eitaa logo
شناخت تفکرات صهیونیسم،andeeyshkade
187 دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
3.7هزار ویدیو
86 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم ویل یومئذ للمکذبین، فیعذبه الله العذاب الاکبر (بصیرت، اندیشه، وتحلیل،، چالشهای.پیش رو)
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از غرب آسیا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تصاویری از لحظه ی هدف قرار گرفتن کاروان تروریست های آمریکایی در الانبار عراق @Westasia
ژان پل سارتر فیلسوف بدکردار یهودی‌تبار شخصیت‌های یهودی ارسال دیدگاه 177 بازدید اینجا پاریس 1974 است و ژان پل سارتر (1) بزرگ که زندگی فلسفی این شهر را برای حدود سه دهه در تسلط خود داشت کور و بیمار شده و جسمش بر اثر کهولت سن تحلیل رفته است. او دو سری مصاحبه را با هم‌خانه‌ی قدیمی‌اش سیمون دوبوار (2) و منشی‌اش بنی لوی انجام می‌دهد. مصاحبه‌ی اول در سال 1981 در کتاب دوبوار به‌نام «ادای احترام: تودیع سارتر» (3) منتشر شد و نشان می‌داد که سارتر تا چه حد روان‌نژندی داشت و از این‌که نمی‌توانست جلوی زن‌ها مقاومت کند می‌ترسید! کتاب فوق در عین حال نشان می‌دهد که سایه‌ی تمایل ضد و نقیض او به مادرش بر تمام جنسیت و افکار او گسترده بوده است. ترس از این‌که او را به مادرش بسپارند و یا مادرش او را تنها بگذارد باعث شد که او هرگز نتواند خودش را به‌طور کامل به زنی اختصاص بدهد و مهم‌تر و شگفت‌تر از آن، خودش اقرار می‌کند که این ترس‌ها زمینه‌بخش مهمی از فلسفه‌ی او بوده‌اند! ژان پل سارتر در 21 ژوئن 1905 به‌دنیا آمد. پدرش وقتی او تنها یک سال داشت درگذشت و مادر بیوه‌اش آن ماری شوایتزر (4) به منزل پدری‌اش رفت تا با خانواده‌اش زندگی کند. سارتر پنج سال با پدربزرگ سخت‌گیر، سلطه‌جو اما مهربان، مادربزرگ نه‌چندان خوش‌‌اخلاق و مادری زندگی کرد که پدربزرگ و مادربزرگش با او مثل بچه رفتار می‌کردند. ژان پل سارتر و مادرش ماری شوایتزر یکی از ویژگی‌های مهم زندگی او رابطه‌اش با مادرش بود. پدربزرگ و مادربزرگش با او و مادرش مثل برادر و خواهر رفتار می‌کردند و برای ده سال آن‌ها در دو تخت در یک اتاق می‌خوابیدند. مادر سارتر مثل دختر کوچولویی بود که نقشش در زندگی این بود که منتظر سارتر باشد و در عوض سارتر که قهرمان داستانش بود باید از این دختر مراقبت می‌کرد. عجیب نیست که سارتر نسبت به مادرش عشق به محرم پیدا کرد! و می‌شود پیش‌بینی کرد که ازدواج مجدد مادرش چه بلایی سر سارتر آورد! او با مادرش به بیرون پاریس در «لا روشله» (5) رفتند. جوزف مانسی پدرخوانده سارتر مهندسی بود که مدیریت یک تعمیرگاه کشتی را به‌عهده داشت. او پدرخوانده‌اش را یک متجاوز می‌دانست و فکر می‌کرد جایش را در احساسات مادرش گرفته و به همین دلیل همیشه تصویری نفرت‌آمیز از او داشت. سارتر به‌لحاظ عاطفی نمی‌توانست بپذیرد که مادرش ممکن است به‌خاطر عشق و عاشقی با مانسی ازدواج کرده باشد! این نگاه تأثیر زیادی در نگرش‌های بعدی او داشت؛ ناراحتی او از دست پدرخوانده‌اش به نفرت از سبک زندگی بورژوازی و هرچیزی که مانسی بازنمایی‌کننده‌ی آن بود منجر شد. سارتر در عین‌حال از این‌که خود را به مادرش بسپارد هم وحشت داشت. او در مصاحبه با دوبوار گفت که در سیزده سالگی سه هفته در بیمارستان بستری بوده و مادرش در تختی که کنار تخت او تعبیه شده بود می‌خوابیده است؛ او اعتراف می‌کند که خودش را به خواب می‌زده تا دزدکی لباس عوض کردن او را تماشا کند!! او که از پدرخوانده و لاروشله هر دو متنفر بود، سر به ناسازگاری گذاشت. از مادرش دزدی کرد و به همین دلیل او را به نزد پدربزرگش در پاریس فرستادند. او که معمولاً بیمار و به‌لحاظ جسمی خرد بود، مشکل چشمی‌ای داشت که در اثر بیماری در کودکی و عدم رسیدگی کافی ایجاد شده بود و دید او را مختل می‌کرد؛ این مشکلات باعث شد که در بزرگسالی چپ‌چشم شود و تنها حدود یک‌ونیم متر قد داشته باشد. او که خیلی زشت بود، به‌سختی تلاش می‌کرد تا به‌لحاظ فکری جذاب شود و بتواند زنان را به خود جلب کند. ***** ژان پل سارتر به‌عنوان یک دانشجو وارد دانشگاه بسیار معتبر «اکول نرمال سوپریور» (6) شد. او وقتش را میان مطالعه و مشروب خوردن و مهمانی رفتن تقسیم کرد. وقتی نتوانست امتحان نهایی‌اش را بگذراند بسیار افسرده شد. جای تعجب نبود چون او تفکر متعارف را تحقیر می‌کرد؛ آنچه در امتحان از دانشجویان خواسته شده بود برای او بیش از حد پیش‌پاافتاده بود. البته در امتحان سال بعد نفر اول شد. در همان امتحان که در سال ۱۹۲۹ برگزار شد، یک دختر دانشجوی جوان و بسیار باهوش که بیست‌ویک سال داشت و یک سال را جهشی خوانده بود با فاصله‌ی کمی از او نفر دوم شد. یکی از همکلاسی‌های او که او را بسیار پُرکار و پُرانرژی دیده بود نام وی را که در اصل «سیمون دوبووار» بود، «بیدستر» (7) گذاشته بود. سارتر جفتش را یافته بود. دوبوار به او کمک کرد که ظاهر موجه‌تری برای خود درست کند. او همچنین با سارتر در مورد افکارش مجادله و بحث می‌کرد. ژان پل سارتر و سیمون دوبووار آنها شالوده‌ی رابطه‌ی مادام‌العمرشان را ریختند. آنها که معتقد بودند ازدواج چیزی بسیار بورژوایی است! ازدواج نکردند، اما توافق کردند که رابطه‌شان با هم نسبت به رابطه‌شان با دیگران اولویت داشته باشد و زمان‌هایی را هم جدا از هم زندگی کنند! آنها به‌لحاظ جنسی به هم وفادار نبودند و فقط می‌گفتند که روابط جنسی‌شان
