🌹امتیازات انحصاری امام حسین🌹
1️⃣رسوخ حرارت محبت امام حسین«ع» در دل مؤمنین
🍎اوّلین امتیازی که پیغمبر اکرم«صلّیالله علیه وآلهوسلّم» میفرمایند: عشق و حرارتی در دل مردم و مؤمنین راجع به امام حسین «سلامالله علیه» هست که خاموش شدنی نیست:
☀️«إِنَّ لِقَتْلِ الْحُسَیْنِ حَرَارَةً فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لَا تَبْرُدُ أَبَداً»[1]
🌨☀️از نظر فضیلت، همۀ چهارده معصوم مانند یکدیگر هستند. از نظر علم، قدرت، شجاعت و.... و همچنین از نظر اینکه هرکدام وظیفۀ خود را به درستی شناخته و صد در صد به آن عمل نمودند، همه مثل هم هستند،
⭐امّا محبّت و عشق و علاقۀ مردم به امام حسین «سلاماللهعلیه»، امتیازی برای ایشان به شمار میرود.
🔥حرارت محبّت امام حسین«سلام اللهعلیه» در دلها به اندازهای است که راجع به امیرالمؤمنین علی«سلاماللهعلیه»، و امام حسن مجتبی «سلام اللهعلیه» یا حتّی شخص پیغمبر اکرم«صلّی الله علیه وآلهوسلّم» نیست.
☄نام مبارک امام حسین«سلاماللهعلیه»، دلهای مردم، خصوصاً شیعیان را دگرگون میکند. به همین علّت، در میان مردم، علاقۀ خاصی نسبت به زیارت ابی عبدالله الحسین«سلاماللهعلیه»، وجود دارد.
🌊نقل شده است: متوکّل عباسی، که امیرالمؤمنین «سلاماللهعلیه» در نهجالبلاغه پیشگویی میکنند و از او به عنوان شقیترین افراد در بنیالعباس نام میبرند، دستور داد هرکه میخواهد به زیارت امام حسین«سلاماللهعلیه» برود، باید دست راستش را بدهد. با این وجود، شیعه فوج فوج برای زیارت میآمدند و در مقابل جلاد دست خود را دراز میکردند تا قطع کند و آنگاه به زیارت میرفتند.
❄ یک کسی آمد و دست چپش را جلو آورد. جلاد گفت: باید دست راستت را بدهی. آن شخص پاسخ داد: دست راستم را سال گذشته در راه امام حسین«سلاماللهعلیه» دادم و الان میخواهم دست چپم را بدهم تا به زیارت بروم!
ادامه دارد...
🌷🌷اندیشه ناب🌷🌷
@yaali123000
https://eitaa.com/andishe_nab110
🏴🌻🏴🌻🏴🌻🏴اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن علیه السلام...
🏴🌻🏴🌻🏴🌻🏴السلام علیک یا بنت الحسین یا رقیه خاتون
🏴🌻🏴🌻🏴🌻🏴ان شاءالله روز پنج شنبه تون منور به نور حضرت رقیه سلام الله علیها باشه
🏴🌻🏴🌻🏴🌻🏴دختر خورشيد رقيه سلام الله عليها از تبار نور و از جنس آبي آسمانست
🌻رقيه سلام الله عليها جلوه ديگري از
🏴شكوه و عظمت حماسه عاشوراست
🌻حضور اين كودك خردسال در متن
🏴نهضت سرخ حسيني بي شك
🌻اتفاقي ساده و ناچيز نبوده
🏴چنانكه هر يك از كساني كه در واقعه
🌻نينوا حضور داشتهاند، چون نيك
🏴بنگريم، حامل پيامي شگرف و شگفت بوده اند.
