eitaa logo
شناخت تفکرات صهیونیسم،andeeyshkade
188 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
86 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ویل یومئذ للمکذبین، فیعذبه الله العذاب الاکبر (بصیرت، اندیشه، وتحلیل،، چالشهای.پیش رو)
مشاهده در ایتا
دانلود
و ابهامی است که پیرامون میرزا کریم‌خان رشتی را فرا گرفته است. به گواه اسناد موجود، نقش میرزا کریم‌خان در این دوران بیش از بسیاری از چهره‌هایی است که در صحنه علنی حوادث حضور داشتند و شهرتی یافتند؛ تا حدی که برخی مورخین و خاطره‌نویسان، که ظاهراً به کنه حوادث و جایگاه «ویژه» میرزا کریم‌خان وقوف داشته‌اند، عناصری چون سردار محیی و سایر اعضاء خانواده اکبر را با انتساب به او تعیین هویت کرده‌اند، ولی از پرداخت چهره میرزا کریم‌خان بیم یا اکراه داشته‌ و یا به دلایلی دیگر سکوت کرده‌اند. بدین‌سان، چهره این شخصیت درجه اوّل حوادث دورة دوّم مشروطه در هاله راز و ابهام ماند و حتی افشاگری‌هایی که بعدها درباره تقی‌زاده صورت گرفت، در مورد او صورت نگرفت. به‌علاوه، باید افزود که برخلاف سایر بستگانش، نام میرزا کریم‌خان در لیست اعضای «جامع آدمیت» و «لژ بیداری ایران» مندرج در کتاب رائین نیست. این رمز و راز با جایگاه تاریخی میرزا کریم‌خان رشتی ، به عنوان یکی از برجسته‌ترین عوامل بومی اینتلیجنس سرویس در ایران، انطباق کامل دارد. 8. ملک زاده، ج 5 ص 1041 9. همان مأخذ، ص 990 10. بوندارفسکی، ص 13 11. هدف این جُستار پیگیری نقش مرموز شبکه اردشیرجی و عامل سرشناس آن میرزا کریم‌خان رشتی در حوادث مشروطه گیلان است و همان‌گونه که در متن نیز تأکید شده، به هیچ‌روی تخطئه نهضت اصیل و مردمی مورد نظر نیست. نقش مؤثر و خیانت‌بار این عناصر مورد تأیید بسیاری از محققین است و در نتیجه‌ی همین نقش عظیم بود که سیر حوادث با دیکتاتوری رضاخان به فرجامی شوم رسید. 12. فخرائی گیلان…، صص 113ـ114 13. شاهین، صص 81 ـ 82 14. ارژنیکیدزه بعدها در 1920 م. در کنگره مؤسسان حزب کمونیست ایران حضور داشت. 15. فخرائی، گیلان…، ص 115 16. شاهین، ص 82 17. رائین، حیدرخان عمو اوغلی، ص 114 18. شاهین، صص82 ـ 83 19. شاهین، صص 86 ـ 87 (به‌نقل از: آژیر، 8 مرداد 1322) 20. شاهین، ص 87 21. گرانتوسکی (و دیگران)، ص399 22. درباره سپهدار تنکابنی مراجعه شود به: فخرائی، گیلان…، صص124ـ125؛ بامداد، ج 4، ص 16ـ24. 23. تقی‌زاده، صص 135ـ 136 24. ملک زاده، ج5 ، ص 1157 25. احمد کسروی براین تصور است که گویا دیپلماسی روسیه و انگلیس به علت معاهده 1907 همسو بود و این دو قدرت متنفذ بیگانه متفقاً مخالف ورود قشون گیلان و بختیاری به تهران بودند (تاریخ هیجده‌ساله آذربایجان، ج1، ص106). باید گفت که انگلیسی‌ها علی‌رغم دیپلماسی علنی و رسمی خود در این ماجرا نقش دورویانه‌ای داشتند و در واقع هماهنگی بین دو قشون گیلان و بختیاری و مذاکره با دربار و مقامات روس به منظور تسهیل ورود قوای فوق به تهران توسط کارمندان سفارت انگلیس صورت می‌گرفت. دکتر الکساندر آقایان در خاطراتش می‌نویسد: «دو سه روز بعد مجدداً بارنویسکی [نماینده سفارت روسیه] و چرچیل [نماینده سفارت انگلیس] به کرج آمدند. حالا موقعی است که کمیسیون جنگ توسط جاسوس‌های خود اطلاع دارد که بختیاری‌ها به قم رسیده‌اند و روابط دو اردو ایجاد شده است. در این جلسه هم بارنویسکی تهدید کرد و وقتی خداحافظی کرد و از پله‌های بالاخانه محل کمیسیون جنگ پایین می‌آمدند چرچیل می‌گوید: من قوطی سیگارم را بالا فراموش کردم. صبرکنید بروم بردارم… می‌آید بالا و به آقایان اعضای کمیسیون می‌گوید: بختیاری‌ها نزدیک تهران هستند از تهدید روس‌ها نترسید به تهران حرکت کنید. این جمله را گفته قوطی سیگار طلایش را که مخصوصاً جا گذارده بود برداشته و می‌آید پایین. همین اعلام کافی بود که تصمیم حرکت اردو به طرف تهران گرفته شود…» (رائین، یپرم خان سردار، ص179). 26. دکتر الکساندر آقایان، به تصریح خود وی در خاطراتش، پس از ورود قشون گیلان به قزوین مکالمات تلفنی سفارت روسیه با اداره راه انزلی را مخفیانه شنود می‌کرد (ملک‌زاده، ج6، ص1181). روشن است که چنین اقدامی تنها از مأمورین آموزش دیدة اطلاعاتی ساخته است. 27. بامداد، ج4 ، ص 22 28. جالب اینجاست که بعدها، سپتامبر1920، عبدالحسین‌خان معزالسلطان (سردار محیی) نیز در دولت «کودتای سرخ» احسان‌الله‌خان در گیلان، کمیساریا (وزارت) پست و تلگراف را به دست گرفت! 29. فخرائی، گیلان…، ص 183 30. کسروی، تاریخ هجده ساله…، ج1، ص 138 31. همان مأخذ. 32. همان مأخذ، صص 130 ـ131 33. همان مأخذ، ص 132 34. زاوش، صص 201 ـ 204 35. همان مأخذ، صص 154ـ157 36. دنیس رایت، صص 277 ـ 282 37. پیتر رایت، ص 376 38. بهار، ج1 ، ص 167 39. مستوفی، ج2، صص 311 ـ 312 40. تقی‌زاده، صص 150 ـ 151 41. بهبودی، ص 73 42. مجموعه اسناد لانه جاسوسی…، ج1، ص 32 (ارنست آونی، «نخبگان و توزیع قدرت در ایران» سیا، فوریه 1976، سری). 43. بامداد، ج 6، ص 135 44. همجنس‌گرایی در میان رجال انگلیس و «نخبگان» سیاسی ـ فرهنگی آکسفورد و کمبریج نیز پدیده وسیع و ریشه‌داری است. خاطرات پیتر رایت (شناسایی و شکار جاسوس) نشان می‌دهد که این بیماری چهره‌های طراز اول سیاسی (م
کشتار قانا؛ شاهد تاریخی که هرگز فراموش نخواهد شد ۱۹ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۱۲:۱۶کد خبر : ۶۵۲۷۰۹۵ گروه : وب‌گردی » وبگردی خاطره‌ای از ملاقات سیدحسن نصرالله با رهبر انقلاب درباره زمان نابودی اسرائیل مشاور دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی به بیان خاطراتی از دیدار سید حسن نصرالله با رهبر انقلاب اسلامی درباره وعده نابودی اسرائیل پرداخت. به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،مشاور دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی به تشریح خاطره‌ای از دیدار سید حسن نصرالله با رهبر معظم انقلاب اسلامی درباره وعده نابودی اسرائیل پرداخت و گفت: مدت‌ها پیش سفری به لبنان داشتم و در این سفر، فرصت ملاقات با سید حسن نصرالله دبیرکل حزب‌الله لبنان برایم فراهم شد. در آن دیدار یکی از مباحثی که مورد بحث قرار گرفت، موضوع زوال اسرائیل