتند. در این ضیافت #دیوید_راکفلر بهعنوان رئیس هیأتمدیره #بانک_چیس_منهتن در نطقی پیشرفتهای صنعتی و دگرگونیهای اجتماعی ایران را ستود.
3⃣ همچنین، بنا به دعوت وزارت حملونقل آمریکا، وزیر راه و ترابری ایران در اردیبهشت ١٣۵١ (آوریل ١٩٧٢) در رأس هیاتی وارد واشینگتن شد و با مقامات آمریکایی درباره توسعه راهآهن به مذاکره پرداخت. در مهر همان سال، هیأت نمایندگی ایران به ریاست جمشید آموزگار وزیر اقتصاد و دارایی، در مجمع عمومی سالانه بانک ترمیم و توسعه که به مدت ۵ روز در واشنگتن برگزار شد شرکت کردند. (٢)
4⃣ رابطه شاه بلندپرواز ایران با قدرتمندترین کانونهای سیاسی و اقتصادی در ایالات متحده، توسط بازوهای اجرایی همچون #خاندان_راکفلر و مشاوران آنها عملیاتی میشد. مشاوران و نزدیکانی که گاه مانند #هنری_کیسینجر تا بالاترین ردههای دیپلماسی آمریکا نیز صعود میکردند.
5⃣ برادران #راکفلر (نلسون، دیوید و جان) بارها در سالهای دهه ۵٠ شمسی به ایران سفر کرده و با شاه و مقامات سیاسی و اقتصادی ایران جلسات پر تعدادی داشتند که حتی تا آستانه انقلاب هم ادامه داشت. گفته میشد #راکفلرها تنها آمریکاییهایی بودند که قرار ملاقاتشان با شاه پیش از سفرشان به ایران هماهنگ میشد. دیدار با راکفلرها هم از برنامههای ثابت شاه در سفرهایش به آمریکا بود.
6⃣ از سوی دیگر «هنری کیسینجر» بهعنوان یکی از نزدیکان و مشاوران خاندان راکفلر هم در رایزنی با نمایندگان کنگره از حامیان شاه ایران بود. زمانی هم که کیسینجر در دوران ریاستجمهوری «نیکسون» و «فورد» بر کرسی اول سیاست خارجی آمریکا نشست، این فرایند بیشتر تقویت شد. (٣)
✍ سیدمرتضی حسینی
✅ اندیشکده مطالعات یهود:
👉 @jscenter
هدایت شده از اندیشکده مطالعات یهود
✡ راز رابطه شاه و راکفلرها (۵)
💎 شاه و راکفلر، روایت یک دوستی عمیق!
1⃣ شاه روابط شخصی دوستانهای نیز با #نلسون_راکفلر داشت. در میان اشخاص بی تاج و تخت، نلسون راکفلر یکی از کسانی بود که شاه از مصاحبت با او بسیار خشنود میشد. این مسئله قابل درک بود، زیرا نلسون راکفلر بیش از هرکس شبیه به یک شاه بود. او نیز دربار خودش را داشت که در نیویورک گسترده بود. یکی از زندگینامههایش او را «امپراتور راکفلر» نامیده بود. راکفلر نیز مانند شاه افکار دور و درازی در سر داشت. هر دوی آنها بیاندازه در مورد کشورهایشان و خودشان بلندپرواز بودند. هیچیک دوستان صمیمی نداشتند، ولی هردو #هنری_کسینجر را میستودند.
2⃣ شاه و راکفلر هردو گاه کتابهایی در تعریف و تمجید از خودشان انتشار میدادند که در ظاهر به قلم خودشان بود ولی در باطن یک یا چند نویسنده مزدور برایشان مینوشتند. هردو بنیادهای عظیم خانوادگی داشتند، هرچند #بنیاد_پهلوی بیش از #بنیاد_راکفلر انتقادهای تندوتیز برمیانگیخت. تفاوت عمده میان ایندو، شخصیت آنها بود. راکفلر مردی بود اجتماعی که تظاهر به صمیمیت میکرد، ولی شاه کنارهگیر و کمرو بود. ضمناً راکفلر نوعی شوخطبعی داشت که شاه بهکلی فاقد آن بود. (۴)
3⃣ پس از پیروزی انقلاب اسلامی که تقریباً با مرگ «نلسون راکفلر» همزمان شد، #دیوید_راکفلر و کیسینجر بر حمایت کاخ سفید از شاه که آواره شده و تعلیقی خوفناک را تجربه میکرد تأکید داشتند. سفارت آمریکا در ایران به کاخ سفید اعلام کرد که شاه را نپذیرد. با این حال، رایزنیهای دیوید راکفلر و کسینجر باعث شد تا سرانجام با آمدن شاه به آمریکا موافقت شود.
