ین اگر این کتاب در سطح گستردهای در جهان در اختیار یهودیان قرار بگیرد میتواند موج مهاجرت منفی از اسرائیل را کلید بزند. ایشان فرمود "در اینکه اسرائیل نابودشدنی است شکی نیست، اسرائیل همان خانۀ عنکبوت است که من نامگذاری کردهام و تنها کافی است مدتی آمریکا به مسائل خود مشغول باشد و از اسرائیل حمایت نکند، حیات اسرائیل بدون حمایت آمریکا نمیتواند ادامه داشته باشد".
منبع:تسنیم
خانه / تاریخ یهود / یهود و بنیاسرائیل / بنیاسرائیل از یوشع تا سلیمان نبی
بنیاسرائیل از یوشع تا سلیمان نبی
یهود و بنیاسرائیل ارسال دیدگاه 1,131 بازدید
1. عصر داوران و ورود به سرزمین مقدس یوشع
پس از موسی علیهالسّلام یوشع بن نون بهعنوان وصی وی رهبری بنیاسرائیل را بهدست میگیرد و آنان را با استفاده از همان عصای موسی علیهالسّلام از رود اردن عبور داده و به سرزمین کنعان وارد میکند. به اعتقاد تاریخنگاران (1) این واقعه در قرن 13 پیش از میلاد مسیح رخ داده که تا دو قرن بعد دورهای را به نام عصر داوران در تاریخ بنیاسرائیل رقم زده است.
داوران 15 نفر از پیامبران بنیاسرائیل بودند که یکی پس از دیگری رهبری قوم را برعهده گرفته و تلاش کردند تا ضمن بازگرداندن وحدت و انسجام از دست رفتهی ایشان، بنیاسرائیل را نسبت به مسئولیت بزرگی که برعهده گرفته بودند آگاه کرده و عهد قدیم را به آنان یادآوری کنند. عظمت شخصیت و تلاشهای یوشع نبی علیهالسّلام سبب شده تا معمولاً او را در جرگه داوران به شمار نیاورده و جایگاهی ویژه برایش در نظر گیرند. لذا با احتساب این پیامبر بزرگ الهی بایستی تعداد داوران را 16 نفر دانست که از یوشع شروع شده و به سموئیل نبی ختم میشود.
در طول 14 سال رهبری یوشع بن نون سرزمینهای بسیاری به دست او فتح شد و قوم بنیاسرائیل رفته رفته انسجام و عزت خود را بازیافت. وی دو بار در زمان وفات، همچون پیامبران پیشین خود بزرگان بنیاسرائیل را گرد آورد و عهد آنها را با خداوند متعال و لزوم اطاعت و بندگی وی را به آنان گوشزد نمود. چنین مینماید که پیامبران این قوم همه از عهدشکنی و هدایتناپذیری آنان باخبر بوده و تا هنگام وفات نگران این موضوع بودهاند. پس از وفات یوشع علیهالسّلام دوباره بر اثر تخلفات و گناهان اتحاد قوم از بین رفت و عزت آنان رو به اضمحلال نهاد تا سموئیل نبی علیهالسّلام رهبری قوم را در دست گرفت. اقدامات وی که مردی پرهیزکار، قدرتمند، سختکوش و سخنور بود سبب شد تا دوباره میان بنیاسرائیل اتحاد برقرار شود و از خواب غفلت بیدار شوند. صندوق عهد در زمان او و به دست طالوت دوباره به میان این قوم بازگردانده شد که خود عامل مهمی در ایجاد وحدت و یکدلی میان آنان بود.
2. عصر پادشاهان!
در زمان سموئیل نبی واقعه ای رخ داد که تأثیر بسزایی در تاریخ بنیاسرائیل داشت. در زمان این پیامبر بزرگ، به نقل قرآن کریم (2)، بنیاسرائیل به دنبال بهانهگیریهای پیشین و همچنین نداشتن روحیه جهادی از وی میخواهند که برای آنان پادشاهی تعیین کند تا همراه او به جهاد در راه خدا بپردازند. سموئیل آنان را نسبت به عواقب این درخواست و نگرانی وی از فرار آنان از صحنه جهاد بیم میدهد، اما این برخورد ناصحانه در آنان تأثیری نمیکند و به اصرار خود ادامه میدهند. سموئیل نیز به دستور خداوند متعال طالوت را که در تورات از او به شائول پسر قیس و از قبیله بنی بنیامین نام برده شده است، به پادشاهی آنان میگمارد. این انتخاب از همان ابتدا با مخالفت بنیاسرائیل مواجه میشود تا سرانجام با بازگشت تابوت عهد به میان قوم و به دست او به عنوان نشانه ملک که از جانب خداوند پیش از آن اعلام شده بود، زمینه برای فرمانروایی وی تا حدودی فراهم میشود. اما این نکته نیز درد ولایتناپذیری و ترس آنان را از جنگ و جهاد در راه خدا درمان نمیکند و تنها تعداد قلیلی در جنگ با جالوت به یاری وی میشتابند. در این جنگ جالوت به دست داوود جوان کشته میشود و خداوند او را به رهبری بنیاسرائیل، برگزیده و پیامبری و پادشاهی را در او یکجا جمع میکند. این همان مقطع تشدید ملک در میان بنیاسرائیل است.
از این مقطع است که بنیاسرائیل رفته رفته – و البته عالمانه و عامدانه – راه و رسم پیامبری را برانداخته و تلاش میکند تا آنرا در تاریخ گم کند. از همینرو است که ترجیح میدهند در متون تاریخی و فیلمهای سینمایی برخاسته از آن، داوود و فرزندش سلیمان علیهماالسّلام را که آخرین پیامبران دارای حکومت در بنیاسرائیل بودند، به جای پیامبر، پادشاه بخوانند. به هر حال داوود پیامبر به مدت چهل سال از 1057 تا 1017 پیش از میلاد با اقتدار و عدالت بر بنیاسرائیل فرمانروایی میکند. در متون تاریخی یهود که رد آن در اسرائیلیات دین اسلام نیز قابل تعقیب است، تهمتهای ناجوانمردانهای به این پیامبر بزرگ الهی زده شده که حتی قلم از بیان آن شرم دارد. این موضوع میتواند نشانه عمق کینه و دشمنی این قوم پس از انحراف و تبدیل شدن به حزب شیطان نسبت به پیامبران راستین خداوند باشد که یکی پس از دیگری برای بازگرداندن آنان به دین خداوند و صراط مستقیم مبعوث شدند.
ادامه دارد…
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله
پینوشتها:
1- سلیمانی اردستانی، عبدالرحیم، یهودیت، ص 99.
