فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
معاویه: قوی تر از #ذوالفقار علی سراغ داری؟
عمر و عاص : آری #جهل مردم
در زمانهای که ولی امر مسلمین جهان مقتدای ماست، مبادا که جهالت زمانهام، مرا به مثابه مردم جاهل زمان مولایم علی (ع) کند.
اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً
خدایا آخر و عاقبت کارهای ما را ختم به خیر کن.
#احادیث 👇
http://Eitaa.com/ahadith
♻️ #نشر_حداکثری ♻️
⭕️ روایت بولتون از حمله نظامی آمریکا به ایران و چرایی لغو آن
🔸جان بولتون، مشاور امنیت ملی سابق آمریکا، در کتاب خاطرات خود در مورد پاسخ آمریکا به انهدام پهپاد گلوبال هاوک نوشته است:
🔹جلسه [کسب رضایت کنگره برای حمله به ایران] ساعت ۴:۲۰ دقیقه عصر به پایان رسید و تدارکات برای حمله [به ایران] سرعت گرفت. با این تصور که ممکن است مجبور شوم تمام شب را در کاخ سفید باقی بمانم، ساعت ۵:۳۰ تصمیم گرفتم برای تعویض لباس به خانه بروم.
🔹ژنرال دانفورد (رئیس ستاد مشترک ارتش آمریکا) ساعت ۷ شب را برای تست حمله به ۳ سایت در ایران تایید کرده بود. بنابراین قبل از حمله واقعی که قرار بود ساعت ۹ شب انجام شود، زمان کافی را در اختیار داشتم.
🔹حدودا ساعت ۵:۳۵ دقیقه از داخل خودروی متعلق به سرویس مخفی با ترامپ تماس گرفتم و همهچیز را درباره حمله به او گفتم و او موافقت خود را اعلام کرد.
🔹ساعت ۵:۴۰ دقیقه با شاناهان (وزیر دفاع موقت) درباره جزئیات بیانیهای که او و دانفورد باید پس از حمله صادر میکردند صحبت کردم و اینکه آیا آنها باید در پنتاگون به سوالات [خبرنگاران] هم پاسخ دهند یا فقط به قرائت بیانیه اکتفا کنند.
🔹به خانه رسیدم، لباسهایم را عوض کردم و فورا راهی کاخ سفید شدم. در مسیر بازگشت، سوار بر اتومبیل بودم که شاناهان با من تماس گرفت و گفت سفارت انگلیس در ایران مورد حمله قرار گرفته و به همین دلیل با دانفورد تصمیم گرفتهاند که زمان حمله را یکساعت به عقب (ساعت ۱۰ شب) بیندازند.
🔹بعدا مشخص شد که گزارش حمله به سفارت انگلیس در تهران نادرست بوده و فقط "یک تصادف جزئی" در مقابل ساختمان آن رخ داده بوده است.
🔹باورم نمیشد که پنتاگون با نظر خود زمان حمله را تغییر داده باشد؛ بویژه با توجه به اینکه اطلاعات آن در مورد حمله به سفارت انگلیس در تهران کامل و دقیق نبود.
🔹با ترامپ تماس گرفتم و گفتم که ممکن است مجبور شویم حمله را یکساعت به عقب بیندازیم. ترامپ متوجه نشد چرا ما حمله را به تعویق انداختیم و مخالفتی هم نکرد.
🔹نگران از اینکه مبادا شاناهان و دانفورد در تصمیمی که برای حمله گرفتهاند سست شوند با پمپئو (وزیر خارجه) تماس گرفتم. او معتقد بود که شاناهان و دانفورد دچار ترس شدهاند و گمان میکنند اگر چند روز دیگر صبر کنند شاید بتوانند انگلیس را هم - با توجه به گزارش نادرست حمله به سفارتخانهاش در تهران- در این حمله دخیل کنند.
🔹در همین فاصله، همچنانکه با پمپئو مشغول صحبت بودم، به ما اطلاع داده شد که ترامپ میخواهد با ما دو نفر و همچنین شاناهان و دانفورد کنفرانس تلفنی برقرار کند.
🔹حدودا ساعت ۷:۲۰ دقیقه عصر بود که ترامپ روی خط آمد و گفت که تصمیم گرفته است حمله [تلافیجویانه به ایران] را لغو کند چون از نظر او این حمله [با حملهای که ایران به پهپاد گلوبالهاوک] کرده بود، "متناسب" نبود.
🔹ترامپ در کنفرانس تلفنی گفت یک نفر به او گفته است که ممکن است در این حمله ۱۵۰ ایرانی کشته شوند و او مایل نیست این ریسک را در مقابل سرنگون شدن یک پهپاد بدونسرنشین بپذیرد.