4⃣ بعدها عیان شد که یکی از دلایل این رایزنی، سهامدار بودن ایندو در #بانک_چیس_منهتن بود که بخش عمدهای از ١٢میلیارد دلار پول ایران در آن ذخیره شده بود. میزان نفوذ راکفلر در محافل آمریکایی، کارتر را هم وسوسه کرد تا در آستانهی انتخابات ریاستجمهوری، با نظر او موافقت کرده و اجازه ورود شاه به آمریکا را بدهد. (۵)
5⃣ تکیه شاه به منابع مالی سرمایهداران آمریکایی و نیاز او به نفود و قدرت رایزنی آنان از دلایل عمده نزدیکی به #خاندان_راکفلر بود. اقدامی که اگرچه با لابیگری و صرف هزینههای مادی، گاه وزنه تسهیلات مالی و معاملات تسلیحاتی را بهسود شاه سنگین میکرد اما فرجامی قابل اتکا در پی نداشت. شاید تنها لطف این قرابت، حمایتها و اقداماتی بود که «دیوید راکفلر» در ایام آوارگی شاه نسبت به او اتخاذ کرد. هرچند تلاشهای وی برای ورود شاه به ایالات متحده به ضرر آمریکا و شخص کارتر تمام شد و دانشجویان ایرانی که از ورود شاه به آمریکا عصبانی بودند، سفارت این کشور در ایران را تسخیر کردند. امری که در ناکامی کارتر در جلب دوباره آراء آمریکاییان تاثیر بسیاری گذاشت.
✍ سیدمرتضی حسینی
✅ اندیشکده مطالعات یهود:
👉 @jscenter
لوح | الحسین(ع) یجمعنا
ظرفیتسازی تمدنی در راهپیمایی اربعین
حضرت آیتالله خامنهای درباره نقش تمدنی پیادهروی اربعین فرمودند: «اگر ظرفیّتهای کشورهای اسلامی بر روی هم مجتمع بشود، آن وقت امّت اسلامی نشان خواهد داد که عزّت الهی یعنی چه؛ تمدّن عظیم اسلامی را به جوامع عالَم نشان خواهند داد؛ باید هدف ما این باشد و این راهپیمایی اربعین میتواند یک وسیلهی گویایی برای تحقّق این هدف باشد.» ۱۳۹۸/۰۶/۲۷
باتوجه به اهمیت این موضوع نشست علمی «جایگاه پیادهروی اربعین در سیر تمدنی انقلاب اسلامی» روز یکشنبه ۱۴ مهرماه ۱۳۹۸ به همت معاونت پژوهش و آموزش مؤسسه پژوهشی فرهنگی انقلاب اسلامی (دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای) برگزار شد. حاضران در این نشست درباره نقش پیادهروی اربعین در تحقق تمدن نوین اسلامی بحث و تبادلنظر کردند.
در این نشست دکتر موسی نجفی مبحث خود را با عنوان «ظرفیتسازی تمدنی در مسئله راهپیمایی اربعین» ارائه کرد که بخش فقه و معارف پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR متن کامل آن را منتشر میکند.
