🌷 رمضــان
عجب ماهیست رمضان ...
👈 خوابیدن مان عبادت حساب مے شود...
👈 نفس کشیدن مان تسبیح خداست...
👈 یک آیه ثواب یک ختم قرآن دارد...
👈 افطارے دادن به یک نفر ثواب آزاد کردن یک اسیر دارد...
👈 و تمام گناهان را به عبادت و توبه
تو مے بخشند...
👈 وقتے خـــدا میزبانِ مهمانے شود معلوم است سنگ تمام مے گذارد...
@ansar_velayat_313
#پست_ویــژه
#تلنگر
✘اگه مانتوی تنگ و کوتاه بپوشی و چادرتو چارتاق باز بذاری!
✘اگه چادر سرت کنی و دستت تا آرنج معلوم باشه!
✘اگه چادر سرکنی و روسری جیغ و زرق و برقی سر کنی!
✘اگه چادر سر کنی و ولو یه نمه موهاتو بیرون بریزی!
✘اگه چادر سر کنی و رژ قررررمز بزنی و یه کیلو آرایش رو خودت خالی کنی!
✘اگه چادر سر کنی و ساپورت بپوشی و چادرو کلا جمع کنی ببری بالا!
✘اگه چادر سر کنی و زل بزنی تو چشم نامحرم!
✘اگه چادر سرکنی و قهقهه بزنی جلو چشم نامحرم!
✘اگه چادر سر کنی و برق النگوهات تا دو فرسخ اونورترو بگیره!
✘اگه چادر سر کنی و لاک رنگوارنگ بزنی!
خلاصه اینکه اگه چــــادر سرکنی ولی عفــــیــــف نباشی ↶حضرت زهـــرا شـــفاعتت که نمی کنه هیــــــچ
شــــکایت هم می کنه!
اونوقته که میشی مصداق خســـرالدنیـا و الاخــره!ببیــن دختـــر خوب!
✘ارزش نداره به قیمت خلـق خدا پا بذاری رو دستـورات خـدا✘
نگـاه کـن ببین خـدا ازت چـی خواسته!
یـادت باشه
✔اون موهایی که بیرون میریزی
✔خنده های از ته دلت
✔زینت های ظاهریت
همـه و همـه اول ←امانت→ خداست
بعد هم فقـط برای ←یک نفـره→!🙋♂
کسی که قراره تمام زندگیتو باهاش به شـراکت بذاری!
از همیـن حالا عهـد ببند با خودت که امانتدار خـوبی باشی
و اینـو بدون که هـرچقـدر بیشتـر از الان متعهـد باشـی
خـدا هم کسیـو برات میفرسته که به همون اندازه متعهـد باشه!
✘چادری ها اگه پهلوشون درد دیـن نداشته باشه زهـرایی نیستن✘
اینـو یـادت نـره❗️
🎈 @ansar_velayat_313 🎈
حجت الاسلام انصاریان:
❇️خداوند طبق آیۀ شریفه ای در سوره مبارکه توبه اعلام فرمودند: که من اهل خلف وعده نیستم. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله وسلم فرمودند: که ما دنیا را زندان مؤمن قرار دادیم. مومنان همیشه در این دنیا در حال امتحان هستند.
🔶🔶🔶🔶
⬅️از اینکه مومن هستید خاطرتان جمع نشود که دچار تهمت، آزار و بلا و مصیبت و رنج نشوید. هیچ پیغمبر و امامی با خاطر و خیال راحت زندگی نکرده است. امام صادق علیه السلام به واسطه پسرعمو هایش چندین بار دستگیر و به زندان افتادند. امام باقر علیه السلام ازطرف اقوامشان مورد آزار و اذیت قرار می گرفتند.
👇👇👇👇
⬅️امام صادق علیه السلام می فرمایند: رنج هایی که شیعه به ما می دهد دشمنان ما به ما نمی دهند.
@ansar_velayat_313
🌹سایه خدا بر سر هفت گروه🌹
🌾روز حساب و واپسین، روز دشوار و سختی است.🌾 و در چنان روزی، هفت گروه از رحمت خاص و ویژة الهی بهره می برند؛🌾 چنان که در حدیث ذیل می خوانیم.🌾
🍃پیامبر اکرم(ص) فرمود: 🍃«سَبْعَةٌ یُظِلُّهُمُ اللَّهُ فِی ظِلِّهِ یَوْمَ لَا ظِلَّ إِلَّا ظِلُّهُ 🍃
🍒 اِمَامٌ عَادِل.