با هم باید خیلی مهم‌تر از روابط جنسی‌شان با دیگران باشد. رابطه‌ی آنها با هم لازم بود اما بقیه‌ی روابط موقت بودند! هرکدام آزاد بود که معشوقی برگزیند و آن یکی حق نداشت که او را در این مورد تعقیب کند! ژان پل سارتر و سیمون دوبووار دوبوار در خودزندگی‌نامه‌اش به‌نام «نیروی عصر» (8) صراحتاً گفته که موافقت کرده بود که از سارتر انتظار نداشته باشد از «تنوع وسوسه‌انگیز» زنان چشم بپوشد! البته مشکلی هم بود. دوبوار «دوجنسی» بود و از انواع زیادی از عشق‌ورزان لذت می‌برد! او مشکلی نداشت که برخی از این معشوقه‌هایش معشوقه‌ی سارتر هم باشند و برجسته‌ترین این موارد رابطه‌ای بود که هردو با «اولگا کوساکیویچ / کساکیویکز» (9) داشتند. اولگا دانشجوی هجده ساله دوبوار بود و دوبوار او را به سارتر معرفی کرد. در ابتدا دوبوار و سارتر با هم صحبت کردند و به این نتیجه رسیدند که یک عشق سه نفری را آغاز کنند! این برنامه ممکن نشد چون سارتر برای یک دوره‌ی دو ساله چنان عاشق اولگا شد که نتوانست اولویت رابطه‌ی خود با دوبوار را حفظ کند! اولگا کوساکیویچ دوبوار بعداً در رمانش به اسم «مهمان» (10) این رابطه را به‌عنوان اساس داستانش بازنمایی کرد. حتی بعد از این‌که زندگی سه نفره با اولگا به انتهای خود رسید هم اولگا جزو حلقه‌ی دوستان آنها باقی ماند، چون او با «ژاک لوران بوست» ازدواج کرده بود که دانشجوی سارتر در لوآور (11) بود. البته سارتر توانست «وندا» خواهر کوچک اولگا (12) را به حرمسرای خود اضافه کند! [اولگا ابتدا مثل خواهرش با سارتر و دوبوار وارد یک رابطه‌ی عشقی سه نفره شد، اما مدتی بعد به سمت آلبر کامو رفت و معشوقه‌ی او شد. سارتر بعداً نوشت که دلیل اختلافش با آلبر کامو همین مسأله بوده است.] بدین‌ترتیب، یک سال پیش از آغاز جنگ جهانی دوم سارتر مشغول مدیریت همزمان چند معشوقه بود. زندگی‌نامه آنی کوهن-سولال (13) با لحنی حاکی از شعف می‌نویسد که در مون‌پارناس [منطقه‌ای در شهر پاریس]، وندا، لوسیل، مارتینه و «لویی ودرین» (نام مستعار بیانکا لمبلین) همه‌ی شب‌ها در کنار سارتر خوش می‌گذراندند! بیانکا لمبلین (14) که در پایان رابطه‌اش احساس می‌کرد سارتر و دوبوار او را قربانی خود کرده و فریبش داده‌اند، دومین مورد از روابط سه نفری در زندگی این دو نفر را ثبت کرد. او هم یکی دیگر از دانشجویان جوان دوبوار بود که سارتر وی را جادو کرد. او در کتاب خود به‌نام «رابطه ننگین» (15) می‌نویسد در بهار سال ۱۹۳۹ وقتی‌که سارتر او را برای سکس به هتلی می‌بُرد «با خوشحالی و پُررویی» به او گفته بود: «مستخدمه‌ی هتل خیلی غافلگیر می‌شود چون من همین دیروز بکارت دختری را در آنجا برداشتم»! او می‌گوید به نظرش سارتر رویکردی ناجور و حتی وحشیانه به سکس داشت که نشان می‌داد روان‌نژندی وی باعث می‌شود نتواند خود را به‌طور کامل در اختیار زنان قرار بدهد. این ویژگی برعکس نامه‌های اوست که به‌لحاظ عاطفی گرم و رمانتیک هستند. معلوم است که بهترین چیزی که او برای عشق‌بازی داشت قلمش بود! رابطه‌ی آنها ناگهان و با نامه‌ای از سارتر تمام شد که در آن نوشته بود احساسش به او «خشک شده است»! وقتی سارتر در پاریس یا در تعطیلات زنی را رها می‌کرد و به سمت زنی دیگر می‌رفت برای دوبوار به‌طور کامل ماجراجویی‌های جنسی‌اش را تعریف می‌کرد. دوبوار بعداً این نامه‌ها را منتشر کرد. این نامه‌ها نشان می‌دهند که سارتر چقدر از این‌که جزئیات را به دوبوار می‌گفته لذت می‌برده است. او این جزئیات را طوری تعریف می‌کرد که به دوبوار بفهماند رابطه‌اش با او از این روابط بالاتر است و بقیه‌ی روابطش فقط فریب زنان دیگر است! ژان پل سارتر با کمک الکل، سیگار و شراب قرمز سال‌ها به نوشتن ادامه داد و وقتی که دیگر قهوه و ویسکی نمی‌توانست روز را بیشتر کش دهد، وقت قرص خواب‌آور می‌رسید! الکل و توتون همیشه مخدرات تفریحی محبوب او بودند. در دهه‌ی 1930 او یک‌بار مسکالین (یک مخدر روان‌گردان) مصرف کرد و چنان بلایی سرش آمد که تصمیم گرفت دیگر آن را تکرار نکند. این ماده‌ی مخدر باعث شده بود اثرات ناخوشایندی در او ایجاد شود و بر اثر تغییراتی که در ادراک او پدید آمده بود، اشیای عادی تغییر شکل پیدا می‌کردند! تا کنون از دوبوار، اولگا، وندا و بیانکا صحبت به‌میان آمد، اما ژولیت گرکو (16) که سارترِ چهل‌ویک ساله برای نمایشنامه‌اش در سال 1946 آهنگی نوشت تا او اجرا کند، دلورس، عشق آتشین آمریکایی او که مدتی بعد سارتر با او به‌هم زد، میکله لجلیس ویان که سارتر روابط دوستانه‌اش را با او حفظ کرد هم بودند! و البته این‌ها همه جدا از ماجراجویی‌های دوران جوانی اوست! منبع: کتاب «فیلسوفان بدکردار»؛ نوشته: نایجل راجرز و مل تامپسون، ترجمه: احسان شاه‌قاسمی، چاپ سوم 1396، تهران: انتشارات امیرکبیر،
خانه / روش‌های یهودی / یهود و سیاست / حزب شیطان در جنگ جهانی دوم و جنگ سرد حزب شیطان در جنگ جهانی دوم و جنگ سرد یهود و سیاست 2 دیدگاه 1,893 بازدید تمدن شیطان – قسمت پنجم جنگ سرد جنگ جهانی دوم جنگ جهانی اول زمینه را برای استقرار صهیونیسم و اسکان یهودیان در فلسطین مساعد ساخت. اما هنوز ایده‌ی تأسیس یک کشور صهیونیستی محقق نشده بود. جنگ جهانی دوم برای رسیدن به این هدف طراحی شده بود. در حالی‌که هنوز سربازان جنگ اول با خاطره‌های تلخ آن زنده بودند، 21 سال بعد، جهان درگیر جنگ دومی شد که ابعاد آن بسیار گسترده‌تر و مخرّب‌تر از جنگ نخست بود. این نشان‌دهنده هنر جنگ‌افروزی صهیونیسم و حزب شیطان است که در قرآن کریم نیز بدان هشدار داده شده‌ایم. آتش جنگ جهانی دوم با حمله آلمان به لهستان در سال 1939م آغاز شد. با این حمله انگلستان و فرانسه نیز درگیر جنگ شدند، اما فرانسه در زمان نخست‌وزیری مارشال پتن با هیتلر صلح کرد و از جنگ خارج شد. فتوحات آلمان و «دولت‌های محور» به‌سرعت ادامه داشت