بحث اینجانب درباره ظرفیتسازی تمدنی راهپیمایی اربعین است. پیش از ورود به بحث لازم است به این شُبهه پاسخ داد که بعضی میگویند: «شما هر چیزی را به هر چیز دیگر نسبت میدهید و میچسبانید. مردم راهپیمایی میکنند، این چه ربطی به تمدن دارد؟ و چگونه میتوان آنها را به هم مرتبط ساخت؟» این در حالی است که اربعین یکی از نمادهای تمدن نوین اسلامی است. برای پاسخ، باید مقدمتاً به دو سؤال دیگر پاسخ داد:
نخست آنکه، تمدن چیست؟
دیگر آنکه، مراد و منظور از تمدن نوین اسلامی چیست؟
این دو بحث را باید حل کنیم. وقتی صحبت از تمدن میشود، نزدیکترین واژه به آن، فرهنگ است. این دو با یکدیگر سنخیت و هماهنگی دارند. اگر بخواهیم خیلی ساده بگوییم که «چگونه فرهنگ به تمدن تبدیل میشود؟»، باید گفت که اگر راهی را در نظر بگیریم، فرهنگ ابتدای آن و تمدن انتهای آن است. در حقیقت تمدن نمونهی عالی فرهنگ است. شهید مطهری تعبیری دارند که تمدن، جنبه مادی فرهنگ و فرهنگ، جنبه معنوی تمدن است، این تعبیر شهید مطهری است. اگر بخواهیم جمله ایشان را تفسیر نموده و بسط دهیم، میتوان گفت: وقتی فرهنگ ظهور و جلوهی اجتماعی پیدا میکند، تمدن میشود.
تمدن نمونهی عالی فرهنگ است. تمدن، جنبه مادی فرهنگ و فرهنگ، جنبه معنوی تمدن است، وقتی فرهنگ ظهور و جلوهی اجتماعی پیدا میکند، تمدن میشود.
ما در مناسبات اجتماعی هم میتوانیم معنای این کلام را جستجو کنیم؛ مثلاً در فرهنگ خانواده فرهنگ «مَحرم و نامحرم» داریم که این جلوهی تمدنی خود را در شهرسازی نشان میدهد، به گونهای که وقتی ما در خانهسازی و شهرسازی همین فرهنگ را نشان دهیم، خانههای ما به سبک خاصی ساخته میشود یا مثلاً یکی از مسائل فرهنگی ما، پاکیزگی و طهارت است، این وقتی در شهرسازی وارد میشود و میخواهد شهر اسلامی بنا بشود، حمام ساخته میشود که محلی برای غسل و پاکی است. همان فرهنگ است ولی ظهور اجتماعی پیدا کرده است. یعنی، همان فرهنگ در روابط اجتماعی و زندگی اجتماعی دیده میشود. بنابراین فرهنگ ظهور اجتماعی پیدا میکند، این، تمدن میشود.
تمدن ویژگیهای زیادی دارد؛ نظم، قانون و غیره. اما، سه ویژگی در تمدن خیلی برجستهتر است:
اولین ویژگی تمدن، ساخت ابزار متناسب با آن است. این، بیشتر در میان غربیها ظهور و بروز پیدا کرده و به آن افتخار میکنند. جلوهی آن در غرب، رفاه و ابزار پیشرفته ساختن است. البته در تمدن اسلامی نیز ساخت ابزار وجود داشته است. بهعنوان مثال، در اسلام نماز خواندن را داریم. برای خواندن نماز میبایست قبله را تشخیص داد. در قدیم، ابزارهای پیشرفته برای تعیین قبله وجود نداشت؛ بنابراین، اُسطرلاب و وسایل نجومی ساخته شد. این، همان ابزارِ لازم برای این کار بوده است، این ابزارسازی است که مثالهای زیادی میتوان برای آن پیدا کرد. اینها ابزارهایِ ظهور و بروز اجتماعیِ تمدن است.
دومین ویژگی تمدن، عقلانیت است. یعنی، جایی که فرهنگ و تمدن وجود دارد، عقلانیت رشد میکند. بر سر هر موضوعی که به رشد عقلی میرسیم، یکسری مطالب را بهتر درک میکنیم. وقتی رشد عقلی پیدا کنیم، دیگر قانونگریز نمیشویم و رفتارهایمان، رفتارهای متمدنانه میشود. حد و حدود خودمان را میدانیم. عقلانیت برکات زیادی دارد. جایی که وحشیگری، ناامنی و تجاوز به حقوق دیگران باشد، تمدن شکل نمیگیرد.
سومین جلوهی تمدن فضائل اخلاقی است، همان نقطهای که ما به تمدن غربی نقد جدی داریم. بدین معنا که اگرچه غرب در رشد ابزا
ر و تکنیک، پیشرفت نموده است و در عقلانیت هم -به زعم خود- عقل پیشرفتهای دارد، ولی در فضائل اخلاقی حرفی برای گفتن ندارند.