🏴🌻🏴🌻🏴🌻🏴
http://eitaa.com/andishe_nab110
https://chat.whatsapp.com/Fpv7kJus8w67
🏴🌻🏴🌻🏴🌻🏴
🔷برای رهایی از افکار مزاحم و منفي چکار کنیم؟
✅ﻫﺮ ﺯﻣﺎﻥ ﮐﻪ ﺍﻓﮑﺎﺭ ﻣﺰﺍﺣﻢ ﺑﻪ ﺫﻫﻦ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪ، ﺧﻮﺩﺗﺎﻥ ﺑﺎ ﺻﺪﺍﻱ ﺑﻠﻨﺪ ﻓﺮﻣﺎﻥ «ﺍﻳﺴﺖ» ﺑﺪﻫﻴﺪ. ﺩﺭ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺍﻳﻦ ﮐﺎﺭ ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺨﺖ ﺑﻪ ﻧﻈﺮ ﻣﻲ ﺭﺳﺪ، ﺍﻣﺎ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺁﻥ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﻪ ﻣﺮﻭﺭ ﺣﻮﺍﺱ ﺷﻤﺎ ﭘﺮﺕ ﺷﻮﺩ . ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻳﺴﺖ، ﭼﻨﺪﻧﻔﺲ ﻋﻤﻴﻖ ﺑﮑﺸﻴﺪ ﻭ ﺑﻪ ﮐﺎﺭ ﻋﺎﺩﻱ ﺧﻮﺩ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﻫﻴﺪ. ﻳﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﻣﮑﺎﻧﺶ ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺷﺖ، ﻣﻮﻗﻌﻴﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍﺗﻐﻴﻴﺮ ﺩﻫﻴﺪ ﻳﻌﻨﻲ ﺍﮔﺮ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﻫﺴﺘﻴﺪ، ﺑﻠﻨﺪ ﺷﻮﻳﺪ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻗﺪﻡ ﺭﺍﻩ ﺑﺮﻭﻳﺪ. ﺳﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺷﻠﻮﻍ ﮐﻨﯿﺪ. ﮐﺎﺭ ﮐﺮﺩﻥ ﻭ ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﻧﺴﺒﺘﺎ ﺯﯾﺎﺩ ﺭﺍﻩ ﺩﺭﻣﺎﻧﯽ ﺧﻮﺑﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺴﯿﺎﺭﯼ ﺍﺯﺍﻓﺮﺍﺩﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﺪﺍﻡ ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺧﻮﺩ ﯾﺎ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﻪ ﻗﻀﺎﻭﺕ، ﭘﯿﺸﺪﺍﻭﺭﯼ ﻭ ﺍﺭﺯﯾﺎﺑﯽ ﻣﯽ ﺯﻧﻨﺪ . ﻓﻌﺎﻟﯿﺖ ﺯﯾﺎﺩ ﻭ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺭ ﺟﻤﻊ ﻫﺎﯼ ﺳﺎﻟﻢ، ﻓﮑﺮ ﺷﻤﺎ ﺭﺍﺩﺭﮔﯿﺮ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﺧﺴﺘﮕﯽ ﻓﺮﺻﺘﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻨﻔﯽ ﺑﺎﻓﯽ ﺑﺎﻗﯽ ﻧﻤﯽ ﮔﺬﺍﺭ
┗━━━🍂🍃━━━┛🌱
🏠 کانال تبلیغی اندیشه ناب👇
🌱🌴🌺🌿
واتس آپ
🆔https://chat.whatsapp.com/Fpv7KJus8bqLqNt6nSRw67
ایتا 🎍🎄🌳🌷
🆔https://eitaa.com/andishe_nab110
عنایت اهل بیت عصمت و طهارت به مجالس روضه خوانی
✍ مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت : اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟
گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم . میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت : مگه ما دل نداریم!؟
چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم . حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند .
سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاک های محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند . سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم
السلام علیک یاابا عبدالله...
دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت : تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت ، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم...
شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم .
وجود نازنین حضرت زهرا ، صدیقه کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم
به من فرمود ؛ آسید علی اکبر مجالس روضه امروز قبول نیست. گفتم : چرا خانوم جان فرمود :
نیتت خالص برای ما نبود . برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم ، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه محله خواندی....
آسید علی اکبر ما از تو گله ای داریم !
گفتم جانم خانوم ، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟
خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند :اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس با اخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول می کردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم می شد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود.
بنازم به بزم محبت که در آن
گدایی و شاهی برابر نشیند...
منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری
┗━━━🍂🍃━━━┛🌱
🏠 کانال تبلیغی اندیشه ناب👇
🌱🌴🌺🌿
واتس آپ
🆔https://chat.whatsapp.com/Fpv7KJus8bqLqNt6nSRw67
ایتا 🎍🎄🌳🌷
🆔https://eitaa.com/andishe_nab110
اصلا حضرت رقیه (س)نه ، مثلا دختر خودت؛
یک شب میان کوچه بماند ،چه میشود؟
اصلا بدون کفش ،توی بیابان ،پیاده نه !!!
در راه خانه تشنه بماند ،چه میشود ؟
دزدی از او به سیلی و شلاق و فحش ،نه !
تنها به زور گوشواره بگیرد ،چه میشود؟
گیریم خیمه نه ،خانه و یا سرپناه ،نه !
یک شعله پیرهنش را بگیرد،چه میشود ؟
در بین شهر ،توی شلوغی ،همیشه ،نه !
یک شب که نیستی ،بهانه بگیرد ،چه میشود؟
اصلا پدر ،عمو و برادر ،نه ، جوجه ای ،
تشنه مقابل چشمش بمیرد ،چه میشود ؟
دست گناهکار مرا روز رستخیز ،
یک دختر سه ساله بگیرد ،چه میشود ؟
🌹🌷🌹🌷🌹
روضه هایی که قبول نشدن😭
✍ مرحوم سید علی اکبر کوثری روضه خوان امام خمینی (ره )میگه بعد از اتمام جلسه اومدم از درب مسجد بیام بیرون یکی از دختر بچه های محله اومد جلوم و گفت : اقای کوثری برای ماهم روضه میخونی؟
گفتم: دخترم روز عاشوراست و من تا شب مجالس مختلفی وعده کردم و چون قول دادم باید عجله کنم که تاخیری در حضورم نداشته باشم . میگه هر چه اصرار کرده توجهی نکردم تا عبای منو گرفت و با چشمان گریان گفت : مگه ما دل نداریم!؟
چه فرقی بین مجلس ما و بزرگترها هست؟
میگه پیش خودم گفتم دل این کودک رو نشکنم و قبول کردم و به دنبالش باعجله رفتم تا رسیدیم . حسینیه ی کوچک و محقری بود که به اندازه سه تا چهار نفر بچه بیشتر داخلش جا نمیشدند .
سر خم کردم و وارد حسینیه ی کوچک روی خاک های محله نشستم و بچه های قد و نیم قد روی خاک دور و اطرافم نشستند . سلامی محضر ارباب عالم حضرت سیدالشهدا عرضه کردم
السلام علیک یاابا عبدالله...
دو جمله روضه خوندم و یک بیت شعر از آب هم مضایقه کردند کوفیان...
دعایی کردم و اومدم بلند بشم باعجله برم که یکی از بچه ها گفت : تا چای روضه رو نخوری امکان نداره بزاریم بری ؛ رفت و تو یکی از استکانهای پلاستیکی بچه گانشون برام چای ریخت ، چایی سرد که رنگ خوبی هم نداشت ، با بی میلی و اکراه استکان رو آوردم بالا و برای اینکه بچه ها ناراحت نشن بی سر و صدا از پشت سر ریختم روی زمین و بلند شدم و رفتم...
شام عاشورا (شب شام غریبان امام حسین) خسته و کوفته اومدم منزل و از شدت خستگی فورا به خواب رفتم .
وجود نازنین حضرت زهرا ، صدیقه کبری در عالم رویا بالای سرم آمدند طوری که متوجه حضور ایشان شدم
به من فرمود ؛ آسید علی اکبر مجالس روضه امروز قبول نیست. گفتم : چرا خانوم جان فرمود :
نیتت خالص برای ما نبود . برای احترام به صاحبان مجالس و نیات دیگری روضه خواندی فقط یک مجلس بود که از تو قبول شد و ما خودمون در اونجا حضور داشتیم ، و اون روضه ای بود که برای اون چند تا بچه ی کوچک دور از ریا و خالص گوشه محله خواندی....
آسید علی اکبر ما از تو گله ای داریم !