بود. وی افزود: کتاب «1401 سال سقوط اسرائیل» عنوان کتابی است که توسط بنده نوشته شد و به دست ایشان نیز رسیده بود. ایشان فرمود "این کتاب یکی از کتاب‌هایی است که بنده آن را کنار گذاشته‌ام تا به‌دقت مورد مطالعه قرار دهم" و اندکی هم از کثرت ملاقات‌ها و کمی فرصت گفتند. من نیز خلاصه‌ای از کتاب را خدمتشان ارائه کردم و در مورد تاریخچه کتاب و نحوه نگارش تقریظ توسط مرحوم آیت‌الله خزعلی مطالبی بر آن را عرضه داشتم. مشاور دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی اظهار کرد: در طول مدتی که در مورد پیش‌بینی زوال اسرائیل بر اساس محاسبات ریاضی قرآن از جنبه‌های مختلف به سال 1444 هجری قمری اشاره می‌کردم، ایشان با دقت تمام گوش می‌دادند. بعد از اتمام وقت 45دقیقه‌ای ملاقات، بارها تلفن کنار دست ایشان زنگ خورد که ملاقات بعدی را یادآوری کنند، اما ایشان هر بار می‌گفت که "هنوز داریم صحبت می‌‌کنیم و جلسه تمام نشده است"، در حین توضیح دادن در مورد محتوای کتاب دوباره تلفن زنگ خورد و این بار ایشان اصلاً گوشی را برنداشتند. بعد از اتمام عرایض بنده در این رابطه ایشان فرمود "پیش‌بینی رهبر معظم انقلاب اسلامی زودتر از اینهاست". ایشان نسبت به مقام معظم رهبری جدا از رابطه رسمی و تشکیلاتی، ارادت و اخلاص ویژه‌ای داشتند و آنگاه در مقام بیان علت این ارادت و اخلاص فرمود "دلیل این اعتقاد من به رهبر معظم انقلاب مواردی است که خودم شخصاً از ایشان دیده‌ام" و موارد زیر را مطرح کردند و فرمودند که بعضی از این موارد را تا حالا به کسی نگفته‌اند.  حجت‌الاسلام حسینی درباره انعقاد قرارداد صلح بین «حافظ اسد» و «اسحاق رابین» گفت: "مورد اول، درباره قرارداد صلحی بود که قرار بود بین «حافظ اسد» و «اسحاق رابین» منعقد شود. این قرارداد مراحل پایانی خودش را طی می‌کرد و اگر امضاء می‌شد کمپ دیوید دوم شکل گرفته بود. بر اساس این قرارداد قرار بود بلندی‌های جولان آزاد شود و راه مواصلاتی به لبنان و فلسطین بسته شود. اگر این قرارداد منعقد می‌شد در حقیقت ارتباط ما با ایران قطع می‌شد و به‌صورت طبیعی حزب‌الله پل ارتباطی خودش با ایران را از دست می‌داد". سید حسن نصرالله فرمود "ما که امضاء قرارداد را قطعی و مسلم می‌دانستیم، برای بررسی چگونگی‌های ادامه کار حزب‌الله در لبنان و نحوه تعامل با ایران و اتخاد تصمیمات متناسب به ایران رفتیم. من هر وقت به ایران می‌آیم، همیشه آخرین کسی که خدمتشان می‌رسم رهبر معظم انقلاب است، چراکه نتیجه سفر را باید به‌اطلاع ایشان برسانم و ملاقات ایشان حُسن ختام سفرهای بنده به ایران است". وی افزود: "این بار هم که برای بررسی قرارداد صلح سوریه و اسرائیل و اتخاذ تصمیم در مورد آینده حزب‌الله در صورت امضاء قرارداد صلح به ایران آمده بودم، ابتدا با تمام نهادهای ذی‌ربط جلسات مفصل و طولانی داشتم. سپاه پاسداران، وزارت اطلاعات، آقای خاتمی رئیس جمهور آن وقت و حتی جناب هاشمی رفسنجانی همه بالاتفاق نظرشان این بود که بعد از امضای این قرارداد، باید حزب‌الله به یک حزب سیاسی تبدیل و کلیه فعالیت‌های نظامی حزب‌الله باید تعطیل شود، تا اینکه در پایان ملاقات‌ها خدمت رهبر معظم انقلاب مشرف شدم". مشاور دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی افزود: "در این ملاقات گزارشی از جمع‌بندی‌ها را ارائه کردم که در مجموع با تمام نهادهای انقلابی به این نتیجه رسیده‌ایم که بعد از امضاء قرارداد صلح بین «حافظ اسد» و «اسحاق رابین» باید فعالیت‌های نظامی حزب‌الله تعطیل شود و تنها به‌عنوان یک حزب سیاسی فعالیت کنیم". حجت‌الاسلام حسینی خاطرنشان کرد: "بعد از ارائه گزارش، رهبر معظم انقلاب با اشاره دست و بدون مقدمه فرمودند: «قرار نیست قراردادی امضا شود، این قرارداد به جایی نمی‌رسد و شما نگران قرارداد نباشید. شما جنگ بزرگی در پیش دارید، نیروهایتان را سه برابر کنید» و به بنده دستور دادند 3000 نفر دیگر به نیروهای حزب‌الله اضافه کنم. همچنین به نهادهای مربوطه نیز دستور دادند که امکانات ما را سه برابر کنند. پس از این به لبنان بازگشتیم و در کم
ال ناباوری بعد از چند هفته «اسحاق رابین» توسط یک یهودی افراطی ترور و طرح صلح اسرائیل و سوریه کان‌لم‌یکن شد و چند سال بعد، اسرائیل به لبنان حمله کرد که اگر تصمیم آن روز رهبر معظم انقلاب نبود، قطعاً نمی‌توانستیم با اسرائیل مقابله کنیم". وی یادآور شد: مورد دوم، درباره آینده سوریه و محور مقاومت بعد از «حافظ اسد» بود که سید حسن نصرالله فرمود "حافظ اسد حامی محور مقاومت است، اما به‌علت کهولت سن و بیماری روزهای آخرش را می‌گذراند. ما همه نگران بودیم که بعد از او چه اتفاقی خواهد افتاد. مجدداً برای تحلیل اوضاع سوریه بعد از «حافظ اسد» به ایران آمدیم و این بار نیز دیدارها و جلسات روتین خودم را با شخصیت‌ها و نهادهای ذی‌ربط انجام دادم. همه نگران شرایط مقاومت بعد از «حافظ اسد» بودیم و نگرانی ما هم جدّی بود، چون هم احتمال هرج‌ومرج بود و هم احتمالات دیگر، طوری که در هر ملاقاتی که انجام می‌دادم اولین سؤال که از من پرسیده می‌شد اوضاع سوریه و محور مقاومت بعد از «حافظ اسد» بود تا اینکه خدمت رهبر معظم انقلاب مشرف شدم". به‌گفته مشاور دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی، "به‌خلاف انتظارم، ایشان اصلاً در این مورد از من چیزی نپرسیدند، طوری که برای من خیلی عجیب بود و من نتوانستم این تعجبم را پنهان کنم. به ایشان عرض کردم «در طول این سفر هر کسی را ملاقات کرده‌ام همه اولین سؤالشان در مورد آینده مقاومت بعد از «حافظ اسد» بود، اما شما در این مورد چیزی نفرمودید». ایشان فرمودند «دلیلش این است که من نگران آینده شما بعد از «حافظ اسد» نیستم و شما نیز نگران نباشید، کسی که خواهد آمد بسیار بیشتر از پدرش از شما حمایت خواهد کرد» و این اتفاق در عمل افتاد و امروز «بشار اسد» واقعاً ما را بسیار بیشتر از پدرش حمایت می‌کند. مواردی را نیز در حمایت‌های بی‌دریغ اسد مطرح کردند، بنده هم در تأیید فرمایشات ایشان عرض کردم که «شنیده‌ام «بشار اسد» روی میزشان عکس شما را گذاشته‌اند»". حجت‌الاسلام حسینی درباره فرمایش رهبر انقلاب مبنی بر تبدیل شدن ایران