رشد ابزار، عقلانیت و فضائل معنوی به عنوان سه رُکن مهم همهی تمدنها در نظر گرفته میشود. اینها، جلوههای تمدن هستند.
نظریهی پیوستگی این است که انقلاب اسلامی، میراث عظیم اسلامی را که یک امر سنتی است با گذار از گسستگی که دنیای مدرن ایجاد کرده بود، به دنیای بعد از مُدرن بیاورد. در واقع، انقلاب اسلامی با اینکه خود یک امر سنتی است ولی در دنیای مدرن سربرآورده است.در بیانِ چیستیِ مفهوم تمدن نوین اسلامی، نظری دارم که پس از بیانِ مقدمهای در رابطه با انقلاب اسلامی آن را عرض خواهم کرد. در انقلاب اسلامی میتوان دو نظریه را مقابل هم قرار داد: نظریهی پیوستگی و نظریهی گسستگی. نظریهی پیوستگی این است که انقلاب اسلامی، میراث عظیم اسلامی را که یک امر سنتی است با گذار از گسستگی که دنیای مدرن ایجاد کرده بود، به دنیای بعد از مُدرن بیاورد. در واقع، انقلاب اسلامی با اینکه خود یک امر سنتی است ولی در دنیای مدرن سربرآورده است. انقلاب اسلامی، مدرن نیست، حتی پست مدرن -آنگونه که میشل فوکو میگوید- هم نیست، انقلاب اسلامی یک انقلاب سنتی است. اما اگر سنتی است پس در عالم مدرن چه کار میکند؟ از نظرگاه تاریخ غربی قرار نبود سنت در عصر مدرن احیا شود!
نظریهی پیوستگی را با انقلاب اسلامی توضیح میدهیم. انقلاب اسلامی گسستگی در میراث اسلامی نیست. همان مقدار که خودش را به میراث گذشته متصل میکند، با میراث آینده نیز ارتباط برقرار میکند و این دو حلقه را به هم وصل میکند. بنابراین، در انقلاب اسلامی همان مقدار که به میراث گذشته و انسان ۲۵۰ ساله -به تعبیر حضرت آقا- برمیگردیم، آینده را نیز در مهدویت میبینیم. در نظر برادران اهل تسنن، این پیوستگی وجود ندارد. آنها به سَلَفِ صالح و گذشته برمیگردند اما برای آینده حرفی ندارند. انقلاب اسلامی، پیوستگیِ این دو سر تمدن است، این دو را به هم وصل میکند.
اگر انقلاب میراث گذشته است، پس نوین بودنِ تمدن کجا است؟ به نظر من تمدن اسلامی نه موافق تمدن غربی و نه مخالف با آن است؛ بلکه از آن برتر است. وقتی برتر باشد، از آن استفاده میکند.
حال اگر انقلاب این میراث گذشته است، پس نوین بودنِ تمدن کجا است؟ احیای گذشته که نوین نمیشود! امری از گذشته آوردهاید، نوین بودن آن کجاست؟ من تعبیر خودم را بیان میکنم، نظر من با خیلیها اختلاف دارد. بنابراین، قرائت خود را -که البته آن را هم قبول دارم- بیان میکنم.
تمدن گذشتهی اسلامی همینطور راحت نمیتواند به آینده متصل شود. تمدنِ گردن کُلفتی بنام تمدن غربی این وسط است. از اینرو نمیتوان تمدن غرب را نادیده گرفت و مدام این حرف را تکرار کرد که ما با آن تقابل داریم. بالاخره باید نسبتسنجی با این تمدن بکنیم. به نظر من تمدن اسلامی نه موافق تمدن غربی و نه مخالف با آن است؛ بلکه از آن برتر است. وقتی برتر باشد، از آن استفاده میکند.