گفتم جانم خانوم ، بفرمایید چه خطایی ازم سر زده؟
خانوم حضرت زهرا با اشاره فرمودند :اون چای من با دست خودم ریخته بودم چرا روی زمین ریختی!!؟
میگه از خواب بیدار شدم و از ان روز فهمیدم که توجه و عنایت اونها به مجالس با اخلاص و بی ریاست و بعد از اون هر مجلس کوچک و بی بضاعتی بود قبول می کردم و اندک صله و پاکتی که از اونها عاید و حاصلم می شد برکتی فراوان داشت و برای همه ی گرفتاری ها و مخارجم کافی بود.
بنازم به بزم محبت که در آن
گدایی و شاهی برابر نشیند...
منبع؛ برگرفته از خاطرات مرحوم کوثری
🍃✨🍃✨🍃✨🍃🏴اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللّهِ الْحُسَیْن علیه السلام...
🍃✨🍃✨🍃✨🍃🏴السلام علیک یا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
🍃✨🍃✨🍃✨🍃ان شاءالله روز آدینه تون بخیر و سلامتی باشه
🏴اللهم عجل لولیک الفرج والعافیه والنصر
🏴عــلامه حســن زاده
✨بدان صبـر مفتاح فرج است و
🍃اگر تلــخ است سر انجــام میــوه
✨شیرین دهد و در هر حال دست
🍃از دامن طلب بر ندار.
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
http://eitaa.com/andishe_nab110
https://chat.whatsapp.com/Fpv7kJus8w67
🍃✨🍃✨🍃✨🍃
🔴خاطره ای زیبا از دکتر زرین کوب در مورد عاشورا
البته میگویند داستان است ولی هرچه هست بسیار زیباست.
🔹روز عاشورا بود و در مراسمی بهمین مناسبت به عنوان سخنران دعوت داشتم ، مراسمی خاص با حضور تعداد زیادی تحصیل کرده و به اصطلاح روشنفکر و البته تعدادی از مردم عادی، نگاهی به بنر تبلیغاتی که اسم و عکسم را روی آن زده بودن انداختم و وارد مسجد شده و در گوشه ای نشستم.
🔹دنبال موضوعی برای شروع سخنرانی ام می گشتم .. موضوعی که بتواند مردم عزادار را در این روز خاص جذب کند ، برای همین نمی خواستم، فعلا کسی متوجه حضورم بشود، هرچه بیشتر فکر می کردم ، کمتر به نتیجه می رسیدم ، ذهنم واقعا مغشوش شده بود که پیرمردی که بغل دستم نشسته بود با پرسشی رشته افکارم را پاره کرد :
🔹ببخشید شما استاد زرین کوب هستید ؟
🔹گفتم : استاد که چه عرض کنم، ولی زرین کوب هستم
🔹خوشحال شد، شروع کرد به شرح این که چقدر دوست داشته، بنده را از نزدیک ببیند، همین طور که صحبت میکرد، دقیق نگاهش می کردم، این بنده خدا چرا باید آرزوی دیدن من را داشته باشد ؟ چه وجه اشتراکی بین من و او وجود دارد ؟
🔹پیرمردی روستایی با چهره ای چین خورده و آفتاب سوخته، متین و سنگین، اما باوقار
🔹می گفت مکتب رفته و عم جزء خوانده و در اوقات بیکاری یا قرآن میخواند یا غزل حافظ و شروع به خواندن چند بیت جسته و گریخته از غزلیات خواجه و چه زیبا غزل حافظ را میخواند
🔹پرسیدم : حالا چرا مشتاق دیدن بنده بودید ؟
🔹گفت : سؤالی داشتم و سپس پرسید : شما به فال حافظ اعتقاد دارید ؟
🔹گفتم : خب بله ، صددرصد ... گفت : ولی من اعتقاد ندارم !