ٌ 🍒وَشَابٌّ نَشَأَ فِی عِبَادَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
🍒وَ رَجُلٌ قَلْبُهُ مُتَعَلِّقٌ بِالْمَسْجِدِ إِذَا خَرَجَ مِنْهُ حَتَّی یَعُودَ إِلَیْهِ
🍒وَرَجُلَانِ تَحَابَّا فِی اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَاجْتَمَعَا عَلَی ذَلِکَ وَ اِفْترَقَا
🍒وَ رَجُلٌ ذَکَرَ اللَّهَ خَالِیاً فَفَاضَتْ عَیْنَاهُ
🍒وَ رَجُلٌ دَعَتْهُ امْرَأَةٌ ذَاتُ حَسَبٍ وَ جَمَالٍ فَقَالَ إِنِّی أَخَافُ اللَّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ
🍒وَ رَجُلٌ تَصَدَّقَ بِصَدَقَةٍ فَأَخْفَاهَا حَتَّی لَا تَعْلَمَ شِمَالُهُ مَا تُُنْفِقُ یَمینُهُ؛
🌾خداوند در روزی که سایه ای جز سایة او وجود ندارد بر هفت گروه سایه می افکند:
💞1. 👈پیشوای عادل؛که با عدالت رفتار کند.
💞 2. 👈جوانی که با عبادت خداوند رشد کرده است وجوانی را با عبادت گذرانده است.
💞3. 👈 کسانی که دلبسته به مسجد است؛ به گونه ای که وقتی از آن خارج می شود منتظر می ماند تا برگردد؛
💞4.👈 کسانی که برای خدا با هم دوستی می کنند، پس بر آن محبّت الهی جمع می شوند و [بر همان محور] از هم جدا می شوند؛
💞5 👈کسیکه در خلوتها خدا را یاد کند، پس [با یاد خدا] از دو چشمش اشک جاری شود؛
💞6. 👈کسیکه زنی دارای مقام و زیبایی او را به کار خلاف عفّت دعوت کند🌾درجواب بگوید: من از خدای پروردگار جهانیان که در همه جا حضور دارد می ترسم؛
💞7.👈 کسیکه صدقه ای داده است پس آن را مخفی کرده است، که گویاحتّی دست چپ نفهمیده است آنچه دست راستش انفاق کرده است.»
🌷 خصال، صدوق، ص280، روایت 718
@ansar_velayat_313
...یه نصیحت برای شما آبجیام... ❗️😍
•
•
ﻫﯿﭻ ﭘﺴﺮﯼ
ﺍﺯ ﺩﺧﺘﺮ ﺟﻠﻒ ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻤﯿﺎﺩ ❗️
ﻫﯿﭻ ﭘﺴﺮﯼ
ﺍﺯ ﺧﻨﺪﻩ ﻫﺎﯼ ﺑﻠﻨﺪ ﻭ ﺩﻟﺒﺮﺍﻧﻪ ﺩﺧﺘﺮ ﺧﻮﺷﺶ ﻧﻤﯿﺎﺩ ❗️
ﻫﯿﭻ ﭘﺴﺮﯼ
ﺣﺎﺿﺮ ﻧﯿﺴﺖ ﺑﺎ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﮐﻪ ﺩﻭﺳﺶ ﺩﺍﺭﻩ ﺭﺍﺑﻄﻪ ﺩﺍﺷﺘﻪ ﺑﺎﺷﻪ . .🙄
ﻫﯿﭻ ﭘﺴﺮﯼ
ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﻫﻞ ﺣﺎﻝ ﺑﻮﺩﻧﺘﻮﻥ ﻧﻤﯿﺎﺩ ﺧﻮﺍﺳﺘﮕﺎﺭﯾﺘﻮﻥ❗️😳
ﻫﯿﭻ ﭘﺴﺮﯼ