امروزه، تمدن غربی به حالتی ایدئولوژیک تبدیل شده است. تمدن اسلامی، آن را به ابزاری که بوده است، برمیگرداند. در زندگی خودمان از برخی ابزارهای تمدن غرب استفاده میکنیم؛ اما ابزار است، ایدئولوژی برای ما نیست. تمدن اسلامی میراث گذشته را میآورد، تمدن غرب را میبیند و از آن عبور میکند. در نهایت، یک تمدن نوین ایجاد میکند. اگر بخواهیم مثالی طرح نماییم، میتوان به نظریهی ولایت فقیه اشاره کرد. این نظریه، نظریهای در سنت گذشتهی ما و در فقه بوده است، با تمدن جدید، که جمهوری است، برخورد میکند و جمهوری اسلامی میشود. البته، اینجا منظور من التقاط نیست. نظریهی ولایت فقیه، امر سنتی است اما با برتری تمدن اسلامی با امر مدرن برخورد میکند، آن را سر جایش مینشاند و با آن نسبت جدید برقرار میکند. حالا در قضیهی اربعین ما این را چطور میتوانیم نگاه کنیم؟ اربعین دو قسمت دارد:
یک قسمت زیارت اربعین است که چیز جدیدی نیست و مربوط به گذشته است. زیارت اربعین را از گذشته داشتهایم. چه بسا، زیارت عاشورا و زیارت عرفه در متون اسلامی اهمیت بیشتری هم از آن داشته باشد.
قسمت دیگر، راهپیمایی است که این نیز از گذشته وجود داشته است. عکسهای تاریخیای موجود است که بزرگان و علما را در میانهی راه نجف تا کربلا در حالی که پیاده میرفتند، نشان میدهد. البته این پیادهروی منحصر در اربعین نبوده است. امری سنتی بوده است که در اربعین پُررنگتر شده است.
اینکه راهپیمایی اربعین ناگهان بعد از سقوط صدام گستردگی مییابد، امری جدید است و به این صورت، سابقه نداشته است، پیداست که نفحات انقلاب اسلامی تأثیر گذاشته است. پیداست که این تأثیرگذاری را در احیاگری آن سنت -به شکلی که فرهنگ، ظهور اجتماعی پیدا کرده است- داشته است.
تمدنها سه ویژگی دارند: ابزار، عقلانیت و فضایل اخلاقی. تمدن غربی در فضائل اخلاقی ت
ک بُعدی است، بزرگترین شعار آن هم، قدسیتزدایی از عالَم بوده است، منتها راهپیمایی اربعین، قُدسی است. نقطهی آخر و مرکزیِ آن، زیارت امام حسین(علیهالسلام) است.
حالا فرهنگ اربعین در شکل اجتماعی و سیاسی، خود را نشان میدهد. اول، ناقصتر بود ولی هر سال که گذشت، کاملتر شد. اربعین بهعنوان امری که هنوز احیای سنت است رگههایی از جنبههای جدید را در آن میتوانیم ببینیم.
به این نکته باید توجه داشت که تمدن اسلامی ویژگیای دارد که در تمدن غربی نیست. بیان شد که تمدنها سه ویژگی دارند: ابزار، عقلانیت و فضایل اخلاقی. تمدن غربی در فضائل اخلاقی تک بُعدی است، تمدنی مادی و ناسوتی است. بزرگترین شعار آن هم، قدسیتزدایی از عالَم بوده است، منتها راهپیمایی اربعین، قُدسی است. نقطهی آخر و مرکزیِ آن، زیارت امام حسین(علیهالسلام) است و خودِ این زیارت، یک کانون قُدسی است.
ببینید فَرق شهر اسلامی و غیر اسلامی در چیست؟ همان فرق تمدن اسلامی با تمدن غیر اسلامی است. در شهر اسلامیای مثل مشهد، اولین سؤالی که هرکس وقتی میخواهد جایی را اجاره کند میپرسد این است که آن محل چقدر تا حرم فاصله دارد؟ یعنی مرکز مشهد حرم امام رضا(علیهالسلام) است. اما در تهران اینگونه نیست که اگر کسی بخواهد خانه اجاره کند، بپرسد که مثلاً تا مُصلی چقدر راه است؟ چرا که تهران، شهری اسلامی نیست، مرکزش هم، مکان مقدس نیست. لکن کربلا، نجف، مکه، مدینه و قم شهرهایی هستند که یک قلبِ قدسی در آن شهر زده میشود و همه را با آن میسنجند. ممکن است حاشیهها، حاشیههای مدرن باشد -شاید بازارهای مشهد حتی از بازارهای تهران هم مُدرنتر باشد- اما یک کانون قدسی در این شهرها دیده میشود. در شهر اسلامی، این وجود دارد، در تمدن اسلامی هم همینطور است.