🔹پرسیدم : من چه کاری میتونم انجام بدم ؟ از من چه خدمتی بر میاد ؟
💥( عاشق مرامش شده بودم و از گفتگو با او لذت می بردم )
🔹گفت : خیلی دوست دارم معتقد شوم، یک زحمتی برای من می کشید ؟
🔹گفتم : اگر از دستم بر بیاد، حتما ، چرا که نه
🔹گفت : یک فال برام بگیر
🔹گفتم ولی من دیوان حافظ پیشم نیست
🔹بلافاصله دیوانی کوچک از جیبش درآورد و به طرفم گرفت و گفت : بفرما
🔹مات و مبهوت نگاهش کردم و گفتم، نیت کنید
🔹فاتحه ای زیر لب خواند و گفت : برای خودم نمیخوام، میخوام ببینم حافظ در مورد امروز ( روز عاشورا ) چی می گه ؟؟
🔹برای لحظه ای کپ کردم و مردد در گرفتن فال
🔹حافظ ...عاشورا ، اگه جواب نداد چی ؟ عشق و علاقه این مرد به حافظ چی ؟
🔹با وجود اینکه بارها و بارها غزلیات خواجه را کلمه به کلمه خوانده و در معنا و مفهوم آنها اندیشیده بودم، غزلی به ذهنم نرسید که به طور ویژه به این موضوعات پرداخته باشد
🔹متوجه تردیدم شد، گفت : چی شد استاد ؟ گفتم : هیچی، الان
🔹چشمان را بستم و فاتحه ای قرائت و به شاخه نباتش قسمش دادم و صفحه ای را باز کردم :
💥زان یار دلنوازم شکریست با شکایت
💥گر نکته دان عشقی خوش بشنو این حکایت
💥بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
💥یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت
💥رندان تشنه لب را آبی نمیدهد کس
💥گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت
💥در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا
💥سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
💥چشمت به غمزه ما را خون خورد و میپسندی
💥جانا روا نباشد خونریز را حمایت
💥در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود
💥از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت
💥از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
💥زنهار از این بیابان وین راه بینهایت
💥ای آفتاب خوبان میجوشد اندرونم
💥یک ساعتم بگنجان در سایه عنایت
💥این راه را نهایت صورت کجا توان بست
💥کش صد هزار منزل بیش است در بدایت
💥هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
💥جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعایت
💥عشقت رسد به فریاد ار خود به سان حافظ
💥قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت
🔹خدای من این غزل موضوعش امام حسین و وقایع روز و شب یازدهم نیست، پس چیست ؟ سالها خود را حافظ پژوه می دانستم و هیچ وقت حتی یک بار هم به این غزل، از این زاویه نگاه نکرده بودم، این غزل ویژه برا همین مناسبت سروده شده !
🔹بیت اولش را خواندم از بیت دوم این مرد شروع به زمزمه کردن با من کرد و از حفظ با من همخوانی و گریه میکرد، طوری که تمام بدنش میلرزید انگار روضه می خواندم و او هم پای روضه ی من بود .
🔹متوجه شدم عده ای دارند مارا تماشا میکنند که مجری برنامه به عنوان سخنران من را فرا خواند و عذرخواه که متوجه حضورم نشده ، حالا دیگر میدانستم سخنان خود را چگونه آغاز کنم .
🔹بلند شدم، دستم را گرفت و می خواست ببوسد که مانع شدم، خم شدم، دستش را به نشانه ادب بوسیدم .
🔹گفت معتقد شدم، معتقد بووودم، ایمان پیدا کردم استاد، گریه امانش نمی داد !
🔹آن روز من روضه خوان امام شهید شدم و کسانی پای روضه من گریه کردند که پای هیچ روضه ای به قول خودشان گریه نکرده بودند .
🔹پیشنهاد میکنم هر وقت حال خوشی داشتید، این غزل را بخوانید.
گویند:
دهقانی مقداری گندم در دامن لباس پیرمرد فقیری ریخت پیرمرد خوشحال شد و گوشه های دامن را گره زد و رفت!
در راه با پرودرگار سخن می گفت:
( ای گشاینده گره های ناگشوده، عنایتی فرما و گره ای از گره های زندگی ما بگشای )
در همین حال ناگهان گره ای از گره هایش باز شد و گندمها به زمین ریخت!
او با ناراحتی گفت:
من تو را کی گفتم ای یار عزیز
کاین گره بگشای و گندم را بریز!
آن گره را چون نیارستی گشود
این گره بگشودنت دیگر چه بود؟
نشست تا گندمها را از زمین جمع کند، در کمال ناباوری دید دانه ها روی ظرفی از طلا ریخته اند
ندا آمد که:
تو مبین اندر درختی یا به چاه
تو مرا بین که منم مفتاح راه
#یا اباعبدالله الحسین