ﺩﻭﺱ ﻧﺪﺍﺭﻩ ﺩﺧﺘﺮﯼ ﺭﻭ ﺑﮕﯿﺮﻩ ﮐﻪ
ﻣﺜﻞ ﯾﻪ ﺩﺍﻑ تیپ ﻣﯿﺰﻧﻪ ﻭ ﺁﺭﺍﯾﺶ ﻣﯿﮑﻨﻪ❗️💄
✔️ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﺪ ﮐﻪ :
ﭘﺴﺮﺍ🔹ﻋﺎﺷﻖ ﻧﺠﺎﺑﺖ ﺷﻤﺎ🔹ﻣﯿﺸﻦ😉
ﻧﻪ ﻟﻮﻧﺪﯾﺘﻮﻥ !😒
ﻋﺎﺷﻖ🔹ﻭﻗﺎﺭ ﻭ ﻏﺮﻭﺭ ﺷﻤﺎ🔹ﻣﯿﺸﻦ☺️
ﻧﻪ ﺳﺒﮏ ﺑﺎﺯﯾﺘﻮﻥ !😕
ﻋﺎﺷﻖ🔹ﺳﺮ ﺳﺨﺘﯽ ﻭ ﯾﮕﺎﻧﮕﯽ ﮐﻼﻣﺘﻮﻥ🔹ﻣﯿﺸﻦ☺️
ﻧﻪ ﯾﻪ ﺷﺐ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﯾﻪ ﺷﺒﻢ ﺑﺎ ﺍﻭﻥ ﺑﻮﺩﻧﺘﻮﻥ😱
ﻋﺎﺷﻖ🔹ﺳﺎﺩﮔﯽ ﺷﻤﺎ🔹ﻣﯿﺸﻦ
ﻧﻪ ﻓﯿﺲ ﻭﺍﻓﺎﺩﻩ ﺷﻤﺎ😒
ﭘﺲ ﺍﯾﻨﻮ ﺑﺪﻭﻧﯿﺪ :
ﺍﮔﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﯾﯿﺪ ﺩﻝ ﯾﻪ ﭘﺴﺮ ﺑﺒﺮﯾﺪ ﺑﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﻄﻮﺭ ﺑﺎﺷﯿﺪ .
ﺍﮔﺮﻡ ﭘﺴﺮﯼ ﺍﯾﻦ ﻭﯾﮋﮔﯽ ﻫﺎ ﺭﻭ ﻧﺪﺍﺷﺖ
ﺩﺭﻭﻍ ﻣﯿﮕﻪ❗️😒
ﻭ ﺷﻤﺎﺭﻭ ﯾﻪ ﮔﻮﺷﺖ ﻣﯿﺒﻨﻪ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ ﻭﺍﺳﻪ
ﯾﻪ ﻫﻤﺒﺴﺘﺮﯼ ﭼﻦ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﺍﯼ ﻣﯿﺨﻮﺍﺩﺗﻮﻥ !!😱😰
ﺑﺎﻭﺭ ﮐﻨﯿﺪ ﺍﯾﻦ ﻭﺍﻗﻌﯿﺖ ﻫﺎ ﺩﺭ ﻣﻮﺭﺩ ﺗﻤﻮﻡ ﭘﺴﺮﺍ ﺻﺪﻕ ﻣﯿﮑﻨﻪ . .😐
جز نامرداش.☆. بی رگاش.★.گلابی هاش.☆.
هه▪▼▪
♡ﭘﺴﺮ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺑﺒﻨﺪﻩ♡
↓ . ↓
☜ﺣﺴﻮﺩ ﻣﯿﺸﻪ .غیرتی میشه💞
💞💘💞💘💞💘💞💘
@ansar_velayat_313
انصار ولایت ۳۱۳
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸 بسم الله الرحمن الرحیم 🌸 🌸📖نام رمان: #حورا 🌸 🌸🗞موضوع:اجتماعی مذهبی 👤نویسنده:زه
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم
🌸
🌸📖نام رمان: #حورا
🌸
🌸🗞موضوع:اجتماعی مذهبی
👤نویسنده:زهرابانو
#قسمت_صدوسی_وهفتم
🇮🇷 @ansar_velayat_313
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حورا و امیر مهدی همان هفته در جوار حرم امام رضا عقد کردند.
همه بودند جز مهرزاد... نیامدنش عمدی نبود. جلسه مشاوره با آقای یگانه داشت و نمی توانست آن را کنسل کند.
بعد عقد زنگ زد و به هر دو تبریک گفت و برایشان آرزوی خوشبختی کرد.
حورا و امیر مهدی را دست به دست دادند و آن ها را راهی صحن انقلاب برای زیارت، کردند.
امیر مهدی در پوست خود نمی گنجید. حورا هم تپش قلبش بالا رفته بود و از استرس دستانش می لرزید.
امیر مهدی با دیدن حال حورا خنده اش گرفت.
_چرا انقدر می لرزی حورا؟؟
_هی..هیچی.. خب حق بده دیگه.
امیر مهدی خندید و گفت: باشه خانمی حق با شما. حالا دستمو بگیر که حرم شلوغه دوست ندارم به کسی بخوری.
حورا دلش غنج رفت از غیرتی شدنای همسرش. دستش را گرفت و آرام فشرد. چه حس نابی بود داشتن مرد محکم و با غیرتی مثل امیر مهدی.
حورا چقدر خوشحال بود و ته دلش انگار قند می سابیدند. عشق همین بود.
اصلا عشق خوب است.. اگر یار خدایی باشد.
حورا در دلش گفت: یار خدایی من... عاشقتم.
"
#چهره ى نورانيت،با خنده دلبر ميشود
گونه هايت،در ميان ريش محشر ميشود
هيچ دانى؟که وقتى تو صدايم ميزنے
حال من
از هر چه ادم هست،بهتر ميشود؟"
مهرزاد همچنان درگیر صحبت های آقای یگانه بود.
وقت های بیکاری در اتاق حورا با مطالعه کتاب خودش را سرگرم می کرد. بی خبر از فضای مجازی..
فکر مدافعان حرم بدجوری درگیرش کرده بود. برنامه های تلوزیون هم بی تاثیر نبود. چند روزی بود بیننده دائمی برنامه ملازمان حرم شده بود.
بابغض خانواده شهدای مدافعان حرم بغض می کرد و چشمانش نمناک می شد.
پیگیر خبرهایی از سوریه بود. عکس پروفایلش را عکس سردار سلیمانی گذاشته بود.
یک روز که مشغول مطالعه کتاب محبوبش(سلام بر ابراهیم) بود، مارال با سر و صدا آمد.
_وای دادش شنیدی چی شده؟ اصلا باورم نمیشه.
_چی شده مارال؟ چرا اینهمه عصبانی هستی؟!
_داداش نگو نشنیدی از صبح تو تمام شبکه اجتماعی پرشده از خبر شهادت حججی تو سوریه.
_ این که تازگی نداره. ولی اینا خیلی مَردن از همه چیشون میزنن میرن برای دفاع از عمه سادات.
_داداش این فرق داره بیا ببین.
_چی؟ بیا ببینم.
مارال خبر چگونگی شهادت شهید حججی را به برادرش داد. چشمان مهرزاد قرمز شد. روی پا بند نبود. همش با خودش حرف می زد.
_وای اینا روی یزید رو هم سفید کردن. نامردا خیلی پستن.
_داداش کجا بیرون نرو حالت خوب نیست.
مهرزاد عصبانی کفشاش پوشید و به طرف مسجد رفت.
بعد از خبر شهادت شهید حججی دیگر تو نمیتوانست در خانه بماند. آهنگ زنگ گوشیش مداحی سید رضا نریمانی شده بود.
هر بار گوش می داد بیشتر مشتاق رفتن می شد.
#چادرم_یادگارمادرم_زهراست
#کپی_با_ذکرمنبع_ونام_نویسنده_جایز_میباشد🍃
🌹 @ansar_velayat_313
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌸 بسم الله الرحمن الرحیم
🌸
🌸📖نام رمان: #حورا
🌸
🌸🗞موضوع:اجتماعی مذهبی
👤نویسنده:زهرابانو
#قسمت_صدوسی_وهشتم
🇮🇷 @ansar_velayat_313
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
حورا صبح برای نماز بیدار شد. دست و صورتش را شست و وضو گرفت.
چادر نمازی که برای جشن عقد مادر امیر مهدی برایش آورده بود را سر کرد. سجاده اش را هم پهن کرد.
نمازش را که خواند، چند آیه ای از سوره «نساء»را تلاوت کرد.
شعله گاز را روشن کرد و کتری را روی آن گذاشت.
کمی هم آشپز خانه را تمیز کرد.
صبحانه را که خورد لباس هایش را پوشید چادر مشکی خود را هم بر سر کرد.
در آینه کنار در، نگاهی به خود انداخت
ناگهان به فکر حرف امیر مهدی افتاد.
"بی هیچ استعاره و بی هیچ قافیه
چادر...
عجیب روی سرت عشق میکند..."
ناخود آگاه لبخندی زد و چادرش را جلوتر کشید.هنوز هم با امیر مهدی راحت نبود اما باید عادت می کرد. قرار بود بعد کلاسش ناهار را با هم بخورند.