2- سوره بقره، آیات 252-246:أَ لَمْ تَرَ إِلَى الْمَلَإِ مِنْ بَنِی إِسْرَائِیلَ مِنْ ب
َعْدِ مُوسَى إِذْ قَالُوا لِنَبِیٍّ لَهُمُ ابْعَثْ لَنَا مَلِکاً نُقَاتِلْ فِی سَبِیلِ اللَّهِ قَالَ هَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ أَلاَّ تُقَاتِلُوا قَالُوا وَ مَا لَنَا أَلاَّ نُقَاتِلَ فِی سَبِیلِ اللَّهِ وَ قَدْ أُخْرِجْنَا مِنْ دِیَارِنَا وَ أَبْنَائِنَا فَلَمَّا کُتِبَ عَلَیْهِمُ الْقِتَالُ تَوَلَّوْا إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ وَ اللَّهُ عَلِیمٌ بِالظَّالِمِینَ (246) وَ قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ اللَّهَ قَدْ بَعَثَ لَکُمْ طَالُوتَ مَلِکاً قَالُوا أَنَّى یَکُونُ لَهُ الْمُلْکُ عَلَیْنَا وَ نَحْنُ أَحَقُّ بِالْمُلْکِ مِنْهُ وَ لَمْ یُؤْتَ سَعَةً مِنَ الْمَالِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفَاهُ عَلَیْکُمْ وَ زَادَهُ بَسْطَةً فِی الْعِلْمِ وَ الْجِسْمِ وَ اللَّهُ یُؤْتِی مُلْکَهُ مَنْ یَشَاءُ وَ اللَّهُ وَاسِعٌ عَلِیمٌ (247) وَ قَالَ لَهُمْ نَبِیُّهُمْ إِنَّ آیَةَ مُلْکِهِ أَنْ یَأْتِیَکُمُ التَّابُوتُ فِیهِ سَکِینَةٌ مِنْ رَبِّکُمْ وَ بَقِیَّةٌ مِمَّا تَرَکَ آلُ مُوسَى وَ آلُ هَارُونَ تَحْمِلُهُ الْمَلاَئِکَةُ إِنَّ فِی ذلِکَ لَآیَةً لَکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنِینَ (248) فَلَمَّا فَصَلَ طَالُوتُ بِالْجُنُودِ قَالَ إِنَّ اللَّهَ مُبْتَلِیکُمْ بِنَهَرٍ فَمَنْ شَرِبَ مِنْهُ فَلَیْسَ مِنِّی وَ مَنْ لَمْ یَطْعَمْهُ فَإِنَّهُ مِنِّی إِلاَّ مَنِ اغْتَرَفَ غُرْفَةً بِیَدِهِ فَشَرِبُوا مِنْهُ إِلاَّ قَلِیلاً مِنْهُمْ فَلَمَّا جَاوَزَهُ هُوَ وَ الَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ قَالُوا لاَ طَاقَةَ لَنَا الْیَوْمَ بِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ قَالَ الَّذِینَ یَظُنُّونَ أَنَّهُمْ مُلاَقُو اللَّهِ کَمْ مِنْ فِئَةٍ قَلِیلَةٍ غَلَبَتْ فِئَةً کَثِیرَةً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابِرِینَ (249) وَ لَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَ جُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَیْنَا صَبْراً وَ ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَ انْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْکَافِرِینَ (250) فَهَزَمُوهُمْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ قَتَلَ دَاوُدُ جَالُوتَ وَ آتَاهُ اللَّهُ الْمُلْکَ وَ الْحِکْمَةَ وَ عَلَّمَهُ مِمَّا یَشَاءُ وَ لَوْ لاَ دَفْعُ اللَّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَفَسَدَتِ الْأَرْضُ وَ لکِنَّ اللَّهَ ذُو فَضْلٍ عَلَى الْعَالَمِینَ (251) تِلْکَ آیَاتُ اللَّهِ نَتْلُوهَا عَلَیْکَ بِالْحَقِّ وَ إِنَّکَ لَمِنَ الْمُرْسَلِینَ (252)
آیا از [حال] سران بنى اسرائیل پس از موسى خبر نیافتى آن گاه که به پیامبرى از خود گفتند: « پادشاهى براى ما بگمار تا در راه خدا پیکار کنیم»، [آن پیامبر] گفت: «اگر جنگیدن بر شما مقرر گردد، چه بسا پیکار نکنید.» گفتند: «چرا در راه خدا نجنگیم با آنکه ما از دیارمان و از [ نزد ] فرزندانمان بیرون رانده شده ایم.» پس هنگامى که جنگ بر آنان مقرر شد، جز شمارى اندک از آنان، [همگى] پشت کردند، و خداوند به [حالِ] ستمکاران داناست. (246) و پیامبرشان به آنان گفت: «در حقیقت، خداوند، طالوت را بر شما به پادشاهى گماشته است.» گفتند: «چگونه او را بر ما پادشاهى باشد با آنکه ما به پادشاهى از وى سزاوارتریم و به او از حیث مال، گشایشى داده نشده است؟» پیامبرشان گفت: «در حقیقت، خدا او را بر شما برترى داده، و او را در دانش و [نیروى] بدن بر شما برترى بخشیده است، و خداوند پادشاهى خود را به هر کس که بخواهد مىدهد، و خدا گشایشگر داناست.» (247) و پیامبرشان بدیشان گفت: «در حقیقت، نشانه پادشاهى او این است که آن صندوقِ [عهد] که در آن آرامش خاطرى از جانب پروردگارتان، و بازماندهاى از آنچه خاندان موسى و خاندان هارون [در آن] بر جاى نهادهاند در حالى که فرشتگان آن را حمل مىکنند- به سوى شما خواهد آمد. مسلماً اگر مؤمن باشید، براى شما در این [رویداد] نشانهاى است.» (248) و چون طالوت با لشکریان [ خود ] بیرون شد، گفت: «خداوند شما را به وسیله رودخانهاى خواهد آزمود. پس هر کس از آن بنوشد از [پیروان] من نیست، و هر کس از آن نخورد، قطعاً او از [پیروان] من است، مگر کسى که با دستش کفى برگیرد. پس [همگى] جز اندکى از آنها، از آن نوشیدند. و هنگامى که [طالوت] با کسانى که همراه وى ایمان آورده بودند، از آن [نهر] گذشتند، گفتند: «امروز ما را یاراى [ مقابله با ] جالوت و سپاهیانش نیست.» کسانى که به دیدار خداوند یقین داشتند، گفتند: «بسا گروهى اندک که بر گروهى بسیار، به اذن خدا پیروز شدند، و خداوند با شکیبایان است.» (249) و هنگامى که با جالوت و سپاهیانش روبرو شدند، گفتند: «پروردگارا، بر [دلهاى] ما شکیبایى فرو ریز، و گام هاى ما را استوار دار، و ما را بر گروه کافران پیروز فرماى.» (250) پس آنان را به اذن خدا شکست دادند، و داوود، جالوت را کشت، و خداوند به او پادشاهى و حکمت ارزانى داشت، و از آنچه مى خواست به او آموخت. و اگر خداوند برخى از مردم را به وسیله برخى دیگر دفع نمى کرد، قطعاً زمین
تباه مى گردید. ولى خداوند نسبت به جهانیان تفضّل دارد.(251) این [ها] آیات خداست که ما آن را بحق بر تو مى خوانیم، و به راستى تو از جمله پیامبرانى. (252)
منبع: محمدهادی همایون ؛ تاریخ تمدن و ملک مهدوی، تهران: نشر دانشگاه امام صادق (ع) و پژوهشگاه فرهنگ، هنر و ارتباطات، چاپ اول 1390.
خانه / یهود و رسانهها / یهود و هالیوود / صحنههای غیراخلاقی را چه کسانی به سینما آوردند؟
صحنههای غیراخلاقی را چه کسانی به سینما آوردند؟
یهود و هالیوود ارسال دیدگاه 1 بازدید
داستان نفوذ «هیچندان»ها به هالیوود! سینما
«هیچندانها»! این عنوانی بود که آمریکاییهای اصیل به سلاطین هالیوودی نسبت دادند. سلاطینی که هالیوود را از نو پیریزی کردند و طوری در همه جای آن تولید و تکثیر شدند که دیگر جایی برای دانایان نماند!
تولیدکنندگان، توزیعکنندگان، نویسندگان، مؤسسان استعدادیابی، قانونگذاران، پزشکان و گروههای امدادی و در نهایت فیلمسازان. همه و همه مشتی هیچندان بودند که برای ورود به صنعت سینما و فیلمسازی، نه آموزشی دیده بودند، نه دانشی داشتند و نه تجربهای. اینها فقط تعدای یهودی آس و پاس بودند که خانه و کاشانه خود را در اقصی نقاط اروپا رها کرده و به کشور پر زرق و برق آمریکا رفتند تا بخت زندگی خود را در آنجا بیازمایند. بختی که اتفاقاً با آنها یار بود!
یهودیان هالیوود یک چاشنی جادویی به این صنعت اضافه کردند. چیزی که آمریکاییهای متمدن و البته مسیحی اجازهی استفاده از آن را به خود ندادند: صحنههای غیراخلاقی!
این نسخهای بود که مهاجران یهودی با اضافه کردنِ زنان و مردان خوشچهره، صحنههای رمانتیکِ آنچنانی و البته تبلیغات وسیع برای سینمای معتدل آمریکا بین سالهای 1910 تا 1920 پیچیدند.
یهودیان هالیوود، دستکم نسل اولی که صنعت سینما را پایه گذاردند، گروهی آشکارا همگن بودند که تجربههای کودکیشان آشکارا مشابه بود.
* کارل لیملی (لمله) Carl Laemmle مسنترین آنها، در سال 1867 در لاوپهایم، روستای کوچکی در جنوبغربی آلمان، به دنیا آمد. مادر محبوبش کمی پس از سیزدهمین سالگرد تولد لیملی درگذشت و او پدرش را، که تاجری ماجراجو و آس و پاس بود، متقاعد کرد اجازه بدهد برای امتحان بختش به آمریکا برود. همین لیملی بود که نهایتاً یونیورسال پیکچرز (Universal Pictures) را تأسیس کرد.
* آدولف زوکر (زوکور – سوکور) Adolph Zukor زادهی روستایی کوچک در منطقه انگورکاری توکی مجارستان بود. پدرش در دورهی نوزادی زوکر مُرد و مادرش هم چند سال بعد. آدولف را نزد دائیش در همان حوالی فرستادند که حاخامی سرد و بیعاطفه بود. زوکرِ تنها، مستقل و محبتندیده مثل لیملی اجازه گرفت به آمریکا برود و زندگی تازهای را شروع کند. او بعدها پارامونت پیکچرز (Paramount Pictures) را بنیان نهاد.
* ویلیام فاکس William Fox هم مجار بود. والدینش مهاجرت کرده بودند، ولی پدرش بیکفایت و مسئولیتناپذیر بود. سالها بعد، ویلیام در مراسم تشییع پدر روی تابوت آب دهان انداخت. پسر به ناچار نانآور شده بود و نوشابه، ساندویچ و دوده بخاری میفروخت. او در آینده این تجربه را در فاکس فیلم کورپوریشن (Fox Film Corporation) به کار گرفت.
* لوئیس بی. میر (لویی) Louis B. Mayer میگفت فراموش کرده که دقیقاً در کجای روسیه و چه روزی به دنیا آمده است. او بعدها چهارم جولای را روز تولد خود خواند. میر با والدینش در نواحی دریایی کانادا زندگی میکرد. پدرش سقطفروش بود و کشتیهای آسیبدیده را نجات میداد. لویس در نوجوانی علیه اقتدار پدر شورید، به بوستون رفت و کوشید کسب و کار سقطفروشی و نجات کشتی خود را راه بیاندازد و البته او در آینده بزرگترین استودیوی هالیوود را رهبری میکرد: مترو گلدوین مایر (Metro-Goldwyn-Mayer).
* بنجامین وارنر، همسر، پسر و دختر نوزادش را در لهستان ترک کرد تا مانند بستگانش بخت خود را در آمریکا بیازماید. پس از دو سال پینهدوزی در بالتیمور، آنقدر پول جمع کرده بود که خانوادهاش را از لهستان به آمریکا بیاورد. او سالها در شرق آمریکا و کانادا با گاریاش دوره میگشت و خرت و پرت میفروخت تا بالاخره در یانگستاون اوهایو مستقر شد. در یانگستاون، پسرانش هری، سم، آلبرت و جک تصمیم گرفتند پولهایشان را روی هم بگذارند و یک پروژکتور بخرند. محصول این تصمیم شرکت نام آور برادران وارنر (Warner Bros) بود.
نکتهی مهم و قابل تأمل در مورد یهودیان مهاجر، این بود که همگی آنها پس از ورود به آمریکا، گذشتهی خود را به باد فراموشی سپردند و به گونهای با این کشور جدید هماهنگ و همنوا شدند که گویی همانجا متولد شده و میخواهند به آن وفادار باشند.
تمامی این افراد ضمن اینکه زندگی مشقّتباری در دوران کودکی، نوجوانی و حتی جوانی داشتند، نسبت به خانه و خانواده خود بیتفاوت و حتی متنفّر بودند.
در پایان میتوان گفت، هالیوودِ قدرتمندِ امروز، حاصل تلاش و عقدهگشایی عدهای یهودی مفلوک و درمانده است که سعیشان برای آمریکاییشدن به نتیجه رسید و به مرور زمان به فرمانروایان ابدی در صنعت پولساز سینما بدل شدند
خانه / سایر مباحث / افسانه هولوکاست / تحقیقی در مورد هولوکاست (1)
تحقیقی در مورد هولوکاست (1)
افسانه هولوکاست 5 دیدگاه 910 بازدید
نویسنده: دیوید دیوک / مترجم: محمدحسین خدّامی / هولوکاست
پس از آن که من از نژادپرستی حاکم بر یهود و صهیونیسم و نیز از حضور فراگیر آنها در رسانهها آگاه شدم، به مطالعهی کتابها و مقالاتی پرداختم که تلویحاً میفهماند داستان جنایات آلمانیها در طول جنگ جهانی دوم تا حدودی مبالغهآمیز است. به اشارهی برخی از آن نوشتهها، پرداختن مصرّانه و همهجانبهی رسانهها به آنچه امروزه هولوکاست خوانده میشود، آن هم چندین دهه پس از پایان جنگ، انگیخته از منافع استراتژیک اسرائیل است. در ابتدا، من احتمال نادرستی برخی از اتهامات آلمانیها را رد میکردم زیرا عکسها و فیلمهای دلخراشی را مشاهده کرده بودم که فجایع آلمانیها را از مدرک و سند بینیاز میساخت. آنچه در پی میآید، گزارشی است از اینکه چگونه من برخی از ابعاد این بخش تاریک تاریخ اروپا را مورد تردید قرار دادم.
زمانی که من در دانشگاه ایالت لوئیزیانا تحصیل میکردم، در کلاس انگلیسی مقالهای در مورد توسعه آزادی اخلاق جنسی در آمریکا به نگارش درآوردم. در آن مقاله توضیح داده بودم که چگونه من تا پیش از سال اول دبیرستان تصویر کاملاً برهنهای از بدن یک زن از روبرو ندیده بودم. این مسأله شاید برای جوانان امروز عجیب به نظر برسد اما حتی مجلهی پلی بوی تا اواسط دههی شصت قسمت جنسی تصاویر را سانسور میکرد. پس از نوشتن مقاله، یکی از دوستان راستگرای من به من تذکر داد و گفت در مورد ادعای عدم مشاهدهی تصویری کاملاً برهنه در دوران کودکی اشتباه کردهام. او به من گفت:
«تو تصاویر کاملاً برهنهای از زنان دیدهای، عکسهای واضحی از مردان و زنان برهنه و غالباً نحیف و لاغری که به طور فجیعی جان باخته بودند. تو عکسها و فیلمهای زیادی از قربانیان یهودی جنایتهای وحشیانهی نازیها را مشاهده کردهای»
پس از تأمل متوجه شدم دوستم راست میگوید. با اینکه تلویزیون و مطبوعات در اواخر دههی پنجاه و اوایل دههی شصت در مقایسه با امروز بسیار با حجب و حیاتر بودند، اما در طول دوران کودکی من، رسانهها، عکسها و فیلمهای خبری تکاندهندهای را نشان میدادند که صحنههای واضحی از قربانیان برهنه، مُثله شده و فوقالعاده نحیف یهودی در جنگ جهانی دوم را به تصویر میکشید این تصاویر صفحات مجلاتی مانند مجله لوک (1) و مجله لایف (2) را پر کرده بود و همیشه در برنامههای مستند تلویزیونی درباره جنگ به نمایش در میآمد و حتی روزنامهها از جمله روزنامه شهر سکونت خودم تایمز پیکایون (3) که دارای مالکیت یهودی است آن را تجدید چاپ میکرد. در دوران معصومیت کودکانه که من و رفقایم هرگز تصویری از زنی کاملاً برهنه ندیده بودیم، رسانهها، جنازههایی برهنه را که غالباً متعلق به زنان یا کودکان با جثههای کوچک بود، در معرض دید ما قرار میدادند. جنازهها همانند تودههای هیزم روی هم انباشته شده بودند و بوسیله بولدوزرهای نیروهای متفقین در گورهای دستهجمعی ریخته میشدند. تأثیر آن تصاویر بهقدری عمیق بود که حتی امروز با وضوح تمام همراه با احساسی کاملاً برانگیخته در حافظهام زنده میشوند.
به گمان دوست من پخش مکرر تصاویر قربانیان یهودی جنگ جهانی دوم، دلیل سیاسی داشت. او بدون انتظار پاسخی سؤال کرد:
«آیا این مسأله اتفاقی بوده است؟! اگر تمام این ماجرا برای برانگیخته شدن احساسات بواسطه برهنگی و مرگ است، پس چرا عملاً تنها قربانیان یهودی نمایش داده میشوند؟!»
زمانی که فیلم چهرههای مرگ (4) در سینماهای آمریکا در سال 1974 به نمایش در آمد، میلیونها نفر صف کشیدند تا فیلمهایی واقعی از انسانهای گرفتار در چنگال مرگ را مشاهده کنند. صحنهای از یک انسان در صحنه ناخوشایند مرگ شاید میخکوبکنندهترین صحنه برای هر فرد باشد. والدین، فرزندانشان را از چنین صحنههایی دور نگه میداشتند. برنامههای خبری تلویزیون بهندرت تصاویر دلخراش جنایات قتل را نشان میدهند. علیرغم هیاهوهای تبلیغاتی رسانهها برای بالا بردن میزان بینندگان، حتی پس از سقوط هواپیمای مسافربری معمولاً تصاویری کلی و مبهم از صحنه پخش میشود و سرها و تنههای جدا شده نشان داده نمیشود.
شدت خشونت در فیلمها و برنامههای تلویزیونی برای کودکان و نوجوانان نگرانی بسیاری را برانگیخته است. در عین حال پخش صحنههای وحشتناک هولوکاست بر اساس قوانین ایالتی جزء برنامههای اجباری برخی مدارس شده است. گروههایی یهودی با اعمال نفوذ، باعث تصویب قوانینی شدند که بر اساس آن درس هولوکاست در مدارس عمومی الزامی میشود. هزاران مدرسه محلی نیز با پافشاری یهودیان این درس را اجباری نمودهاند. خشونت خونینی که در واضحترین صحنههای فیلمهای تخیلی یا برنامههای تلویزیونی نمایش داده میشود، احتمالاً واضحتر از صحنههای فجیع هول
وکاست نیست. آیا آن مدارس حاضر هستند فیلم قربانیانِ به خون آغشتهی سوانح هوایی را به دانشآموزان نوجوان خود نشان بدهند؟! آیا آنها حاضر هستند گورهای دستهجمعی زنان و کودکان فلسطینی را که در اردوگاههای صبرا و شتیلا در منطقهی لبنانیِ تحت اشغال اسراییل ذبح شدهاند یا قربانیان قتلعام شده به دست کمونیستها در کامبوج را به بچههای نه ساله نشان بدهند؟! من از خود پرسیدم به چه دلیلی آنها باید تصاویر وحشتناک قربانیان یهودی متعلق به نیم قرن پیش را به کودکان کم سن و سال نشان بدهند؟!
طرفداران درس هولوکاست برای دانشآموزان میگویند: جریحهدار کردن احساسات کودکان برای یاد دادن خطرات نژادپرستی و یهودستیزی ضروری است. اما آنها هیچگاه برای یاد دادن خطرات قتلهای جنایی، تصاویر قربانیانی را که مغز سرشان بیرون ریخته است به کودکان نشان نمیدهند!؟
کودکان هیچ صحنهای از جنازهی میلیونها انسانی که از گرسنگی جان باختهاند یا توسط قاتلان شوروی کشتار شدهاند مشاهده نمیکنند تا با خطرات کمونیسم آشنا شوند. هیچ دانشکدهای بخشی به نام «بخش مطالعات گولاگ» ندارد و هیچ دبیرستان عمومیای درسی را در مورد زندانهای گولاگ جزء شرایط فارغالتحصیل شدن قرار نداده است!
یکی از استدلالهای کسانی که مطالعه هولوکاست را برای نوجوانان ما ترویج و تبلیغ میکنند، این است که هولوکاست بیانگر آثار سوء نژادپرستی است. هولوکاست نشان میدهد که قتلعام، نتیجهی نهاییِ گرایش نژادی است ولی آنها اشاره نمیکنند که تعداد انسانهایی که به نام برابری قربانی شدهاند بسیار بیشتر از کسانی است که به نام نژادگرایی کشته شدهاند. از روزهای تجاوزات خونین انقلاب فرانسه گرفته تا میلیونها کشته شوروی در زندانهای گولاگ ارتش سرخ سفاک چین، و میدانهای اعدام کامبوج هیچ مسلکی به اندازهی کمونیسم انسانها را به قتل نرسانده است حال آنکه شعار سرسپردگی متعصبانه برابریطلبی سرلوحه کمونیسم است.
صحنههای رقتبار رنج و مرگ یهودیان احساسات مرا به عنوان یک جوان عمیقاً تحت تأثیر قرار داد و تا امروز نیز تأثیر آن باقی است. آن صحنهها مرا از رفتار غیرانسانیای که پدیدآورنده آن فجایع بود متنفر و منزجر نمود. و در واقع خشمی را درون همه ما نسبت به مسئولین آن کشتار برانگیخت. با این وجود، وقتی من از سیطره یهودیان از دیرباز بر جنبشهای بینالمللی کمونیستی مطلع شدم، تعجب کردم که چرا رسانهها تقریباً فقط رنجها و سختیهای یهودیان را پوشش میدهند و به دیگر قربانیان قتلعامها توجه اندکی دارند. تنها قربانیانی که واقعاً آنها را میشناختم یهودیان بودند. آنها تنها قربانیانی بودند که من دربارهشان مطالعه میکردم. در تئاترهای تلویزیونی مشاهده مینمودم و تصاویر واضح و فیلمهای خبری آنها را میدیدم.
عظیمترین جنایت بشری قتل بیگناهان است. مورخ انگلیسی دیوید ایروینگ این جنایت را «بیگناهکُشی» مینامد. ولی بالاخره من «بیگناهکُشی»های بسیار گستردهتر از جنایات فجیع نازیها را یافتم. من این اطلاعات را از طریق برنامههای مستند تلویزیونی یا تئاترهای مستند یا محاکمه جنایتکاران جنگی که در سطح وسیعی منتشر میشود و یا تحقیقات از آن جنایتکاران به دست نیاوردم بلکه من این اطلاعات را در صفحات خاموش کتابها و اسنادی که به ندرت توسط رسانههای عمومی مورد بررسی قرار میگیرند، پیدا کردم.
کمونیستها در روسیه، اروپای شرقی و چین حداقل ده برابر بیگناهانی که ادعا میشود نازیها کشتهاند، به قتل رساندهاند. رقم بالای قربانیان کمونیسم خارج از تصور دوران جوانی من بود! من مطالبی را در مورد فجایع کمونیستها خوانده بودم ولی هرگز فیلم، خبر یا عکسی از قربانیان آنها ندیده بودم. من حتی یک مورد را نمیتوانم به خاطر بیاورم. من هیچ برنامه مستندی مشاهده نکردم یا هیچگاه دفتر خاطراتی متعلق به یک دختر جوان تحت آزار کمونیستها یا هر فرد دیگری که مربوط به این قضیه باشد ندیده بودم. بنابراین من هیچ ارتباط نزدیک عاطفی با قربانیان مسیحی کمونیستها نداشتم، در حالیکه ارتباط عمیق روحی با قربانیان یهودی جنگ جهانی دوم در خود احساس میکردم.
