eitaa logo
انجمن راویان دفاع مقدس کاشان
503 دنبال‌کننده
29.6هزار عکس
33.2هزار ویدیو
105 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
------------"بسمه‌تعالی"------------ [ *از بوبیان تا بصره* ] - *ناگفته‌هایی از عملیات بیت‌المقدس هفت* - *راوی و نویسنده : عبدالخالق فرهادی‌پور* - *قسمت دهم* *"مرثیه اسارت"* ( شام غریبان اسارت در بصره) « شوک ناگهانی از دیدن عقرب سیاه » در ادامه بازجویی در بازداشتگاه استخبارات بصره ، افسران اطلاعاتی عراق در حال بازجویی از من با اعمال شاقه بودند و سوال کردند که لشکر شما چقدر نیرو داشت ؟ و من هم دقیقا پاسخی مشابه که در قرارگاه سپاه سوم و به ژنرال خلیل الدوری داده بودم به آنها دادم و گفتم پنجاه هزار نفر !!! ولی واکنش این افسران خبره و خونخوار استخبارات بسیار متفاوت بود با واکنش ژنرال خلیل الدوری ،! ناگهان انگار برق سه فاز به افسر سوال کننده وصل کرده باشند با چشمانی از حدقه درآمده و با صدا و فریاد بلند داد زد که چقدر ؟؟؟ پنجاه هزار نفر؟؟!!! و تا توانست فحش و ناسزا گفت و بلافاصله کلمه ای دستوری و با زبان عربی به آن مامور میرغضب و شمر و ابن ملجمی که پشت سر من ایستاده بود و او را نمی دیدم گفت که ناگهان یک ضربه کابل که خدا شاهد است انگار ضربه شمشیر و احساس کردم نصف شدم و برای یک لحظه انگار از دنیا رفتم، از شدت سنگینی ضربه کابل و درد از روی چهار پایه به زمین افتادم و نفسم بند آمده بود و مثل مار دور خودم می‌پیچیدم و توان نفس کشیدن نداشتم دیگر، بعد دیدم یک کماندوی عراقی قوی هیکل با سیبیل بلند و سیاه چرده کابلی در دست دارد و کابل به آن بزرگی و با آن حالت که نوک آن مثل چماقی گره زده بودند و داخل کابل مسی و یکی از سنگین ترین کابلها و مخصوص بازجویی بود دیدن آن کابل خودش شکنجه بود چه رسد که با آن کابل ما را بزنند ، بدتر از آن اینکه چون هیکلم ورزشی بود متاسفانه سهم بیشتری از ضربات کابل و مشت و لگد و... از سفره صدامیان نصیب امثال من می‌شد و... آمدند و با وحشیگری بیشتر و با نواختن سیلی بصورتم دوباره روی همان چهارپایه نشاندند که واقعا از فرط خستگی و درد و تشنگی و خونریزی و.. نای نشستن و ادامه بازجویی نداشتم ، سوالات را ادامه دادند ،افسر عراقی با حالتی برافروخته و خشن به من گفت که چطور یک لشکر پنجاه هزار نیرو دارد ؟ و سازمان و استعداد لشکرها و تیپ و گردان‌های مارا بطور دقیق و عجیبی تشریح کردکه البته تخصص نیروهای اطلاعات نظامی همین است ، من هم برای توجیه پاسخی که داده بودم گفتم که نیروهای زیادی اعزام شده اند و تعدادشان بنظرم اینقدر می آمد و سوالات دیگر هم که نمیخواستم جواب بدهم میگفتم من سرباز و راننده تریلی بودم و نمیدانم اینها که میگویید چیست ؟ که مجددا ضربات کابل بر بدنم فرود می آمد و به بهانه اینکه از پاسخ درست طفره میروم و می گفتند تو فرمانده هستی و.... ( لازم است یک توضیح مختصر در مورد اثر ضربه کابل به بدن را خدمتتان عرض کنم، به تعبیر یکی از آزادگان تهرانی وقتی کابل سنگین با سرعت و قدرت به پشت کمر آدم میخورد اولش آدم ناخواسته مثل صندلی جک دار ناگهان پایین میرود و بعد سنگینی ضربه نفس آدم را قطع می‌کند و برای مدتی نفس بالا نمی آید، مرحله آخر که از همه دردناکتر است و بتدریج بیشتر می‌شود سوزش پوست در محل فرود آمدن ضربات کابل است که پوست باد میکند و کنده میشود و کبود میشود و...) سوالات دیگری هم این بود که اهداف عملیات بیت‌المقدس هفت چه بوده ؟ قصد ایران بعد از عملیات بیت‌المقدس هفت چیست؟ و کجا می‌خواهد مجدداً عملیات انجام دهد؟ رفسنجانی چه برنامه‌ای دارد برای ادامه جنگ؟ و... یکی از سوالات که در لابه‌لای سوالات سخت از من زیاد پرسیده می‌شد این بود که ورزشکار هستی؟ رشته ورزشی؟ و... که پیش خودم گفتم اگر بگویم مثلاً رزمی کار هستم یا رشته های ورزشی خاص احتمالا باید در آینده نزدیک مربی ورزشی آنها بشوم اگر زنده بمانم و... !! که در جواب معمولاً میگفتم چون راننده تریلی هستم و بار جابجا میکنم و... بدنم ورزشی شده و جاهایی هم که مثل همین بازجویی احساس میکردم قبول نمیکنند جواب دادم در کنار رانندگی و جابجایی بار و.. گاهی اوقات هم با هالتر و دمبل و وسایل وزنه برداری بدنسازی مختصری انجام میدادم ، خلاصه به هر مصیبتی بود مرحله اول بازجویی از من ظاهرا تمام شد و با چشمان و دستان بسته مرا و البته بهتر بگویم جنازه خونین مرا بجای اول که نشسته بودیم برگرداندند ، همینطور و به همین شکل هم دیگر اسرا که حالا هنوز نمی دانیم چند نفر هستند و از کدام یگانها هستند برای بازجویی و بدور از چشم همدیگر میبردند و صدای ناله های اسرا زیر شکنجه بدون وقفه فضا را پرکرده بود، و وای به حال و روز اسرایی که هنگام شکنجه همراه با ناله، ندای یا حسین و یا زهرا و... سر میدادند !! بسیار عصبانی و خونخوارتر میشدند و تا مرز شهادت اورا وحشیانه تر می‌زدند ، و ضمنا اگر هم کسی زیر ضربات کابل و ... ناله نمیکرد او را بیشتر و خشن تر می‌زدند !! کمی گذشت
آمدند روی چشمهایم را باز کردند و باز هم آمدند بالای سرم و می گفتند بهتر است خودت را لو بدهی و معرفی کنی و شما حتما فرماندهی چیزی هستی و حرفی زد که ناراحتی وجودم را فراگرفت و گفت یکی از اسرا هم در مورد مسئولیتش هرچه سوال کردیم چیزی نگفت ولی یکی از نیروهایش اورا لو داد و مشخص شده او فرمانده گردان است و...!!!. از اینکه یکی از فرماندهان سپاه اسلام لو رفته به دو جهت ناراحت شدم ... اول اینکه قطعا او را برای بازجویی و کسب اطلاعات بیشتر مورد شکنجه های غیر انسانی و وحشیانه بیشتری قرار میدادند که واقعا شهادت هزاران بار راحت تر و بهتر از اینگونه مظلومانه و با دستها و چشم های بسته شکنجه شدن و زجر کشیدن است ... دوم اینکه لو رفتن فرماندهان در هر رده ای واقعا برای دشمن پیروزی و امتیاز بزرگی محسوب می‌شد و تبلیغات وسیعی هم در این رابطه میکردند ... پس از اینکه آن عراقی در مورد لو رفتن یک فرمانده گردان صحبت کردبه من گفت تو هم خودت را معرفی کن و گرنه مثل همان فرمانده گردان بالاخره معرفی خواهی شد و.... بعد از لحظاتی هم مرا از جا بلند کرد و به سمتی که چند نفر از اسرا قرار داشتند برد و نزدیک آنها نشاند ، وقتی صورتم را بطرف آن چند اسیر که با فاصله از هم قرار داده بودند برگرداندم ناگهان با صحنه ای مواجه شدم که تمام دنیا دور سرم چرخید!!! انگار دنیا روی سرم خراب شد و حال سکته پیدا کردم !!!! شوکه شدم و در کمال ناباوری دیدم رحیم قنبری فرمانده گردان ثارالله که در مکالمات بیسیم در جبهه‌ و در لشکر ۳۳ المهدی عج و مخصوصا در گردان ثارالله و بین بچه‌های کازرون به عقرب سیاه معروف بود و وقتی در بیسیم گفته می‌شد عقرب سیاه وارد عمل شده یا عقرب سیاه ... مفهوم است ؟ یعنی منظور رحیم قنبری فرمانده گردان خط شکن ثارالله ، ناباورانه دیدم روبرویم قرار دارد آنهم با چه وضعیت دلخراشی و بدون پیراهن و از بس شکنجه های وحشیانه شده بود پوست بدنش کنده و آویزان شده بود و با آن هیکل قوی و درشت اندام غرق بخون و متلاشی!!! باورم نمیشدو شوکه شده بودم ، دلم کباب شد و باخودم می‌گفتم یعنی درست میبینم ؟ خواب نیستم؟ نکند بخاطر شکنجه‌ها و ضربات کابل در عالمی دیگر سیر می‌کنم و اشتباه میبینم، نگاه به اطراف کردم دیدم بعضی از آن بچه‌ها که همراه من در محاصره افتاده بودند هم اسیر شده اند و با حال و روز بدی آنجا هستند و بعضاً مثل سیدکاظم آنها هم مجروح شده بودند، (امان از دل زینب ) در فرصتی مناسب که عراقی ها متوجه نبودند و با حالتی عصبانی و ناراحت گفتم شما اینجا چه میکنید؟ و چطور اسیر شدید؟ که فورا رحیم با تمام وجود و مردانه و مظلومانه جواب داد برای نجات شما و کمک به شما آمدم و... قربان وفایت ( در اینجا لازم است به عزیزانی که سوال کرده بودند احساس خود را در اسارت و... بیان کنید ، و یا عزیزانی که سوال داشتند آیا شما با سردار قنبری باهم اسیر شده بودید یا جدا ازهم ؟ عرض کنم همانطور که قبلا توضیح دادم دو احساس کاملا متفاوت به بنده دست داد که همیشه آن احساسات دوگانه با من هستند و هیچوقت فراموش نمیکنم ، اولی که برایم بسیار خوشایند و خوشحال کننده بود را در قسمتهای اخیر و هنگام اسارت خودم روی دژ شلمچه و مشاهده و اطمینان از نجات نیروهایی که از محاصره و با معجزه و عنایت پروردگار و صاحب الزمان عج و... خارج کرده بودیم توضیح دادم ، دومی هم که برعکس احساس اول بسیار متفاوت و ناخوشایند بود همین دیدن آقای قنبری در میان اسرا در پادگان و بازداشتگاه استخبارات اطراف بصره بود که واقعا احساسم این بود که کمرم شکست و از همه شکنجه ها تا بدین لحظه و بعد برایم بدتر بود و دقیقا احساس کردم انگار کل گردان ثارالله اسیر شده اند) و بدتر اینکه زیر ضربات ناجوانمردانه بعثی ها فک و صورتش خورد شده بود و بدنش غرق خون بود و... گفتم چه کسی شما را لو داد به آرامی به یکی از اسرا که با فاصله ای دورتر نشسته بود اشاره کرد که البته نامش محرمانه بماند و هرچند آقای قنبری را لو داد و بعدا هم با پررویی تمام مارا هم در زندانهای بغداد تهدید کرد که لو خواهد داد و البته در یک فرصت مناسب کتک مفصلی خورد و... اما با توجه به اینکه نیرویی عادی و سرباز بود و قطعا بخاطر شکنجه های ‌وحشیانه ترسیده و کم آورده بود نمی‌توان الان به او خرده گرفت چون ظرفیت روحی و جسمی و اعتقادی انسانها متفاوت از هم هستند ....و باید انسان در آن شرایط قرار گرفته باشد و این آزمایشهای سخت و زیر شکنجه قرار بگیرد تا بتواند مدعی شود، چه شام غریبان کمر شکنی شده بود اوضاع مان و وضعیت ما عاشورایی تر شد و غصه ها و دردهایمان چندصدبرابر شد و اسرای دیگر هم که دیدند فرمانده گردان برای نجات و کمک به آنها خودرا به آب و آتش زده و گرفتار شده بسیار ناراحت و متاثر شدند ، واقعا در اینجا کربلا و عاشورا و صحنه هایی برگرفته از مکتب اباعبدالله الحسین علیه السلام و وفاداری ما