تا لشکر آلمان در 1941 به‌طور ناگهانی و غیرمترقبه به شوروی حمله برد. در این میان استالینِ ضد دین، کلیساها را باز کرد و مردم را در اجرای مراسم دینی آزاد گذاشت. وی با اعلام این جنگ به‌عنوان یک جنگ ملی و میهنی توانست مردم را علیه آلمان‌ها بسیج کند و شوروی را تا مدتی سرپا نگه دارد. تصاویری از نبردهای آلمان و شوروی در جنگ جهانی دوم در این زمان بود که آمریکای تازه‌نفس کمی زودتر از جنگ اول، به کمک آمد و به‌همراه انگلیس تصمیم گرفتند تا از راه ایران به شوروی سلاح و مهمات برسانند. علاوه بر اصل کمک به شوروی، این فرصت و بهانه‌ی خوبی بود تا استعمارگران به‌شکلی موجّه وارد ایران شوند و آرایش سیاسی این کشور را مطابق با شرایط جدید تغییر دهند. کمی پیشتر از آغاز جنگ، انگلیسی‌ها ظاهراً تصمیم گرفته بودند برای جلوگیری از درافتادن آلمان به دام کمونیسم، این کشور را تقویت نموده و از مشکلات اقتصادی آن بکاهند. لذا به کشورهای تحت سلطه‌ی خود از جمله ایران در زمان رضاشاه دستور داده بودند که امکان فعالیت‌های تجاری و صنعتی آلمان را در این کشورها فراهم نماید. با تحرکات هیتلر و آغاز جنگ، این سیاست تغییر یافت تا در تیرماه 1320 متفقین از رضاشاه خواستند که آلمانی‌های مقیم ایران را اخراج کند. پرتره آدولف هیتلر در قاب عکس مخصوص پیشوا با آرم صلیب شکسته و علامت مخصوص آدولف هیتلر که به رضا شاه تقدیم شده‌است. این عکس در کاخ صاحبقرانیه در مجموعه موزه نیاوران نگهداری می‌شود. از آن‌جا که میان حزب شیطان هیچ بستگی و ولایتی نیست، رضاشاه به خیال آن‌که هیلتر پیروز این میدان خواهد بود از اجرای دستور سر باز زد و اعلام بی‌طرفی کرد. اعلام بی‌طرفی ایران به معنای باز گذاشتن دست هیلتر برای شکست شوروی بود. لذا در سوم شهریور 1320 ارتش انگلستان و شوروی وارد ایران شده و آن را اشغال کردند. با ورود نیروهای متفقین، فرمان «ترک مقاومت» صادر شد و کابینه علی منصور سقوط کرد. در این شرایط حساس ذکاءالملک فروغی به نخست‌وزیری رسید. وی که سیاستمداری کهنه‌کار و یهودی بود، شرایط را برای استعفا و تبعید رضاشاه و جانشینی ولیعهد، محمدرضا فراهم کرد و خود به تمشیت امور در کنار محمدرضا شاه پرداخت. محمدعلی فروغی؛ فراماسون یهودی با بازشدن راه ایران کمک‌های زیادی به شوروی رسید و عقب‌نشینی آلمان آغاز شد. گشایش جبهه نرماندی در فرانسه که با تلفات زیادی صورت گرفت، سبب در هم شکسته شدن خطوط دفاعی آلمان در فرانسه شد و پس از آزادسازی پاریس در 1944 ژنرال دوگل به رهبری حکومت موقت فرانسه رسید. سرانجام با نزدیک شدن نیروهای متفقین به مقرّ هیتلر در 30 آوریل 1945 وی دست به خودکشی زد و جنگ پایان یافت. حزب شیطان با کشف و استخدام هیتلر توانست جنگی بزرگ را سازماندهی و سرانجام ظاهراً به سود خویش به پایان برد. چنین نقشی را در دوران معاصر، صدام حسین ایفا نمود و سرانجام نیز به سرنوشتی مشترک با هیتلر مبتلا شد. حزب شیطان از حذف مهره‌های سوخته خود پس از انجام مأموریت هیچ ابا و باکی ندارد. در یک نگاه کلی به جنگ جهانی دوم، این فاجعه‌ی بزرگ برای بشریّت، دستاوردهای قابل ملاحظه‌ای برای حزب شیطان داشت: نخستین دستاورد آن ایجاد رژیمی اشغالگر و صهیونیستی به‌نام اسرائیل در سرزمین فلسطین بود. در سال 1920 و پس از جنگ اول، جامعه‌ی ملل قیمومت فلسطین را به انگلستان واگذار کرده بود. این تنها اقدامی بود که جامعه ملل در دوران کوتاه عمر خود انجام داد. اساساً به‌نظر می‌رسد که این جامعه تنها برای انجام چنین مأموریتی ایجاد شده بود. پس از جنگ دوم و تأسیس سازمان ملل متحد، شورای امنیتِ این سازمان با رأی به تقسیم فلسطین در سال 1947، سبب پدید آمدن دولت غاصب اسرائیل شد. نقشه‌ی تقسیم فلسطین در سال 1947 زمینه‌ی این اقدام در جریان ادعایی دروغین و پر سر و صدا به نام هولوکاست ای
جاد شد. (1) این ادعا، که علیرغم محافظت شدید یهودیان از آن در طول سالیان پس از جنگ تاکنون، در قالب داستان‌ها و فیلم‌های سینمایی و ایجاد ارعاب و تهدید برای مخالفان آن، در دوران معاصر با تحقیقات دانشمندانی بی‌طرف رنگ باخته، زمینه را برای مظلوم‌نمایی یهودیان فراهم ساخت و افکار عمومی را از درک حقایق پشت‌پرده عاجز گرداند. دستاورد دوم حزب شیطان، قدرت‌گرفتنِ آمریکا در این جنگ و تبدیل‌شدن آن به ابرقدرت بود. از آن‌جا که سرزمین آمریکا با جبهه‌های جنگ در اروپا و آسیا به‌اندازه حداقل یک اقیانوس فاصله داشت، این کشور از خرابی‌های جنگ مصون ماند و پس از خاتمه آن توانست با توجه به ضعف مفرط اروپا پس از تحمل دو جنگ بزرگ، تبدیل به کشوری قدرتمند و ثروتمند شود. اضمحلال اروپا در جریان جنگ جهانی دوم و برآمدن آمریکا، ناظران شرایط امروز را متوجه حرکتی مشابه اما در بُعد اقتصادی به‌نام “بحران اقتصادی غرب” می‌کند. نتیجه‌ی این بحران نیز می‌تواند فروپاشی اقتصاد اروپا و باقی ماندن سلطه اقتصادی آمریکا و دلار باشد. نکته‌ی امیدوارکننده در بحران این دوره این است که صرف نظر از وضعیت اروپا، آمریکا نیز در دوره معاصر از چنان توانی برخوردار نیست که بتواند بدون در نظر گرفتن دیگر کشورهای غیراروپایی اهداف خود را محقق کند. شرایط بین الملل در این دوره با زمان جنگ دوم کاملاً متفاوت شده است. سومین دستاورد مهم حزب شیطان از جنگ دوم، آزمایش بمب اتم بر روی ژاپن و از سوی آمریکا بود. آلبرت اینشتین -که اتفاقاً دانشمندی یهودی بود!