تمدن اسلامی، یک مرکز قُدسی دارد. در راهپیمایی اربعین، مرکز قُدسی همان امام حسین(علیهالسلام) است. مردم به سویی روان هستند که امام حسین(علیهالسلام) است. میروند که وارد شهر کربلا بشوند، زیارت بخوانند و سلام بدهند. راهپیمایی نمیکنند که کوهنوردی و یا پیادهروی کرده باشند. انتهای راهپیمایی محلی قُدسی است. لذا در طول مسیر نیز، اگر آب و غذا میدهند برای امام حسین(علیهالسلام) است، هر کاری که میکنند، به خاطر امام حسین(علیهالسلام) است. این قُدسیت در همهی آن دیده میشود. پس، اینجا دقیقاً مقابلِ تمدن غرب قرار میگیرد، آن، قُدسیتزدایی از عالم میکند و این، نه به شکل یک فرهنگِ فردیِ بسته بلکه به شکل یک فرهنگِ اجتماعیِ عظیم در قالب راهپیمایی و تظاهرات -که خودش امر جدیدی است- بروز قُدسی پیدا میکند.
این، حرف جدیدی در عالَم است. ما به ماهیت آن که مدرن هست یا نیست، کاری نداریم. این سبک راهپیمایی قبل از انقلاب اسلامی نبوده است. این راهپیمایی، قُدسی است. خود این قُدسیت نشان میدهد که راهپیمایی اربعین، فرهنگی چند ساحتی دارد. این، در مقابل تمدنِ تکساحتی غرب قرار میگیرد. این جلوههای مختلفی است که نشان میدهد علیرغم اینکه تمدن غربی قُدسیتزدایی کرده و سُنت را تمام شده میدانسته است، این سُنت –راهپیمایی اربعین- بعد از مدرن دوباره زنده شده است. جلوههای تمدنی آن در حوزهی فضائل اخلاقی خیلی شدید است: عدالت، معنویت و محبت خیلی زیاد است.
راهپیمایی اربعین، راهپیمایی ملی نیست؛ نه برای عراقیهاست، نه برای ایرانیها و نه برای لبنانیها. در واقع، برای کشور خاصی نیست و جنبهای فراملی دارد. این خود، نشاندهنده یک زیست تمدنی است.
مطلب دیگری که در تمدن دیده میشود و خیلی مهم است، گسترش جغرافیایی است. راهپیمایی اربعین، راهپیمایی ملی نیست؛ نه برای عراقیهاست، نه برای ایرانیها و نه برای لبنانیها. در واقع، برای کشور خاصی نیست و جنبهای فراملی دارد. این خود، نشاندهنده یک زیست تمدنی است. در تمدن غرب هم، این را میبینیم. تمدن غرب متعلق به یک ملت نیست، آلمانیها، انگلیسیها، آمریکاییها، فرانسویها و دیگران همه مدعی آن هستند. تمدن اسلامی هم، اینگونه است. تمدن اسلامی هم، زیست جغرافیایی محدود ندارد و خیلی وسیع است. این زیست، در راهپیمایی اربعین دیده میشود؛ زبانهای متنوع، نژادهای متعدد و غیره.
در تمدنها یک امر مهم دیگری نیز هست. از آقای کسینجر در کتاب «نظم جهانی»اش خواندم که میگوید: «دلیلی که اسلام میتواند نظم جهانی حاصل از قرارداد وستفالیا -که نظم اروپایی و غربی تحت تأثیر آن شکل گرفته است- را تحت تأثیر قرار داده و به هم بزند، قضیه دارالاسلام و دارالکفر و دارالحرب است که مسلمانها به این قائل هستند». تمامِ حرفِ کسینجر این است که مسلمانان میتوانند با این تقسیمبندیها، با همه نسبت برقرار کنند؛ با مؤمنین، با غیر مؤمنین و با کسانی که داخل جامعهی اسلامی زندگی میکنند اما مسلمان نیستند. تکلیف همه را مشخص میکنند. البته این را با صراحت نمیگوید و این برداشت من از متن ا