و قمر بنی هاشم حضرت ابوالفضل العباس علیه السلام برایمان تداعی شد و انگار میر و علمدار کربلای شلمچه و عملیات بیت‌المقدس هفت و گردان ثارالله در وفاداری به یارانش و برای نجات آنها خودرا فدا کرده بود و یکی از صحنه های پر افتخار و کم نظیر در طول جنگ ها و دفاع مقدس رقم خورده بود و فرمانده گردان ثارالله آقای قنبری وقتی عمده نیروهایی که به عقب فرستاده بودیم را مشاهده میکند ظاهرا از آنها سوال میکند عبدالخالق و بقیه کجا هستند؟ و وقتی متوجه میشود که ما برای نجات رزمنده بسیجی گرمازده یعنی آقای پرنیان خو مانده ایم و در حال انتقال ایشان هستیم فورا برای نجات دادن ما و کمک اقدام میکند که در مسیر با وضعیتی مشابه ما قرار میگیرد و در آخر به اسارت دشمن در می آید ، این از جان گذشتگی و احساس مسئولیت و فداکاری و احساس پدری و برادری داشتن نسبت به نیروها را که یکی از شاخصه های بارز فرمانده هان سپاه اسلام در طول دفاع مقدس بوده و فرماندهانی امثال قنبری و جاویدی و اسلامی و محسن خسروی و.. در عملیات های مختلف این صفات را عملا و با جان خود و مردانه به اجرا در آوردند ، و باعث این شدند که تاریخ جنگهای اسلام و دفاع مقدس را درخشان تر و پر افتخار تر کردند و درسهایی عملی و نه کتبی نه شفاهی برای آیندگان به یادگار گذاشتند ، و تفاوت فرماندهان نظامی در ارتشهای کلاسیک جهان را با فرماندهان قوای اسلام در همین راستا باید مورد تجزیه و تحلیل قرار بگیرد چراکه در ارتشهای کلاسیک فرماندهان در قرارگاه‌های خود و در عقبه نیروها و در یک شرایط امن و آرام همراه با رفاه به نیروها و یگانهای خود دستور اجرای ماموریت و حمله و... می‌دهند اما فرماندهان قوای اسلام در دفاع مقدس و مخصوصا در یگانهای سپاه و بسیج اغلب خودشان جلوتر از نیروها و نوک پیکان بلا قرار می‌گرفتند و به نیروهای خود می‌گفتند بیایید و بقول سردار شهید جلیل اسلامی که یادم هست همیشه به ما تاکید میکرد و جمله معروفی داشت که میگفت در سختی ها اول فرماندهان و بعد نیروها و در آسایش و راحتی ها اول نیروها و بعد فرماندهان ، و نمونه‌های زیادی از این دست ایثار و فداکاری فرماندهان در طول هشت سال دفاع مقدس به چشم میخورد مثل فداکاری سردار شهید مرتضی جاویدی در عملیات والفجر دو که با نیروهای خود چندین شبانه روز در عمق خاک دشمن و در محاصره ماند تا پیروزی بدست آمد و یا سردار شهید اصغر سرافراز که خود برای خط شکنی در عملیات فاو مستقیما وارد عمل شد و به شهادت رسید یا سردار شهید محسن خسروی که در منطقه ام القصر پیشقراول نیروها بود و با شهید عبدالرضا نقیبی و... پس از تسخیر هدف در کنار نیروها تا شهادت ماند، و باتوجه به تحمیل جنگی نابرابر و شیوه نبرد ما در دفاع مقدس
اگر غیر از این فداکاری ها بود پیروزی و مقاومت غیرممکن بود و حالا هم در عملیات بیت‌المقدس هفت و عطشان چون فرماندهان در کنار نیروها و دوش به دوش آنها در آن شرایط سخت و عاشورایی ایستادند همه نیروهای با وفا و دلاورمان نیز تا آخر ایستادند و واقعا ارزش هرگونه فداکاری برای نیروها و مدافعان اسلام داشت که آقای قنبری فرمانده باغیرت گردان ثارالله برای نجات باقیمانده نیروها از محاصره خودرا فدا کرد تا به کلمه ایثار و فداکاری و...