از آنجایی که بهخاطر احساسات ضد کمونیستیام تحریک شده بودم، به مطالعهی بزرگترین قتلعام بشری در تاریخ جهان پرداختم: کشتن دهها میلیون مسیحی در روسیهی کمونیست. با شگفتی ماجرای وحشتناک قتل سزار نیکلاس و خانوادهاش توسط بلشویکهای یهودی و نیز قتلعامهایی که توسط لنین (5) آغاز شد و با کشتار بینظیر استالین (6) به اوج خود رسید، را مطالعه کردم. (برای اطلاعاتی در این زمینه نگا: این مقاله) جملهی قدیمی لنین دربارهی قتلعامهای حکومت شوروی، بیانگر طبع بیرحم و سنگدل این کشتارهاست:
«تا چند تخم مرغ نشکنی نمیتوانی املت درست کنی»!!
در ابتدای دههی شصت، اطلاعات منتشر شده توسط کرملین اذعان داشت که رهبران سابق کمونیسم قتل تعدادی را ک
ه بنا به تخمین حزب کمونیست بین 15 تا 25 میلیون در نوسان بود، سازماندهی کرده بودند. در این میان، رسانهها همچنان بر موضوع آزار یهودیان متمرکز مانده بود و همدردی و توجه ناچیزی نسبت به دیگر قربانیان استبداد از خود نشان میدادند اما نسبت به قتل عام میلیونها مسیحی توسط کمیسارهای یهودی در کشور شوروی بیتفاوت بودند!!
سکوت در برابر فجایع شوروی غیرقابل توجیه به نظر میرسید زیرا در همان وقت آمریکا درگیر جنگ سرد با کمونیستها بود. کدام سلاح روانی بهتر از فاش کردن حقیقت تاریخی کشتار دهها میلیون انسان میتوانست در آن جنگ سرد ایدئولوژیکی و جهانی بر ضد کمونیستها کارآیی داشته باشد؟ مطبوعات غربی حتی در زمانی که میلیونها نفر در اردوگاههای کمونیستها مورد آزار واقع میشدند، عمدتاً نسبت به مسأله قتلعامهای شوروی ساکت بودند. میلیونها نفر بیشتر از این تعداد نیز در طول انقلاب فرهنگی چین سرخ، در بسیاری از ملتهای آفریقا، در زندانهای کوبا، در میدانهای اعدام کامبوج و در اردوگاههای بازآموزی ویتنام جان خود را از دست دادند. با این حال همزمان با قلع و قمع میلیونها نفر توسط مارکسیستها، ما تنها شاهد سیل بیپایان داستانهای یهودآزاری از چند دهه پیش بودهایم.
در حالیکه صاحبنظران یهودی درباره جنایات یک رژیم منزوی شده که سالهاست از بین رفته است فریاد میزدند: «دوباره هرگز!» میلیونها انسان بیگناه در دهها حکومت استبدادی کمونیست در سرتاسر جهان با شکنجه و مرگ دست و پنجه نرم میکردند! زمانی که قتلها در جریان بود، زمزمههایی ناچیز در مورد آنها به گوش میرسید، اما پوشش همهجانبه رسانهای نسبت به یهودآزاری در طول جنگ حتی تا امروز به قوت خود باقی است. در اواخر دهه شصت و اوایل دهه هفتاد، من در اجلاسهای ضد کمونیستهای کوبایی و بسیاری از ملل شرق اروپا که تحت شکنجههای دلخراش کمونیستها واقع شده بودند. شرکت میکردم.
اهالی لتونی، استونی، لیتوانی، اوکراین، روسیه سفید، رومانی، مجارستان، چک، لهستان، کرواسی و صربستان و بسیاری از پناهندگان دیگر کشورها داستانهایی از ظلم و شکنجه و قتل را بازگو نمودند که از پوشش خبری بسیار اندکی در مقایسه با هولوکاست برخوردار شدند، هرچند آمار قربانیان این جنایات بیش از قربانیان هولوکاست بود!
همزمان با جار و جنجال تبلیغاتی در مورد تعقیب، دستگیری و محاکمه جنایتکاران جنگی آلمان، جنایتکاران جنگی کمونیست همچنان مشغول حبس، شکنجه و قتل میلیونها انسان در اردوگاههای سرتاسر جهان بودند. رسانههای تحت سیطره یهود، هیچ اقدام قاطعی برای جلوگیری از مرگ انسانهایی که نجات آنها ممکن بود انجام ندادند و حتی درخواست موجّهی برای محاکمهی جنایتکاران جنگی کمونیست در گذشته و حال ارائه نکردند.
پس از آنکه از قتلعامهای گسترده و سازماندهیشده یهودیان بلشویک در اتحاد جماهیر شوروی مطلع شدم در شگفت فرو رفتم که چرا اینقدر به طور خاص از مجرمان جنگی نازی کینه به دل دارم؟! از خود پرسیدم چرا من نسبت به یک عامل قتلعام بیش از دیگری خصومت میورزم؟!
اگر آن کشتارگر کمیساری باشد که سزار و کودکان او را میکشد یا فرمانده اساس در اروپای شرقی جنگزده که یهودیان را از بین میبرد یا یک مائویست چینی از ارتش سرخ که هزاران فرد را در انقلاب به اصطلاح فرهنگی سر به نیست میکند یا یک عضو یهودی از باند استرن که فلسطینیان را در دیر یاسین قتلعام میکند آیا همهی این عاملان قتلعامها به یک اندازه منحرف نیستند؟ با این وجود نمیتوان انکار کرد که من بیشترین همدردی را با قربانیان یهودی داشتم و بیشترین نفرت و عصبانیت را نثار شکنجهگران ضدیهود میکردم، از خود پرسیدم عامل این احساس چیست؟! آنجا بود که من کم کم متوجه شدم تا چه اندازه آلت دست قرار گرفتهام. به برکت نفوذ یهودیان در وسایل ارتباط جمعی خبری و رسانههای سرگرمکننده من تنها داستان یهودیان را بر صفحه تلویزیون و در فیلمها مشاهده کرده بودم، تنها در رنج و اندوه آنها در کتابها شریک شده بودم، تنها بدنهای لت و پاره شدهی آنها را در عکسها و فیلمها دیده بودم و تنها هراس و دلهرهی آنان را از معلمان و مبلغان شنیده بودم! تأثیر دیدن نخستین تصویر از برهنگی در رسانهها برای یک بچه نه – ده ساله اگر با صحنههای وحشتناک مرگ همراه شود، چقدر میتواند عمیق باشد؟!
شروع به طرح سؤالاتی کردم که از لحاظ سیاسی سؤالات ناخوشایند و نادرستی بودند. حتی اگر تمام آنچه رسانهها در مورد هولوکاست میگویند راست باشد، چرا این مسأله توجه ما را هزار برابر بیش از قتلعام انسانهایی به مراتب فراوانتر توسط شوروی جلب میکند؟ اکنون که کمونیسم فرو پاشیده است چرا در مورد کشتارگران کمونیست جنجالی برای محاکمهای از قبیل محاکمه نورمبرگ به راه نمیافتد؟ پرسش دیگری که در دهه نود ذهن مرا مشغول کرده بود این بود که چرا تعداد فراوان عاملین قتلعام در اسرائیل ک
ه فلسطینیان را در دیر یاسین، کبیا، صبرا و شتیلا و قانا کشتار کردند مورد محاکمه جنایتهای جنگی قرار نمیگیرند؟ این جنایتها که بهسادگی قابل اثبات هستند و بهعنوان جنایت بر ضد بشریت قلمداد میشوند! حتی تعداد فراوانی از مسئولین رسمی اسراییل علناً این جنایتهای ضد بشری را تأیید کردهاند ولی به نظر میرسد هیچکسی مایل نیست قاتلان یهودی را در پیشگاه عدالت حاضر کند! اگر تنها آلمانیهای متهم به جنایتهای جنگی مورد محاکمه قرار گیرند، آیا این مسأله یک تعصب قومی ضدآلمانی را تداعی نمیکند؟
سؤالات دیگری نیز مرا کلافه میکرد، اگر قرار دادن یک یهودی غیرنظامی بیگناه در اتاق گاز مظهر شرارت است، آیا بمباران هوایی میلیونها غیرنظامی آلمانی (7) و ژاپنی (8) نیز از جهت اخلاقی نادرست نیست؟!