به یک قدرت در منطقه در دوران جنگ 33روزه، گفت: مورد سوم، درباره جنگ 33روزه بود؛ سید حسن نصرالله فرمود "همان روزهای اولیه حمله اسرائیل پیامی از مرحوم آیت‌الله بهجت به دستم رسید که در آن فرموده بودند: «نگران نباشید، شما پیروز خواهید شد» و دیگر توضیحی نداده بودند. اما چند روز بعد سردار سلیمانی آمد و پیامی مفصل و کتبی از رهبر معظم انقلاب آورد. رهبر معظم انقلاب در یک صفحه نه‌تنها بشارت داده بودند ما پیروز می‌شویم که حتی فرموده بودند ما به یک قدرت نظامی منطقه‌ای تبدیل خواهیم شد. طولی نکشید که دیدیم محور مقاومت پیروز شد و حزب‌الله پیروزی خودش را جشن گرفت و امروز به‌عنوان یک قدرت غیر قابل حذف در منطقه حضور داریم". برای زوال اسرائیل 18 سال هم زیاد است وی خاطرنشان کرد: "مورد چهارم، درباره زوال اسرائیل است. همه این موارد را گفتم که درمورد کتاب شما و پیش‌بینی رهبر معظم انقلاب صحبت کنم". سید حسن نصرالله فرمود "ما بعد از جنگ 33روزه پروژۀ نابودی اسرائیل را آغاز و در این رابطه حدود 20 طرح آماده کردیم. مبنای کار ما این بود که اسرائیل 18 سال کشید که از لبنان اخراج شود، بنابراین اخراج اسرائیل از فلسطین اشغالی خیلی بیشتر زمان خواهد برد، لذا طرح‌هایی را برای زوال اسرائیل در 30 سال آینده آماده کردیم و با این طرح‌ها به ایران آمدیم. دوباره همان ملاقات‌های روتین انجام شد و تقریباً همه اتفاق نظر داشتند که پروژه زوال اسرائیل زمان بیشتری نیاز دارد تا اینکه خدمت رهبر معظم انقلاب مشرف شدیم. در این ملاقات من با آب‌وتاب در مورد این 20 طرح و تصمیمات اتخاذشده صحبت کردم. رهبر معظم انقلاب بعد از عرایض بنده فرمودند: «خب، این طرح‌ها خیلی خوب است، خیلی خوب است که آمادگی لازم را برای هر کاری داشته باشیم، اما برای زوال اسرائیل 18 سال هم زیاد است» و با قاطعیت فرمودند اسرائیل زودتر از اینها نابود خواهد شد". مشاور دبیرکل مجمع جهانی تقریب مذاهب اسلامی تأکید کرد: "تمام این مطالب را گفتم که شما بدانید پیش‌بینی‌های رهبر معظم انقلاب که قبل از این همگی درست بودند، قبل از تاریخی که شما به‌دست آورده‌اید از زوال اسرائیل حکایت دارد". بنده عرض کردم اتفاقاً خود رهبر معظم انقلاب نیز در ملاقاتی که با ایشان داشتم وقتی کتابم را به ایشان تقدیم کردم پرسیدند: «خب، بالاخره اسرائیل در چه‌سالی ساقط خواهد شد؟»، عرض کردم بر اساس این محاسبات ان‌شاءالله در سال 1444 هجری قمری مصادف با 2022 میلادی. فرمودند «چه دیر! ما امیدواریم زودتر از اینها اتفاق بیفتد». در ادامه به سید عرض کردم: بر اساس نص قرآن کریم یهودیان به‌شدت از نابودی و مرگ می‌هراسند تا آنجا که قرآن از همین خاصیت آنان استفاده می‌کند و برای اثبات حقانیت، آنان را به مرگ‌خواهی فرامی‌خواند ﴿فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ كُنْتُمْ صادِقینَ﴾، بنابرا
ین اگر این کتاب در سطح گسترده‌ای در جهان در اختیار یهودیان قرار بگیرد می‌تواند موج مهاجرت منفی از اسرائیل را کلید بزند. ایشان فرمود "در اینکه اسرائیل نابودشدنی است شکی نیست، اسرائیل همان خانۀ عنکبوت است که من نامگذاری کرده‎ام و تنها کافی است مدتی آمریکا به مسائل خود مشغول باشد و از اسرائیل حمایت نکند، حیات اسرائیل بدون حمایت آمریکا نمی‌تواند ادامه داشته باشد". منبع:تسنیم
خانه / تاریخ یهود / یهود و بنی‌اسرائیل / بنی‌اسرائیل از یوشع تا سلیمان نبی بنی‌اسرائیل از یوشع تا سلیمان نبی یهود و بنی‌اسرائیل ارسال دیدگاه 1,131 بازدید 1. عصر داوران و ورود به سرزمین مقدس یوشع  پس از موسی علیه‌السّلام یوشع بن نون به‌عنوان وصی وی رهبری بنی‌اسرائیل را به‌دست می‌گیرد و آنان را با استفاده از همان عصای موسی علیه‌السّلام از رود اردن عبور داده و به سرزمین کنعان وارد می‌کند. به اعتقاد تاریخ‌نگاران (1) این واقعه در قرن 13 پیش از میلاد مسیح رخ داده که تا دو قرن بعد دوره‌ای را به نام عصر داوران در تاریخ بنی‌اسرائیل رقم زده است. داوران 15 نفر از پیامبران بنی‌اسرائیل بودند که یکی پس از دیگری رهبری قوم را برعهده گرفته و تلاش کردند تا ضمن بازگرداندن وحدت و انسجام از دست رفته‌ی ایشان، بنی‌اسرائیل را نسبت به مسئولیت بزرگی که برعهده گرفته بودند آگاه کرده و عهد قدیم را به آنان یادآوری کنند. عظمت شخصیت و تلاش‌های یوشع نبی علیه‌السّلام سبب شده تا معمولاً او را در جرگه داوران به شمار نیاورده و جایگاهی ویژه برایش در نظر گیرند. لذا با احتساب این پیامبر بزرگ الهی بایستی تعداد داوران را 16 نفر دانست که از یوشع شروع شده و به سموئیل نبی ختم می‌شود. در طول 14 سال رهبری یوشع بن نون سرزمین‌های بسیاری به دست او فتح شد و قوم بنی‌اسرائیل رفته رفته انسجام و عزت خود را بازیافت. وی دو بار در زمان وفات، همچون پیامبران پیشین خود بزرگان بنی‌اسرائیل را گرد آورد و عهد آنها را با خداوند متعال و لزوم اطاعت و بندگی وی را به آنان گوشزد نمود. چنین می‌نماید که پیامبران این قوم همه از عهدشکنی و هدایت‌ناپذیری آنان باخبر بوده و تا هنگام وفات نگران این موضوع بوده‌اند. پس از وفات یوشع علیه‌السّلام دوباره بر اثر تخلفات و گناهان اتحاد قوم از بین رفت و عزت آنان رو به اضمحلال نهاد تا سموئیل نبی علیه‌السّلام رهبری قوم را در دست گرفت. اقدامات وی که مردی پرهیزکار، قدرتمند، سخت‌کوش و سخن‌ور بود سبب شد تا دوباره میان بنی‌اسرائیل اتحاد برقرار شود و از خواب غفلت بیدار شوند. صندوق عهد در زمان او و به دست طالوت دوباره به میان این قوم بازگردانده شد که خود عامل مهمی در ایجاد وحدت و یکدلی میان آنان بود. 2. عصر پادشاهان! در زمان سموئیل نبی واقعه ای رخ داد که تأثیر بسزایی در تاریخ بنی‌اسرائیل داشت. در زمان این پیامبر بزرگ، به نقل قرآن کریم (2)، بنی‌اسرائیل به دنبال بهانه‌گیری‌های پیشین و همچنین نداشتن روحیه جهادی از وی می‌خواهند که برای آنان پادشاهی تعیین کند تا همراه او به جهاد در راه خدا بپردازند. سموئیل آنان را نسبت به عواقب این درخواست و نگرانی وی از فرار آنان از صحنه جهاد بیم می‌دهد، اما این برخورد ناصحانه در آنان تأثیری نمی‌کند و به اصرار خود ادامه می‌دهند. سموئیل نیز به دستور خداوند متعال