- با اطلاع از قریب‌الوقوع بودن دستیابی آلمان‌ها به بمب اتم، این خبر را به روزولت رئیس‌جمهور آمریکا رساند. آمریکا نیز به‌سرعت دست به کار ساخت بمب اتم شد. این‌که آمریکا بدون استفاده از اطلاعات فیزیکدانان آلمانی و جاسوسی یهودیانِ مرتبط با پروژه، تنها با راه انداختن طرحی سرّی به‌نام “مانهاتان” توانست با کمک دانشمندی به نام “اوپنهایمر” به تولید بمب اتم بپردازد، محل تأمل و پرسش است. سرانجام، آمریکا پس از آن که در سال 1942 پایگاه‌های تحقیقاتی اتمی آلمان را بمباران کرده بود، در ماه اوت 1945 دو شهر ژاپنی هیروشیما و ناکازاکی را بمباران اتمی کرد. شرح تصاویر: بالا: ابر قارچی حاصل از ترکیدن بمب اتمی در ناکازاکی (راست) و هیروشیما (چپ) پایین سمت راست: هیروشیما پس از اصابت بمب هسته‌ای آمریکا پایین سمت چپ: ناکازاکی پیش و پس از بمباران اتمی این در حالی بود که ادامه جنگ هیچ توجیهی نداشت و ژاپن در حال تسلیم شدن بود. تنها توجیه این اقدام می‌تواند سوءاستفاده شیطان از اوضاع آشفته جنگ و نیاز آن به آزمایش بمب اتم و آزمون میزان تخریب آن برای اقدامات بعدی این حزب به‌ویژه در شرایط آخرالزمانی باشد. بمب اتم سلاحی است ویژه‌ی شیطان که با توجه به گستره‌ی تخریب آن، تنها می‌تواند آخرالزمانی را ایجاد کند که شیطان از طریق تبلیغ واقعه‌ای موهوم به نام جنگ آرماگدون (2) در سر دارد. آخرالزمان شیطان، آخرالزمانی حداقلی است و پس از جنگ آرماگدون –آن‌گونه که در فیلم‌های هالیوودی تبلیغ و القا می‌کنند- تنها عده کمی باقی‌مانده و بر زمین حکومت می‌کنند، اما به اعتقاد ما در آخرالزمان تنها همین گروه شیطان نابود می‌شوند و بقیه‌ی مردم جهان فوج فوج به دین خداوند وارد می‌شوند. (3) از این‌رو است که استفاده از بمب اتم به هیچ روی در باورهای الهی و اسلامی نمی‌گنجد و تعریف نشده است. نکته جالب در این بازی اتمی این است که با توجه به اهمیت عدد 33 در آیین فراماسونری، بسیاری از اقدامات این حزب -ظاهراً برای خوش‌یُمنی آن- بر روی عرض جغرافیایی 33 درجه شمالی صورت می‌گیرد. این نوار در غرب از محل ترور کندی رئیس‌جمهور آمریکا در دالاس شروع می‌شود و پس از گذشتن از جزایر برمودا، جنوب لبنان در محل جنگ 33 روزه و شمال فلسطین در محل آرماگدون، دمشق، بغداد، صحرای طبس در ایران، و شمال افغانستان، در شرق به هیروشیما و ناکازاکی ختم می‌شود! عرض جغرافیایی 33 درجه شمالی سرانجام، پس از جنگ در جریان کنفرانسی در سانفرانسیسکو، نمایندگان 50 کشور که علیه آلمان اعلان جنگ داده بودند، اساسنامه “منشور ملل متحد” را به تصویب رساندند و مرکز سازمان را نیز در نیویورک تعیین کردند. سازمان ملل متحد در سال 1946 کلیه‌ی مؤسسات مربوط به جامعه ملل را در سوئیس تحویل گرفت. شواهد زیادی در دست است که این سازمان از اساس به وسیله فراماسون‌ها طراحی شد. (4) هدف این سازمان تأمین صلح جهانی عنوان شده است، هدفی که پس از جنگ دوم هیچ‌گاه محقق نشد. جنگی موهوم به نام جنگ سرد با پایان یافتن جنگ جهانی دوم، برنامه‌ی شیطان و حزبش برای به ابرقدرتی رساندن شیطان بزرگ کامل شد. شیطان قرن‌ها خباثت کرده و میلیون‌ها انسان را به کام مرگ کشانده بود تا شاهد چنین روزی باشد. آمریکایِ صهیونیستِ به ظاهر مسیحی اینک آقای جهان شده بود و اسرائیلِ صهیونیستِ به ظاهر یهودی به‌عنوان نطفه‌
ی خبیث او در قلب خاورمیانه و در سرزمین راهبردی فلسطین جا خوش کرده بود. حکامِ صهیونیستِ به ظاهر مسلمان نیز سراسر سرزمین‌های اسلامی را در خاورمیانه به اشغال خود درآورده و آماده خدمت به شیطان و طرح نیل تا فرات او شده بودند. در ایران نیز که نقش آخرالزمانیِ مردم آن برای شیطان روشن بود، عاملی دست‌نشانده و بی‌اراده به نام محمدرضا شاه به سلطنت رسیده بود. در این شرایط آمریکا برای پیشبرد حاکمیتِ شیطان نقشی منافقانه را در پیش گرفت. وی خود را منجی کشورهای مظلوم، و سرزمینِ به ظاهر پیشرفته‌اش را قبله‌ی آمال ملت‌های ستمدیده از جنگ و استعمار معرفی کرد. به یک‌باره مردم فریب‌خورده‌ی جهان، خود را مواجه با حکومتی دیدند که از همه‌جهت می‌توانست الگوی آرمانی آنان برای اداره‌ی سرزمین‌شان باشد! جرج مارشال وزیر خارجه‌ی آمریکا در زمان ریاست‌جمهوری ترومن طرحی را برای پرداخت کمک‌های مالی به کشورهای اروپای غربی به بهانه‌ی بازسازی و همچنین مبارزه با کمونیسم ارائه کرد. اروپای غربی بدین‌شکل پس از جنگ به‌شدت وابسته به آمریکا شد. یکی از پوسترهای بی‌شماری که برای تبلیغ طرح مارشال در اروپا طراحی شد. به موقعیت محوری پرچم آمریکا در پوستر توجه کنید! در کنار این طرح، ترومن نیز وارد میدان شد و برنامه‌ای را مشتمل بر چهار اصل برای کشورهای عقب‌افتاده! پیشنهاد کرد. این چهار اصل عبارت بود از: • کمک به سازمان ملل در جهت تقویت آن • کمک اقتصادی به کشورهای جهان آزاد (غیرکمونیست) • نیرومند ساختن ملل آزادی‌خواه در برابر تجاوز کمونیسم • کمک به کشورهای کم‌رشد در زمینه‌های اقتصادی و فرهنگی برای جلوگیری از نفوذ کمونیسم در اینجا نیز باز کمونیسم بهانه‌ای شد برای ورود آمریکا به کشورهای جهان و دخالت در امور آنان. اصل چهار ترومن به‌دلیل گستردگیِ اجرای آن، در کشورهای خاورمیانه و اسلامی مشهورتر شد. محمدرضا پهلوی و هری ترومن در حال گفت‌وگو در رابطه با اصل چهار با اقبال بخش بزرگی از مردم جهان به الگو و شیوه‌ی زندگی آمریکایی، تنها یک مشکل باقی ماند: انسان‌هایی که نه لزوماً از سر دینداری و نه حتی لزوماً از سر انسانیت و دفاع از مظلوم، بر سنّتِ مبارزه باقی مانده بودند. این انسان‌ها و کشورها اگر مهار نمی‌شدند، می‌توانستند برای طرح شیطان خطری جدّی به‌شمار آیند. در اینجا نیز رویِ دیگر حزب شیطان که اینک شوروی نامیده می‌شد، به کمک آمد. الگوی مارکسیسم الگویی بود ویژه‌ی این گروه که در عین حال با نفی دین و مخدّر دانستن آن برای توده‌ها، ضرری برای حزب شیطان