🔹پمپئو با استدلالات خود سعی کرد ترامپ را برای انجام حمله قانع کند اما او توجهی نکرد و با گفتن اینکه "همیشه برای حمله کردن زمان هست" تلفن را قطع کرد. تلاش من هم برای تغییر نظر او به جایی نرسید. این غیرمنطقیترین تصمیم یک رئیسجمهور بود که به چشم دیده بودم!
✅کانال سپاه پاسداران👇
http://eitaa.com/joinchat/1783169044C36d6944b24
#زیارت_مجازی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها
🌺هدیه روز دختر
🔸روی نوشته زیر انگشت بزن
vtour.amfm.ir
وارد حرم حضرت معصومه سلام الله علیها شوید
التماس دعا فراوان
روی هر فلشی که کلیک کنید یک مقدار صبر کنید تصویر شفاف میشه و در هر صحن با چرخش انگشت روی صفحه میتوانید کاملا هرجای حرم مطهر خانم حضرت معصومه سلام الله علیها که دوست دارید زیارت کنید.
زیارتتون قبول باشه
التماس دعا
#احادیث 👇
http://Eitaa.com/ahadith
#نشر_حداکثری
یک روز کروزن انگلیسی برای تحقیر ایران میگفت اگر در ایسلند مار پیدا شد در ایران هم دریانورد پیدا خواهد شد! آقای کروزن، قاجار و پهلوی رفتند، از زیر خروارها خاک ببین سربازان سیدعلی چه خیز بلندی برای تسخیر فضا و اقیانوس برداشتند، #ایران_قوی را ببین 😉
✅ به افسران بپیوندید:
@Afsaran_ir
🔸 هرکس گذرش به خانه ابدی مرحوم افتاد خبر دنیای موشکها رو براش ببره!
چجور قرار بود ایران رو در برابر دنیای گرگها خلع سلاح کنن
✅ به افسران بپیوندید:
@Afsaran_ir
🔴 خطری که تن رهبری را می لرزاند!!!
به نظر شما مقام معظم رهبری در بیان خطرات چه موضوعی فرموده اند که تن انسان می لرزد؟
مذاکره با آمریکا؟ نفوذ؟ مشکلات اقتصادی؟ مشکلات فرهنگی؟ و ...
هیچکدام.
معظمله در آذرماه سال ۹۲ (شش سال و نیم پیش) در دیدار اعضای شورایعالی انقلاب فرهنگی، فرمودند:
"مسئلهی جمعیّت یکی از خطراتی است که وقتی انسان درست به عمق آن فکر میکند، تن او می لرزد ... مسئلهی جمعیّت را جدّی بگیرید؛ جمعیّت جوان کشور دارد کاهش پیدا میکند. یک جایی خواهیم رسید که دیگر قابل علاج نیست. یعنی مسئلهی جمعیّت از آن مسائلی نیست که بگوییم حالا ده سال دیگر فکر میکنیم؛ نه، اگر چند سال بگذرد، وقتی نسلها پیر شدند، دیگر قابل علاج نیست."
متاسفانه این دولت کمترین اعتقادی به این مسئله نداشته و ندارد ؛ اما از مجلس جدید انتظار می رود در این موضوع حیاتی ، انقلابی عمل کند.
برای دفع این خطر حیاتی ، باید به صورت عمومی سبک زندگی در جامعه اصلاح شود و این موضوع امکان پذیر نیست مگر با احساس وظیفه همه ما.
اگر آینده ایران برایمان مهم است هر کسی هرطوری که می تواند بایستی در این فرهنگ سازی مشارکت نماید ...
✍️"قاسم اکبری"
🚨 #بصیرت_سیاسی
💐 هم اکنون _ قم
🌸🍃 شب میلاد حضرت معصومه
شور و شعف مردم در جوار ✨ حضرت معصومه سلام الله ✨
💠: @haamsafar 🌷
💞💞💞💞💞💞💞💞💞
شنیدم تو خونتون گل دارید گلاب دارید عطر بهار ناب دارید. شنیدم تو خونتون جای چراغ یک ماه دارید. شنیدم نگین دارید طلا دارید یک جواهر ناب دارید.شنیدم هل دارید هلو دارید دختر زیبا رو دارید.......
تقدیم به همه مادرهایی که دختر خانم گل دارند
پیشاپیش میلاد با سعادت کریمه اهلبیت حضرت معصومه سلام الله علیها روز دختر
بر شما عزیزان مبارک باد
🍃 🌺 🍃 🌺 🍃 🌺
💗 💗 💗 💗 💗 💗 💗 💗 💗
🌼 🌸 🌱 🍃 🌼 🌸
#بی_توهرگز
#نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_پانزدهم: من شوهرش هستم
🍃ساعت نه و ده شب ... وسط ساعت حکومت نظامی ... یهو سر و کله پدرم پیدا شد ... صورت سرخ با چشم های پف کرده ... از نگاهش خون می بارید ... اومد تو ... تا چشمش بهم افتاد چنان نگاهی بهم کرد که گفتم همین امشب، سرم رو می بره و میزاره کف دست علی ...