طالوت را که در تورات از او به شائول پسر قیس و از قبیله بنی بنیامین نام برده شده است، به پادشاهی آنان می‌گمارد. این انتخاب از همان ابتدا با مخالفت بنی‌اسرائیل مواجه می‌شود تا سرانجام با بازگشت تابوت عهد به میان قوم و به دست او به عنوان نشانه ملک که از جانب خداوند پیش از آن اعلام شده بود، زمینه برای فرمانروایی وی تا حدودی فراهم می‌شود. اما این نکته نیز درد ولایت‌ناپذیری و ترس آنان را از جنگ و جهاد در راه خدا درمان نمی‌کند و تنها تعداد قلیلی در جنگ با جالوت به یاری وی می‌شتابند. در این جنگ جالوت به دست داوود جوان کشته می‌شود و خداوند او را به رهبری بنی‌اسرائیل، برگزیده و پیامبری و پادشاهی را در او یکجا جمع می‌کند. این همان مقطع تشدید ملک در میان بنی‌اسرائیل است. از این مقطع است که بنی‌اسرائیل رفته رفته – و البته عالمانه و عامدانه – راه و رسم پیامبری را برانداخته و تلاش می‌کند تا آن‌را در تاریخ گم کند. از همین‌رو است که ترجیح می‌دهند در متون تاریخی و فیلم‌های سینمایی برخاسته از آن، داوود و فرزندش سلیمان علیهماالسّلام را که آخرین پیامبران دارای حکومت در بنی‌اسرائیل بودند، به جای پیامبر، پادشاه بخوانند. به هر حال داوود پیامبر به مدت چهل سال از 1057 تا 1017 پیش از میلاد با اقتدار و عدالت بر بنی‌اسرائیل فرمانروایی می‌کند. در متون تاریخی یهود که رد آن در اسرائیلیات دین اسلام نیز قابل تعقیب است، تهمت‌های ناجوانمردانه‌ای به این پیامبر بزرگ الهی زده شده که حتی قلم از بیان آن شرم دارد. این موضوع می‌تواند نشانه عمق کینه و دشمنی این قوم پس از انحراف و تبدیل شدن به حزب شیطان نسبت به پیامبران راستین خداوند باشد که یکی پس از دیگری برای بازگرداندن آنان به دین خداوند و صراط مستقیم مبعوث شدند. ادامه دارد… قسمت قبلی این مقاله  ؛  قسمت بعدی این مقاله پی‌نوشت‌ها: 1- سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، یهودیت، ص 99. 2- سوره بقره، آیات 252-246:أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ ب
َعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکاً نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُوا قَالُوا وَ مَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِیَارِنَا وَ أَبْنَائِنَا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ‌ (246) وَ قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً قَالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ‌ (247) وَ قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسَى وَ آلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلاَئِکَةُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ‌ (248) فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لاَ طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاَقُو اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ‌ (249) وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ‌ (250)  فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ وَ لَوْ لاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ (251) تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ‌ (252) آیا از [حال] سران بنى اسرائیل پس از موسى خبر نیافتى آن گاه که به پیامبرى از خود گفتند: « پادشاهى براى ما بگمار تا در راه خدا پیکار کنیم»، [آن پیامبر] گفت: «اگر جنگیدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پیکار نکنید.» گفتند: «چرا در راه خدا نجنگیم با آنکه ما از دیارمان و از [ نزد ] فرزندانمان بیرون رانده شده ‏ایم.» پس هنگامى که جنگ بر آنان مقرر شد، جز شمارى اندک از آنان، [همگى] پشت کردند، و خداوند به [حالِ] ستمکاران داناست. (246) و پیامبرشان به آنان گفت: «در حقیقت، خداوند، طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است.» گفتند: «چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آنکه ما به پادشاهى از وى سزاوارتریم و به او از حیث مال، گشایشى داده نشده است؟» پیامبرشان گفت: «در حقیقت، خدا او را بر شما برترى داده، و او را در دانش و [نیروى] بدن بر شما برترى بخشیده است، و خداوند پادشاهى خود را به هر کس که بخواهد مى‏دهد، و خدا گشایشگر داناست.» (247) و پیامبرشان بدیشان گفت: «در حقیقت، نشانه پادشاهى او این است که آن صندوقِ [عهد] که در آن آرامش خاطرى از جانب پروردگارتان، و بازمانده‏اى از آنچه خاندان موسى و خاندان هارون [در آن] بر جاى نهاده‏اند در حالى که فرشتگان آن را حمل مى‏کنند- به سوى شما خواهد آمد. مسلماً اگر مؤمن باشید، براى شما در این [رویداد] نشانه‏اى است.» (248) و چون طالوت با لشکریان [ خود ] بیرون شد، گفت: «خداوند شما را به وسیله رودخانه‏اى خواهد آزمود. پس هر کس از آن بنوشد از [پیروان] من نیست، و هر کس از آن نخورد، قطعاً او از [پیروان] من است، مگر کسى که با دستش کفى برگیرد. پس [همگى] جز اندکى از آنها، از آن نوشیدند. و هنگامى که [طالوت] با کسانى که همراه وى ایمان آورده بودند، از آن [نهر] گذشتند، گفتند: «امروز ما را یاراى [ مقابله با ] جالوت و سپاهیانش نیست.» کسانى که به دیدار خداوند یقین داشتند، گفتند: «بسا گروهى اندک که بر گروهى بسیار، به اذن خدا پیروز شدند، و خداوند با شکیبایان است.» (249) و هنگامى که با جالوت و سپاهیانش روبرو شدند، گفتند: «پروردگارا، بر [دلهاى] ما شکیبایى فرو ریز، و گام هاى ما را استوار دار، و ما را بر گروه کافران پیروز فرماى.» (250) پس آنان را به اذن خدا شکست دادند، و داوود، جالوت را کشت، و خداوند به او پادشاهى و حکمت ارزانى داشت، و از آنچه مى ‏خواست به او آموخت. و اگر خداوند برخى از مردم را به وسیله برخى دیگر دفع نمى ‏کرد، قطعاً زمین
تباه مى‏ گردید. ولى خداوند نسبت به جهانیان تفضّل دارد.(251) این [ها] آیات خداست که ما آن را بحق بر تو مى‏ خوانیم، و به راستى تو از جمله پیامبرانى. (252) منبع: محمدهادی همایون ؛ تاریخ تمدن و ملک مهدوی، تهران: نشر دانشگاه امام صادق (ع) و پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، چاپ اول 1390.