آیا از جهت اخلاقی بین کشتن بیگناهان توسط گاز سمی یا زنده سوزاندن آنها تفاوتی است؟! آیا فرو ریختن بمب بر سر زنان و کودکان غیرنظامی توسط آمریکا تنها به این دلیل که ما درگیر جنگ با آلمان و ژاپن هستیم، قابل قبول است؟! طبق این معیار چهبسا جنایات آلمان در جنگ جهانی دوم بر ضد یهودیها نیز به شکلی قابل قبول باشد. با این توجیه که آنان خود را درگیر جنگ با یهودیان میدانستند.
من کتابی از دیوید ایروینگ با عنوان ویران کردن درسدن مطالعه کردم، که پرده از بمباران مرگبار درسدن در روزهای پایانی جنگ جهانی دوم برمیداشت. بیشتر مردم آمریکا در مورد بمباران ناکازاکی و هیروشیما مطالبی شنیدهاند، اما افراد معدودی میدانند که کشتههای درسدن بیشتر از کشتههای هر یک از شهرهایی بودند که توسط بمباران اتمی با خاک یکسان شدند. درسدن آزمایشگاه نیروهای متفقین بود. آنها میخواستند دریابند آیا میتوانند با فروریختن چندین تُن بمب آتشزا بر مرکز شهر، طوفانی از آتش بپا سازند!
درسدن، شهری با میراث گرانبهای هنری و فرهنگی بود که در طول جنگ تا آن زمان ایمن مانده بود. در اثر بمباران، محلات قدیمی شهر کاملاً آتش گرفت و بادهای طوفانی ایجاد شد که زبانههای آتش را فروزانتر میکرد. آسفالت به جوش آمد و مانند گدازههای آتشفشان در خیابانها جاری شد. پس از پایان حمله هوایی حداقل 100 هزار نفر جان باختند. برای جلوگیری از شیوع بیماری، مسئولین، اجساد هولناک دهها هزار انسان را در مقبرههای مردهسوزی بیقوارهای سوزاندند. درسدن هیچ اهمیت نظامی نداشت و هنگامی که مورد بمباران واقع شد، نیروهای مقابل عملاً پیروز شده بودند. تنها اثری که بمباران داشت، سختتر کردن مقاومت آلمانیها و از دست رفتن تعداد بیشتری از نیروهای متفقین بود. من صادقانه از خود پرسیدم: آیا بمباران درسدن یک جنایت جنگی نبود؟ آیا جنایتی بر ضد بشریت نبود؟ آیا کودکانی که به فجیعترین شکل جان باختند و زنده زنده سوختند، کمتر از آن فرانک که در اردوگاه اسیران جنگی نهایتاً توسط بیماری از پای درآمد، مورد ظلم و بیعدالتی واقع شدند؟
دولت بریتانیا امروزه اعتراف دارد که نیروی هوایی آن از فوریه 1942 سیاست هدفگیری غیرنظامیان آلمانی و بمباران آنها را دنبال میکرده است. بر اساس کتاب بازبینی بارتز (9) نوشته ویلیس کارتو بیش از 600 هزار مرد، زن و کودک در اثر بمبارانهایی که برای کشتن حداکثر غیرنظامی ممکن طراحی شده بود جان باختند. (10)
امروزه سازمان ملل بمباران عمدی غیرنظامیان را جنایتی بر ضد بشریت میداند. معیار دوگانهای که در همهی مسائل مربوط به جنگ جهانی دوم نمایان است، حس عدالتطلبی مرا آزار میداد. یکی از نمونههای مصلحتاندیشی رسانهها برخورد دوگانه آنها با انفجار شهر اوکلاهاما و بمباران غیرنظامیان در جنگ جهانی دوم است. من هنوز گفتههای پی در پی پس از کشتار اوکلاهاما و حس ناباوری حاکم بر محاکمه تیموتى مکوى (11) را به یاد دارم.
اصولاً این حس اینگونه ابراز میشد: چه هیولایی میتواند کودکان را زنده زنده بسوزاند؟ آیا زنده سوزاندن دهها هزار نوزاد بیگناه در بمباران عمدی غیرنظامیان توسط هواپیماها کمتر از قتل چندین کودک توسط تیموتی مَکوی محکوم است؟! حکومتها به یک قاتل کودکان مدال میدهند و دیگری را محکوم به اعدام میکنند! در هر حال سرزنش نهایی متوجه حکومتهاست که چنین سیاستهایی را در پیش میگیرند. به نظر من قتل زنان و کودکان توسط هرکس، هر حکومت و به هرعلت توجیهناپذیر است.
حتی پس از پایان جنگ، برای مدت چند ماه، جیره غذایی که متفقین برای هر غیرنظامی آلمانی میدادند برای ادامه حیات آنها کافی نبود. کتاب بازبینی بارتز خاطرنشان میسازد که صدها هزار غیرنظامی در اثر گرسنگی، برهنگی و بیماری در آن ماهها جان باختند. نیروهای شوروی میلیونها نفر را از خانههایشان در مناطق آلمانی در شرق آواره کردند. برای مدت مدیدی پس از جنگ محبوس بودند و صدها هزار تن از آنها در اثر گرسنگی، برهنگی و بیماری در اردوگاههای تحت کنترل متفقین جان خود را از دست دادند. این مرگها زمان
ی رخ میداد که زبانههای جنگ فروکش کرده بود و مقادیر عظیم غذا و دارو در انبارهای متفقین در نزدیکیشان احتکار شده بود! (12)
من در کتابی به نام آلمان باید از بین برود (13) که در دانشکده یافته بودم نمونه کاملی از معیار اخلاقی دوگانه را مشاهده کردم این کتاب توسط یک امریکایی یهودی به نام تئودور ان. کوفمن نگاشته شده و در سال 1941 پیش از ورود امریکا به عرصه جنگ و پیش از ادعای وجود هرگونه برنامه افراط گرایانه آلمانی بر ضد یهود منتشر شده است. در مقدمه این کتاب آمده است:
«این کتاب پویا به طور خلاصه طرحی جامع برای براندازی ملت آلمان و ریشهکنی مردم آن از روی زمین ترسیم میکند. همچنین در این کتاب نقشهای آمده است که تشریح قلمرو آلمان و تقسیم مناطق آن را نشان میدهد.»
مجله تایم و نیویورک تایمز هر دو به جای طرد این کتاب به معرفی آن پرداختند و به نظر میرسید هیچیک از دو نشریه بهخاطر دعوت علنی کتاب به نسلکشی چندان خشمناک نیستند!
اگر نازیها کتابی به نام یهودیان باید از بین بروند را منتشر کرده بودند و مجلهها و روزنامههای مهم در دوران قبل از جنگ آلمان، کتابی را با دعوت به ریشهکنی کامل یهودیان از روی کره زمین تبلیغ کرده بودند، معلمان اخلاق امروز چه عکسالعملی از خود بروز میدادند؟! آیا این را به عنوان سند و مدرکی از انحراف اخلاقی آلمان مطرح نمیکردند؟!
هر چند من وطنپرست و طرفدار امریکا هستم، اما بهعنوان یک جوان کمکم متوجه شدم که در جنگ هیچیک از طرفهای درگیر کاملاً بدون خطا و مصون نیستند. در یک جنگ تمام عیار، وقتی که طرف جبهه، زیربناهای سیاسی و فرهنگی جبهه مقابل را ویران میکند، این فرد پیروز است که تاریخ را مینویسد. این جمله حکمتآمیز که اولین قربانی جنگ، حقیقت است اینجا معنا پیدا میکند. پس درباره حقیقت هولوکاست چه باید گفت؟
من متوجه شدم که رسانههای عمومی امریکا درباره شکلگیری و نیز عوامل صحنهگردان شوروی و کمونیسم جهانی و همچنین درباره میزان قتلعامهایی که توسط کمونیستها انجام شده است، مرا فریب دادهاند. کاملاً ممکن و طبیعی به نظر میرسید که رسانههای عمومی تحت کنترل یهودیان در مورد موضوعی که اهمیت فوقالعادهای برایشان دارد، به فریبکاری دست بزنند.