در رستوران روبروی همسرش نشسته بود و به حرف هایش گوش می داد. چقدر این مرد را دوست داشت. چقدر دلش برای ته ریش مردانه اش ضعف می رفت و چقدر دوست داشتنی می شد با پیراهن آبی چهار خانه اش.
بعد ناهار به پیشنهاد امیر مهدی به پارک نزدیک خانه حورا رفتند..
حورا روی نیمکت پارک بافاصله از شوهرش نشست.
اولین بار بود که با هم بیرون آمده بودند.
امیر مهدی دو تا فالوده بستنی خریده بود ولی حورا رویش نمیشد که بگوید دوست ندارد.
امیر مهدی چند سانت نزدیک حورا شد و حورا همان مقدار ازش فاصله گرفت.
زیر چشمی نگاهش می کند.
_ بخدا تو زنمـی ها
حورا از خجالت سرخ میشود و سرش را پایین می اندازد.
_خانم یکم بیا اینورتر بشین.
تکان نمیخورد و به کفشهای امیر مهدی خیره میشود.
_ دخترخانوم بیا اینورتر..
بابا زشته ها...فک میکنن مزاحمتم میان دستبند میزنن میفتیم زندان.
ریزمیخندد و یک کم نزدیک تر می شود.
_حداقل یجور بشین بستنی بخوریم.
ای بابا...دخترجان باورکن اگر نزدیک بشینی گناه نداره ها.
بخداثوابم داره کچلمون کردی.
بازهم مکث حورا و سکوت بامزه اش.
_حداقل نگام کن تا باصورت نرفتم توظرف بستنی.
نمی تواند جلو خنده اش را بگیرد، نگاهش میکند?.
_اخه دوست ندارم.
_ منو؟عه...
_نه اونو.
_کیو؟
_اون دیگه.
_ وا... اون پیرمرده ک نشسته اونور؟
_نه بستنی، فالوده بستنی دوست ندارم
_پس چرا اونجا نگفتی تا نخرم؟
_خجالت کشیدم.
_ خوبه خجالت میکشی داری کچلمون میکنی...خجالت نمی کشیدی چی می شد.
#چادرم_یادگارمادرم_زهراست
#کپی_با_ذکرمنبع_ونام_نویسنده_جایز_میباشد🍃
🌹 @ansar_velayat_313
انصار ولایت ۳۱۳
❤️ختم صلوات ❤️ 🔸به نیت سلامتی امام زمان (عج) و تعجیل در امر ظهور 🔸سلامتی رهبر عزیزمون و حل مشکلات ج
تعداد صلوات ختم شده تا الان ۹۷۰۰تا🎈
متشکرم از همراهی دوستانی که شرکت کردن ان شاءالله حاجت همه ی دوستان برآورده به خیر بشه . 🙏
التماس دعا 😊
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
✍بہ بزرگے آرزویت نیندیش
🌸🍃بہ بزرگے ڪسے بیندیش
✨ڪہ میخواهد
🌺🍃آرزویت را برآورده ڪند
✨براى برآورده شدن
🌼🍃آرزوهایتان خُـღــدا
✨رابراے شما آرزو ميڪنم
#شبتونبخیر 🌸🍃🌺🍃🌼
🍃✨🌸✨🍃✨🌸✨🍃
@ansar_velayat_313
@ansar_velayat_313 🍃🌸
🔵سرکلاس بحث این بود
که چرا بعضی از پسرهایی که هر روز با یک دختری ارتباط دارند، دنبال دختری که تا به حال با هیچ پسری ارتباط نداشته اند برای ازدواج می گردند!😳
اصلا برایمان قابل هضم نبود که همچین پسرهایی دنبال این طور دخترها برای زندگیشان باشند!😏
این وسط استادمان خاطره ای را از خودش تعریف کرد:😅
ایشان تعریف میکردند من در فلان دانشگاه، مشاور دانشجوها بودم،😎
روزی دختری که قبلا هم با او کلاس داشتم وارد اتاقم شد،😳
سر و وضع مناسبی از لحاظ حجاب نداشت،
سر کلاس هم که بودیم مدام تیکه می انداخت و با پسرا کل کل می کرد و بگو بخند داشت، دختر شوخی بود و در عین حال ظاهر شادی داشت.😅
سلام کرد گفت حاج آقا من میخواستم در مورد مسئله ایی با شما صحبت کنم،
اجازه هست؟☝️
گفتم بفرمایید
و شروع کرد به تعریف کردن.