ایجاد نمی‌کرد. شوروی در رقابتِ ظاهری با آمریکا، هر کشوری را که جذب کرده بود، نهایتاً در پایان کار به کیسه‌ی شیطان می‌ریخت و هر دو طرف شادمان بودند که بدین‌ترتیب یک نفر نیز سهمِ دینِ خداوند نخواهد شد. جهان به سرعت تبدیل به دو قطب شد و دوران جنگی زرگری به نام جنگ سرد آغاز گشت. در شبه‌جزیره کریمه، همان‌جایی که چندی پیش حزب شیطان آخرین امپراتوری اسلامی را از بین برده بود، و شاید به یاد و یمن آن واقعه، در سال 1945 در کنفرانسی سرّی به‌نام یالتا، روزولت، چرچیل و استالین به‌عنوان سران سه کشور شیطانی و صهیونیست گرد هم آمدند و جهان را به دو بلوکِ به‌ظاهر متخاصمِ شرق و غرب تقسیم نمودند. آمریکا و بلوک غرب، از آنجا که اصل بود، جهان اول نام گرفت، و شوروی و بلوک شرق نیز به تبع آن، جهان دوم. مردم ستمدیده‌ی جهان نیز که عمدتاً در آسیا و آفریقا ساکن بودند، از آن پس جهان سومی خوانده شدند. سال‌ها تلاش شد تا اصطلاح جهان سوم، پیام‌آورِ عقب‌ماندگی و خودباختگیِ مردم این سرزمین‌ها باشد و آنان را از هرگونه تحرّک و اعتماد به‌نفس باز دارد. این گروه در طول دورانِ جنگ سرد به سوی یکی از دو الگو، به‌ویژه الگوی آمریکایی سوق داده می‌شدند. استالین، روزولت و چرچیل در کنفرانس یالتا مخالفت با این طراحی از همان ابتدا در میان برخی ملل دنیا شکل گرفت و موج اول زمامدارانِ مخالف آمریکا در 1955 بر سر کار آمد. جمال عبدالناصر از مصر، احمد سوکارنو از اندونزی و جواهر لعل نهرو از هند، اساسِ “غیرمتعهدها” را گذاشتند و اعلام کردند که به هیچ‌یک از دو قطب استعمارگر نخواهند گروید. در ادامه، مارشال تیتو و فیدل کاسترو نیز به آنان پیوستند. این گروه علیرغم توطئه‌های آمریکا، هم‌چنان در حال حاضر به فعالیت خود ادامه می‌دهد و توانسته است بر تعداد اعضای خود بیفزاید. حمایت این گروه از جمهوری اسلامی ایران در مجامع بین‌المللی از جمله آژانس بین‌المللی انرژی هسته‌ای در خصوص پرونده ایران از جمله اقدامات آنان است. فضا و موجودات فضایی در جنگ سرد از داستان‌های جالبی که در این دوره اتفاق افتاد، قضیه‌ی تسخیر فضا و سفر انسان به ماه است. یکی از مسائلی که در دوران جنگ سرد به‌جای جنگ واقعی و هماهنگ با پی‌گیریِ مسأله خلع سلاح، بنا بود سرِ انسان‌ها را گرم و آنان را شیفته‌ی تمدن غرب کند، رقابت میان آمریک
ا و شوروی بود در فرستادن انسان به فضا. هرکدام از این دو کشور در مرحله‌ای از دیگری جلو افتادند تا سرانجام نخستین انسان به‌نام نیل آرمسترانگ در سال 1969 از سوی آمریکا بر ماه فرود آمد. در حاشیه‌ی این اتفاق، تبلیغات وسیعی از سوی رسانه‌های آن دوره صورت گرفت و چنین القا شد که آمریکا به‌عنوان کشور فاتح سرانجام توانست بر شوروی پیروز شود. فضانوردان آپولو ۱۱ از چپ به راست: نیل آرمسترانگ، مایکل کولینز، و باز آلدرین اما بازخوانی پرونده این واقعه مهم، امروزه ما را با حقایق عجیبی روبه‌رو می‌کند. واقعیت ماجرا این است که تاکنون هنوز پای هیچ انسانی به ماه و دیگر کرات نرسیده و آنچه مردم جهان آن روز تماشا کردند، توطئه‌ای بود که با هماهنگی ناسا و رسانه‌ها طراحی شده بود. این بررسی از آن جهت که میزان هماهنگی میان رسانه‌های آمریکا و سیاست را در این کشور نشان می‌دهد و می‌تواند تا حدودی وضعیت امروزه ما را نیز روشن کند، برای ما مهم است و اجازه می‌دهد که به جزئیات این سفر خیالی وارد شویم. مواردی که امروزه به‌عنوان پرسش‌های بی پاسخ در خصوص این دروغ بزرگ مطرح است عبارت است از: • با توجه به نبود جو در ماه هیچ توجیهی برای سالم ماندن فضانوردان از شهاب‌سنگ‌ها و اشعه‌های کیهانی وجود ندارد. • دستگاه رایانه‌ای که می‌بایست مدیریت این پرواز را برعهده گیرد، با توجه به فناوری آن روز از اندازه خود آپولو 11 باید بزرگتر باشد. • با توجه به نبودن باد در ماه جای نشستن و برخاستن آپولو 11 امروزه باید باقی مانده باشد. • پرچم آمریکا در حالی بر سطح ماه به اهتزاز درمی‌آید که هیچ بادی در آنجا نمی‌وزد. • در آسمان ماه هیچ ستاره‌ای وجود ندارد. • نور شدید سطح ماه امکان هرگونه فیلمبرداری را در این کره به‌ویژه با فناوری آن روز منتفی می‌کند. • در تصویری که از راهپیمایی آرمسترانگ بر سطح ماه وجود دارد، سایه او و سایه آپولو 11 در دو جهت مختلف قرار دارد. • سفر به ماه 55 ساعت طول کشید. این در حالی‌است که امروزه سفر به ایستگاه فضایی 66 ساعت زمان می‌برد. مسیر از زمین تا ماه تقریباً 1000 برابر مسیر از زمین تا ایستگاه فضایی است. • و مهم‌ترین نکته این‌که این سفر دیگر نه در آمریکا و نه در هیچ کشور دیگری تکرار نشد و یا اگر تکرار شد -که در یکی دو مورد این ادعا از سوی آمریکا وجود دارد- اطلاعات و تبلیغات آن هرگز به گوش جهانیان نرسید. جرج بوش در دوران ریاست‌جمهوری خود اعلام کرد که تا سال 2020 اسباب سفر انسان به ماه فراهم خواهد شد. به‌نظر می‌رسد این اتفاق نیز با توجه به نحوه پیشرفت این امر نیفتادنی باشد. [اکنون که این مقاله منتشر می‌شود، ششمین ماه از سال 2020 است و همان‌طور که نویسنده‌ی مقاله احتمال می‌دادند، نه‌تنها خبری از سفر انسان به ماه نیست، بلکه همه‌گیری بیماری کرونا سفرهای زمینی را نیز مختل کرده است!] از دیگر مسائلی که در ادامه‌ی داستان فضا مدت‌ها خوراک تبلیغاتی رسانه‌ها در دوران جنگ سرد شده بود، مسأله‌ی بشقاب پرنده و سفر انسان‌های فضایی به کره زمین است. این تبلیغات از سویی برای پوشش اقدامات جاسوسی آمریکا در دیگر کشورها به‌کار می‌رفت و از سوی دیگر ترسی موهوم را در میان مردم جهان از حمله‌ی موجودات فضایی به زمین ایجاد می‌کرد که دستمایه‌ی خوبی برای فیلم‌های هالیودی