همزمان من جزئیات قضیه هولوکاست را بررسی کردم. دیگر به ساختگی بودن تصویری که از دین و مردم معصوم و بیگناه یهودی توسط رسانهها ترسیم میشود، پی برده بودم، در عین حال هنوز برای من مشکل بود که بیطرفانه قضیه هولوکاست را مورد تأمل قرار دهیم. زیرا پیش از سالیانی نه چندان دراز، با خواندن «آن فرانک» دفترچه خاطرات یک دختر جوان (14)، چشمانم پر از اشک میشد. من با دیدن صحنههای کشتار انسانها در جنگ جهانی دوم عمیقاً متأثر میشدم و هنوز هم میشوم.
در ظاهر مدرک اثبات هولوکاست بسیار عالی به نظر میرسید: انبوهی از کتابها، مقالات مجلات و روزنامهها، سخنرانیها و مجالس وعظ و برنامههای مستندی که داستان هولوکاست را بدون هیچ تناقضی نشان میدادند. علاوه بر این، من بهعنوان یک جوان آمریکایی بسیار با غرور، با گذشته نظامی پرافتخار در خانواده خود، آمادگی داشتم تمام تبلیغات منفیای که بر ضد دشمنان کشورم میشود را باور کنم. پدر من یک سرهنگ تمام است و هنوز هم در نیروی احتیاط شرکت میکند. او حضور خود در جنگ جهانی دوم را پرمعناترین دوران زندگی خود میداند و به هیچوجه حاضر نیست جرم آلمانیها را سبکتر بداند.
هولوکاست بخشی از مجموعه به هم پیوسته باورهای پدرم و طبیعتاً باورهای من بود. ولی در هر حال متوجه شدم که تعدادی از امریکاییهای برجسته اظهاراتی متفاوت و متضاد با تلقی و برداشت نظام حاکم از جنگ جهانی دوم بیان داشتهاند. این مجموعه شامل افرادی نظیر سناتور رابرت تافت (15)، چارلز لیندبرگ، ژنرال جورج پتون و رییس سابق دادگاه عالی هارلن فیسک استون میشد.
من نظرات جالب توجه پل راسینیه از بازماندگان هولوکاست و کسی که در برابر آنچه آن را دروغهای هولوکاست مینامد، موضع گرفته است را مطالعه کردم. راسینیه بهعنوان یک فرانسوی مخالف سیاسی نازیها رنجهای بسیاری در طول دوران جنگ دیده است. اما در چند اردوگاه دایر در دوران جنگ، او هیچ نشانی از اتاقهای گاز یا پروژه نابودسازی یهودیان مشاهده نکرده است. او پس از آزادی با مطالبی سراسر دروغ با آب و رنگ فراوان تبلیغاتی مواجه میشود. هرچند او دستگیرکنندگان آلمانی خود را محترم نمیشمارد، اما بیان واقعیت در مورد اردوگاهها و رد ادعاهای نادرست و بزرگنمایی شده در سطح مطبوعات جهانی را وظیفه اخلاقی خود میداند. او علاوه بر تجارب و مشاهدات شخصی و تأثرانگیز خود پس از جنگ، به تحقیق جامع درباره موضوع پرداخت.
او مدعی است میزان تلفات در اردوگاهها بسیار پایینتر از رقم موجود و عمدتاً بهخاطر شرایط نامناسب اردوگاهها بوده است و این شرایط نامناسب نتیجه ناخواسته شکست و تباهی ملتی
است که در نبردی فاجعهآمیز سرکوب شده است. همچنین او اتهامات مربوط به اتاقهای گاز را نمونههایی قدیمی و کلیشهای از هجوم تبلیغاتی میداند که در واقع هیچ پایه و اساسی ندارد. راسینیه با اتخاذ این مواضع بیطرفدار در دوران پس از جنگ فرانسه، شخصاً سودی نبرد و بلکه در واقع زیان دید. او پس از تحمل تمام آن دشواریها و محرومیتها در اردوگاههای آلمانیها، بهخاطر نوشتههای شجاعانهاش با آزار و اذیت شدیدی مواجه شد.
سه قربانى معروف هولوکاست
چند سال بعد جزوهای را مطالعه کردم که در آن تناقضات و نیز محتوای غیرمحتمل «آن فرانک دفترچه خاطرات یک دختر جوان» تبیین شده بود. دکتر روبر فوریسون یک پروفسور لیبرال که متخصص تأیید صحت متون ادبی در دانشگاه لیون فرانسه است، قاطعانه استدلال میکند که قالب و محتوای کتاب لااقل در شکل چاپ شدهاش بگونهای است که بعید به نظر میرسد دختری ده – دوازده ساله آن را نوشته باشد، همچنین برای من عجیب بود که چرا این دختر که معروفترین قربانی هولوکاست است و بیشتر دوران جنگ را در آشویتس گذرانده است، در اتاقهای گاز جان نباخته است؟! کمی پیش از پایان جنگ، آلمانیها او و تعداد فراوان دیگری را به برگن – بلسن انتقال دادند و در ماههای پایانی جنگ او در اثر ابتلا به تیفوس از پا در آمد. خواهر او، مارگوت و نیز مادرش هیچکدام توسط گاز خفه نشدند. آن دو نیز در اثر تیفوس جان خود را از دست دادند. پدر او اوتو نیز در دوران اقامت در آشویتس بیمار شد و با مراقبت در بیمارستان اردوگاه سلامتی خود را بازیافت. نزدیک به پایان جنگ آلمانیها او را به ماتوزن انتقال دادند و او در آنجا آزاد شد. اوتو فرانک شخصاً به این واقعیتها گواهی داده است.
این جریانها نسبت به داستانهایی که درباره آشویتس شنیده بودم، ناسازگار به نظر میرسید. کتابها و فیلمها، اردوگاه را همچون ستون مرگ نشان داده بودند. در آن تصاویر، اردوگاه مکانی بود که در آن واگنهای مملو از یهودیان، مستقیماً از سکوهای ورودی به اتاقهای گاز انتقال داده میشوند. از قرار معلوم نازیها تازه واردها را مورد وارسی قرار میدادند و کسانی که توانایی جسمی داشتند را برای کار و بچههای کوچک و بیماران را به اتاقهای گاز میفرستادند. اگر این داستانها واقعیت دارد، پس چرا آن جوان و خواهرش که گویا دقیقاً برای کشته شدن مناسب بودند، با گاز خفه نشدند؟
یکی دیگر از بازماندگان معروف آشویتس کشیش برجستهی هولوکاست الی ویزل (16) است که به خاطر نوشتههایش در مورد هولوکاست جایزه نوبل را دریافت کرد. ویزل نیز همانند پدر آن فرانک دوران پایان جنگ را در بیمارستان اردوگاه سپری کرده است. او در زندگینامه خود نوشت که در ژانویه 1945 در بخش «بیرکناو» اردوگاه آشویتس او را در بیمارستان اردوگاه جراحی کردند. دکتر دو هفته استراحت برای او تجویز کرد اما زودتر از آن مهلت نیروهای روسی در حال آزادسازی اردوگاه بودند. مسؤولین آلمانی بیماران بستری در بیمارستان و همه کسانی که شرایط مناسب برای مسافرت را نداشتند، را مخیر کردند که در اردوگاه بمانند و در نتیجه توسط روسها آزاد شوند یا همراه آلمانیها بروند. ویزل بعد از بحث و مشورت با پدر خود تصمیم گرفت همراه با کسانی که قرار بود قاتلانشان باشند بروند! (17)(18)
همچنین باید خاطر نشان کنم که سومین بازمانده معروف هولوکاست سیمون ویزنتال است که شهرتش را مدیون مبارزه با کسانی است که جرأت دارند برخی جنبههای هولوکاست را زیر سؤال ببرند. او نیز همانند پدر آن فرانک و ویزل مدتی را در بیمارستانهای اردوگاه سپری کرده است. او نوشته است زمانی که توسط نازیها در حبس بود با بریدن رگ دستهای خود اقدام به خودکشی کرد. نازیها که به ادعای او سعی داشتند تمام یهودیان اروپا را بکشند نگذاشتند او بمیرد بلکه او را به بیمارستان فرستادند و به دقت مورد مراقبت قرار دادند تا سلامتی خود را بازیابد.