خانه / یهود و رسانه‌ها / یهود و هالیوود / صحنه‌های غیراخلاقی را چه کسانی به سینما آوردند؟ صحنه‌های غیراخلاقی را چه کسانی به سینما آوردند؟ یهود و هالیوود ارسال دیدگاه 1 بازدید داستان نفوذ «هیچ‌ندان»ها به هالیوود! سینما «هیچ‌ندان‌ها»! این عنوانی بود که آمریکایی‌های اصیل به سلاطین هالیوودی نسبت دادند. سلاطینی که هالیوود را از نو پی‌ریزی کردند و طوری در همه جای آن تولید و تکثیر شدند که دیگر جایی برای دانایان نماند! تولیدکنندگان، توزیع‌کنندگان، نویسندگان، مؤسسان استعدادیابی، قانون‌گذاران، پزشکان و گروه‌های امدادی و در نهایت فیلم‌سازان. همه و همه مشتی هیچ‌ندان بودند که برای ورود به صنعت سینما و فیلم‌سازی، نه آموزشی دیده بودند، نه دانشی داشتند و نه تجربه‌ای. اینها فقط تعدای یهودی آس و پاس بودند که خانه و کاشانه خود را در اقصی نقاط اروپا رها کرده و به کشور پر زرق و برق آمریکا رفتند تا بخت زندگی خود را در آنجا بیازمایند. بختی که اتفاقاً با آن‌ها یار بود! یهودیان هالیوود یک چاشنی جادویی به این صنعت اضافه کردند. چیزی که آمریکایی‌های متمدن و البته مسیحی اجازه‌ی استفاده از آن را به خود ندادند: صحنه‌های غیراخلاقی! این نسخه‌ای بود که مهاجران یهودی با اضافه کردنِ زنان و مردان خوش‌چهره، صحنه‌های رمانتیکِ آن‌چنانی و البته تبلیغات وسیع برای سینمای معتدل آمریکا بین سال‌های 1910 تا 1920 پیچیدند. یهودیان هالیوود، دست‌کم نسل اولی که صنعت سینما را پایه گذاردند، گروهی آشکارا همگن بودند که تجربه‌های کودکی‌شان آشکارا مشابه بود. * کارل لیملی (لمله) Carl Laemmle مسن‌ترین آن‌ها، در سال 1867 در لاوپهایم، روستای کوچکی در جنوب‌غربی آلمان، به دنیا آمد. مادر محبوبش کمی پس از سیزدهمین سالگرد تولد لیملی درگذشت و او پدرش را، که تاجری ماجراجو و آس و پاس بود، متقاعد کرد اجازه بدهد برای امتحان بختش به آمریکا برود. همین لیملی بود که نهایتاً یونیورسال پیکچرز (Universal Pictures) را تأسیس کرد. * آدولف زوکر (زوکور – سوکور) Adolph Zukor زاده‌ی روستایی کوچک در منطقه انگورکاری توکی مجارستان بود. پدرش در دوره‌ی نوزادی زوکر مُرد و مادرش هم چند سال بعد. آدولف را نزد دائیش در همان حوالی فرستادند که حاخامی سرد و بی‌عاطفه بود. زوکرِ تنها، مستقل و محبت‌ندیده مثل لیملی اجازه گرفت به آمریکا برود و زندگی تازه‌ای را شروع کند. او بعدها پارامونت پیکچرز (Paramount Pictures) را بنیان نهاد. * ویلیام فاکس William Fox هم مجار بود. والدینش مهاجرت کرده بودند، ولی پدرش بی‌کفایت و مسئولیت‌ناپذیر بود. سال‌ها بعد، ویلیام در مراسم تشییع پدر روی تابوت آب دهان انداخت. پسر به ناچار نان‌آور شده بود و نوشابه، ساندویچ و دوده بخاری می‌فروخت. او در آینده این تجربه را در فاکس فیلم کورپوریشن (Fox Film Corporation) به کار گرفت. * لوئیس بی. میر (لویی) Louis B. Mayer می‌گفت فراموش کرده که دقیقاً در کجای روسیه و چه روزی به دنیا آمده است. او بعدها چهارم جولای را روز تولد خود خواند. میر با والدینش در نواحی دریایی کانادا زندگی می‌کرد. پدرش سقط‌فروش بود و کشتی‌های آسیب‌دیده را نجات می‌داد. لویس در نوجوانی علیه اقتدار پدر شورید، به بوستون رفت و کوشید کسب و کار سقط‌فروشی و نجات کشتی خود را راه بیاندازد و البته او در آینده بزرگ‌ترین استودیوی هالیوود را رهبری می‌کرد: مترو گلدوین مایر (Metro-Goldwyn-Mayer). * بنجامین وارنر، همسر، پسر و دختر نوزادش را در لهستان ترک کرد تا مانند بستگانش بخت خود را در آمریکا بیازماید. پس از دو سال پینه‌دوزی در بالتیمور، آن‌قدر پول جمع کرده بود که خانواده‌اش را از لهستان به آمریکا بیاورد. او سال‌ها در شرق آمریکا و کانادا با گاری‌اش دوره می‌گشت و خرت و پرت می‌فروخت تا بالاخره در یانگستاون اوهایو مستقر شد. در یانگستاون، پسرانش هری، سم، آلبرت و جک تصمیم گرفتند پول‌هایشان را روی هم بگذارند و یک پروژکتور بخرند. محصول این تصمیم شرکت نام آور برادران وارنر (Warner Bros) بود. نکته‌ی مهم و قابل تأمل در مورد یهودیان مهاجر، این بود که همگی آنها پس از ورود به آمریکا، گذشته‌ی خود را به باد فراموشی سپردند و به گونه‌ای با این کشور جدید هماهنگ و هم‌نوا شدند که گویی همان‌جا متولد شده و می‌خواهند به آن وفادار باشند. تمامی این افراد ضمن این‌که زندگی مشقّت‌باری در دوران کودکی، نوجوانی و حتی جوانی داشتند، نسبت به خانه و خانواده خود بی‌تفاوت و حتی متنفّر بودند. در پایان می‌توان گفت، هالیوودِ قدرتمندِ امروز، حاصل تلاش و عقده‌گشایی عده‌ای یهودی مفلوک و درمانده است که سعی‌شان برای آمریکایی‌شدن به نتیجه رسید و به مرور زمان به فرمانروایان ابدی در صنعت پول‌ساز سینما بدل شدند
خانه / سایر مباحث / افسانه هولوکاست / تحقیقی در مورد هولوکاست (1) تحقیقی در مورد هولوکاست (1) افسانه هولوکاست 5 دیدگاه 910 بازدید نویسنده: دیوید دیوک / مترجم: محمدحسین خدّامی / هولوکاست پس از آن که من از نژادپرستی حاکم بر یهود و صهیونیسم و نیز از حضور فراگیر آن‌ها در رسانه‌ها آگاه شدم، به مطالعه‌ی کتاب‌ها و مقالاتی پرداختم که تلویحاً می‌فهماند داستان جنایات آلمانی‌ها در طول جنگ جهانی دوم تا حدودی مبالغه‌آمیز است. به اشاره‌ی برخی از آن نوشته‌ها، پرداختن مصرّانه و همه‌جانبه‌ی رسانه‌ها به آنچه امروزه هولوکاست خوانده می‌شود، آن هم چندین دهه پس از پایان جنگ، انگیخته از منافع استراتژیک اسرائیل است. در ابتدا، من احتمال نادرستی برخی از اتهامات آلمانی‌ها را رد می‌کردم زیرا عکس‌ها و فیلم‌های دلخراشی را مشاهده کرده بودم که فجایع آلمانی‌ها را از مدرک و سند بی‌نیاز می‌ساخت. آنچه در پی می‌آید، گزارشی است از این‌که چگونه من برخی از ابعاد این بخش تاریک تاریخ اروپا را مورد تردید قرار دادم. زمانی که من در دانشگاه ایالت لوئیزیانا تحصیل می‌کردم، در کلاس انگلیسی مقاله‌ای در مورد توسعه آزادی اخلاق جنسی در آمریکا به نگارش درآوردم. در آن مقاله توضیح داده بودم که چگونه من تا پیش از سال اول دبیرستان تصویر کاملاً برهنه‌ای از بدن یک زن از روبرو ندیده بودم. این مسأله شاید برای جوانان امروز عجیب به نظر برسد اما حتی مجله‌ی پلی بوی تا اواسط دهه‌ی شصت قسمت جنسی تصاویر را سانسور می‌کرد. پس از نوشتن مقاله، یکی از دوستان راستگرای من به من تذکر داد و گفت در مورد ادعای عدم مشاهده‌ی تصویری کاملاً برهنه در دوران کودکی اشتباه کرده‌ام. او به من گفت: «تو تصاویر کاملاً برهنه‌ای از زنان دیده‌ای، عکس‌های واضحی از مردان و زنان برهنه و غالباً نحیف و لاغری که به طور فجیعی جان باخته بودند. تو عکس‌ها و فیلم‌های زیادی از قربانیان یهودی جنایت‌های وحشیانه‌ی نازی‌ها را مشاهده کرده‌ای» پس از تأمل متوجه شدم دوستم راست می‌گوید. با این‌که تلویزیون و مطبوعات در اواخر دهه‌ی پنجاه و اوایل دهه‌ی شصت در مقایسه با امروز بسیار با حجب و حیاتر بودند، اما در طول دوران کودکی من، رسانه‌ها، عکس‌ها و فیلم‌های خبری تکان‌دهنده‌ای را نشان می‌دادند که صحنه‌های واضحی از قربانیان برهنه، مُثله شده و فوق‌العاده نحیف یهودی در جنگ جهانی دوم را به تصویر می‌کشید این تصاویر صفحات مجلاتی مانند مجله لوک (1) و مجله لایف (2) را پر کرده بود و همیشه در برنامه‌های مستند تلویزیونی درباره جنگ به نمایش در می‌آمد و حتی روزنامه‌ها از جمله روزنامه شهر سکونت خودم تایمز پیکایون (3) که دارای مالکیت یهودی است آن را تجدید چاپ می‌کرد. در دوران معصومیت کودکانه که من و رفقایم هرگز تصویری از زنی کاملاً برهنه ندیده بودیم، رسانه‌ها، جنازه‌هایی برهنه را که غالباً متعلق به زنان یا کودکان با جثه‌های کوچک بود، در معرض دید ما قرار می‌دادند. جنازه‌ها همانند توده‌های هیزم روی هم انباشته شده بودند و بوسیله بولدوزرهای نیروهای متفقین در گورهای دسته‌جمعی ریخته می‌شدند. تأثیر آن تصاویر به‌قدری عمیق بود که حتی امروز با وضوح تمام همراه با احساسی کاملاً برانگیخته در حافظه‌ام زنده می‌شوند. به گمان دوست من پخش مکرر تصاویر قربانیان یهودی جنگ جهانی دوم، دلیل سیاسی داشت. او بدون انتظار پاسخی سؤال کرد: «آیا این مسأله اتفاقی بوده است؟! اگر تمام این ماجرا برای برانگیخته شدن احساسات بواسطه برهنگی و مرگ است، پس چرا عملاً تنها قربانیان یهودی نمایش داده می‌شوند؟!» زمانی که فیلم چهره‌های مرگ (4) در سینماهای آمریکا در سال 1974 به نمایش در آمد، میلیون‌ها نفر صف کشیدند تا فیلم‌هایی واقعی از انسان‌های گرفتار در چنگال مرگ را مشاهده کنند. صحنه‌ای از یک انسان در صحنه ناخوشایند مرگ شاید میخکوب‌کننده‌ترین صحنه برای هر فرد باشد. والدین، فرزندانشان را از چنین صحنه‌هایی دور نگه می‌داشتند. برنامه‌های خبری تلویزیون به‌ندرت تصاویر دلخراش جنایات قتل را نشان می‌دهند. علیرغم هیاهوهای تبلیغاتی رسانه‌ها برای بالا بردن میزان بینندگان، حتی پس از سقوط هواپیمای مسافربری معمولاً تصاویری کلی و مبهم از صحنه پخش می‌شود و سرها و تنه‌های جدا شده نشان داده نمی‌شود. شدت خشونت در فیلم‌ها و برنامه‌های تلویزیونی برای کودکان و نوجوانان نگرانی بسیاری را برانگیخته است. در عین حال پخش صحنه‌های وحشتناک هولوکاست بر اساس قوانین ایالتی جزء برنامه‌های اجباری برخی مدارس شده است. گروه‌هایی یهودی با اعمال نفوذ، باعث تصویب قوانینی شدند که بر اساس آن درس هولوکاست در مدارس عمومی الزامی می‌شود. هزاران مدرسه محلی نیز با پافشاری یهودیان این درس را اجباری نموده‌اند. خشونت خونینی که در واضح‌ترین صحنه‌های فیلم‌های تخیلی یا برنامه‌های تلویزیونی نمایش داده می‌شود، احتمالاً واضح‌تر از صحنه‌های فجیع هول
وکاست نیست. آیا آن مدارس حاضر هستند فیلم قربانیانِ به خون آغشته‌ی سوانح هوایی را به دانش‌آموزان نوجوان خود نشان بدهند؟! آیا آن‌ها حاضر هستند گورهای دسته‌جمعی زنان و کودکان فلسطینی را که در اردوگاه‌های صبرا و شتیلا در منطقه‌ی لبنانیِ تحت اشغال اسراییل ذبح شده‌اند یا قربانیان قتل‌عام شده به دست کمونیست‌ها در کامبوج را به بچه‌های نه ساله نشان بدهند؟! من از خود پرسیدم به چه دلیلی آن‌ها باید تصاویر وحشتناک قربانیان یهودی متعلق به نیم قرن پیش را به کودکان کم سن و سال نشان بدهند؟! طرفداران درس هولوکاست برای دانش‌آموزان می‌گویند: جریحه‌دار کردن احساسات کودکان برای یاد دادن خطرات نژادپرستی و یهودستیزی ضروری است. اما آن‌ها هیچ‌گاه برای یاد دادن خطرات قتل‌های جنایی، تصاویر قربانیانی را که مغز سرشان بیرون ریخته است به کودکان نشان نمی‌دهند!؟ کودکان هیچ صحنه‌ای از جنازه‌ی میلیون‌ها انسانی که از گرسنگی جان باخته‌اند یا توسط قاتلان شوروی کشتار شده‌اند مشاهده نمی‌کنند تا با خطرات کمونیسم آشنا شوند. هیچ دانشکده‌ای بخشی به نام «بخش مطالعات گولاگ» ندارد و هیچ دبیرستان عمومی‌ای درسی را در مورد زندان‌های گولاگ جزء شرایط فارغ‌التحصیل شدن قرار نداده است! یکی از استدلال‌های کسانی که مطالعه هولوکاست را برای نوجوانان ما ترویج و تبلیغ می‌کنند، این است که هولوکاست بیانگر آثار سوء نژاد‌پرستی است. هولوکاست نشان می‌دهد که قتل‌عام، نتیجه‌ی نهاییِ گرایش نژادی است ولی آن‌ها اشاره نمی‌کنند که تعداد انسان‌هایی که به نام برابری قربانی شده‌اند بسیار بیشتر از کسانی است که به نام نژادگرایی کشته شده‌اند. از روزهای تجاوزات خونین انقلاب فرانسه گرفته تا میلیون‌ها کشته شوروی در زندان‌های گولاگ ارتش سرخ سفاک چین، و میدان‌های اعدام کامبوج هیچ مسلکی به اندازه‌ی کمونیسم انسان‌ها را به قتل نرسانده است حال آن‌که شعار سرسپردگی متعصبانه برابری‌طلبی سرلوحه کمونیسم است. صحنه‌های رقت‌بار رنج و مرگ یهودیان احساسات مرا به عنوان یک جوان عمیقاً تحت تأثیر قرار داد و تا امروز نیز تأثیر آن باقی است. آن صحنه‌ها مرا از رفتار غیرانسانی‌ای که پدیدآورنده آن فجایع بود متنفر و منزجر نمود. و در واقع خشمی را درون همه ما نسبت به مسئولین آن کشتار برانگیخت. با این وجود، وقتی من از سیطره یهودیان از دیرباز بر جنبش‌های بین‌المللی کمونیستی مطلع شدم، تعجب کردم که چرا رسانه‌ها تقریباً فقط رنج‌ها و سختی‌های یهودیان را پوشش می‌دهند و به دیگر قربانیان قتل‌عام‌ها توجه اندکی دارند. تنها