و تثبیت برتری آمریکا به‌عنوان منجی جهان در برابر دشمنانش بود. در راستای ایجاد ترس در مردم جهان، موضوعی دیگر به‌نام مثلث برمودا مدت‌ها در دستور کار رسانه‌ها قرار داشت. این مثلث در روی بخشی از اقیانوس اطلس در سواحل جنوب‌شرقی آمریکا واقع است. رأس آن نزدیک جزیره برمودا و قسمت تحتانی آن از سمت پایین فلوریدا گسترش یافته و از پورتوریکو گذشته، به‌طرف جنوب و شرق منحرف می‌شود و سپس با عبور از میان دریای سارگاسو دوباره به‌طرف جزیره برمودا برمی‌گردد. طول جغرافیایی در قسمت غرب مثلث برمودا 80 درجه و عرض جغرافیایی در خود جزیره برمودا در رأس مثلث، همان عدد ماسونی 33 است. مثلث برمودا نامش را در نتیجه‌ی ناپدید شدن 6 فروند هواپیمای نیروی دریایی همراه با تمام سرنشینان آنها در پنجم دسامبر 1945 کسب کرد. 5 فروند از این هواپیماها به‌دنبال اجرای مأموریتی عادی و آموزشی، در منطقه مثلث پرواز می‌کردند که با ارسال پیام‌های عجیب درخواست کمک کردند. هواپیمای ششم برای انجام عملیات نجات، به هوا برخاست که سرانجام هر شش هواپیما به‌طرز فوق‌العاده مشکوکی مفقود شدند. آخرین پیام‌های مخابره‌شده‌ی آنها با برج مراقبت حاکی از وضعیت غیرعادی، عدم رؤیت خشکی، از کار افتادن قطب‌نماها یا چرخش سریع عقربه آنها و اطمینان نداشتن آنان از موقعیت‌شان بود. این در حالی بود که شرایط جوّی برای پرواز مساعد بود و خلبانان و دیگر سرنشینان افرادی با تجربه و ورزیده بودند. با وجود مدت‌ها جست‌وجو هیچ اثری از قطعه‌ی شکسته، لکه روغن، آثاری از اجسام شناور، خدمه یا تجمع مشکوکی از کوسه‌ها دی
ده نشد. پس از این تاریخ در حوادثی مشابه در این منطقه قایق‌ها و کشتی‌هایی نیز مفقود شدند و در برخی موارد هم فقط خدمه و سرنشینان ناپدید گشتند. منطقه ماسونی 33 درجه و تاریخ مشکوک عملیات اول که با فاصله‌ی کمی از بمباران اتمی شهرهای ژاپن بر روی همین عرض جغرافیایی اتفاق افتاد، آن را به‌عنوان یک پرونده ماسونی قابل تأمل می‌کند. نکته تأسف‌آور یا تأمل‌برانگیز دیگر در این خصوص این است که چندی پیش در طی نگارش یک کتاب ادعا شد که مثلث برمودا همان جزیره خضراء است که در روایتی مجعول محل زندگی فرزندان امام زمان ارواحناه فداه و رفت و آمدهای موردی ایشان است! در سال‌های‌ اخیر، مؤلفی‌ عراقی‌ به‌‌نام‌ «ناجی‌ النجار»، کتابی‌ درباره جزیره خضراء نوشت‌ و آن‌ را با مثلث‌ برمودا تطبیق‌ داد. «علی‌اکبر مهدی‌پور» این‌ کتاب‌ را با عنوان‌ «جزیره خضراء و تحقیقی‌ پیرامون‌ مثلث‌ برمودا»، همراه‌ با افزوده‌هایی‌، به‌ فارسی‌ ترجمه‌ کرد. علامه «سید جعفر مرتضی‌ عاملی»‌ بر این‌ کتاب‌ نقد نوشت‌ و علاوه‌ بر این‌که‌ سند و محتوای‌ روایت‌ را نقد کرد‌، تطبیق‌ جزیره خضراء را بر مثلث‌ برمودا ناروا دانست‌. کتاب‌ دیگری‌ که‌ سند و محتوای‌ داستان‌ جزیره خضراء را با تفصیل‌ بیشتر نقد کرده‌ و اشکالات‌ این‌ حکایت‌ را نمایانده‌ و به‌ نقد نظریه انطباق‌ جزیره خضراء بر مثلث‌ برمودا پرداخته‌، کتابی‌ است‌ شامل دیدگاه‌های‌ علما که‌ «ابوالفضل‌ طریقه‌دار» با عنوان‌ «جزیره خضرا: افسانه یا واقعیت‌؟» تدوین‌‌ کرده‌ است‌. [اندیشکده مطالعات یهود] با توجه به جوّ وحشتی که در خصوص این مثلث پیش‌تر ایجاد شده بود، این ادعا با موضوع تروریسم اسلامی گره خورد و از امام مظلوم ما علیه‌السلام چهره‌ای خشن ساخت که -العیاذ بالله- برای مخفی‌ماندن در جزیره خضراء دست به کشتار افراد بی‌گناهی می‌زند که از آن منطقه عبور می‌کنند!! هماهنگ شدن این دو جریان در تبلیغات ضداسلامی غرب، سوءظن را به اقدام دوم بیشتر می‌کند. ادامه دارد… جنگ سرد ، جنگ سرد ، جنگ سرد قسمت قبلی این مقاله  ؛  قسمت بعدی این مقاله پی‌نوشت‌ها: جنگ سرد ، جنگ سرد ، جنگ سرد 1- هولوکاست از دو واژه یونانی “Holos” به‌معنی “همه” و “kaustos” (در بعضی از متون به‌جای واژه kaustos از واژه kaiein استفاده شده است) به‌معنی سوزاندن و نابودکردن ترکیب یافته است. این واژه روی هم رفته به معنی همه‌سوزی است و در اصطلاح از آن به قربانی یا قربانی بزرگ یاد می‌شود و به واقعه‌ای اطلاق می‌شود که در فاصله سال‌های 1939 تا 1944 (در جنگ جهانی دوم) قریب به 6 میلیون یهودی از سراسر اروپا جمع‌آوری و به اردوگاه‌های مرگ در آلمان و لهستان مانند اردوگاه “آشویتس” که مهمترین آنها بود، فرستاده و در کوره‌ها سوزانده شدند. همچنین قتل‌های دسته‌جمعی رده دومی هم وجود داشت که یهودی‌ها را وارد اتاق‌های بزرگی می‌کردند که دوش‌هایی در سقف داشتند و پس از بستن درها؛ از دوش‌ها گازی به نام “زیلکون ب” خارج می‌شد و موجب خفگی همه می‌گردید. در اواخر جنگ جهانی دوم صحنه‌های دلخراش بعضی از اردوگاه‌های اسرا، و اجساد روی هم انباشته شده که از بیماری تیفوس جان داده بودند، زمزمه‌های کوره‌های آدم‌سوزی را افزایش داد و صهیونیست‌ها با ابزار تبلیغاتی خود به‌طور گسترده روی این مسأله سرمایه‌گذاری کردند. اما حقیقت امر چیز دیگری بود. در اوایل دهه 80 قرن 20، تعدادی از اعضای آژانس بین‌المللی صهیونیست‌ها، از جمله، «پی‌یر ویدال ناکه»، «سرژ ولز»، «فرانسوا براریدا» تحت سرپرستی «رنه ساموئل سپرات» خاخام معروف فرانسه، با استناد به داستان ساختگی کشتار 6 میلیون یهودی در جنگ جهانی دوم به‌عنوان پیشگیری از فراموش شدن مظلومیت این قوم! پیش‌نویسی قانونی را تهیه کرده و در ژوئیه 1990 میلادی در فرانسه به تصویب رساندند که بر اساس آن «هرگونه تردید درباره هولوکاست، اعم از تردید درباره کشتار -مورد ادعای- یهودیان در جنگ جهانی دوم، وجود اتاق‌های گاز و حتی کمترین تردید در رقم 6 میلیونی یهودیان کشته شده، جرم تلقی می‌شود! و