اگر آلمانیها همان موجودات اهریمنی و ددمنشی هستند که ویزل در کتاب خود تصویر میکند و حقیقتاً مصمم به نابودسازی کامل یهودیان بودهاند، پس چرا او و پدرش ترجیح دادند به جای اینکه منتظر نیروهای شوروی شوند، همراه با آلمانیها منطقه را ترک کنند؟ وقتی من این اعتراف ویزل را مطالعه کردم، در ناباوری فرو رفتم. چرا که آنها پدر آن فرانک را به بیمارستان فرستاند و آخر به چه دلیلی آنها تلاش کردند جان یک یهودی را که درصدد خودکشی بوده نجات دهند؟ با مطالعه این مطالب دریافتم که آنها کاملاً با داستانی که معمولاً از هولوکاست به نمایش گذاشته میشود، مغایرت دارد.
با خود گفتم شاید داستان هولوکاست طی چندین سال تغییر یافته است. لذا در نخستین قدم نسخههای قدیمی و اوراق شده و دایرةالمعارف بریتانیکا (19) مربوط به سال 1956 را بیرون کشیدم.
در این کتاب تنها یک ارجاع به جنایات نازیها بر ضد یهودیان وجود داشت. مقاله جامع و پر دامنه «جنگ جهانی دوم». یادی ا
ز برنامهی نازیها بر ضد یهودیان نکرده بود. هیچ مقالهای هم که اختصاص به هولوکاست داشته باشد یافت نشد. در مقالهای با عنوان «یهودیان» بخش کوتاهی در مورد وضعیت یهودیان اروپا در طول دوران جنگ وجود داشت. در این مقاله که توسط یاکوب مارکوس (20) که شاید مهمترین مورخ یهودی جهان در همان زمان باشد، نام نویسندگان و مسؤولان یهودی فراوانی به عنوان منابع یاد شده است از جمله دایرةالمعارف جوداییکا، فرهنگ یهودی، دایرةالمعارف یهودی، دایرةالمعارف جهانی یهودی. نگاهی یهودگرایانه بر مقاله حاکم است. مارکوس شرایط یهودیان تحت کنترل نازیها را اینگونه شرح میدهد:
«نازیها برای اینکه راهحلی هماهنگ با نظریههای خود برای مشکل یهود را به اجرا در آورند، یهودیان را که عمدتاً از نژاد اصیل شرق اروپا بودند، تقریباً از تمامی مناطق اروپا اخراج و تبعید کردند. مردها را غالباً از همسران خویش و یا فرزندان خود جدا کردند. آنها در گروههای هزار نفری به لهستان و روسیه غربی فرستاده شدند. در آنجا در اردوگاهها یا اتراق گاههای بزرگ و یا باتلاقهای جای داده شدند و یا اینکه در جادهها به گروههای کار اجباری طاقت فرسا فرستاده شدند. تعداد فراوانی به خاطر شرایط غیرانسانی جان دادند. در حالیکه تمام مراکز بزرگ گرفتار جنگ بود، جامعه یهودیان امریکا به تدریج موقعیت رهبری جامعه یهودیان جهان را دارا شد.» (21)
تصور کنید با یافتن این توصیف از آنچه امروزه هولوکاست خوانده میشود، در نسخه 1956 دایرةالمعارف بریتانیکا که طی 11 سال پس از پایان جنگ و بعد از مهمترین محاکمات دادگاه جنگی نورمبرگ چاپ شده است، من چه اندازه در شگفت فرو رفتم. من انتظار داشتم مقالهای با جزییات فراوان درباره «عظیمترین فاجعه بشری در تاریخ» مطالعه کنم. البته این مقاله تصویر اسفباری از رنج انسانها به تصویر کشیده بود اما بسیار شایان توجه است که به رقم معروف شش میلیونی یا اتاقهای گاز و یا حتی واژه هولوکاست هیچ اشارهای نشده بود. بلکه به سادگی گفته بود که نازیها یهودیان را در اردوگاهها جای دادند و آنها را مجبور به شرکت در گروههای کار اجباری سنگین کردند به طوریکه تعداد فراوانی در اثر شرایط بسیار بد جان باختند. با خود گفتم: این کجا و داستان امروز هولوکاست کجا؟
شیوه گزارش معروفترین و معتبرترین دایرةالمعارف جهان درباره یهودآزاری، کنجکاوی مرا برانگیخت و نخستین جرقه شک و تردید نسبت به کل مسأله را در ذهن من ایجاد کرد و سؤالات تازهای برایم پدید آورد. به کتابخانه عمومی متعلق به سال 1970 رفتم و مجدداً عنوان «یهودیان» را این بار در ویرایش 1967 دایرةالمعارف بریتانیکا یافتم. در این ویرایش به شکلی کاملاً متناقض با نسخه 1950، به صراحت آمده بود:
«آلمانیها تلاش کردند تمام جامعه یهودیان اروپا را از بین ببرند. آنها از روشی کارآمدتر و به صرفهتر از تیرباران یا دار زدن یعنی گاز سمی استفاده کردند.» (22)
هیأت تحریریه دایرةالمعارف بریتانیکا چه اطلاعاتی را در سال 1967 به دست آورده بودند که در سال 1956 از آن بیاطلاع بودند؟
از خود پرسیدم چرا ویرایش جدید با ویرایشهای قبلی تفاوت پیدا کرده است؟ آیا چندین دهه پس از جنگ مدارک جدیدی کشف شده است؟ اگر ماشین جنگی توانمند نازی، یهودیان اروپا را تحت کنترل خود داشته و در صدد کشتن آنها بوده پس چگونه این تعداد فراوان جان سالم به در بردند؟ در واقع، میلیونها یهودی درخواست غرامت از حکومت آلمان نموده و آن را دریافت کردهاند. اینها چگونه زنده ماندهاند؟ من همچنین دقت کردم که ویزل در زندگی نامه شخصی معروف خود که در سال 1956، یعنی دقیقاً تاریخ نگارش بریتانیکا از کورههای جسدسوزی در آشویتس یاد میکند اما حتی یک بار از اتاقهای گاز نام نمیبرد. او مینویسد یهودیان به طور دسته جمعی یا با پرتاب در گودالهای آتش کشته میشدند. هرچند که این ادعا بسیار هولناک و باور کردن آن دشوار است. اما تفاوت فراوانی با ادعاهای امروز دارد.
همچنین ویزل جریان کشته شدن یهودیان در بابییار را نقل میکند. در آنجا برای ماههای پی در پی زمین از لرزش باز نایستاد و هر از چند گاهی فوارههای خون فوران کرد.(23) با خود گفتم آیا این اظهارات متعلق به کسی است که حقیقت هولوکاست را برایم بازگو کرد؟
سؤال بیمورد دیگری نیز به ذهنم رسید. آیا نازیها در بحبوحه فعالیتهای جنگی خود واقعاً اقدام به ساخت اتاقهای عظیم و پیچیده گاز نمودهاند؟ آیا آنان میلیونها یهودی را به اردوگاهها منتقل کرده و قربانیان خود را به این شکل از بین بردهاند؟ اگر نیت ایشان کشتن یهودیان بوده است، آیا گلولههایی که هر یک تنها چند سنت قیمت داشت، برای این کار مناسبتر نبود و باعث حذف هزینه بالا و رهایی از کابوس تدارک انتقال، اسکان، تغذیه و مراقبتهای بهداشتی نمیشد؟ من از خود پرسیدم اگر نازیها واقعاً میخواستند همه یهودیان را بکشند پس چه نیازی به احداث ارد