🍃بدون اینکه جواب سلام علی رو بده، رو کرد بهش ...
- تو چه حقی داشتی بهش اجازه دادی بره مدرسه؟ ... به چه حقی اسم هانیه رو مدرسه نوشتی؟ ...
🍃از نعره های پدرم، زینب به شدت ترسید ... زد زیر گریه و محکم لباسم رو چنگ زد ... بلندترین صدایی که تا اون موقع شنیده بود، صدای افتادن ظرف، توی آشپزخونه از دست من بود ... علی همیشه بهم سفارش می کرد باهاش آروم و شمرده حرف بزنم ... نازدونه علی بدجور ترسیده بود ...
🍃علی عین همیشه آروم بود ... با همون آرامش، به من و زینب نگاه کرد ... هانیه خانم، لطف می کنی با زینب بری توی اتاق؟ ...
🍃قلبم توی دهنم می زد ... زینب رو برداشتم و رفتم توی اتاق ولی در رو نبستم ... از لای در مراقب بودم مبادا پدرم به علی حمله کنه ... آماده بودم هر لحظه با زینب از خونه بدوم بیرون و کمک بخوام ... تمام بدنم یخ کرده بود و می لرزید ...
🍃علی همون طور آروم و سر به زیر، رو کرد به پدرم ... دختر شما متاهله یا مجرد؟ ... و پدرم همون طور خیز برمی داشت و عربده می کشید ...
- این سوال مسخره چیه؟ ... به جای این مزخرفات جواب من رو بده ...
- می دونید قانونا و شرعا ... اجازه زن فقط دست شوهرشه؟...
🍃همین که این جمله از دهنش در اومد ... رنگ سرخ پدرم سیاه شد ...
🍃- و من با همین اجازه شرعی و قانونی ... مصلحت زندگی مشترک مون رو سنجیدم و بهش اجازه دادم درس بخونه ... کسب علم هم یکی از فریضه های اسلامه ...
🍃از شدت عصبانیت، رگ پیشونی پدرم می پرید ... چشم هاش داشت از حدقه بیرون می زد ... لابد بعدش هم می خوای بفرستیش دانشگاه؟ ...
#بی_توهرگز
#نویسنده_شهیدسیدطاهاایمانی
#قسمت_شانزدهم: ایمان
🍃علی سکوت عمیقی کرد ...
- هنوز در اون مورد تصمیم نگرفتیم ... باید با هم در موردش صحبت کنیم ... اگر به نتیجه رسیدیم شما رو هم در جریان قرار میدیم ...
🍃دیگه از شدت خشم، تمام صورت پدرم می پرید ... و جمله ها بریده بریده از دهانش خارج می شد ...
- اون وقت ... تو می خوای اون دنیا ... جواب دین و ایمان دختر من رو پس بدی؟ ...
🍃تا اون لحظه، صورت علی آروم بود ... حالت صورتش بدجور جدی شد ...
- ایمان از سر فکر و انتخابه ... مگه دختر شما قبل از اینکه بیاد توی خونه من حجاب داشت؟ ... من همون شب خواستگاری فهمیدم چون من طلبه ام ... چادر سرش کرده... ایمانی که با چوب من و شما بیاد، ایمان نیست ... آدم با ایمان کسیه که در بدترین شرایط ... ایمانش رو مثل ذغال گداخته ... کف دستش نگه می داره و حفظش می کنه ... ایمانی که با چوب بیاد با باد میره ...
🍃این رو گفت و از جاش بلند شد ... شما هر وقت تشریف بیارید منزل ما ... قدم تون روی چشم ماست ... عین پدر خودم براتون احترام قائلم ... اما با کمال احترام ... من اجازه نمیدم احدی توی حریم خصوصی خانوادگی من وارد بشه ...
🍃پدرم از شدت خشم، نفس نفس می زد ... در حالی که می لرزید از جاش بلند شد و رفت سمت در ...
- می دونستم نباید دخترم رو بدم به تو ... تو آخوند درباری ...
در رو محکم بهم کوبید و رفت ...
🍃پ.ن: راوی داستان در این بخش اشاره کردند که در آن زمان، ما چیزی به نام مانتو یا مقنعه نداشتیم ... خانم ها یا چادری بودند که پوشش زیر چادر هم براساس فرهنگ و مذهبی بودن خانواده درجه داشت ... یا گروه بسیار کمی با بلوز و شلوار، یا بلوز و دامن، روسری سر می کردند ... و اکثرا نیز بدون حجاب بودند ... بیشتر مدارس هم، دختران محجبه را پذیرش نمی کردند ... علی برای پذیرش من با حجاب در دبیرستان، خیلی اذیت شد و سختی کشید ...