هرکس در فرانسه از این قانون تخلف کرده و در سه موضوع یاد شده تردید کند به یک ماه تا یک سال زندان و پرداخت 2 هزار تا 300 هزار فرانک جریمه محکوم می‌شود.» بعدها با فشار آمریکا، انگلیس، فرانسه و آژانس صهیونیستی، این قانون در سایر کشورهای اروپایی نیز به تصویب سید. به‌طوری که امروزه هرگونه تردید درباره هولوکاست مورد ادعا و ابعاد و اجزاء آن در اروپا جرم تلقی می‌شود! واژه هولوکاست هر ساله با فرارسیدن 27 ژانویه روز جهانی یادبود هولوکاست بطور گسترده‌تری در رسانه‌ها منعکس می‌شود و رژیم غاصب اسرائیل هر ساله با استفاده از تبلیغات مربوط به آن جهانیان را نسبت به ظلمی که به ادعای آنها در گذشته بر یهودیان روا داشته شده سرزنش می‌کند. 2- آرمگدون واقعه ای است که مسیحیان باور دارند در آخرالزمان روی خواهد داد. کلمه آرمگدون از کلمه «مگیدو» (مجدّو) که
شهر مهمی در فلسطین قدیم بود ریشه گرفته است. بسیاری از محققان بر این باورند که آرمگدون از «هرمجدون» به معنی تپه مجدّو گرفته و وقوع معرکه جنگی در این منطقه پیشگویی شده است. از نظر یهود و نصارا این معرکه جنگی بس عظیم و خطرناک در پایان تاریخ بشر اتفاق خواهد افتاد. «هرمجدون» کلمه ای است مشتق از «هر» به معنای کوه، «مجدو» که اسم وادی یا کوه کوچکی در شمال فلسطین است. اهل کتاب گمان می‌کنند مساحت معرکه این جنگ از منطقه مجدو، در شمال فلسطین تا ایدوم در جنوب امتداد دارد (حدود 200 مایل). «مجدو» در 18 مایلی «بندر حیفا» در اسرائیل شمالی و 55 مایلی شمال بیت المقدس واقع است. موقعیت استراتژیکی مگیدو (مجدّو) بیش از مساحتش به آن اهمیت بخشیده است. این منطقه مشرف بر کوه‌های اسرائیل شمالی است و به روستای «اسدارلسون» نیز معروف است. در قدیم فلسطین شمالی به ویژه منطقه مگیدو به علت محافظت از شرقی‌ترین راه به «منطقه حاصلخیز» اهمیت نظامی‌داشت. جاده عبوری میان سه قاره آفریقا، آسیا و اروپا که از مغرب به دریای مدیترانه و از مشرق به صحرای عربستان می‌رسید تحت قلمرو کهن اسرائیل بود. این منطقه کوچک ارتباطی بین دریا و دشت، سرزمین استراتژیکی بود که 3 قاره را به هم وصل می‌کرد. این پل باریک، منطهق ای چنان مهم بود که نظامیان دائماً بر سر به دست آوردن آن در حال حنگ بودند. در گذشته قسمت‌هایی از قلمرو اسرائیل گذرگاه‌های مهم نظامی به حساب می‌آمد. تاکنون بیش از 200 جنگ در این منطقه با اطراف آن رخ داده است. به همین خاطر یکی از محققین آن را «سرزمین جنگ قرون» نامیده است. دوران‌های هفت گانه آخر الزمان مسیحیان صهیونست معتقد به 7 مرحله یا 7 مشیت الهی اند که به ترتیب در آخرالزمان به وقوع می‌پیوندد. 1- بازگشت یهودیان به فلسطین 2- ایجاد دولت یهود در آن 3- موظه شدن بنی اسرائیل و دیگر مردم دنیا به وسیله انجیل 4- دوره وجد یا سرخوشی، یعنی به بهشت رفتن کلیه کسانی که به کلیسا ایمان آورده اند. 5- دوره 7 ساله حکومت رجال یا آنتی کریست (ضد مسیح) و فلاکت یهودیان و سایرین (دوران فلاکت) 6- وقوع جنگ آرمگدون یا جنگ همه گیر که در آن، همه زمین به سختی نابود خواهد شد. – شکست لشکریان دجال و ایجاد حکومت مسیح به پایتختی قدس (اورشلیم). در این دوره، اعتقاد بر آن است که مرحله اول (تا سال 1948) و دوم (در سال 1948) تحقق یافته و دنیا در مرحله سوم (کلیسای تلویزیونی) به سر می‌برد. حامیان یهود که در شبکه‌های تلویزیونی کار می‌کنند. در حقیقت نمایندگان صهیونیسم مسیحی هستند که توانسته اند از طریق فعالیت خود-که بزرگ‌ترین و مهم‌ترین جنبش هنرانی در تاریخ مسیحیت (آمریکا) به شمار می‌رود ساختاری تحت عنوان (کمربند تورات) در سراسر ایالت‌های جنوبی و مرکزی امریکا ایجاد کنند. در این مناطق گروه‌های گسترده ای از مسیحیان تندرو و مؤمن به پیشگوی آرمگدون با پایان جهان یا ظهور مسیح (علیه السلام) سکونت دارند. آنان معتقدند حضرت مسیح (علیه السّلام) جهان را از شر و گناه نجات خواهد داد. البته پیش از ظهور حضرت مسیح جنگ هسته ای شعله ور خواهد شد به طوری که در جریان آن، 3 میلیارد انسان جان خود را از دست می‌دهند. این بنیادگرایان معتقدند نیروهای شر بی ایمان-منظور اعراب و مسلمانان-علیه اسرائیل متحد خواهند شد و ارتشی 400 میلیونی، دشمن مسیح، گرد خواهند آورد و با او خواهند جنگید، اما مسیح، اولین ضربه را، با سلاح‌های کشنده خود، بر آن‌ها وارد خواهد آورد و این ارتش را از بین خواهد برد و خون تا افسار اسب‌ها خواهد رسید. این جنگ فرجامی خوشایند خواهد داشت و با ایمان آوردن یهود به مسیح، به‌عنوان منجی ایشان، به پایان خواهد رسید، پس از این که 2 سوم آن‌ها در این نبرد از بین می‌روند. و بقیه مراحل تا سال 2007 و یا به اعتقاد برخی تا سال 2026 تحقق می‌یابد. البته در رابطه با جنگ حضرت مسیح اختلافاتی به چشم می‌خورد ولی یکی دیگر از روایت‌ها است که مسیح در دوره چهارم می‌آید و در برابر مسیحیان صهیونیست ظاهر می‌شود و عده ای به روایتی 144 نفر را با سفینه به بهشت می‌برد و در آن، به مشاهده‌ی نابودی جهان طی جنگ آرمگدون می‌نشیند ولی مسیح در گیرودار نابودی جهان، به زمین برمی‌گردد و در جنگ آرمگدون، بر سپاه پیروز می‌شود. مطابق اعتقادات مسیحیان صهیونیست، حوادث زیر باید به وقوع بپیوندد تا مسیح دوباره ظهور کند و البته پیروان نظریه و اندیشه مسیحیت صهیونیست، وظیفه دارند، برای تسریع در عملی شدن این حوادث کوشش نمایند: 1- یهودیان از سراسر جهان، باید به فلسطین آورده شوند و کشور اسرائیل در گستره ای از رودخانه نیل تا فرات به وجود آید. یهودیانی که دست به این مهاجرت می‌زنند اهل نجات خواهند بود. 2- یهودیان باید مسجد الاقصی و صخره در بیت المقدس را منهدم کنند و بر جای آن، معبد بزرگ یهودیان را بنا نهند. 3- روزی که یهودیان مسجد الاقصی و صخره را منهدم نمایند جنگ نهایی مقدس یا آرمگدون به ر
هبری آمریکا و انگلیس آغاز شده و در این جنگ تمام جهان نابود خواهد شد. 4- روزی که جنگ آرمگدون آغاز می‌شود، تمامی مسیحیان، توسط یک سفینه از دنیا به بهشت منتقل می‌شوند و از آنجا همراه مسیح نظاره گر نابودی جهان و عذاب سخت خواهند بود. 5- در جنگ آرمگدون، زمانی که ضد مسیح یا دجال، در حال دست یابی به پیروزی است، مسیح همراه مسیحیان به بهشت رفته، ظهور می‌کند، ضد مسیح را شکست می‌دهد و حکومت جهانی خود به مرکزیت بیت المقدس را بر پا خواهند کرد. اعتقاد به آرمگدون در نظرسنجی ای که دانشگاه اکرون در سال 1996 پیرامون دین و سیاست انجام داد مشخص کرد که 31% مسیحیان تأیید کننده این عقیده هستند که: جهان در نبرد آرمگدون به فرجام خویش خواهد رسید. این بدین معناست که 62 میلیون آمریکایی با این نظام عقیدتی موافق هستند. این اعتقاد بخش وسیع و گسترده ای از مردم است و فرهنگ و راویان مذهبی خاص خویش را دارد. لذا این افکار و اندیشه‌ها تأیید حمایت مادی و سیاسی این گروه از مردم را به خود اختصاص داده است که ده‌ها میلیون بنیادگرای آمریکایی و اروپایی تشکیل می‌دهد و در چارچوب 250 سازمان انجیلی اصولگرا فعالیت‌های خود را دنبال می‌کنند و تمام آن‌ها پشتیبان بی چون و چرای اسرائیل اند. 3- سوره نصر،آیه 2:وَ رَأَیتَ النَّاسَ یدْخُلُونَ فِی دِینِ اللَّهِ أَفْوَاجاً. و می‌بینی مردم را که گروه گروه به دین خدا وارد می‌شوند. 4- در سال‌های اخیر شواهد فراوانی به دست آمده است که نشان می‌دهد سازمان ملل متحد و بسیاری از مؤسسات و ارگان‌های وابسته به آن (از جمله آژانس بین المللی انرژی اتمی و …)، ارتباط غیر قابل انکاری با شبکه‌ی جهانی فراماسونری دارند. برخی از این شواهد عبارتند از: 1- اهدای زمین سازمان ملل متحد از سوی یکی از افراد خانواده‌ی ماسونی و یهودی الاصل راکفلر به نام (John D.Rockefeller,Jr). اولین حمایت‌های مالی از سازمان ملل متحد نیز، توسط او انجام شده است. لازم به ذکر است که (John D.Rockefeller,Jr) و تمامی اعضای خانواده‌ی راکفلر (که اصالتاً یهودی بودند، اما به دلیل فرار از فشار افکار عمومی امریکا پروتستان شده اند)، عضوگروه ماسونی و سری (Bones & Skull) هستند. (هماننده خانواده‌ی بوش) 2- معماری داخلی سازمان ملل متحد، مثل ترتیب چیده شدن صندلی‌ها، شبیه معماری لژهای فراماسونری است. 3- آرم سازمان ملل متحد. در آرم سازمان ملل متحد نیز علایم ماسونی زیر دیده می‌شوند: * 33 قطعه بر روی نقشه‌ی جهان: در طراحی این آرم و ترسیم نقشه‌ی کره‌ی زمین بر روی آن، طول و عرض جغرافیایی به گونه ای رسم شده که در مجموع 33 قسمت به دست آمده است. نکته‌ی مهم این که در طراحی آرم مذکور، خطوط عرض جغرافیایی با فوصال کم رسم شده است، اما فواصل خطوط طول جغرافیایی از یکدیگر، بسیار زیاد می‌باشد. این ناهماهنگی ظاهری، بی دلیل نبوده و هدف از آن، ایجاد 33 قسمت بر روی نقشه‌ی جهان بوده است. * 13 برگ زیتون در هر طرف: به غیر از قسمت ابتدائی شاخه‌ی زیتون که ساقه‌ی شاخه است (فلش‌ها)، 13 برگ زیتون در هر طرف رسم شده است. همان طور که قبلاً ذکر شد، عدد 13 در بین ماسون‌ها و یهودیان، عدد خوش یمنی است و استفاده از 13 برگ در نماد سازمان ملل متحد، خود شاهد دیگری بر ارتباط این سازمان، با تشکیلات فراماسونری می‌باشد. 4- حضور علامت ماسونی «پرگار و گونیا» در یکی از نهادهای وابسته به سازمان ملل متحد با عنوان «Temple of Understanding» که بنا بر ادعای حامیان آن، در جهت تقریب ادیان جهان حرکت می‌کند. این ادعا در حالی بیان می‌شود که تاکنون هیچ اقدام مؤثری در این زمینه، از سوی این نهاد، و نیز سازمان ملل متحد صورت نگرفته است. در پس ظاهر فریبنده‌ی این سازمان، شواهد فراوانی از نفوذ فراماسونری در آن به دست آمده است: الف- سازمانی در پایتخت آمریکا (Washington D.C) وجود دارد که مختص فراماسونرها می‌باشد و از آن با عنوان «Temple of Understanding Freemason» یاد می‌شود. این شباهت فراوان در نام نهاد وابسته به سازمان ملل و نام سازمان متعلق به فراماسونری، یکی از شواهدی است که ارتباط سازمان ملل متحد با فراماسونری را نشان می‌دهد. ب- در مقاله‌ای که در سایت خبری «Canada Free Press» به آدرس اینترنتی «www.canadafreepress.com» آمده است، تصویری از یکی از سالن‌های ساختمان نهاد «Temple of Understanding» متعلّق به سازمان ملل در نیویورک، درج شده است که در آن، نماد «پرگار و گونیا» که یکی از شناخته‌شده‌ترین نمادهای فراماسونری است، بر روی یک سکوی محراب مانند در وسط سالن به چشم می‌خورد. منبع: محمدهادی همایون، تاریخ تمدن و ملک مهدوی، تهران: نشر دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول 1390
هدایت شده از مسیحیت شناسی
⛪️ تناقضات و تحریفاتِ کتاب مقدس ✍️ نویسنده: دکتر شبیر علی 📝 مترجم: کارگروه تخصصی مسیحیت شناسی 21. How many were the children of Bethel and Ai? • Two hundred and twenty-three (Ezra 2:28) • One hundred and twenty-three (Nehemiah 7:32) ۲۱. (از یهودیانی که از اسارت بابلیها آزاد شدند) از فرزندان بیت‌ئیل و عای چند تن بودند؟ · دویست و بیست و سه (عزرا 28:2) • صد و بیست و سه (نحمیا 32:7) 📜 عزرا باب 2 عبارت 28 از طايفه‌های بيت‌ئيل و عای ۲۲۳ نفر. 📜 نحمیا باب 7 عبارت 32 از طايفه‌های بيت‌ئيل و عای ۱۲۳ نفر. ☦️ رسانه های تخصصی مسیحیت شناسی: ایتا | تلگرام | سایت hemmatiesm | سایت مقالات علمی، آکادمیا | یوتیوب | اینستاگرام