قربانیانی که واقعاً آن‌ها را می‌شناختم یهودیان بودند. آن‌ها تنها قربانیانی بودند که من درباره‌شان مطالعه می‌کردم. در تئاترهای تلویزیونی مشاهده می‌نمودم و تصاویر واضح و فیلم‌های خبری آن‌ها را می‌دیدم. عظیم‌ترین جنایت بشری قتل بی‌گناهان است. مورخ انگلیسی دیوید ایروینگ این جنایت را «بی‌گناه‌کُشی» می‌نامد. ولی بالاخره من «بی‌گناه‌کُشی»‌های بسیار گسترده‌تر از جنایات فجیع نازی‌ها را یافتم. من این اطلاعات را از طریق برنامه‌های مستند تلویزیونی یا تئاترهای مستند یا محاکمه جنایتکاران جنگی که در سطح وسیعی منتشر می‌شود و یا تحقیقات از آن جنایتکاران به دست نیاوردم بلکه من این اطلاعات را در صفحات خاموش کتاب‌ها و اسنادی که به ندرت توسط رسانه‌های عمومی مورد بررسی قرار می‌گیرند، پیدا کردم. کمونیست‌ها در روسیه، اروپای شرقی و چین حداقل ده برابر بی‌گناهانی که ادعا می‌شود نازی‌ها کشته‌اند، به قتل رسانده‌اند. رقم بالای قربانیان کمونیسم خارج از تصور دوران جوانی من بود! من مطالبی را در مورد فجایع کمونیست‌ها خوانده بودم ولی هرگز فیلم، خبر یا عکسی از قربانیان آن‌ها ندیده بودم. من حتی یک مورد را نمی‌توانم به خاطر بیاورم. من هیچ برنامه مستندی مشاهده نکردم یا هیچ‌گاه دفتر خاطراتی متعلق به یک دختر جوان تحت آزار کمونیست‌ها یا هر فرد دیگری که مربوط به این قضیه باشد ندیده بودم. بنابراین من هیچ ارتباط نزدیک عاطفی با قربانیان مسیحی کمونیست‌ها نداشتم، در حالی‌که ارتباط عمیق روحی با قربانیان یهودی جنگ جهانی دوم در خود احساس می‌کردم. از آنجایی که به‌خاطر احساسات ضد کمونیستی‌ام تحریک شده بودم، به مطالعه‌ی بزرگترین قتل‌عام بشری در تاریخ جهان پرداختم: کشتن ده‌ها میلیون مسیحی در روسیه‌ی کمونیست. با شگفتی ماجرای وحشتناک قتل سزار نیکلاس و خانواده‌اش توسط بلشویک‌های یهودی و نیز قتل‌عام‌هایی که توسط لنین (5) آغاز شد و با کشتار بی‌نظیر استالین (6) به اوج خود رسید، را مطالعه کردم. (برای اطلاعاتی در این زمینه نگا: این مقاله) جمله‌ی قدیمی لنین درباره‌ی قتل‌عام‌های حکومت شوروی، بیانگر طبع بی‌رحم و سنگدل این کشتارهاست: «تا چند تخم مرغ نشکنی نمی‌توانی املت درست کنی»!! در ابتدای دهه‌ی شصت، اطلاعات منتشر شده توسط کرملین اذعان داشت که رهبران سابق کمونیسم قتل تعدادی را ک
ه بنا به تخمین حزب کمونیست بین 15 تا 25 میلیون در نوسان بود، سازماندهی کرده بودند. در این میان، رسانه‌ها همچنان بر موضوع آزار یهودیان متمرکز مانده بود و همدردی و توجه ناچیزی نسبت به دیگر قربانیان استبداد از خود نشان می‌دادند اما نسبت به قتل عام میلیون‌ها مسیحی توسط کمیسارهای یهودی در کشور شوروی بی‌تفاوت بودند!! سکوت در برابر فجایع شوروی غیرقابل توجیه به نظر می‌رسید زیرا در همان وقت آمریکا درگیر جنگ سرد با کمونیست‌ها بود. کدام سلاح روانی بهتر از فاش کردن حقیقت تاریخی کشتار ده‌ها میلیون انسان می‌توانست در آن جنگ سرد ایدئولوژیکی و جهانی بر ضد کمونیست‌ها کارآیی داشته باشد؟ مطبوعات غربی حتی در زمانی که میلیون‌ها نفر در اردوگاه‌های کمونیست‌ها مورد آزار واقع می‌شدند، عمدتاً نسبت به مسأله قتل‌عام‌های شوروی ساکت بودند. میلیون‌ها نفر بیشتر از این تعداد نیز در طول انقلاب فرهنگی چین سرخ، در بسیاری از ملت‌های آفریقا، در زندان‌های کوبا، در میدان‌های اعدام کامبوج و در اردوگاه‌های باز‌آموزی ویتنام جان خود را از دست دادند. با این حال همزمان با قلع و قمع میلیون‌ها نفر توسط مارکسیست‌ها، ما تنها شاهد سیل بی‌پایان داستان‌های یهودآزاری از چند دهه پیش بوده‌ایم. در حالی‌که صاحب‌نظران یهودی درباره جنایات یک رژیم منزوی شده که سال‌هاست از بین رفته است فریاد می‌زدند: «دوباره هرگز!» میلیون‌ها انسان بی‌گناه در ده‌ها حکومت استبدادی کمونیست در سرتاسر جهان با شکنجه و مرگ دست و پنجه نرم می‌کردند! زمانی که قتل‌ها در جریان بود، زمزمه‌هایی ناچیز در مورد آن‌ها به گوش می‌رسید، اما پوشش همه‌جانبه رسانه‌ای نسبت به یهودآزاری در طول جنگ حتی تا امروز به قوت خود باقی است. در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، من در اجلاس‌های ضد کمونیست‌های کوبایی و بسیاری از ملل شرق اروپا که تحت شکنجه‌های دلخراش کمونیست‌ها واقع شده بودند. شرکت می‌کردم. اهالی لتونی، استونی، لیتوانی، اوکراین، روسیه سفید، رومانی، مجارستان، چک، لهستان، کرواسی و صربستان و بسیاری از پناهندگان دیگر کشورها داستان‌هایی از ظلم و شکنجه و قتل را بازگو نمودند که از پوشش خبری بسیار اندکی در مقایسه با هولوکاست برخوردار شدند، هرچند آمار قربانیان این جنایات بیش از قربانیان هولوکاست بود! همزمان با جار و جنجال تبلیغاتی در مورد تعقیب، دستگیری و محاکمه جنایتکاران جنگی آلمان، جنایتکاران جنگی کمونیست همچنان مشغول حبس، شکنجه و قتل میلیون‌ها انسان در اردوگاه‌های سرتاسر جهان بودند. رسانه‌های تحت سیطره یهود، هیچ اقدام قاطعی برای جلوگیری از مرگ انسان‌هایی که نجات آن‌ها ممکن بود انجام ندادند و حتی درخواست موجّهی برای محاکمه‌ی جنایتکاران جنگی کمونیست در گذشته و حال ارائه نکردند. پس از آن‌که از قتل‌عام‌های گسترده و سازماندهی‌شده یهودیان بلشویک در اتحاد جماهیر شوروی مطلع شدم در شگفت فرو رفتم که چرا این‌قدر به طور خاص از مجرمان جنگی نازی کینه به دل دارم؟! از خود پرسیدم چرا من نسبت به یک عامل قتل‌عام بیش از دیگری خصومت می‌ورزم؟! اگر آن کشتارگر کمیساری باشد که سزار و کودکان او را می‌کشد یا فرمانده اس‌اس در اروپای شرقی جنگ‌زده که یهودیان را از بین می‌برد یا یک مائویست چینی از ارتش سرخ که هزاران فرد را در انقلاب به اصطلاح فرهنگی سر به نیست می‌کند یا یک عضو یهودی از باند استرن که فلسطینیان را در دیر یاسین قتل‌عام می‌کند آیا همه‌ی این عاملان قتل‌عام‌ها به یک اندازه منحرف نیستند؟ با این وجود نمی‌توان انکار کرد که من بیشترین همدردی را با قربانیان یهودی داشتم و بیشترین نفرت و عصبانیت را نثار شکنجه‌گران ضدیهود می‌کردم، از خود پرسیدم عامل این احساس چیست؟! آنجا بود که من کم کم متوجه شدم تا چه اندازه آلت دست قرار گرفته‌ام. به برکت نفوذ یهودیان در وسایل ارتباط جمعی خبری و رسانه‌های سرگرم‌کننده من تنها داستان یهودیان را بر صفحه تلویزیون و در فیلم‌ها مشاهده کرده بودم، تنها در رنج و اندوه آن‌ها در کتاب‌ها شریک شده بودم، تنها بدن‌های لت و پاره شده‌ی آن‌ها را در عکس‌ها و فیلم‌ها دیده بودم و تنها هراس و دلهره‌ی آنان را از معلمان و مبلغان شنیده بودم! تأثیر دیدن نخستین تصویر از برهنگی در رسانه‌ها برای یک بچه نه – ده ساله اگر با صحنه‌های وحشتناک مرگ همراه شود، چقدر می‌تواند عمیق باشد؟! شروع به طرح سؤالاتی کردم که از لحاظ سیاسی سؤالات ناخوشایند و نادرستی بودند. حتی اگر تمام آنچه رسانه‌ها در مورد هولوکاست می‌گویند راست باشد، چرا این مسأله توجه ما را هزار برابر بیش از قتل‌عام انسان‌هایی به مراتب فراوان‌تر توسط شوروی جلب می‌کند؟ اکنون که کمونیسم فرو پاشیده است چرا در مورد کشتارگران کمونیست جنجالی برای محاکمه‌ای از قبیل محاکمه نورمبرگ به راه نمی‌افتد؟ پرسش دیگری که در دهه نود ذهن مرا مشغول کرده بود این بود که چرا تعداد فراوان عاملین قتل‌عام در اسرائیل ک
ه فلسطینیان را در دیر یاسین، کبیا، صبرا و شتیلا و قانا کشتار کردند مورد محاکمه جنایت‌های جنگی قرار نمی‌گیرند؟ این جنایت‌ها که به‌سادگی قابل اثبات هستند و به‌عنوان جنایت بر ضد بشریت قلمداد می‌شوند! حتی تعداد فراوانی از مسئولین رسمی اسراییل علناً این جنایت‌های ضد بشری را تأیید کرده‌اند ولی به نظر می‌رسد هیچ‌کسی مایل نیست قاتلان یهودی را در پیشگاه عدالت حاضر کند! اگر تنها آلمانی‌های متهم به جنایت‌های جنگی مورد محاکمه قرار گیرند، آیا این مسأله یک تعصب قومی ضدآلمانی را تداعی نمی‌کند؟ سؤالات دیگری نیز مرا کلافه می‌کرد، اگر قرار دادن یک یهودی غیرنظامی بی‌گناه در اتاق گاز مظهر شرارت است، آیا بمباران هوایی میلیون‌ها غیرنظامی آلمانی (7) و ژاپنی (8) نیز از جهت اخلاقی نادرست نیست؟! آیا از جهت اخلاقی بین کشتن بی‌گناهان توسط گاز سمی یا زنده سوزاندن آن‌ها تفاوتی است؟! آیا فرو ریختن بمب بر سر زنان و کودکان غیرنظامی توسط آمریکا تنها به این دلیل که ما درگیر جنگ با آلمان و ژاپن هستیم، قابل قبول است؟! طبق این معیار چه‌بسا جنایات آلمان در جنگ جهانی دوم بر ضد یهودی‌ها نیز به شکلی قابل قبول باشد. با این توجیه که آنان خود را درگیر جنگ با یهودیان می‌دانستند. من کتابی از دیوید ایروینگ با عنوان ویران کردن درسدن مطالعه کردم، که پرده از بمباران مرگبار درسدن در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم برمی‌داشت. بیشتر مردم آمریکا در مورد بمباران ناکازاکی و هیروشیما مطالبی شنیده‌اند، اما افراد معدودی می‌دانند که کشته‌های درسدن بیشتر از کشته‌های هر یک از شهرهایی بودند که توسط بمباران اتمی با خاک یکسان شدند. درسدن آزمایشگاه نیروهای متفقین بود. آن‌ها می‌خواستند دریابند آیا می‌توانند با فروریختن چندین تُن بمب آتش‌زا بر مرکز شهر، طوفانی از آتش بپا سازند! درسدن، شهری با میراث گران‌بهای هنری و فرهنگی بود که در طول جنگ تا آن زمان ایمن مانده بود. در اثر بمباران، محلات قدیمی شهر کاملاً آتش گرفت و بادهای طوفانی ایجاد شد که زبانه‌های آتش را فروزان‌تر می‌کرد. آسفالت به جوش آمد و مانند گدازه‌های آتشفشان در خیابان‌ها جاری شد. پس از پایان حمله هوایی حداقل 100 هزار نفر جان باختند. برای جلوگیری از شیوع بیماری، مسئولین، اجساد هولناک ده‌ها هزار انسان را در مقبره‌های مرده‌سوزی بی‌قواره‌ای سوزاندند. درسدن هیچ اهمیت نظامی نداشت و هنگامی که مورد بمباران واقع شد، نیروهای مقابل عملاً پیروز شده بودند. تنها اثری که بمباران داشت، سخت‌تر کردن مقاومت آلمانی‌ها و از دست رفتن تعداد بیشتری از نیروهای متفقین بود. من صادقانه از خود پرسیدم: آیا بمباران درسدن یک جنایت جنگی نبود؟ آیا جنایتی بر ضد بشریت نبود؟ آیا کودکانی که به فجیع‌ترین شکل جان باختند و زنده زنده سوختند، کمتر از آن فرانک که در اردوگاه اسیران جنگی نهایتاً توسط بیماری از پای درآمد، مورد ظلم و بی‌عدالتی واقع شدند؟ دولت بریتانیا امروزه اعتراف دارد که نیروی هوایی آن از فوریه 1942 سیاست هدف‌گیری غیرنظامیان آلمانی و بمباران آن‌ها را دنبال می‌کرده است. بر اساس کتاب بازبینی بارتز (9) نوشته ویلیس کارتو بیش از 600 هزار مرد، زن و کودک در اثر بمباران‌هایی که برای کشتن حداکثر غیرنظامی ممکن طراحی شده بود جان باختند. (10) امروزه سازمان ملل بمباران عمدی غیرنظامیان را جنایتی بر ضد بشریت می‌داند. معیار دوگانه‌ای که در همه‌ی مسائل مربوط به جنگ جهانی دوم نمایان است، حس عدالت‌طلبی مرا آزار می‌داد. یکی از نمونه‌های مصلحت‌اندیشی رسانه‌ها برخورد دوگانه آن‌ها با انفجار شهر اوکلاهاما و بمباران غیرنظامیان در جنگ جهانی دوم است. من هنوز گفته‌های پی در پی پس از کشتار اوکلاهاما و حس ناباوری حاکم بر محاکمه تیموتى مک‌وى (11) را به یاد دارم. اصولاً این حس این‌گونه ابراز می‌شد: چه هیولایی می‌تواند کودکان را زنده زنده بسوزاند؟ آیا زنده سوزاندن ده‌ها هزار نوزاد بی‌گناه در بمباران عمدی غیرنظامیان توسط هواپیماها کمتر از قتل چندین کودک توسط تیموتی مَک‌وی محکوم است؟! حکومت‌ها به یک قاتل کودکان مدال می‌دهند و دیگری را محکوم به اعدام می‌کنند! در هر حال سرزنش نهایی متوجه حکومت‌هاست که چنین سیاست‌هایی را در پیش می‌گیرند. به نظر من قتل زنان و کودکان توسط هرکس، هر حکومت و به هرعلت توجیه‌ناپذیر است. حتی پس از پایان جنگ، برای مدت چند ماه، جیره غذایی که متفقین برای هر غیرنظامی آلمانی می‌دادند برای ادامه حیات آن‌ها کافی نبود. کتاب بازبینی بارتز خاطرنشان می‌سازد که صدها هزار غیرنظامی در اثر گرسنگی، برهنگی و بیماری در آن ماه‌ها جان باختند. نیروهای شوروی میلیون‌ها نفر را از خانه‌هایشان در مناطق آلمانی در شرق آواره کردند. برای مدت مدیدی پس از جنگ محبوس بودند و صدها هزار تن از آن‌ها در اثر گرسنگی، برهنگی و بیماری در اردوگاه‌های تحت کنترل متفقین جان خود را از دست دادند. این مرگ‌ها زمان