راستش حاج آقا توی کلاس من خاطر یه پسرَ رو میخوام،😍
ولی اصلا روم نمیشه بهش بگم،☺️
میخوام شما واسطه بشید و بهش بگید،🙏
آخه اونم مثل خودم من خیلی راحت باهام صحبت میکنه و شوخی میکنه،
روحیاتمون باهم می خوره، باهم بگو بخند داره،😅
خیلی راحت تر از دختر های دیگه ای که در دانشکده هستن بامن ارتباط برقرار میکنه و حرف میزنه، از چشم هاش معلومه اونم منو دوست داره،😳
ولی من روم نمیشه این قضیه رو بهش بگم
میخواستم شما واسطه بشید و این قضیه رو بهش بگید."😅
حرفش تمام شد و سریع به بهانه ایی که کلاسش دیر شده از من خداحافظی کرد و رفت.🚶
در را نبسته همان پسری که دختر بخاطر او بامن سر صحبت رو باز کرده بود وارد اتاق شد.☺️
به خودم گفتم حتما این هم بخاطر این دخترک آمده، چقدر خوب که خودش آمده و لازم هم نیست من بخواهم نقش واسطه رو بازی کنم!😏
پسر حرفش رو اینطور شروع کرد که: من در کلاسهایی که می رم،دختری چشم من رو بد جور گرفته،😍
میخوام بهش درخواست ازدواج بدم،😉
ولی اصلا روم نمیشه و نمی دونم چطوری بهش بگم!😳
بهش گفتم اون دختر کیه: گفت خانم فلانی!😐
چشم هام گرد شد، 😳
دختری رو معرفی کرد که در دانشکده به «مریم مقدس» معروف بود!!😥😳
گفتم تو که اصلا به این دختر نمی خوری😳
من باهاش چندتا کلاس داشتم،
این دختر خیلی سرسنگین و سر به زیر ِ، بی زبونی و حیائی که اون داره من تا الان توی هیچ کدوم از دخترهای این دانشکده ندیدم، ولی تو ماشاءالله روابط عمومیت بیسته!😅
فکر میکنم خانم فلانی (همون دختری که قبل از این پسر وارد اتاق شد و از من خواست واسطه میان او و این پسر شوم) بیشتر مناسب شما باشه!😏
نگذاشت حرفم تمام شود و شروع کرد به پاسخ دادن:
"من از دختر هایی که خیلی راحت با نامحرم ارتباط برقرار میکنن بدم میاد،😒
من دوست دارم زن زندگی ام فقط مال خودم باشه،😍
دوست دارم بگو بخند هاشو فقط با مرد زندگیش بکنه،😅😍
زیبایی هاش فقط مال مرد زندگیش باشه،👌
همه دردو دل هاشو با مرد زندگی ش بکنه،💑
حالا شما به من بگید با دختری که همین الان و قبل از ازدواج هیچی برای مرد آینده اش جا نذاشته من چطوری بتونم باهاش زندگی کنم؟!😒😥
من همون دختر سر به زیر سرسنگینی رو میخوام که لبخندشو هیچ مردی ندیده،💓
همون دختری رو میخوام که میره ته کلاس میشینه و حواسش به جای اینکه به این باشه که کدوم پسر حرفی میزنه تا جوابش رو بده چار دنگ به درسش ِ و نمراتش عالی!💞😍
همون دختری که حجب و حیاءش باعث شده هیچ مردی به خودش اجازه نده باهاش شوخی کنه، و من هم بخاطر همین مزاحم شما شدم، چون اونقدر باوقاره که اصلا به خودم جرات ندادم مستقیم درخواستم رو بگم." 😳
🔸🔷🔶🔹🔸🔷🔶🔹🔸🔷🔶🔹
@ansar_velayat_313
🍃: #خاطرانه
یکی از دوستای شهید ابراهیم هادی میگفت
ابراهیم هادی همیشه میگفت؛
مشکل حزب اللهی ها از جایی شروع میشه که خودشونو از همه پاک تر میدونن و ایرادای خودشونو نمیبینن تاخودمونو نسازیم نمیتونیم کسی رو درست کنیم...
👤| #سید_حسین_اقامیری 🍃
👤| #ابراهیم_هادی 🍂
------------------------
@ansar_velayat_313 ♥️🍃