جان تازه ای ببخشد و به این کلمات عزت و آبرویی دو چندان ببخشد که تاریخ این مرزوبوم هیچگاه نباید این فداکاری ها را فراموش کند ، اما روی دیگر این جوانمردی و فداکاری برای ما خیلی گران تمام شد و سختی های اسارت را برایمان صد چندان کرد!! تصور کنید چگونه میتوان تحمل کرد که جلو چشمانت فرمانده گردان تان را با دستهای بسته و بیرحمانه شکنجه میکنند و ... یادم هست مجدداً آن دژخیمان سراغ آقای قنبری امدند و اورا برای بازجویی مجدد بردند و چنان وحشیانه اورا شکنجه میکردند که ناله های مظلومانه او که دهها و صدها کابل و چوب و میله آهنی بر بدن مجروحش فرود می آمد با آن قیافه سیه چرده انسان را بیاد شکنجه شدن بلال حبشی در فیلم محمد رسول الله می انداخت !!! چقدر روحیه و حال اسرا از وضعیت آقای قنبری دگرگون و اشک ما را درآورده بود، و یادم نمی‌رود وقتی این مرحله از بازجویی و شکنجه آقای قنبری تمام شد و اورا با چشمان و دستان بسته آوردند چه صحنه جانسوزی بود و تکه تکه کرده بودند بدنش را و صورت و فک او را شکسته یودند و پوستهای بدنش کنده شده یود و غرق بخون و... و اینها هزینه‌های خونبار اسارت که نه، بلکه آزادمردی است و آزادگی و معامله با خدا و جهاد در راه خدا در مکتب حسین ابن علی ع است که اگر نبود حتی یک سیلی هم قابل تحمل نبود و
اگر تمام دنیا را تقدیم این اسرای مظلوم و بویژه فرمانده فداکار گردان ثارالله کنند در مقابل اینهمه مرارت‌ها و زجرها پشیزی ارزش ندارد و مگر خداوند اجر این عزیزان را بدهد ، (امتحان دوستی در زیر شمشیر بلاست ) چه شام غریبان سخت و کشنده و زجر آوری شده بود آن شب جهنمی در بازداشتگاه بصره و عزیزانی که آن شب با ما بودند بخوبی میدانند که چه محشر و قیامتی بود و انگار سالها برما گذشت ، آن شب تا صبح به همین منوال و با بازجویی های مکرر و در فضایی آکنده از ناله های دردناک و جگرسوز علی اکبر ها و حبیب ابن مظاهر ها و ... قنبری ها و ابطحی ها گذشت چون هم پیرمردها و هم نوجوانان و جوانان مدام تحت بازجویی و شکنجه بودند و متاسفانه در این دنیا چشم و گوش سازمانهای حقوق بشری و صلیب سرخ در حمایت از صدامیان بسته بود وگرنه اسیر جنگی کجا؟ و این نوع شکنجه‌های غیرانسانی و وحشیانه کجا؟ و عمرا شاید زندانیان سیاسی و امنیتی هم در دنیا چنین رفتارهایی را تجربه نکرده باشند که اصلا قابل توصیف نیست، یادآوری کنم که تمامی اتفاقات و حوادثی که تا الان روایت شد از ظهر عملیات بیت‌المقدس هفت بود تا شب که شام غریبان اسارت را در بصره با آن شرح حال که کمی از آن را نوشتم اتفاق افتاد و در همین چند ساعت از ظهر تا شب تصور کنید بر عزیزان ما چه گذشته و... «« حافظ از جور تو حاشا که بگرداند روی ،،،،، من از آن روز که در بند توام آزادم »» *ادامه دارد . @anjomaneravian
یاد وخاطره شهدای عملیات والفجر هشت گرامی باد نهار ارواح طیبه شهدا صلوات @anjomaneravian
🛑✨امشب ساعت ۲۱ ؛ شعار (الله‌اکبر)، در سراسر کشور به شکرانه طلوع فجر انقلاب طنین‌انداز می‌شود.
حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: «الله اکبر ملت ایران لحن و نواى خاصى دارد. چون اللَّه اکبر پیغمبر است، اللَّه اکبر بت شکن است، چون به معناى ناچیز و بى‌مقدار داشتن بتهاى زور و زر است، چون به معناى رشادت و شجاعت یک ملّت در مقابل استکبار جهانى است.» ۱۳۶۴/۰۶/۰۶ 🕘 ندای بانگ الله اکبر امشب ساعت ۲۱ در سراسر کشور @anjomaneravian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا