نشست طرح طوفان 2؛ هنر و تاملاتی در آثار هنری با موضوع غزه-24-07-1403.mp3
48.23M
🎵♦️ *نشست "طرح طوفان۲"*
💠 *هنر و تاملاتی در آثار هنری با موضوع غزه*
🗓️ ۲۴مهرماه ۱۴۰۳
#پژوهشکده_فرهنگ_و_هنر_اسلامی
#کاربردی
#مقاومت
ادبیات مقاومت - استاد امین بابازاده.mp3
13.7M
بررسی ادبیات مقاومت در ایران و جهان
امین بابازاده
دیدار با سیدحسن نصرالله 02:45
کلیات در تقسیمات ادبیات 08:09
گزارش تاریخی از ادبیات 16:16
دلیل عدم توفیق نویسندگان داخلی در مقاومت 23:00
مکتبها در آینه ادبیات 33:16
ادبیات و صورتهای مقاومت 43:14
ادبیات واقعگرا و موضوع فلسطین 49:45
چرا ادبیات ما در جهان عرب اثری نمیگذارد؟ 55:00
تفاوت مقاومت و اعتراض 01:01:55
مشکلات روایت ما چیست؟ 01:15:40
#مقاومت #ادبیات_مقاومت
🔻🔻🔻🔻🔻
کانال اندوختهها
https://eitaa.com/andokhteha
کار عمیق.pdf
11.64M
کار عمیق
pdf
#کارل_نیوپورت
کار عمیق، کتابی است در حوزه روانشناسی که راهکارهایی به جهت افزیش بهرهوری ارائه میدهد. نویسنده مهارتی را معرفی میکند که در دنیای پرهیاهو و پرمشغله امروز، گوهری نایاب به شمار میرود. توانایی تمرکز بدون حواسپرتی بر روی یک کار. با پرورش این مهارت، نه تنها میتوانید در زمان کمتری بر مفاهیم پیچیده تسلط یابید، بلکه به نتایج به مراتب ارزشمندتری نیز دست خواهید یافت.
این کتاب به شما میآموزد چگونه از طریق تعلیم دادن مغز و تغییر عادتهای کاری خود، کار عمیق را محور زندگی حرفهایتان قرار دهید.
#کاربردی #انگیزشی
مصیبت کبک ها ( احمد محمود ).pdf
1.68M
📚 مصیبت کبک ها
✍🏻 احمد محمود
#داستان_کوتاه
#داستان_بومی
ترجمه-داستان-لاتاری-اثر-شرلی-جکسون.pdf
397.1K
داستان کوتاه لاتاری
اثر- شرلیجکسون
pdf
#داستان_کوتاه
🔻🔻🔻🔻
کانال اندوختهها
https://eitaa.com/andokhteha
.
roze-asbrizi.pdf
149.1K
داستان کوتاه روز اسب ریزی
بیژن نجدی
#داستان_کوتاه
🔻🔻🔻🔻
کانال اندوختهها
https://eitaa.com/andokhteha
هدایت شده از سَـربٰـاز | Särbaż
اگرچه آدم آهنی قصه ی ما در گوشه ای از سالن نمایشگاه ایستاده بود ولی همیشه جمعیت زیادی دورش جمع میشدند و تماشایش می کردند. آدم آهنی یکی از بهترین و جذاب ترین وسایل بود . بچه ها و بزرگترها چندین مرتبه به طرفش می آمدند و حرکات جالب بازوان آهنینش ، سر جعبه مانندش و تنها چشم نارنجی رنگش را به دقت و با تعجب نگاه می کردند . آدم آهنی سر و بازوانش را تکان می داد همچنین میتوانست به سوالاتی که از او میشد جواب بدهد . البته نه به هر سوالی، بلکه فقط به سوالاتی که از قبل روی دیوار کنارش نوشته شده بود. بازدید کنندگان باید از سوال شماره ی ١ شروع میکردند.
اسم شما چیست؟
_اسم من . . .تروم . . .است .
بیشتر از همه چه چیزی را دوست داری و از چه چیزی اصلا خوشت نمی آید؟
_از . . . همه بیشتر . . .روغن را . . .دوست دارم . . .و از بستنی با مربای زرد آلو . . .بدم می آید !
شما برای انجام دادن چه کاری درست شده اید ؟
_من . . .باید . . .هر کاری را . . . که برایش . . . طراحی و برنامه ریزی . . .شده ام . . .انجام دهم !
بعد سوال آخر پرسیده میشد .
برای ما چه آرزویی داری؟
_برای شما . . .آرزوی سلامتی و شادی . . .دارم !
این جمله ی آخر را در حالی که پای چپش را با خوشحالی به زمین میکوبید و از شدت برخورد آن کف نمایشگاه به لرزه در می آمد میگفت .
یکی از شبها شاپرکی از پنجره به داخل نمایشگاه آمد . نور نارنجی رنگ چشم تروم توجه او را به خود جلب کرد . شاپرک بالش را بر چشم شیشه ای تروم کشید و با نا امیدی گفت : وای چه نور سردی !
آدم آهنی میخواست بگوید این روشنایی نیست ، چشم من است ! ولی فقط توانست جواب شماره ی ١ را بگوید :
اسم من . . . تروم . . .است .
شاپرک گفت : جدا ؟ من هم یک شب پره هستم . اسم من بال بالی است.
آدم آهنی ادامه داد: از همه بیشتر. . .روغن را . . .دوست دارم!
شاپرک در جواب گفت : من بیشتر از همه گاز زدن برگهای جوان درختان بلوط را دوست دارم و تا به حال روغن را نچشیده ام . آیا تو برگ بلوط دوست داری ؟ اگر بخواهی میتوانم تکه ای از آن را برایت بیاورم .
آدم آهنی میخواست بگوید که شاید چشیدن مزه ی چیزهای تازه فکر خوبی باشد ، ولی ناگهان جوب آ ماده ی سوال بعدی به سرعت شروع شد .
من باید . . . کاری را . . که برایش طراحی شده ام . . . انجام دهم.
شاپرک گفت : متاسفانه وقت رفتن رسیده .خداحافظ تروم عزیز.
آدم آهنی با صدای ریز و سنگین در حالی که پاهای آهنینش را به زمین میکوبید گفت :
برای شما . . . آرزوی سلامتی . . . و شادی دارم .
شاپرک گفت : متشکرم و بعد خیلی آرام با بالش بوسه ای به گونه ی آدم آهنی زد و از پنجره به بیرون پرواز کرد .
آدم آهنی با چشم نارنجی رنگش رفتن شاپرک را تماشا کرد و برای مدتی طولانی احساس بدی داشت .
او با خود فکر میکرد بال بالی با همه ی تماشاگران فرق داشت . چیز دیگری بود . صدایش بسیار شیرین بود . مرا تروم عزیز صدا کرد .آدم آهنی آنقدر از ملاقات با شاپرک خوشحال بود که اصلا متوجه باز شدن درهای نمایشگاه نشد. وقتی انبوه مردم به سراغش آمدند و سوالها را یکی یکی پرسیدند او دو سوال اول را با هم اشتباه کرد . آدم آهنی با ناراحتی فکر کرد کاش بال بالی میتوانست مردم را ببیند . اگر بفهمد که چقدر از من تعریف میکنند مطمئنم که مرا بیشتر تحسین میکند. نگرانم . نمیدانم آیا امشب هم میاید یا نه !
وای! اگر خفاش او را گرفته باشد ؟ دل آدم آهنی گرفت ،احساسی که تا آن موقع به او دست نداده بود . . .
اما شاپرک آمد وبا ساده دلی نجوا کرد : برای اینکه روی شانه ات استراحت کنم به اینجا آمدم و بعد هم دوباره پرواز میکنم . اینجا آرام و ساکت است . صدای غرش مانندی گفت: اسم من تروم است.
شاپرک مودبانه گفت : اسم تو را فراموش نکرده ام . آیا برادر یا خواهر داری ؟
ولی تروم فقط توانست جواب شماره ی ٢ را بدهد .
شاپرک در حالی که به او یاد آوری میکرد گفت: این را گفته بودی . راستی چرا بعضی چیزها را مرتبا تکرار میکنی ؟ آیا از تکرار خسته نمیشوی؟ خیلی خوب، وقت رفتن است . من خیلی گرسنه ام . هنوز تکه ای برگ هم نخورده ام . آن خفاش بد جنس در نزدیکی دخت بلوط من آویزان شده .تا دیدار بعد خداحافظ تروم عزیز.
شاپرک دوباره بوسه ای بر گونه ی تروم زد . و از پنجره به بیرون پرواز کرد . آدم آهنی تا مدت زیادی به او فکر میکرد . چشمش درخشنده تر از قبل شده بود . در دل آهنینش زمزمه میکرد: او دوباره بر میگردد، او مرا دوست دارد، او دوست من است ، آیا میتوانم یاد بگیرم به جز کلماتی که از قبل برنامه ریزی شده است چیزی بگویم ؟ اگر بتوانم اول از او تشکر میکنم و بعد به او میگویم که اولین کسی است که من با او دوست شده ام !
ناگهان شاپرک برگشت ولی رفتارش عجیب بود . با شتاب خود را از پنجره به داخل پرت کرد و به سرعت با گونه ی آدم آهنی برخورد کرد . فریاد زد او دنبال من است !
هدایت شده از سَـربٰـاز | Särbaż
تروم او دنبال من است . سایه ی سیاهی نزدیک پنجره بود . برقی زد و چند لحظه بعد خفاش وارد شد . بال بالی در حالی که خود را به گونه ی تروم چسبانده بود با التماس گفت : نگذار مرا بخورد . او را بزن !
آدم آهنی با شجاعت بادی در گلو انداخت و میخواست بگوید : نترس من قوی ترین دستگاه در این نمایشگاه هستم و نمیگذارم کسی به تو آسیب برساند . ولی به جای این جمله گفت : اسم من تروم است .
خفاش چرخی به دور آدم آهنی زد. و شاپرک را دید که با او حرف میزند . شاپرک باز با التماس به آدم آهنی گفت: مراقب من باش تروم عزیز. آدم آهنی میخواست با صدای بلندی به خفاش بگوید : از اینجا برو . ولی دوباره جمله ی شماره ی ٢ را گفت.خفاش دندانهایش را به شکم شاپرک فرو برد . ول نتوانست او را ببلعد زیرا شاپرک روی پاهای آدم آهنی افتاد و خفاش از پنجره بیرون رفت. شاپرک گفت: وای بالم پاره شده ! چرا از من مراقبت نکردی ؟آدم آهنی جواب داد:
من فقط. . .کاری را انجام میدهم . . . که برایش طراحی شده ام .
از جوابی که داده بود به شدت ناراحت شد و بدنش میلرزید ولی نمیتوانست چیز دیگری بگوید .
بال بالی روی زمین میلرزید و بال بال میزد . سعی میکرد پرواز کند . تو دوست من بودی ، چرا به من کمک نکردی ؟ کاش میفهمیدی که چه آسیبی به من رسیده . در همین موقع دوباره آدم آهنی با صدای غژغژ مانندی گفت: من بیشتر از همه از روغن خوشم میاید .
شاپرک نفس نفس زنان در حالی که باورش نمیشد گفت:چه میگویی ؟ تو دوست من هستی و اصلا برای من ناراحت نیستی ! بال بالی که دیگر نمیتوانست حرکت کند به آرامی گفت : "خدانگهدارت تروم عزیز !"
آدم آهنی با صدای غرش مانندی گفت: من برای شما آرزوی سلامتی و شادی دارم و پاهایش را محکم به زمین کوبید آنچنان که زمین لرزید . و بعد سکوت مرگباری بر سالن نمایشگاه حاکم شد . شاپرک روی پای آدم آهنی بی حرکت دراز کشیده بود . کم کم هوا روشن میشد . درها باز شدند . و دوباره بازدید کنندگان به سالن آمدند و باز دور او حلقه زدند . اسم تو چیست ؟
آدم آهنی فکری کردی و قلبش از ناراحتی فشرده شد و گفت : شاپرک . . . مرا تروم عزیز . . . صدا کرد . هیچکس . . . تا به حال مرا . . . به این نام . .. صدا نکرده بود .
او هیچ پاسخ درستی به هیچ یک از سوالات نداد. دیگر بازوانش را بلند نکرد و پایش را هم بر زمین نکوبید . حتی دیگر با چشم نارنجی رنگش چشمک هم نزد . ملافه ی بزرگ و سفیدی آوردند و آدم آهنی را با آن پوشاندند. روی ملافه نوشته شده بود خراب است .
زیر آن ملافه ی سفید که درست مثل کفن بود آدم آهنی ساکت بود ولی شب وقتی باد از بیرون به داخل سالن نمایشگاه می وزید و با خود رایحه ی گلهای درخت بلوط و صدای خش خش برگهایش را می آورد صدای شکسته و آهسته ای از زیر ملافه ی سفید می آمد . به نظر میرسید که کسی چیزی یاد میگیرد و دائم میگوید :
بال بالی . . .بلوط . . .به او آسیب رسید . . .خنثی
ویتاتو ژیلینسکای
madresenevisandegi-book-01.pdf
1.55M
📚 کتاب مصوّر «قدرت نوشتن»
✍️به اهتمام: شاهین کلانتری
کارتونیست: مازیار بیژنی
گزیدهای از بهترین «جملات قصار» دربارهی نوشتن.
#کتاب_مصور #کمیک